1.
– سلطان عشق را گو: چه سازم که معشوقم جفا پیشه است، بفریادم رس!
– آتش اشتیاقى که در دل نهان دارم آشکار سازم، یا صبر و تحمل پیش گیرم؟
– اگر شعله عشق را سرپوش نهم، بیشک تار و پود وجودم خاکستر شود.
– جز این چاره نیست که برخى بر ملا شود و برخى پنهان، نهان داشتن تمام آلام چه مشکل است.
– درون من خالى از عشق و دلدادگى بود، شب که سر به بالش مینهادم آرام و قرار داشتم.
– آهو وشى دل از کفم ربود که زبان از ستایش و تمجیدش عاجز است.
– پریچهرى که الهه زیبائى در برابرش خجل و شرمسار و از مقابله او در فرار است.
– سبحان اللّه از این زیبائى و حسن بى همال، ولى شگفت میاورید که خدا حسن آفرین است.
– مرا خواند. بیدرنگ لبیک اجابت گفتم، اگر الهه زیبائى نبود، چنین شتاب نمیگرفتم.
– جانم را با آنچه داشتم در پاى او ریختم، جان و مال را در پاى پریچهران ریزند.
– سى بهار، دمساز او بودم، و شبهاى تار چون خورشیدش در بر گرفتم.
– اگر دشمن، عیبجوئى کرد، و یا دوست زبان به ملامت گشود، پس گوش انداختم.
– و چون پیریم آغاز شد و سپیدى مو بالا گرفت، چونانکه شعاع خورشید تابش کند.
– روز وصل را با شب هجران بدل ساخت، و چنینم گمان نمیرفت.
– وصلش را جویا شدم، مرا راند، سوگند خورد که نخواهدم پذیرفت.
– گریخت، چنانکه هماورد حیدر گریخت، روز نبرد که از سم ستوران فضا تیره و تار گشت.
– روزى که با مشرکین مقابل شد، و از شمشیرش مرگ میبارید.
– تیغ پیچانى چون مار سپید، لغزنده چونانکه مور بر سنگ خارا لغزد.
– هنگامى که از نیام برکشد و در میدان نبرد گوید: منم حیدر! لرزه بر- کوهسار افتد.
– با همان تیغ، خاک بر دهان «مرحب» کرده به خونش کشید و «عمرو» زاده «ود». را
– با همان تیغ، ستون اسلام راست شد و آئین فطرت کمال پذیرفت.
تا آنجا که میگوید:
– اوست کوبنده سرها، قهرمانى که با ضرب شمشیرش، «نوفل» دلاور بخاک در غلطید.
– جبریل شگفت زده، با فریاد تکبیر و تهلیل راه آسمان گرفت: وه چه جوانمردى!
– برادر مصطفى در روز «غدیر» و همریشهاش، آنکه پیکر رسول را شست و در گور نهاد.
– به خاطر او خورشید بازگشت تا نمازش به وقت فضیلت باشد.
– و پس از نماز، راه مغرب گرفت چون شهابى که سوى شیطان پرتاب گردد.
– مگر احمد مختار نگفت: گاهى که بر جهاز شتران بالا رفت:
– على تنها برادر من است، و این شرافت با دستور جبرئیل امین!
– بفرمان حق، على پس از من جانشین من باشد، و وصى من که هر چه خواهد کند.
– هلا! نافرمان او نافرمان من است و نافرمان من نافرمان خدا: خداى صاحب جمال.
– هلا! او جان من است و من جان او، این است نص قرآن و وحى آسمان.
– هلا! من در میان شما چون شهر علمم و على در آن شهر، هر که خواهد راه شهر گیرد.
– هلا! او سرور شما و صاحب اختیار شماست، بهترین داور و دادگستر.
– همه گفتند: به حکومت او رضامندیم: قطع و فصل کارها و تمشیت امور ما با اوست.
– فضل دیگرى خاطر نشان سازم که شما را بس باشد، آن روز که با سپاه جانب یثرب گرفت.
– همگان از تشنگى به ستوه بودند، دیرى پدیدار شد و راهبى کامل و دانشمند.
– بانگ بر کشید و فریادش زد، راهب از بیم به خود لرزید.
