اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۴ مهر ۱۴۰۲

عمر در زمره محدثین – خدا حق را بر زبان و قلب عمر قرار داده است

متن فارسی

امینی می گوید:
اگر این گونه مطالب از قبیل الهام باشد، پس فاتحه اسلام را باید خواند!
آنان چقدر از شناخت حقیقت مناقب جاهلند که حوادث لرزاننده ای چون حادثه فوق را جز فضائل می شمارند در صورتی که اگر خوب تعقل می کردند می باید این گونه گفتار را از عمر نپذیرند و آن را نادرست بدانند، زیرا این گفته مقام نبوت را پائین می آورد و منقصتی برای پیامبر اسلام بشمار می رود.
نووی در شرح صحیح مسلم می گوید: علما، درباره معنی «محدثون» اختلاف کرده اند.
ابن وهب گفته است: محدثون کسانی هستند که به آنها الهام شده باشد.
و گفته شد: آنان کسانی هستند هنگامی که درباره چیزی فکر می کنند نظرشان صائب است گویا که آنها ابتدا، خبردار می شوند آنگاه فکر می کنند.
و نیز گفته شده: فرشتگان با آنها سخن می گویند. و نیز در روایتی آمده است: با آنها سخن گفته شده است.
بخاری گفته است: آنان کسانی هستند که حقیقت بر زبانشان جاری می شود و قسمتی از کرمات اولیاء از همین جا سرچشمه می گیرد.
و حافظ محب الدین طبری، در «الریاض» جلد 1 صفحه 199 گفته است: معنی «محدثون» با آنکه خدا داناتر است، کسانی هستند که حقیقت به آنها الهام شده باشد. و ممکن است که این کلمه به معنی ظاهریش گرفته شود که عبارتست از کسانی که فرشتگان به آنها حدیث می گویند اما نه از راه وحی، بلکه بطریقیکه به آن اسم حدیث اطلاق می شود و این خود فضیلت بزرگی است.
و قرطبی در تفسیرش جلد 12 صفحه 79 آورده است که ابن عطیة گفته است:
ابن عباس آیه 51 از سوره حج را چنین قرائت می کرده است: «و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی و لا محدث» و این مطلب را مسلمة بن قاسم بن عبد اللّه ذکر کرده و سفیان از عمرو بن دینار و او از ابن عباس روایت کرده است.
مسلمة گفته است: محدثین همپای نبوّتند (طبق قرائت ابن عباس)، زیرا آنان از امور غیبی عالی خبر می دهند و به حکمت باطنی سخن می گویند و گفتارشان با واقع مطابقت دارد و در گفتارشان معصوم از خطا و دروغ می باشند، همانند عمر بن خطاب در داستان «ساریه» «1» و براهین عالیه ای که بدان تکلم کرده است.
حافظ ابو زرعه، حدیث ابی هریره را در «طرح التثریب فی شرح التقریب» جلد 1 صفحه 88 چنین آورده است:
«بطور مسلم پیش از شما در میان بنی اسرائیل مردانی بودند که حقائق به آنها گفته می شد بدون آنکه مقام نبوت داشته باشند و اگر در امتم کسی از آنها باشد او عمر بن خطاب است». بغوی در «المصابیح» جلد 2 صفحه 270 و سیوطی در «الجامع الصغیر» نیز آن را همینطور نقل کرده اند.
«مناوی» در شرح الجامع الصغیر جلد 4 صفحه 507 از قول قرطبی چنین آورده است: «محدثون» بفتح دال اسم مفعول و جمع محدث به معنی الهام شده و یا دارای گمان درست. محدث کسی است که در او بطریق الهام و مکاشفه از مبدأ اعلی واقعیتی القاء گردد و یا آنکه حقیقت بدون توجه، بر زبانش جاری شود و یا فرشتگان با او سخن بگویند بدون آنکه پیامبر باشد، و یا هنگامی که نظری می دهد و گمانی می برد چنان با واقع تطبیق کند که گویا در آن مورد از عالم غیب به او خبر داده شده است و این کرامتی است که خداوند هر کدام از بندگانش را که بخواهد بدان گرامی می دارد و این مقام ارجمندی است که از مقامات اولیاء خدا بشمار می رود.
و اینکه فرموده: و اگر در امتم کسی از آنها باشد او عمر است، گویا که او را در این امر بی نظیر دانسته و گویا که او پیامبر است، از این روست که با لفظ اگر و با صورت تردید آورده است.
قاضی گفته است: «و نظیر این تعلیق در دلالت کردن بر تأکید و اختصاص این گفته است: اگر برایم دوستی باشد او زید است» گوینده نمی خواهد در صداقت او ابراز تردید کند، بلکه می خواهد بطور مبالغه آمیز بگوید که صداقت مختص به اوست و از او تجاوز نمی کند».
قرطبی می گوید: اینکه در روایت آمده «اگر در امتم کسی باشد …» دلیل بر این است که چنین فردی بسیار کم است و اینکه هر کسی گمانش صائب باشد جزء «محدثین» نیست، زیرا چه بسیاری از علماء و مردم عوام هستند که دارای حدس صائبی می باشند و در آن صورت خصوصیتی در خبر عمر نخواهد بود.
گر چه پیامبر اکرم بطور قاطع از «محدث بودن» عمر خبر نداده است؛ اما قرائن قطعی زیادی تحقق آن را تثبیت می کند از قبیل: داستان «یا ساریه کوه، کوه» و گفتار رسول خدا درباره عمر بدین مضمون «خدا حق را بر زبان و قلب عمر قرار داده است» «1».
ابن حجر گفته است: بعد از صدر اسلام، افراد «محدث» زیاد بودند و فلسفه آن هم برتری اسلام بر دیگر امم است و چون در بنی اسرائیل پیامبران برانگیخته شدند و پیامبر ما خاتم انبیاء است و نمی شود پیامبری بعد از او برانگیخته شود از این رو در عوض آن، محدثون در این امت زیاد پیدا شدند.

      الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 5، ص: 70

متن عربی

قال الأمینی: إن کان هذا من القول بالإلهام فعلی الإسلام السلام، و ما أجهل القوم بالمناقب، حتی أتوا بالطامّات الکبری کهذه و عدّوها فضیلة، و علیهم إن عقلوا

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 5، ص: 70

صالحهم إنکار مثل هذا القول علی عمر، و فیه حطّ لمقام النبوّة، و مسّةٌ علی کرامة صاحب الرسالة صلی الله علیه و آله و سلم.

قال النووی فی شرح صحیح مسلم «1»: اختلف تفسیر العلماء للمراد ب (محدَّثون)، فقال ابن وهب: ملهمون، و قیل: مصیبون إذا ظنّوا فکأنّهم حُدِّثوا بشی ء فظنّوه. و قیل: تکلِّمهم الملائکة، و جاء فی روایة: مکلَّمون. و قال البخاری: یجری الصواب علی ألسنتهم، و فیه إثبات کرامات الأولیاء.

و قال الحافظ محبّ الدین الطبری فی الریاض «2» (1/199): و معنی محدَّثون- و اللَّه أعلم- أی یُلهمون الصواب، و یجوز أن یحمل علی ظاهره و تحدِّثهم الملائکة لا بوحی و إنّما بما یُطلق علیه اسم حدیث، و تلک فضیلةٌ عظیمةٌ.

و قال القرطبی فی تفسیره «3» (12/79): قال ابن عطیّة: و جاء عن ابن عبّاس أنَّه کان یقرأ: و ما أرسلنا من قبلک من رسولٍ و لا نبیٍّ و لا محدَّث. ذکره مسلمة بن القاسم بن عبد اللَّه، و رواه سفیان، عن عمرو بن دینار، عن ابن عبّاس. قال مسلمة: فوجدنا المحدَّثین معتصمین بالنبوّة- علی قراءة ابن عبّاس- لأنّهم تکلّموا بأمور عالیة من أنباء الغیب خطرات، و نطقوا بالحکمة الباطنة، فأصابوا فیما تکلّموا، و عصموا فیما نطقوا کعمر بن الخطّاب فی قصّة ساریة «4». و ما تکلّم به من البراهین العالیة.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 5، ص: 71

و أخرج الحافظ أبو زرعة حدیث أبی هریرة، فی طرح التثریب فی شرح التقریب (1/88) بلفظ: لقد کان فیمن کان قبلکم من بنی إسرائیل رجال مکلَّمون من غیر أن یکونوا أنبیاء، فإن یکن فی أمّتی أحدٌ فعمر.

و أخرجه البغوی فی المصابیح «1» (2/270)، و السیوطی فی الجامع الصغیر «2». و قال المناوی فی شرح الجامع الصغیر (4/507):

قال القرطبی: محدَّثون- بفتح الدال- اسم مفعول، جمعُ محدَّث بالفتح أی مُلهَم أو صادق الظنّ، و هو من أُلقی فی نفسه شی ءٌ علی وجه الإلهام و المکاشفة من الملأ الأعلی أو من یجری الصواب علی لسانه بلا قصد، أو تکلّمه الملائکة بلا نبوّة، أو من إذا رأی رأیاً أو ظنّ ظنّا أصاب کأنّه حُدِّث به، و أُلقی فی روعه من عالم الملکوت فیظهر علی نحو ما وقع له، و هذه کرامةٌ یکرم اللَّه بها من شاء من صالح عباده، و هذه منزلة جلیلة من منازل الأولیاء.

فإن یکن من أمّتی منهم أحدٌ فإنّه عمر، کأنّه جعله فی انقطاع قرینه فی ذلک کأنّه نبیّ؛ فلذلک أتی بلفظ (إن) بصورة التردید، قال القاضی: و نظیر هذا التعلیق فی الدلالة علی التأکید و الاختصاص قولک: إن کان لی صدیقٌ فهو زید؛ فإنّ قائله لا یرید به الشکّ فی صداقته بل المبالغة فی أنّ الصداقة مختصّة به لا تتخطّاه إلی غیره.

و قال القرطبی: قوله (فإن یکن) دلیل علی قلّة وقوعه و ندرته، و علی أنّه لیس المراد بالمحدَّثین المصیبون فیما یظنّون؛ لأنّه کثیرُ فی العلماء بل و فی العوام من یقوی حدسه فتصحُّ إصابته فترتفع خصوصیّة الخبر و خصوصیّة عمر، و معنی الخبر قد تحقّق و وجد فی عمر قطعاً و إن کان النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لم یجزم بالوقوع، و قد دلّ علی وقوعه لعمر أشیاء کثیرة کقصّة الجبل یا ساریة الجبل، و غیره. و أصحّ ما یدلّ علی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 5، ص: 72

ذلک شهادة النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم له بذلک حیث قال: إنّ اللَّه جعل الحقّ علی لسان عمر و قلبه «1».

قال ابن حجر «2»: و قد کثر هؤلاء المحدَّثون بعد العصر الأوّل، و حکمته زیادة شرف هذه الأمّة بوجود أمثالهم فیها و مضاهاة بنی إسرائیل فی کثرة الأنبیاء، فلمّا فات هذه الأمّة المحمدیّة کثرة الأنبیاء لکون نبیّهم خاتم الأنبیاء عُوِّضوا تکثیر الملهَمین.