12 نادانى خلیفه به مفاد کلمات
1- عمر بن خطاب از مردى پرسید تو چطورى؟ گفت: از مردمى هستم که فتنه را دوست دارد و حق را مکروه و بر چیز ندیده گواهى میدهد، پس دستور داد که او را زندانى کنند پس على علیه السلام فرمان داد او را برگردانند و فرمود: مال و فرزند را دوست دارد و خداوند تعالى می فرماید: أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ«1» جز این نیست که اموال و فرزندان شما فتنه و آزمایش است براى شما و مرگ را مکروه دارد و حال آنکه آن حق است و شهادت میدهد که محمد پیامبر خداست و او را ندیده پس عمر … دستور داد او را ازاد کنند و گفت: «اللّه یعلم حیث یجعل رسالته. «2»(الطریق الحکمیه) ابن قیم جوزیه ص 46
2- از حذیفه بن یمان روایت شده که گفت با عمر بن خطاب ملاقات کرد پس عمر گفت به او پسر یمان چگونه صبح نمودى، پس گفت میخواهى چطور صبح کنم، بخدا قسم صبح کردم در حالی که حق را مکروه دارم و فتنه را دوست و شهادت میدهم به چیزی که ندیده ام آن را و نگه میدارم غیر آفریده را و بدون وضو نماز میخوانم و براى من در روى زمین چیزی است که براى خدا در آسمان نیست. پس عمر خشمگین شد براى سخنان حذیفه و فورا برگشت و حال آنکه کار مستعجلى داشت و تصمیم گرفت که حذیفه را براى این گفتارش اذیّت کند پس در همان میان که در راه بود. بر على بن ابیطالب علیه السلام گذشت پس على علیه السلام آثار خشم و غضب در چهره او مشاهده کرد فرمود: اى عمر چه امرى تو را خشمگین نموده: گفت برخورد کردم حذیفه بن یمان را پس به او گفتم چگونه صبح کردى؟ گفت صبح کردم در حالی که از حق خوشم نمی آید فرمود: راست گفت مرگ را ناخوش دارد و آن حق است گفت: میگوید: فتنه را دوست دارم، فرمود: راست گفت مال و فرزند را دوست دارد و خداوند تعالى میفرماید: أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
گفت یا على میگوید: و شهادت میدهم به چیزی که ندیده ام فرمود راست میگوید: شهادت به یکتائى خدا و مرگ و بعث و قیامت و بهشت و جهنم و صراط میدهد و هیچ کدام آنها را ندیده. پس گفت: اى على میگوید که من حفظ میکنم غیر آفریده را فرمود: راست میگوید: حفظ میکند کتاب خداى تعالى را و او مخلوق نیست «1» گفت: و میگوید من بدون وضو نماز میخوانم فرمود: راست میگوید: صلوات میفرستد بر پسر عمویم رسول خدا بدون وضو و صلوات بر او بدون وضو جایز است پس گفت: اى ابو الحسن چیز بزرگتر از همه اینها گوید فرمود: چى؟ گفت: گوید که من در روى زمین چیزى دارم که خدا در آسمان ندارد فرمود: راست گفت زیرا او زن و فرزند دارد و خداوند منزّه و عالی است از داشتن زن و فرزند. پس عمر گفت: نزدیک بود که پسر خطاب هلاک شود اگر على بن ابیطالب نبود.
حافظ گنجى در کفایه ص 96 نقل کرده و گفته: که من گفتم این ثابت است پیش اهل نقل بسیارى از تاریخ نگاران آنرا یاد کرده اند. و ابن صباغ مالکى در فصول المهمه ص 18
3- روایت شده که مردى را آوردند پیش عمر بن خطاب …
که از او کارى سر زده بود و آن این بود که به گروهى از مردم گفته بود که باو گفته بودند چگونه صبح کردى گفته بود صبح کردم در حالی که فتنه را دوست دارم و حق را دوست ندارم و یهود و نصارى را تصدیق میکنم و ایمان دارم به چیزی که ندیده ام و اقرار میکنم به چیزی که خلق نشده پس عمر فرستاد نزد على علیه السلام پس چون آمدند سخنان آن مرد را بازگو کردند: فرمود راست گوید، فتنه را دوست دارد و خداوند تعالى فرماید: أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ و حق را مکروه دارد یعنى مرگ را و خداوند تعالى فرمود: وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِ«1» و آمد سکرات مرگ بحق، و یهود و نصارى را تصدیق میکند خداوند تعالى فرمود: وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شَیْءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلى شَیْءٍ«2» یهود گفتند نصارى بر چیزى نیستند و نصارى گفتند یهود بر چیزى نیست و ایمان دارد به چیزی که ندیده آن را. ایمان بخداى عز و جل دارد و اقرار میکند به چیزی که خلق نشده یعنى ساعت قیامت پس عمر گفت «اعوذ بالله من معضلة لا على لها» پناه میبرم به خدا از مشکلی که نباشد على براى آن «1».