– وحشتزده از بالاى دیر سرکشید. گفتش: اى پارسا در اینجا آبى هست.
– گفت: آب از کجا؟ سرزمینى سنگلاخ و کوهسارى خشک؟!
– ولى خبر آسمانى انجیل حاکى است که در این نزدیکى آبگاهى باشد با فاصله دو فرسنگ.
– و نبیندش جز پیامبرى پاک و یا جانشین او والا و برتر.
– بنام خدا. پیش رفت و جستجو کرد، راهب دیر با مراقبت و کنجکاوى پائید.
– مهار تکاور بکشید و سواران در رکابش متوقف گشتند، آتش تشنگى شرر بر جانها میکشید.
– فرمود: اى سواران! همین جاست، زیر گامهایتان، هر که آب خواهد فرود آید.
– پاسى نگذشت که زمین را کاویدند صخره پدیدار شد که از جاى نمیجنبید.
– چونان نقره صاف و سپید، گویا سوده نقره بر آن پاشیدهاند یا طلاى ناب.
– فرمود: برکنید! همگان بکوشیدند و صخره از جاى نجنبید.
– گفتند: یا على! این صخره است صاف و لغزان، همگان خسته گشتیم و وامانده.
– دست یازید، بعد از آنکه از زین بر زمین جست و صخره را از جان برکند.
– و چون گوى چوبین به کنارى افکند، آبى سرد و گوارا پدیدار گشت.
– آشامیدند تا سیراب گشتند، صخره را بر جاى اول نهاد، نه خسته و نه درمانده.
– راهب دیر که این حال بدید، با شتاب فرود آمد و دست آن سرور ببوسید.
– در حضور همگان اسلام آورد، گفت: گمانم نامت آلى باشد. آرى چنین است.
تمام قصیده صد و چهار بیت است، تنها پنجاه بیت آن در اینجا نقل شد.
2- ابن حماد غدیریه دیگرى در ثناى امیر المؤمنین سروده است، از آن جمله:
لعمرک یا فتى یوم الغدیر لانت المرء اولى بالامور
– بجان خودت سوگند، اى جوانمرد «غدیر»! که توئى آزاد مرد، سالار و سرور.
– توئى برادر مصطفى برترین خلائق، و هم جان او در مباهله با خصم.
– توئى همریشه با رسول و داماد پاکش: پدر شبر و شیر.
– تو آن آزادمردى که به دنیا ارج ننهادى، آرى على در این ویژگى یکتاست.
– چشمهاى جوشان از دل کوه سر برآورد، به سان گردن شتر.
– مغنى با شتاب آمدش: مژده باد اینک آب خروشان! فرمودش بشارت به وارثان.
– بخدا سوگند که آنرا وقف کردم: سبیل! در راه کردگار، عزتمند با اقتدار.
– میفرمود: اى دنیاى پست! دیگرى را بفریب که من مفتون نخواهم گشت.
– با همسرش فاطمه در برابر آزارها صبورى گرفتند و به والاترین پاداش صابران رسیدند.
– ام ایمن گفت: «نیمروزى» هنگام استراحت، بدیدار زهرا شدم.
– پیش رفتم، شگفتا! دست آسیا ناله کنان میچرخید، فاطمه ناپیدا.
– بر در حجره شدم، با دلهره و اضطراب به در کوفتم، پاسخى نداد.
– نزد مصطفى شرفیاب گشتم و آنچه دیده و شنیده باز گفتم.
– فرمود: سپاس پروردگار که این نعمت گرانبار به دخترم بخشیده زهراى بردبار.
– خدایش خسته و کوفته یافت، سنگینى خواب را بر او غالب ساخت. وه چه پر منت.
– «فرشتهاى بر دست اسیا موکل فرمود تا گندمش آرد نمود» خرم و شادمان بازگشتم.
– همو بود که با فرمان حق عقد او با زهراى پاکطینت در آسمانها برگزار شد:
– کابین او خمس زمین مقرر گشت، از منابع طبیعى و آنچه بر آن روید و زاید.
– على است سالار مردان، و زهرا، سرور زنان و اینهم والاترین کابین.
– دو فرزندش شبیر و شبر بر همه خلائق فزون آمدند، این است لطف کردگار.
