اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۷ خرداد ۱۴۰۲

عمر باطل را دوست ندارد

متن فارسی

عمر نادرستی را دوست نمی دارد:

  بونعیم در حلیه الاولیاء 46 آورده است که اسود پسر سریع گفت: به نزد پیامبر(ص) شدم و گفتم: راستی که هم پروردگارم را با  ستایش ها و آفرین ستودم هم تو را، پس گفت: به راستی پروردگار گرامی و بزرگ تو ستایش را دوست می دارد. پس من به خواندن آن سرودها آغاز کردم تا مردی بلند بالا و بلند پیشانی دستوری بخواست پس برانگیخته خدا (ص) به من گفت: خاموش باش آن گاه وی بیامد و دمی چندگفتگو کرد و برفت و من خواندن را دنبال کردم سپس بیامد و پیامبر (ص)مرا خاموش ساخت تا وی گفتگو کرد و بیرون شد و دو یا سه بار همین کار راکرد و من گفتم: ای برانگیخته خدا این که بود که برای او مرا به خاموشی وا می داشتی؟ گفت عمر بود. همان مردی که نادرستی را دوست ندارد.

و از راه دیگر گزارش شده که اسود تمیمی گفت: بر پیامبر (ص) در آمدم و به خواندن سرودهائی آغاز کردم تا مردی تنگ بینی به درون آمد و پیامبر گفت:بس کن تا چون بیرون شد گفت بخوان. پس چون دوباره سرود خوانی آغاز کردم و چیزی نگذشت که او باز بیامد و پیامبر به من گفت: بس کن تا چون وی بیرون شد گفت: بیا بخوان، من گفتم:ای پیامبر خدا این کیست که چون به درون آمد گفتی بس کن و چون بیرون شد گفتی بخوان؟ گفت این عمر پسر خطاب است و نادرستی به هیچ روی در او راه ندارد.

از راه دیگری هم از زبان اسود گزارش شده است که منبرای او (ص) سرود می خواندم و یارانش را نمی شناختم تا مردی بلند پیشانی و شانه فراخ بیامد و گفتند: خاموش باش خاموش باش من گفتم وای این کیست که نزد پیامبر (ص) باید برای او خاموشی گزید گفتند عمر پسر خطاب است و به خدا سوگند که پس از آن دانستم اگر چیزی از من می شنید برای او بسی ساده بود که بی آن که با من سخنی بگوید پای مرا گرفته و تا گورستان بقیع بر روی زمین بکشاندم.

امینی گوید: آیا گزارشگران بد دانسته اند که چه سخنانی نشخوار می کنند؟ یا دانسته اند و آگاهانه چنین یاوه هائی بر زبان رانده اند؟ یا فریفتگی به عمر و گزافگوئی در برتر شماری او، ایشان را کور کرده و ندانسته اند که این گفته های زشت، کار را به کجا می کشاند؟ درد اینجا است که کوری نه از دیدگان که از دلهای درون سینه ها است. باید پرسید: سروده هائی که آن مرد می خواست بخواند به راستی ستایش و آفرین بر خداوند و برانگیخته او بود و برانگیخته خدا (ص) نیز از همین رویبه او دستوری داد و گفت: به راستی پروردگار تو- که گرامی و بزرگ است-ستایش را دوست می دارد.

پس کدام نادرستی ای در این بوده است تا عمر آن را دشمن بدارد ؟ اگر نادرست بود که برانگیخته خدا (ص) پیش از عمر از آن جلوگیری می کرد. و این چه پیامبری است که از مردی از پیروانش می ترسد و پروا می کند و از خداوند پروائی ندارد؟ و چگونه آن مرد ترسیدکه عمر پای او را گرفته و کشان کشان بر روی زمین تا گورستان بقیع ببرد و از برانگیخته خدا (ص) نترسید که بااو چنین رفتاری کند یا دستور دهد دیگران با او چنین کنند؟ یا مگر عمرمیان درستی و نادرستی جدائی نمی نهاده و می پنداشته که همه سروده ها نادرست است و پیامبر (ص) نیز با این پندار وی هماهنگی نموده؟ آیا گزارشگران و نگارندگانی که چنین داستان ها می آرنداز این همه تباهی ها آگاه اند یا نه؟ اگر آگاه نیستند که درد سر بزرگی است. و اگر آگاهند که دردسر بزرگ تری .

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 8 ص 133)

متن عربی

6- عمر لا یحبّ الباطل

أخرج أبو نعیم فی حلیة الأولیاء (2/46) من طریق الأسود بن سریع قال: أتیت النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فقلت: قد حمدت ربّی بمحامد و مِدَح و إیّاک. فقال: إنّ ربّک عزّ و جلّ یحبّ الحمد. فجعلت أنشده، فاستأذن رجل طویل أصلع، فقال لی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: اسکت، فدخل فتکلّم ساعة ثمّ خرج فأنشدته، ثمّ جاء فسکّتنی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فتکلّم ثمّ خرج، ففعل ذلک مرّتین أو ثلاثاً فقلت: یا رسول اللَّه من هذا الذی أسکتّنی له؟ فقال: هذا عمر، رجل لا یحب الباطل.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 133

و من طریق آخر عن الأسود التمیمی قال: قدمت علی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فجعلت أنشده فدخل رجل أقنی «1» فقال لی: أمسک. فلمّا خرج قال: هات. فجعلت أنشده فلم ألبث أن عاد فقال لی: أمسک. فلمّا خرج قال: هات. فقلت: من هذا یا نبیّ اللَّه الذی إذا دخل قلت: أمسک، و إذا خرج قلت: هات؟ قال: هذا عمر بن الخطّاب، و لیس من الباطل فی شی ء.

و من طریق آخر عن الأسود قال: کنت أنشده صلی الله علیه و آله و سلم و لا أعرف أصحابه حتی جاء رجل بعید ما بین المناکب أصلع، فقیل: اسکت اسکت: قلت: وا ثکلاه، من هذا الذی أسکت له عند النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم؟ فقیل: عمر بن الخطّاب، فعرفت و اللَّه بعد أنّه کان یهون علیه لو سمعنی أن لا یکلّمنی حتی یأخذ برجلی فیسحبنی إلی البقیع.

قال الأمینی: هل علمت رواة السوء بالذی تلوکه بین أشداقها؟ أم درت فتعمّدت؟ أم أنّ حبّ عمر و المغالاة فی فضائله أعمیاهم عن تبعات هذه القول الشائن (فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ) «2».

یقول القائل: إنّ ما أراد إنشاده محامد و مدح للَّه و لرسوله فیجیزه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و یقول: إنّ ربّک عزّ و جلّ یحبّ الحمد. فأیّ باطل فی هذا حتی یبغضه عمر؟ و لو کان باطلًا لمنعه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قبل عمر، و أیّ نبیّ هذا یتّقی رجلًا من أمّته و لا یتّقی اللَّه؟ و کیف خشی الرجل أن یسحبه عمر برجله إلی البقیع و لم یخش رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أن یفعل به ذلک أو یأمر فیُفعل به؟ أو أنّ عمر ما کان یمیّز بین الحقّ و الباطل فیحسب أنّ کل ما ینشد من الباطل، فیجاریه النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم علی مزعمته؟ فهل علم الراوی أو المؤلّف بهذه المفاسد، أو لا؟

          فإنّ کان لا یدری فتلک مصیبةٌ             و إن کان یدری فالمصیبةُ أعظم