“بیهقی ” به اسناد خود از ” سعید بن مسیب ” نقل کرده است: «زید بن خارجه انصاری در زمان عثمان بن عفان وفات یافت. او را که در جامه اش پیچیدند، ناگاه بانگی از سینه او برخاست و گفت: «احمد»، «احمد» در کتاب نخستین (لوح محفوظ) ستوده ترین مردم است. راست گفته و راست گفته است که «ابو بکر صدیق»، در نفس خود ضعیف و در امر خدا در کتاب اول قوی است. راست گفته و راست گفته است که «عمر بن خطاب» کسی است که در کتاب اول (لوح محفوظ) از او به عنوان قوی و امین یاد شده است. و عثمان بن عفان هم بر روش آنها رفته و راست گفته است. بدین ترتیب احمد و سه خلیفه پس از او رفتند، و اکنون دو خلیفه داریم (معاویه و علی!)، بعد از اینها قویها ضعیفها را می خورند و قیامت برپا می شود. از سپاه شما خبر چاه ادریس می رسد، و چه می دانی که چاه ادریس چیست؟».
و در عبارت دیگر از طریق «نعمان بن بشیر» روایت شده، که گفته است: «سومین خلیفه» تواناترین سه خلیفه بوده که در راه خدا از ملامت ملامتگران نترسید و مردم را سفارش می کرد که نیرومندان ناتوانان را بکشند. بنده خدا امیر مؤمنان راست گفته است، راست گفته است و این در کتاب اول ضبط شده. سپس گفته است که عثمان امیر مؤمنان، کسی است که از خطای مردم در می گذشت و در روزگار او دو خلیفه رفته بودند و چهار تا باقی بودند. سپس مردم اختلاف کردند و یکی دیگری را خورد و نظامی بر قرار نشد. دلاوران رفتند و مؤمنان بازداشت شدند، و گفت کتاب و تقدیر خدا را در نظر بگیرید، ای مردم بر امیرتان روی آورید و از او سخن بشنوید و او را اطاعت کنید. هر کس روی برتابد، خونش تضمین نمی شود، و امر خداوندی مقدر است، اللّه اکبر این بهشت و این جهنم است، پیامبران و صدیقان می گویند: درود بر شما ای عبد اللّه بن رواحه، آیا احساس کرده ای که خارجه و سعد در روز احد کشته شده اند؟ نه چنین نیست، این آتش بریان کننده و سرکش است که هر آن کسی را که روی برگرداند و پشت کند و جمع کند، فرا خواهد گرفت. سرانجام صدایش خاموش شد. از آن جمعی که آنجا بودند، درباره این سخنان که از او شنیدم تحقیق کردم. گفتند که شنیدیم که او می گفت: خاموش باشید. ساکت باشید. این احمد رسول خدا است. درود بر تو ای رسول خدا و رحمت و برکات خدا بر تو باد، ابو بکر صدیق امین جانشین رسول خدا، تنش ضعیف، اما در راه امر خدا قوی بود. درست است درست است و در کتاب اول همچنین است …» الخ.
و تعبیر «قاضی» در «شفا» چنین است: «گفت ساکت شوید ساکت شوید. محمّد رسول خدا پیامبر امی و خاتم انبیا است و این در کتاب اول ضبط شده است …» الخ. رک: «الاستیعاب» 1: 192، «تاریخ» ابن کثیر 6: 156، «الشفا» قاضی عیاض، «الروض الانف» 2: 370، «الاصابه» ج 1: 565، ج 2: 24، «تهذیب التهذیب» 3: 410، «الخصائص الکبری» 2: 85، «شرح الشفا» خفاجی 3: 108 سپس گفته است: «این روایتی است که طبرانی و ابو نعیم و ابن منده نقل کرده اند و این را ابن ابی الدنیا از انس روایت کرده و در ص 105 از ابن عبد البرّ و از ابن سید الناس و ابن الاثیر و ذهبی و ابن جوزی و ابن ابی الدنیا نقل شده است».