– دوستى آنان را، پاداش مصطفى ساخت در برابر مزد رسالت و تبلیغ احکام.
بیان:
در این قصیده، به پارهاى از مناقب امیر المؤمنین علیه السلام اشاره کرده است:
از جمله «حدیث مؤاخات و برادرى» که در جلد سوم ص 112- 125 گذشت، و هم داستان مباهله که على به منزله جان شریف رسول خدا نامبردار شده. «1»
و از جمله «حدیث چشمه ینبع» است، ابن سمان در کتاب «موافقه» حدیث را تخریج کرده و محب الدین طبرى در «ریاض النضره» ج 2 ص 228، از او نقل کرده.
عمر در دوران خلافت زمین ینبع را در اختیار على نهاد، على زمین دیگری هم در کنار آن خریدارى کرده و در آن چشمه حفر کرد، در ضمن کندوکاو، ناگهان آب جوشان و خروشانى به پهناى گردن شتر بیرون جست، على در کنارى خستگى می گرفت، کارگرش مژدگانى آورد، فرمود: به وارثان مژده دهید. و آنگاه به عنوان صدقه جاریه در راه خدا سبیل کرد. «1»
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه ج 2 ص 260 مینویسد: در خبر است که مردى از راه رسید و بدو گفت: مژده باد که در زمین شما چشمه خروشان سر برآورد! فرمود: بشر الوارث! بشر الوارث! تکرار میکرد که به وارث مژده برید. بعد آن زمین را بر فقراء وقف فرمود و همان لحظه وقفنامه را برنگاشت.
حموى در معجم البلدان ج 8 ص 256 و سمهودى در وفاء الوفاء ج 2 ص 393 و نیز دیگران به صدقات جاریه امیر المؤمنین در ینبع اشاره کردهاند.
و از جمله سخن آن سرور است که فرمود:
«یا دنیا غرى غیرى»
جمعى از حافظان حدیث اسناد آنرا در کتاب خود آوردهاند، چنانکه در ج 2 ص 287 کتابمان الغدیر گذشت.
و از جمله حدیث «دست آسیا» است جمعى از حافظان حدیث از زبان ابى ذر- غفارى آوردهاند، گفت: رسول خدا او را در پى على فرستاد، دید در خانه على آسیائى میچرخد و چرخاننده پیدا نیست، رسول را خبر برد، فرمود: اى اباذر! ندانستهاى که خدا را فرشتگانى است که در پهنه گیتى روانند، مأمور گشتهاند که آل محمد را یارى دهند؟ «2»
و از جمله حدیث ازدواج صدیقه کبرى است که شرح آن در جلد 2 ص 315- 319، ج 3 ص 20 گذشت.
و از جمله نزول آیه مودت است که تفصیل آن در جلد 2 ص 306- 311 یاد شده است.
3- غدیریه سوم در مدح امیر المؤمنین علیه السلام
– خدا را خشنود کن و شیطان را خشمناک، تا به روز حشر، رضوان الهى دریابى.
– دوستى خود را براى آنان که ولاءشان از جانب خدا فرض گشته، خالص ساز.
– خاندان پیامبر، محمد سرور جهانیان، آنکه نزد خداى، والاترین جایگاه دارد.
– گروهى که دین و دنیا به وجود آنان قوام گرفته، چون ارکان دنیا و دیناند.
– گروهى که اخلاص در محبتشان مایه امان و ایمنى از مخاوف باشد.
– گروهى که طاعت آنان طاعت حق. و نافرمانیشان نافرمانى خداى رحمان است.
– آنان خود راه مستقیم خدایند و دوستى آنان، روز حشر، در ترازوى عمل گرانبار.
– خدایشان به خاطر آزمایش خلائق، محک حق و باطل و تشخیص ضلالت و هدایت ساخت.
– بنیان شریعت را با مراقبت نگهبان گشته، دروغ و بهتان را از ساحت آن زدودهاند.
– قرآن مجید، طاعت آنان را بر تمام خلائق حتم و مسجل ساخت، از قرآن بشنو!
– حدیث و خبر متواتر گشت که محمد رسول حق، ما را به دوستى و رعایت آنان سفارش کرد.
