اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۷ آذر ۱۴۰۳

«شیبان»، خر مرده خود را زنده می کند

متن فارسی

«شیبان» خر مرده خود را زنده می کند.

از «شعبی» روایت شده: «مردی بنام شیبان، در زمان عمر، سوار بر خر خودش از نخع بیرون آمد. ناگاه خرش افتاد و مرد. یارانش او را دعوت کردند که او و اثاثیه اش را حمل بکنند و او نپذیرفت. شیبان برخاست و وضو کرد و آنگاه بر بالای سر آن خر ایستاد و چنین گفت: خدایا، من در حالی که فرمانبر تو هستم، روی به تو آوردم، و در راه تو برای بدست آوردن خشنودی تو مهاجرت کردم و این خر من مرا کمک می کرد و از منّت کشیدن از مردم مرا کفایت می کرد. مرا با زنده کردن او نیرو بخش، و او را زنده گردان، و منّت کسی را بر من مپسند. ناگاه، خر سرش را تکان داد و بلند شد، او نشست و به یاران خود پیوست. ابن ابی الدنیا بواسطه مسلم بن عبد اللّه نخعی نظیر همین داستان را نقل کرده و صاحب این خر را نباتة بن زید نامیده است. و حسن بن عروة قصه این خر را از ابی سبره نخعی نقل کرده و گفته است: مردی از یمن آمد … تا آخر».(تاریخ ابن کثیر 6: 153، 292، الاصابه 2: 169).

«امینی» می گوید: برای خدا دشوار نیست که در میان افراد گمنامی از امت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله، در سپاهیان «عمر»، کسی را توان «روح اللّه عیسی بن مریم» علیه السّلام بخشد، تا به اذن پروردگار مرده ای را زنده کند، و لو اینکه آن مرده خر باشد، لیکن مطلب این است که این قصه و نظایر آن همه اختصاص به رجال زمان «ابو بکر» و «عمر» و «عثمان» و پس از آنها دوستداران و هواداران آنها دارد. هرگاه این حدیث درباره غیر اینان می آمد، بدشواری قبول می شد و عقل و شرع و برهان آن را فورا رد می کرد و فورا بانگ و فریاد بر می آوردند، و همه چیز را به مناقشه و حساب می سپردند. چرا باید اینطور باشد؟ من که نمی دانم. از «ابی منظور» نقل شده که گفت: «هنگامی که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله خیبر را فتح کرد، از سهم غنایم چهار جفت استر و چهار جفت شتر سالمند و ده اواق (هر اواقی چهل در مسنگ است) طلا و نقره و یک اسب سیاه و یک عدد زنبیل بدو رسید. پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله با خر صحبت کرد و خر نیز سخن گفت. پیغمبر فرمود: اسم تو چیست؟

گفت: یزید بن شهاب هستم. خدا از نسل جدّ من شصت خر داده که جز پیغمبران کسی بر آنها سوار نشده است و از نسل جدّ من جز خود من الان هیچ نمانده و از پیغامبران نیز جز تو کسی نمانده است، و من امیدوارم بودم که تو بر من سوار شوی. من پیش از تو مال یک یهودی بودم و او را عمدا سر می دادم و به زمین می زدم و او هم از شکم و پشت من با تازیانه می زد و به درد می آورد. پس پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: نام تو را یعفور گذاشتم، ای یعفور! گفت: لبیک. گفت: زن می خواهی؟ گفت: نه. پیغمبر هرگاه احتیاج پیدا می کرد، بر آن سوار می شد و وقتی که پیاده می شد، او را به در آن مرد می فرستاد و او به در که می رسید، سرش را به در می زد و صاحب خانه که می آمد به او اشاره می کرد که از پیغمبر اطاعت کن، وقتی هم که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله از دنیا رفت، او بر کنار چاهی که مال ابو الهیثم بن تیهان بود آمد و در آنجا مرد، و قبرش نیز همانجا است».

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 11 ص 137 و 138)

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 137

3- شیبان یحیی حماره

عن الشعبی، قال: خرج رجلٌ من النخع یقال له: شیبان فی جیش على حمار له فی زمن عمر، فوقع الحمار میّتاً، فدعاه أصحابه لیحملوه و متاعه فامتنع، فقام فتوضّأ ثم قام عند رأسه فقال: اللّهمّ إنّی أسلمت لک طائعاً، و هاجرت مختاراً فی سبیلک ابتغاء مرضاتک، و إنَّ حماری کان یعیننی و یکفینی عن الناس، فقوِّنی به، و أحیه لی، و لا تجعل لأحد علیَّ منّة غیرک. فنفض الحمار رأسه و قام فشدَّ علیه و لحق بأصحابه. و ذکر ابن أبی الدنیا من طریق مسلم بن عبد اللَّه النخعی قصّة مثل هذه و سمّى صاحب الحمار نباتة بن یزید. و أخرج الحسن بن عروة قصّة حمار عن أبی سبرة النخعی و قال: أقبل رجلٌ من الیمن. إلى آخره.

تاریخ ابن کثیر «3» (6/153، 292)، الإصابة (2/169).

قال الأمینی: لیس عزیزاً على اللَّه أن یخلق فی مجاهیل أُمّة محمد صلى الله علیه و آله و سلم فی عسکر عمر من یضاهی روح اللَّه عیسى بن مریم یحیی الموتى بإذنه و لو کان المحیى

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 138

حماراً، غیر أنّ هذه و أمثالها تخصُّ برجال زمان أبی بکر و عمر و عثمان و من بعدهم ممّن یحبّهم و یعتنق ولاءهم، و إن جاء حدیث فی کرامة غیرهم فمن الصعب المستصعب قبوله، و العقل و الشرع و المنطق و البرهنة تأباه، و هنالک یحقُّ کلُّ جلبة و لغط، و یجری کلُّ ما یتصوّر من المناقشة فی الحساب. لما ذا هی کلّها؟ أنا لا أدری و إن کان المحاسب یدری.

و للقوم قصّة حمار عدّوها من دلائل النبوّة ذکرها ابن کثیر بالإسناد المتّصل فی تاریخه «1» (6/150) و نحن نذکرها محذوفة السند و نحیل البحث عنها إلى أُولی الألباب من الأُمّة المسلمة:

عن أبی منظور، قال: لمّا فتح اللَّه على نبیّه صلى الله علیه و آله و سلم خیبر أصابه من سهمه أربعة أزواج بغال، و أربعة أزواج خفاف، و عشر أواق ذهب و فضّة، و حمار أسود و مکتل.

قال: فکّلم النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم الحمار فکلّمه الحمار، فقال له: ما اسمک؟ قال: یزید بن شهاب، أخرج اللَّه من نسل جدّی ستّین حماراً کلّهم لم یرکبهم إلّا نبیّ، لم یبق من نسل جدّی غیری، و لا من الأنبیاء غیرک، و قد کنت أتوقّعک أن ترکبنی، قد کنت قبلک لرجل یهودی، و کنت أعثر به عمداً، و کان یجیع بطنی و یضرب ظهری، فقال النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم: سمّیتک یعفور، یا یعفور، قال: لبّیک. قال تشتهی الإناث؟ قال: لا. فکان النبی صلى الله علیه و آله و سلم یرکبه لحاجته فإذا نزل عنه بعث به إلى باب الرجل فیأتی الباب فیقرعه برأسه، فإذا خرج إلیه صاحب الدار أومأ إلیه أن أجب رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم، فلمّا قبض النبی صلى الله علیه و آله و سلم جاء إلى بئر کان لأبی الهیثم بن التیّهان فتردّى فیها فصارت قبره جزعاً منه على رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم.