مالک اشتر
از صالحان و شایستگان اسلام، که ” معاویه ” بی هیچ گناهی به قتل رساند ” مالک بن حارث اشتر نخعی ” است که خداوند خیر فراوان بر او بدهد، مالکی که صلابت کوهها و سنگها را داشت و باید رامشگران و سوگواران بر شهادت چنین شخصیتی اشک بریزند.
ای ” مالک ” آیا موجودی همچون تو پیدا می شود؟ آیا در میان بندگان خدا مقاومتر، از لحاظ حسب گرامی تر، و در برابر تبهکاران همچون آتش سوزانتر از تو یافت میشود؟ تو در میان مردم، از پلیدی و ننگ از همه آنها پاکتر بودی. شمشیری برنده بودی که هرگز کند نمی شد. به هنگام صلح و آرامش، صاحب حکمت و عرفان، و در میدان جنگ، رزمنده ای توانا بودی. اندیشه استوار داشتی و از صبر جمیل برخوردار بودی.
براستی که ” مالک ” از کسانی بود که هرگز بیم سقوط یا سستی از آنها نمی رود: و در راهی که باید شتاب بخرج داد هرگز سستی و کندی پیش نمی گیرند و آنجا که باید آرام بود تندی نمی کنند. از کسانی بود که درشتی و نرمی را با هم دارند. به هنگام حمله، حمله می کرد، و به هنگام مدارا و رفق، نرمی پیش می گرفت. او پهلوانی نیرومند و سخت کوش، پیشوایی بردبار و مردی نکوکار و سخنور و شاعر بود.
“علی ” علیه السلام، در نامه ای به ” مالک، ” آنگاه که او در ” نصیبین ” بود، می نویسد:
“اما بعد، تو از کسانی هستی که من اعتماد کرده ام تا دین را بر پا دارند و سرکشی گناهکاران برطرف شود، و من محمد بن ابی بکر را بر مصر فرمانروا کرده بودم. از آن پس، خوارجی آنجا برخواسته اند، از جمله جوان کم سالی که هیچ تجربه جنگی ندارد و در کارها آزموده نیست، پس درباره او بررسی و دقت لازم را بکن و به من گزارش بده تا تصمیم مناسب گرفته شود. پیوسته در کارها، افراد مورد اعتماد و خیر خواه از یاران خود را مامور کن. و السلام. “
“مالک ” به حضور ” علی ” علیه السلام آمد و گزارش کار مردم ” مصر ” را تقدیم کرد. حضرت علی – سلام الله علیه- فرمود: جز تو کسی شایسته حکومت مصر نیست. پس به مصر برو، خدای ترا رحمت کند. و من ترا وصیت کردم و به تدبیر و رای تو اعتماد ورزیدم. از خداوند در کارها یاری بخواه. همواره درشتی را با نرمی در آمیز. و آنجا که مدارا بهتر باشد، رفق و مدارا کن. و آنجا که جز با سختگیری کار پیش نمی رود، سختی به خرج بده.
از آن پس ” اشتر ” از حضور ” علی ” علیه السلام مرخص شد و اسباب سفر آماده کرد و مهیای رفتن به ” مصر ” شد. جاسوسان معاویه او را خبر کردند که ” علی ” علیه السلام ” اشتر” را به ولایت ” مصر ” منصوب کرده است. او که طمع حکومت ” مصر” را داشت، این انتصاب خیلی برایش گران آمد. و یقین داشت که هرگاه ” اشتر ” به ” مصر ” برود، از ” محمد بن ابی بکر ” هم قاطع تر و در دشمنی با او (معاویه) سخت تر است. از این رو سفارشی به رئیس خراج ” قلزم” فرستاد و گفت : مالک اشتر رو به مصر نهاده و می آید. هر گاه کار او را تمام کنی، مالیات قلزم را تا من زنده ام و تو زنده ای، بر تو می بخشم. تا می توانی از حرکت او مانع باش.
این شخص آمد و در ” قلزم ” اقامت کرد “. اشتر ” نیز از ” عراق ” به طرف ” مصر ” حرکت کرد. و چون واردقلزم شد، آن مرد به استقبال آمد و پیشنهاد کرد که در آنجا توقف کند و اظهار داشت : اینجا منزل خوش و طعام هم آماده و علف ستوران نیز فراهم است و من فردی از افراد مالیات بده این سرزمین هستم . ” مالک ” پیاده شد و او طعامی آورد. طعام که صرف شد، شربتی از عسل که در آن زهر ریخته بود، آورد و به او داد. چون ” مالک ” آنرا خورد، وفات کرد.