– رسولى که ریک بیابان در کف دستش ثناخوان گشت تا گواه رسالت او باشد.
– رسولى که خداوند قرآن مجید را بر او نازل کرد تا بر همه علوم حجت و برهان گردد.
– آنکه «روز غدیر» وصى خود را به جهانیان معرفى کرد تا اساس ایمان کامل شود.
– کیست که فضیلت «روز غدیر» ویژه اوست، و کس انکار نتواند کرد؟
– کى است خورنده مرغ بریان که افتخار آن قابل تردید و کتمان نیست؟
– کى است که بر کوه حرى میوه بهشتى تناول کرد و خدایش انارى به هدیه فرستاد؟
– آنکه خداى آسمانها سوره هل أتى در ثنایش نازل کرد و حور و غلمان پاداش نهاد.
– آنکه احمد مرسل از مکارم او پرده برداشت، مکارمى که خدا بهیچ بشرى عطا نفرمود.
– آنکه جز نجیب زاده دوستش نگیرد، مادرى نجیب که حق شوهر شناخت و فرمان حق برد.
4- و در غدیریه دیگرى، ویژه این عید سعید چنین سروده است
یا عید یوم الغدیر عد بالهنا و السرور
– (اى روز غدیر اى روز سعید! هر ساله درآى، با عیش و سرور)
– اى روز غدیر! در نیمروز تو گشت، على سالار و امیر.
– صبحگاهان جبرئیل امین فرود آمد از جانب خداى به زمین.
– گفت: اى احمد والاپایگاه، فرود آى در کنار این آبگاه.
– فرمان خلافت برسان و گرنه فرمانهاى دگر نیابد سامان.
– بیدرنگ فرود آورد همگان و خود بر شد بر جهاز شتران.
– گفت: فرمان از جانب خداى در رسید، خداى لطیف و خبیر.
– که على را جانشین خود سازم در کنار این غدیر.
– پذیرفتند: بیعت کردند، از این رو در جهانیان باشد بینظیر.
– پیشواى پیشوایان است، سالار صغیر و کبیر.
– راهى است به رشد و صلاح، پرتوى چیره بر آفتاب منیر.
– حجت الهى است پس از من، بر کافر بدسکال.
– از پس او بدرهاى تابان به شمار ماههاى سال.
– نامهاى آنان در میان قرآن، فراوان خوانند حافظان.
– در دفتر موسى و عیسى مسطور و هم مکتوب در زبور.
– هماره در لوح محفوظ، میدرخشد در میان سطور.
– فرشتگان الهى به زیارت آن روند، وه چه کتیبه رخشان؟!
– خداى را گواه گرفت و هم جمع حاضران را که فرمان حق بگذاشت.
– آنگاه سالار غدیر را بخواند و على از میان انبوه برخاست.
– با دست پیمان بستند و با دل به مخالفت برخاستند.
– خداى داند، چه کینهها در سینهها نهفتند.
5- و غدیریه دیگر باز هم در ستایش امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه
– على عالى، جز برادرش محمد، در جهان همتا ندارد «1»
– جان خود را برخى او کرد و در بسترش خوابید، آنگاه که قریش بدو روى آوردند.
– در «طائف» خلوت کرد و با او به راز نشست، یاران حاضرش گفتند:
– خلوتت با على به درازا کشید؟ بپاسخ گفت و حق گفت:
– من رازى نداشتم، خداى عزتمند آگاه با او راز گفت:
– و در «غدیر خم» فرمود على بعد از او جانشین و سالار است.
– در خانه همگان را به مسجد بست، جز او، سینهها از کینه پر جوش شد.
– از هر ناهنجارى درباره على زبان نکشیدند، و بدخواهى آغاز کردند.
– فرمود: «شما از على چه میخواهید؟ خدا خود شنوا و بیناست.
– من راه شما را به مسجد مسدود نکردم، خداى مقتدر چنین فرمود.
– اى یاران! من فرمان حق بردم، خداى مهربان و غفور».
– این ویژگى گواه است که على از هر آلایشى پاک است.
6- و در قصیده دیگرى که روز غدیر را یاد کرده و على را ثناخوان گشته چنین سروده
– خداى به احمد فرمود: رسم خلافت را به قریش ابلاغ کن، من ترا نگهبان از دشمنانم.
– اگر این فرمان ابلاغ نکنى، ابلاغ فرامین دگر بیثمر است.
– حاجیان را در «غدیر خم» منزل داد، على را آورد و همگان را بخواند.
– دست او را برافراشت، چنانکه حاضران دیدند و شناختند.
– وه چه گرامى آنکه دستش افراشته شد، چه گرامى آنکه دستش بیافراشت.
– فرمود: و همگان ساکت و خاموش سخن او میشنیدند:
– هلا! این برادر من است و وصى بر حق، عهد گزار و وام پرداز.
– هلا! هر که من سالار اویم، این سالار اوست، گواه باشید.
– خداى مهرورزد با هر که على را سالار گیرد و خشم گیرد با هر که او را دشمن بدخواه گردد.
– حدیثى از جابر «1» رسیده است، که مؤمنین را با مهر على آزمون مینمودیم.
– هر که على را دوست بود، مؤمن میشناختیم، و منافقان معرف خود بودند-
– با دشمنى على، هلا! مرگ بر آنها! از جان ما چه میخواهند!
– این سخن همه انصار است، سخن عارف آزمون.
– با دشمنى على، منافقین را آزمودیم و نفاقشان را بر ملا کردیم.
7- باز هم قصیده دیگر در ثناى امیر المؤمنین و یاد غدیر خم، از جمله:
– روز غدیر در تاریخ اسلام، شریفترین و گرامیترین روزهاست.
– روزى که خدا، پیشواى ما را معرفى فرمود، وصى پیامبر، پیشواى پیشوایان.
– پیامبر، بر جهاز شتران، دست على را بر افراشت و فرمود به همگان:
– هر که را من سالار و سرپرستم، على سالار و سرور است، این وحى داناى عزتمند است.
– این وزیر من است در زندگى، و پس از مرگ جانشین و قائم مقام.
– کردگارا! آنکه به سالارى او گردن نهد، بدو مهرورز، و آنکه به دشمنى خیزد مبغوض دار.
– هجوم آوردند براى بیعتى که اکمال دین و اتمام نعمت الهى در آن بود.
8- قصیده دیگرى هم در یاد روز غدیر، سروده، از آن جمله:
– خواستى نصوص امامت را ابطال و اجماع صحابه را تأیید کنى.
– آیا براستى سخن رسول نشنیدى که روز غدیر، به چه آئین طنین افکند؟
– هلا! این سالار شماست، طاعتش بجان بپذیرید. واى بر نافرمان!
– بدو گفت: توئى برادر من، چونانکه هارون برادر موسى بود، و او خرم گشت.
– بدو گفت: توئى دروازه شهر دانشم، هر که خواهد بهره یاب گردد.
– و شما را گفت: على بهترین داور شماست، و شما بدادگرى هر کس گردن نهادید.
– هنگام تبلیغ سوره براءت، خدا پیشواى امت را معرفى کرد. فریبت ندهند.
– در قرآنش، جان رسول نامیده روز مباهله، وه چه با خشوع آمد.
– آن روز که میان یاران، برادرى استوار نمود، او را به برادرى خود سرافراز فرمود.
– آن روز که مرغ بریان به انتظار بماند و پیامبر حق، خدا را با زارى بخواند:
– پروردگارا! برانگیز آنکه به درگاهت محبوبتر است تا در کنارم بر این سفره نشیند.
– نیایش پیامبر به پایان نرسید که على آمد و باز گردید.
– سه نوبت، و آخر بار، در را بکوفت و از جاى برکند.
– پیامبرش فرمود: در آى! که دیر آمدى اى اصلع.
– گفت: اینک سومین نوبت است که آمدم و خادمت عذر آورد.
– با خشم به خادم نگریست: از چه برادرم را باز گرداندى؟
– بکیفر این کردار، پیشى فاحشى بر صورت او نمودار گشت در میان ابرو.
– حال، از چه برگزیدید، جز آنرا که خدایتان برگزید و بپرورید.