4- حافظ ابن شیبه و عبد بن حمید، و ابن المنذر از ابراهیم تمیمى نقل نموده اند گوید: مردى پیش عمر گفت بار خدایا مرا از قلیل قرار بده پس عمر گفت این چه دعاء است. آن مرد گفت من شنیدم که خدا میگوید: وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ«2» و اندکى از بنده گان من سپاس گذار اند و من از خدا میخواهم که مرا از این قلیل قرار دهد. پس عمر گفت: «کل الناس افقه من عمر» همه مردم از عمر داناترند.
و در لفظ قرطبى: آمده «کل الناس اعلم منک یا عمر» همه مردم داناترند از تو اى عمر، و در تعبیر زمخشرى است «کل الناس اعلم من عمر» تمام مردم داناتر از عمرند.
مدارک این قضیه(1) تفسیر قرطبى ج 14 ص 277 (2) تفسیر کشّاف ج 2 ص 445، تفسیر سیوطى ج 5 ص 229،
5- زنى آمد پیش عمر … و گفت: اى رهبر مسلمین:
به درستی که شوهر من روزها را روزه میدارد و شبها به عبادت میپردازد
پس عمر گفت به آن زن خوب مردی است شوهر تو و در مجلس عمر مردی که نامش کعب بود نشسته بود گفت اى پیشواى مؤمنین این زن از کار شوهرش در دورى از او از همخوابگى و آمیزش شکایت میکند پس عمر گفت چنانچه سخن او را فهمیدى قضاوت میان آنها نما. پس کعب گفت شوهر او را حاضر کنید پس فورا او را آوردند پس گفت این زن از تو شکایت میکند. گفت: آیا در امر غذا و نوشابه شکایت دارد گفت: بلکه در امر دورى تو از آمیزش و همخوابگى با او، پس زن این دو بیت را سرود:
یا ایها القاضى الحکیم انشده الهى خلیلى عن فراشى مسجده
اى قاضى درست کار سوگند بده او را که آیا رفیق و همسر مرا مسجدش از آمیزش من غافل کرده است.
نهاره و لیله لا یرقده فلست فى امر النساء احمده
روز و شبش بخواب نمیرود پس من نیستم که در امر زنها او را سپاس کنم پس شوهرش انشاد کرده و گفت:
زهّدنى فى فرشها و فى الحل انّى امرؤ اذهلنى ما قد نزل
باز داشته مرا در آمیزش و همخوابگى او و در زینت ها چونکه من مردى هستم که پریشان کرده مرا آنچه نازل شده
فى سوره النمل و فى سبع الطول و فى کتاب الله تخویف یجل
در سوره نمل و در هفت سوره بزرگ و در کتاب خدا بیم است که
میترساند پس قاضى باو گفت:
انّ لها علیک حقا لم یزل فى اربع نصیبها لمن عقل
فعاطها ذاک و دع عنک العلل
بدرستیکه براى او بر تو همواره حقى است در چهار شب نصیب و حظ او است براى کسیکه عاقل باشد و بفهمد. پس این حق را باو بده و ترک کن از خودت عذرها را سپس گفت: خداوند تعالى براى تو حلال کرده از زنها دو تا و سه تا و چهار تا را پس براى تو است سه شبانه روز و براى اوست یکروز و شب پس عمر … گفت من نمیدانم از کدام یک شما تعجّب کنم آیا از سخن زن یا از حکم و قضاوت تو در بین آنها، برو که من تو را والى بصره نمودم.
صورت دیگر
از قتاده و شعبى روایت شده که گویند: زنى آمد نزد عمر و گفت شوهر من شبها را بعبادت قیام میکند و روز را روزه میگیرد، پس عمر گفت: هر آینه نیکو گفتى درود بر شوهرت را. پس کعب بن سوار گفت: هر آینه شکایت از شوهرش دارد عمر گفت چطور، گفت: ادعا میکند که براى او از شوهرش بهره اى نیست گفت: پس اگر اینگونه فهمیدى قضاوت کن میان آنها پس گفت اى رهبر مسلمین خداوند حلّال کرده براى او از زنها چهار تا پس براى آنزن از هر چهار روز یکروز است و از هر چهار شب یک شب.
م- و در تعبیر ابى عمر در استیعاب است که زنى شکایت کرد از شوهرش به عمر پس گفت: که شوهر من شب قیام میکند بعبادت و روز را روزه میدارد و من خوش ندارم که شکایت از او به تو نمایم چونکه او عمل بطاعت خدا میکند پس عمر نفهمید از آن زن …
و در لفظ دیگرى براى او عمر به کعب بن سوار گفت: لازم کردم بر تو که بین آنها قضاوت کنى چونکه تو از کار او چیزى فهمیدى که من نفهمیدم تا آخر.
ابو عمر گوید: این مشهور است.
و از شعبى روایت شده: که زنى آمد پیش عمر و گفت اى امیر مومنان مرا کمک کن بر شوهرم که شب نمىخوابد و روز روزه میگیرد گفت:
پس بمن چه دستور میدهى آیا مرا فرمان میدهى که منع کنم مردیرا از عبادة پروردگارش «
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج6، ص: 151