اما ” معاویه ” خطاب به مردم ” شام ” گفت “: علی علیه السلام، اشتر را به مصر فرستاده است. از خدا بخواهید که در خدمت شما توفیق پیدا کند. ” از این رو مردم هر روز علیه ” اشتر ” دعا می کردند. آن کس که به «اشتر» زهر داده بود، نزد «معاویه» آمد و او را از قتل «اشتر» آگاه کرد، سپس ” معاویه ” بپاخاست و خطبه ای خواند و در ضمن آن خدا را حمد و ثنا گفت. اظهار داشت: براستی که علی دو بازوی توانا داشت که یکی – یعنی عمار یاسر – در صفین و دیگری – یعنی اشتر – امروز بریده شد.
و در عبارت ” ابن قتیبه ” در ” العیون ” 201:1 آمده که معاویه هنگامی که از خبر آگاه شد، گفت:
چقدر جگرم راحت و خنک شد، خدا لشکریانی دارد که این عسل (که بوسیله آن مالک کشته شد) از آن جمله است و علی علیه السلام فرمود که: این کار دو دست و دهان خودش بود (که او را به کشتن داد).
و در عبارت ” مسعودی ” در ” مروج الذهب ” 39:2 آمده است “: علی علیه السلام ” اشتر را به مصر فرستاد و سپاهی را با او همراه کرد. معاویه که از این خبر آگاه شد، دسیسه ای بکار برد و دهقانی را که در عریش بود تشویق کرد و گفت (در صورت مسموم کردن مالک اشتر) بیست سال از پرداخت مالیات معاف خواهی بود او سمی را در غذا به اشتر خورانید. هنگامی که اشتر در عریش پیاده شد، دهقان پرسید: چه غذا و نوشابه ای را بیشتر دوست دارید؟ گفته شد: عسل. آنگاه دهقان عسلی برای او آورد و آن را خیلی تعریف کرد که چنین و چنان است. در آن حال اشتر روزه بود. سر انجام از آن عسل، شربتی که خورد، دیری نپایید که در گذشت. کسانی هم که با او بودند پیش دهقان آمدند. گفته شده که این واقعه در قلزم اتفاق افتاد، ولی روایت اولی صحیح تر است. خبر این واقعه که به علی علیه السلام رسید، فرمود که حاصل دو دست و دهان است. این جریان را که به معاویه گفتند: گفت خداوند لشکری از عسل دارد. “
“امینی ” می نویسد: اینجاست که می بینی ” معاویه ” چگونه از این گناه بزرگ – گناه کشتن بنده صالحی که از زبان رسول الله صلی الله علیه و اله و جانشینش مولانا امیرالمومنین – سلام الله علیه – تعریف و ستایش شده – هیچ پروایی نمی کند، و توبه و پشیمانی بدو دست نمی دهد، بلکه او و مردم ” شام ” از مرگ این قهرمان بزرگ اظهار شادمانی می کنند. جرم ” مالک ” این بود که امام زمان خود را یاری می کرد، امامی را که همه در خلافت او اجماع داشتند. و شگفت نیست هر چیزی که از دید گاه حق و از نظر ائمه هدی و اجماع داشتند. و شگفت نیست هر چیزی که از دیدگاه حق و از نظر ائمه هدی و اولیای صالح و پاک خدا شایسته نباشد، از نظر او ارزنده است و مایه شادی او ست. هر چه ” معاویه ” می توانست، در خوار داشتن شخصیت های محترم اسلامی کوشید و پیشوایان اسلام و و یاران ایشان را به شکنجه و کیفر رسانید. ظواهر اسلام از نظر او با حقایق و فرمانبری واقعی خدا تفاوتی نداشت. و کار گزاران سرکش و کافر او، تا توانستند با فجیع ترین شکلی، برگزیده ترین اصحاب محمد صلی الله علیه واله و یاران آنها را به قتل رساندند و دوستاران آنها را به گناه اینکه از حرمت اهل بیت گرامی پیغمبر هواداری می کردند از پا در آوردند.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 81