– کجا با این نصوص برابر آید، اجماع کینهوران جاه طلب؟
9- قسمتى از قصیده دیگر که در ثناى حیدر سروده
– سؤال کردى از «حیدر» و مرا مشکل افتاد، پاسخ این سؤال در حد من نیست.
– خدایش همنام خود على نامید، از این رو در مقام و رتبه، سر به فلک سائید.
– خدایش از جهانیان برگزید، و بر شاهراه حقیقت چون علم هدایت برکشید.
– روز غدیر، براى او، پیمان طاعت گرفت، پیمانى استوار و زفت.
– و آن روز که مصطفى در میان اصحاب عقد برادرى بست، وصى او برادر و همتا گشت.
– دامن حقیقت را از لوث ضلال و حیرت شست، از اینرو پاى بر فرق جوزا نهاد.
– فرشتگان آسمانش، حیدر فاروق نام کردند، بفرمان ذو الجلال.
– پیش از همگان، رسالت احمد را از جان و دل تصدیق نمود- از این رو نامش صدیق بود.
– اگر دیگران مدعى این اسامى و القاباند، باید که گواه موثقى آرند.
* به حدیثى اشاره دارد که در جلد دوم ص 312- 314 و جزء سوم ص 187، بدین مضمون گذشت که على صدیق این امت و فاروق آنان است.
10- باز هم قصیده دیگر
– اى تک سوار صحرا که شترت سبکبال و تازان میرود، و اشتیاق پیشاپیش آن.
– خدا را، چه کامیابى عظیمى نصیبت گشت، هر که سوى نجف آید حاجاتش رواست.
– پرتو انوارش بر جان دلت بتابد و فروغ ولایتش دمیدن گیرد.
– مزارى که مشعل فروزان هدایتش در بر است، و پرچم علم و طهارتش بر در.
– مزارى که نسیم خوشبویش دلیل زائران است و نور تابانش راهبر آنان.
– مزارى که عرصه آن بوستان دلاویز مؤمنین است و دلهایشان مشتاق آن سامان.
– مزارى که در آن رضوان و آمرزش جاى گرفته و هم ایمان و فضیلتى که انتظار توان برد.
– مزارى که فرشتگان عالم بالا به طواف آن احرام بندند و مناسک زیارت در آن جمع یابند.
– برخى با خضوع، در برابر فضل آن مقام بپاخاسته و برخى در سجود و رکوع.
– به آرامگاهش که فرا رسیدى خاک آن در ببوس، با قلب خاشع و اشک ریزان.
– بگو: درود بر تو اى سالار آزادگان که کردارم بر او نمایان و سخنم را شنواست.
– شرفیاب گشتم تا دیدارت کنم، سلام گویم و شرط ولایت بجاى آرم، اى صاحب اقتدار.
– باشد که روز رستاخیز شفیعم باشى، هواى توام در دل بود که سویت شتابان گشتم و این عشق تو است که شفیع درگاهت ساختهام.
– شگفتا از این کوران که نور ولایتت نبینند، با آنکه چون خور درخشان و تابان است.
– گویا، آنچه را مهیمن عزیز در قرآن فرا خوانده، نشنیدهاند و درنیافتهاند.
– نه این است که پیروى راهنماى هدایت شایستهتر است، همانکه نجات- بخش است؟
– مگر او همان حصارى «1» نیست که میان منافق و مؤمن حجاب شود، و دروازه دارد که نالایقان را با گرز آتشین برانند؟
– همان دروازه که داخل آن رحمت الهى است و بیرونش شکنجه رسوا؟
– نابخردانه، راه رشد و صلاح را پس از پیامبرشان ترک گفتند و در گمراهى سر خورده تباه شدند-
– آنکه از افتخارات آزادگى دم زند، کجا تواند با او برابر شود که در کودکى بر جهانیان سرور گشت.
– بخدا سوگند! وصى پیامبر، در اثر خوارى از پاى ننشست، آنها خوارتر از این بودند.
– بلکه میخواست حجت الهى بر آنان تمام و در دنیا و آخرت رسواى همگان باشند.
– روز غدیر، با او راه خیانت گرفتند و بیعت او را ضایع گذاشتند.
– اى فرمانده بهشت و دوزخ! به عشقت سوگند، سوگندى راست که از دل مؤمن پاک خیزد.
