یا صاحب القبة البیضاء فى النجف من زار قبرک و استشفى لدیک شفی
– اى سپید قبه که در نجف به خاک رفته اى! هر آنکه تربت پاکت زیارت کند و شفا جوید شفا یابد.
– بروید و از مزار ابو الحسن رهبر آزادگان دیدار کنید تا به پاداش و تقرب و اقبال نائل شوید.
– شرفیاب شوید خدمت آن سرورى که، مناجات در پیشگاهش مقبول است و هر کس بدو التجا برد، حاجتش رواست.
– چون به حریم بارگاهش رسى احرام ببند و لبیک گویان وارد شو، آنگاه گرد مزارش هروله کن.
– و چون شوط هفتم را به پایان بردى، پشت به درگاه روبروى آن سرور بایست.
– بگو: درود و صفا، از جانب خداوند درود و صفا بر اهل درود و صفا: اهل دانش و شرف باد.
– به آرزوى زیارتت از وطن خارج و در حالى که رشته ولایتت را به چنگ می فشارم، شرفیاب خدمت شده ام.
– اطمینان دارم که مشمول شفاعتت واقع شده از شراب بهشتیم سیراب و عطش درونم را شفا می بخشى.
– چرا که تو دستاویز محکم خدائى و هر کس بدان چنگ زند، نه بدبخت شود و نه از تیره روزى هراسد.
– هر گاه نامهاى مبارکت بر مریض خوانده شود، شفا یابد و از دردمندى برهد.
– زیرا مقام و منزلتت پستى نگیرد و نورت تاریک نشود.
– تو بزرگ آیت حقى که بر عارفان در جلوه هاى ملکوتى ظاهر گشتى.
– و اینان فرشتگان خداى رحماناند که پیوسته با مهر الهى و ره آورد آسمانى بر مزارت نزول گیرند.
– همچون سطل آب و جام وضو و هوله که جبرئیل امین برایت هدیه آورد و کس را در آن خلاف نیست.
– و چون رسول خدایت نامزد کار مهمى نمود، به خوبى و هموارى از پیش بردى.
– داستان «مرغ بریان» که «انس» راوى آن است، بر شرف مؤبدت از زبان رسول مختار گواه است.
– و حکایت «دانه و شاخ و زیتون» که در قرآن آمده از لطف و کرامت خداى عرش آگاهى دهد.
– و داستان «گروه اسبان» و «غبار فرا آسمان» که در «عادیات» آمده و «شمشیر بران» که سپرها دریده و ناله ها دارد.
– جوانانى چون شاخ شمشاد بر آنان گسیل داشتى، تا همه را به آتش کشیدند و خاکسترشان بر باد رفت.
– اگر می خواستى، همه را در خانه هایشان مسخ و باژگون می فرمودى، یا می فرمودى: اى زمین آنها را به کام درکش!
– مرگ در فرمانت و جانها در قبضه ات، فرمانروا توئى! نه ستم کنى، نه جفا روا دارى.
– خدایشان از آلودگیها پاک نکند آن گوینده اى که گفت، بخ بخ چه فضل و چه شرفى؟
و بایعوک بخم ثم اکدها محمد بمقال منه غیر خفی
– در «غدیر خم» با تو پیمان بستند، و رسول خدا با سخن خود پیمان را استوار نمود.
– ولى ترا عقب زدند و سخن رسول خدا را زیر پا افکندند و نه این سخن پیامبر بازشان داشت، که فرمود: این برادر من و خلیفه من است.
– این سرپرست شماست بعد از من، هر که در دامن او چنگ زند نه از آینده هراسد و نه از گذشته.
* این قصیده قریب 64 بیت است و داستانى دارد که به موقع یاد خواهد شد.
قصیده دگرى هم دارد که در پاسخ «ابن سکره «1»» سروده، همان که بر خاندان حق و شاعرشان ابن الحجاج زبان درازى کرده است، ما این قصیده را از نسخه خطى دیوانش که به سال 620 با قلم عمر بن اسماعیل بن احمد موصلى رونویس شده برداشته ایم آغاز قصیده چنین است:
– لا اکذب اللّه ان الصدق ینجینى ید الامیر بحمد اللّه یحیینی
– نه- خدا را- دروغ نگویم. چه راستى راه نجات و نعمت امیر- سپاس خدا را- مایه حیات است.
* تا آنجا که گوید:
– و درمانى نیافتى که بدان شفا جوئى، جز اینکه در طلب آمده آل یاسین را هجو گفتى.
– و سزاى آن ناسزا که نثار اهل حق و رو سفیدان مبارک سیرت نمودى، پروردگارت بدست قدرت این سزا بخشید.
– فقرى همراه کفر که در میان هر دو سرگردان و نالان بمانى، تا روز مرگ که نه دنیائى مانده باشدت و نه دین.
– به راستى سخنت درباره فاطمه زهرا، سخن دشمنى سرگشته و لجوج بود.
– با دست آسیا و آرد جوینش نکوهش و سرزنش کردى. پیوسته گندمت بی آسیا باد.
– گفتى: رسول خدایش با فقیر مسکینى کابین بست: دخترى مسکین و شوهرى مسکین.
کذبت یا ابن اللتى باب استها سلس الاغلاق باللیل مفکوک الزرافین
– دروغ بافتى اى مادر … که شب همه شب حلقه هاى …
– فاطمه خاتون زنان است، آن که در روز حشر، همه بهشتیان با دوشیزگان سیمتن آهو چشم، کمر به خدمتش بندند.
– گفتى: امیر المؤمنین در نبرد صفین بر معاویه ستم راند.
– و گفتى: فرمان پیشواى مقتدر، به خاطر حق، بر کشتن حسین سبط پیامبر صادر گشت.
– نه پسر مرجانه در این خونریزى گناهى مرتکب گشت و نه شمر، ملعون و مطرود است.
– و گفتى: پسر سعد را در حلال شمردن حرمت خاندان نبوت، اجرى فزون و بی کران است.
– و سپس به عقب بازگشتى و عثمان را ماتمسرا گشتى آنهم با اشعار بی مایه و مبتذل.
– و از این راه مورد طعن و ملامتى گشتى که بر کم خردان و دیوانگان هم پوشیده نیست.
– و گفتى: بالاتر از «روز غدیر» اگر روایتش صحیح باشد، روز «شعانین» یهود است.
– و روز عیدت، روز عاشوراست که شراب و شیرینى تهیه بینى چونانکه نصارى شراب و نان مقدس.
– در آن روز پیرزنانتان به خانه درآیند. غیر از این است که سخن پیرزنان وحى شیطان است؟
– با خدایت به دشمنى برخاستى و از نعمتش بی پروا شدى، و حال آنکه از سطوت الهى ایمن نتوان گشت.
– پس خدایت گفت: برو بوزینه باش که بر کونش دم روید. و فرمان خدایت با کاف و نون است.
– و بمن فرمود: برو آزاده اى باش که هر آن، رتبه ات بالا گیرد، در پیشگاه ملوک و دربار سلاطین.
– خداوند پیش از تو، به دوران موسى و هرون جماعتى را مسخ فرمود.
– به خاطر گناهى که کمتر از این بود، برو بآنها ملحق باش و پیرامون این مگرد که بمن ملحق شوى.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 127