«امینی» می نویسد: چه نیکو بنیادی بر اساس مبادی و اصولی گذاشته اند، که این کرده آن را بر عهده گرفته و به ساختن و بدعت یافته ها نیز قناعت نکرده اند، بلکه بر اساس این سخنان سست، امثال این روایات را آورده اند و بر پژوهنده محقق لازم است که در اینجا به خوبی بررسی کند. اما اینها را ما بر خرد خواننده واگذار می کنیم. جای آن دارد که از آورنده این مطالب مسخره بپرسیم: آیا روزی که «ابن خارجه» مرد، قیامت بر پا شده بود، که خدا در آن مردگان را به تکلم وادارد، یا این جوابی است که از سؤال برزخ شنیده اند و یا اینکه عقیده امامیه در مسأله «رجعت» تحقّق پیدا کرده و «ابن خارجه» بازگشته است؟ این بازگشت، در نظر حسابگران که می خواهند حقایق را بررسی کنند، چیزی جز سخنان بی ارج و بی اساس نیست. آیا «ابن خارجه» از اینکه در ایام خلافت خلفا به هلاکت نرسیده، متأثر بوده است و آیا این حسرت پس از مرگ در دل او باقی مانده که پس از مرگ آنها را درک کند؟ گویا این کرامتی بوده که خداوند به او بخشیده، که پس از مرگ داشته باشد؟ یا اینکه خداوند برای اقامه حجت خود بر مردم، او را پس از مرگ به تکلم آورده است و در کتاب اول او را مقامی داده است که بر پیغمبر و رسول امین خود آن را نداده است و این ابلاغ را بر «ابن خارجه» اختصاص داده و او را آن پایگاه بخشیده که بر صاحب رسالت و خاتمیت آنرا نبخشیده است؟ اما اینکه چرا در این میان اسم خلیفه چهارم را انداخته و او را در شمار خلفای بر حق نیاورده است و درباره او عبارت: «در کتاب اول آمده و به راستی که راست گفته است» را ذکر نکرده، در حالی که این جان پیامبر بزرگوار- که او را در کتاب دوم یاد کرده و به آیه تطهیر اختصاص داده و ولایت او را خداوند به ولایت خودش و پیغمبرش مقرون داشته است- هیچ یادی از اینها نشده و این بسی شگفتی آور است. اما چه بسا که از این ستم آشکار در شگفت نمانی، چرا که پس از بررسی خواهی دید که این روایت به «سعید بن مسیّب» و «نعمان بن بشر» منتهی می شود و اینها همان هایی هستند که پیش از این درباره آنها بحث کردیم و در طلیعه دشمنان «امیر المؤمنین» علیه السّلام قرار دارند. در اینجا مشکل دیگری هست که جز با این حلّ نمی شود، که بدانیم «ابن خارجه» در روزگار خلافت «عثمان» وفات یافته. پس آیا اصحاب عادل و عدول صحابه، چنین کرامتی را از جمعی دیده و تصدیق کرده و به خبر «ابن خارجه» اعتماد کرده اند و سپس با وجود اینکه خیلی نزدیک به این تاریخ می زیستند، عهد و پیام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله را در روز غدیر خم، که در میان صد هزار نفر یا بیشتر به مردم رسانده اند، از یاد برده اند و آنگاه پس از آن حجت بالغه بر قتل «عثمان» گرد آمده اند و آنگاه به خبر «ابن خارجه» دل بسته اند و آن همه سفارش پیغمبر را کان لم یکن محسوب کرده اند؟ اینک تو مقدار خرد این حافظان حدیث را حدس می زنی، که از چه پایه علمی و مایه اعتمادی برخوردار بوده اند، که چنین مطالب بی اساس و دروغین نقل می کنند و این روایات را در شمار روایات صحیح و اسانید درست پنداشته اند.
خدای آن محبتی را که کور و کر می کند، نابود سازد.
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 11 ص 133 – 136)