– توئى «صراط مستقیم» بر گذرگاه دوزخ، اى على ما را در پناه خود گیر!
– برستاخیز، جام آب حیات، خنک و گوارا در دست تو است، دوست را سیراب و دشمن را محروم سازى.
– کلید دوزخ و بهشت در دست تو است، این یک در آتش سوزان و آن یک را در بوستان جاى دهى.
– من عشق تو را در دل کاشتم، هر کسى آن درود عاقبت کار که کشت.
11- باز هم غدیریه در ستایش امیر المؤمنین
– على در بارگاه خداوندگارش گرانقدر و والاست، گرچه ملامت سرگشتگان فراوان است.
– على دستاویز محکم الهى است، هر کس بدان چنگ یازد، از گسستن باک ندارد.
– چه شبهاى تار، سرگرم راز و نیاز، و چه روزهاى گرم سوزان روزه دار؟
– در چه گردابهاى مرگ خیزى که فرو رفت و چه ارکان دینى که بر افراخت؟
– از این رو پیامبرش از جهانیان ببرادرى بر کشید، وه چه بهره شایان و چه رستگارى؟
– و روز غدیر، بر همگانش میر و سالار نمود، و از آن پیش امامى بود مقتداى انام.
– در پیکار «بدر» سرهاى دلیران را کند، چونانکه شاهین تیز چنگال سر از تن جوجگان.
– صاحب افتخار «روز خیبر» و آن پرچمى که مرد سیاه چرده با رسوائى شکست بازآورد.
– فرمود: فردایش به مردى سپارم که لبیک گویان حق و حرمت آن نگهدارد.
– فرمود: پرچم مرا برگیر، و مردانه راه خیبر پیش گیر، تا پرچم من در دست تو است، بیم هزیمتش نیست.
– امیر المؤمنین دامن مردى به کمر زد و با پرچم رسول رهسپر گشت، نصرت الهى پیشاپیش آن.
– در دژ را برکند و کنارى فکند، و دشمنان را شربت مرگ چشانید.
– مرحب خیبرى که قهرمان دلیران بود. بخون کشید، و دماغ یهودیان را به خاک مالید.
– از او پرس که در «سلع» «1» چه کرد و چه دمارى از روزگار «عمرو» برآورد آنگاه که آتش جنگ شعلهور بود.
– و دلهاى دلیران میطپید و زبانها از ترس در کام نمیجنبید.
– در برابرش کسى قد مردانگى افراشت که با شمشیر تیز، پردگیان او را در ماتم گذاشت.
– فرمود: اى على! توئى که پس از من با تأویل قرآن با سرکشان پیکار خواهى کرد:
– از این رو، با «ناکثین» که عهد او در جمل شکستند، جنگید. روز صفین از «قاسطین» دمار کشید.
– و در روز «نهروان» خون «مارقین» بریخت، و سرها از پیکرها فرو ریخت.
12- باز هم غدیریه در ثناى امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه
– مهر مرتضى اندوخته این جهان است و هم فرداى من.
– شاه خوبان، سالار جهانیان، در غدیر خم براى ابد.
– آن روز که به دستور حق، دستها کشیده و با او پیمان بستند.
– همتاى مصطفى در شرف و مقام، نه بیش و نه کم.
– «جنب اللّه» در کتب آسمانى، و دیدبان یکتاى صمد.
– مادر گیتى مانندش نزاید، نه. و نه زائید.
– آنکه روز نبرد، غبار غم از چهرهها زدود: روز «بدر» و «احد».
– و روز «خیبر» و یهود بنى نضیر، همین سان، و در کوه «سلع» خندق بلد
– هاى و هوى جنگ که بالا گیرد، با قلبى آرام و استوار.
– دلاوران یاوه گردند از بیم شیرمرد، یکهسوار.
– جانها به لب آمده در گرو نفسها و نفسها به شمار.
– از هیبت وصولتش نعرهها خاموش، گویا دیارى نیست در میان.
– تنها چکاچک شمشیر است که بر کله خود نوازد یا بر درع و خفتان.
عبدى، شاعر مورد نظر، غدیریههاى فراوانى دارد، که باز هم برخى بیاید و از بقیه صرف نظر میگردد.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 197