اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۷ آذر ۱۴۰۳

عبدالقادر گیلانی با عزرائیل درگیر می شود

متن فارسی

از سید شیخ بزرگ «ابو العباس احمد رفاعی» روایت است که گفت: «یکی از خدمتکاران شیخ عبد القادر گیلانی درگذشت. زنش پیش او آمد و ناله و گریه کرد و از او خواست که شوهرش را زنده کند. شیخ به مراقبت روی آورد و در عالم باطن دید که ملک الموت علیه السّلام به آسمان صعود می کند. و با خود ارواحی را که آن روز قبض کرده، همراه دارد. گفت: ای ملک الموت، بایست و روح خدمتگذار مرا به من بده و نام آن خادم را گفت. ملک الموت اظهار داشت: من ارواح را به فرمان الهی می گیرم و به درگاه عظمت او تقدیم می کنم. این چگونه ممکن است روحی را که به امر پروردگار قبض کرده ام بتو بدهم. شیخ، درخواست دادن روح خادمش را تکرار کرد. و او از دادن روح وی خودداری کرد، در حالی که در دستش ظرفی معنوی بشکل زنبیل قرار داشت که ارواح گرفته شده در آن روز، در آن ظرف بود. با نیروی محبوبیت زنبیل را کشید و از دست او گرفت و ارواح همه متفرق شده به اندامهای خود بازگشتند. در این حال، ملک الموت با پروردگارش مناجات کرد. گفت پروردگارا تو از آنچه بین من و بین محبوب و ولیّت عبد القادر گذشت، آگاهی او به نیروی سلطنت و صولتی که داشت، ارواحی را که امروز قبض کرده بودم از من گرفت. خدای جل جلاله به او خطاب کرد: ای ملک الموت، بدرستی که غوث اعظم محبوب و مطلوب من است. چرا روح خدمتکارش را بدو پس ندادی؟ ارواح زیادی بسبب این روح از دست تو رفته است. ملک الموت در آن موقع پشیمان شد»

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 11 ص 223)

متن عربی

72- عبد القادر و ملک الموت

عن السیّد الشیخ الکبیر أبی العبّاس أحمد الرفاعی قال: توفّی أحد خدّام الشیخ عبد القادر الکیلانی، و جاءت زوجته إلیه فتضرّعت و التجأت إلیه و طلبت حیاة زوجها. فتوجّه الشیخ إلی المراقبة فرأی فی عالم الباطن أنَّ ملک الموت علیه السلام یصعد إلی السماء و معه الأرواح المقبوضة فی ذلک الیوم، فقال: یا ملک الموت قف

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 224

و اعطنی روح خادمی فلان، و سمّاه باسمه، فقال ملک الموت: إنّی أقبض الأرواح بأمرٍ إلهیٍّ و أؤدّیها إلی باب عظمته، کیف یمکننی أن أعطیک روح الذی قبضته بأمر ربّی؟ فکرّر الشیخ علیه إعطاء روح خادمه إلیه، فامتنع من إعطائه، و فی یده ظرفٌ معنویٌّ کهیئة الزنبیل فیه الأرواح المقبوضة فی ذلک الیوم، فبقوّة المحبوبیّة جرَّ الزنبیل و أخذه من یده، فتفرّقت الأرواح و رجعت إلی أبدانها، فناجی ملک الموت علیه السلام ربّه و قال: یا رب أنت أعلم بما جری بینی و بین محبوبک و ولیّک عبد القادر، فبقوّة السلطنة و الصولة أخذ منّی ما قبضته من الأرواح فی هذا الیوم. فخاطبه الحقّ جلَّ جلاله: یا ملک الموت إنَّ الغوث الأعظم محبوبی و مطلوبی لِمَ لا أعطیته روح خادمه؟ و قد راحت الأرواح الکثیرة من قبضتک بسبب روح واحد، فتندّم هذا الوقت «1».