و قصاید هفتگانه طولانى او که اشاره بعدد آن در برخى از آن شده است و آن همان است که صاحب (ریاض العلماء) آنرا بخط علّامه شیخ محمد بن على بن حسن جباعى عاملى شاگرد ابن فهد حلّى متوفى 841 دیده و ما مطلع شدیم از آن بر چندین نسخه که یکى از آن غدیریه اول یاد شده او بود و براى توست شش غدیریه باقى مانده.
قصیده اول
دوران کودکى رفت و عمرى سپرى شد و حرکت نزدیک و سفر تحلیل رفت،
و ارکان و پایههاى نیرویم و این شکوفائى جوانیم سست و پشتم خمیده شده است،
و کبوتران درخت کهنسالم از حسرت و افسوس گریستند وقتى طراوت سبزى آن پژمرده شد،
و خالى شد از میوه تازه پس نه میوهئیست که چیده شود و نه گلى در آن،
(5) و تبدیل شد برفتن سندس (سبز) آن رفتنیکه برگهاى آن زرد است،
و محبوبهام خورشید تابان غایب شد و براى سفیدى موى وطنم از جماعت خالى گردید،
و ستم کردند مرا بعد از وصال پس نه پیشکشى است که مرا نزدیک کند و نه قربانى،
و دورى کردند از خانه من که بگردند بآن و براى آنان در دورى آن عذر و بهانهئیست،
زیبائى منظر و رخسارهام رفت و در تاریکى شب چهرهام صبح نمایان شد،
(10) و هر گاه جوانرا جوانیش سپرى شود در مضّرات و زیانها پس سود او هم زیانست،
و بر ضرر و زیان اوست آنچه دستهایش تحصیل کرده وقتیکه ساکن لحد شده و قبر او را بخود گرفت،
و هر گاه عمر جوان منقضى شود در زیاد روى در کسب گناه پس عمرى نیست براى او،
عمر و زندهگى نیست مگر آنکه زیاد شود باو حسنات و کارهاى خویش و پاداشش مضاعف گردد،
و من بتحقیق ایستادم بر منازل کسانیکه داشتم آنها را و حال آنکه ریزش اشگهایم فراوان بود،
(15) و سئوال کردم از آن اگر سخن میگفت آیا چگونه سخن گوید منزلیکه خالیست،
اى خانه آیا براى تو از کسانیکه اوّل رفتند خبر دارى و آیابراى خانهها آگاهیست،
کجاست ماههاى تمام ماههاى خوشى تو اى خواننده و کجا رفتند ستارهگان فروزان،
کجاست کفایت کنندهگان و در سختیها چه کسى آنها را پاداش میداد و به تهى دست که کمک میکرد،
کجاست خانههاى بزرگ آباد پر حاصل وقتیکه سالخوردهگى مانع و انسانى فقیر و تهى دست شد.
(20) کجاست بارانهاى شدید وقتیکه ابر و ستارهگان از باریدن امساک کند،
رفتند پس نیست بجان پدرت سوگند بعد از آنها براى مردم نه ماه بارانى و نه سبلى،
این زیبائیها در گورها بر گذشت روزگار بى سر و صدا و نابود است،
گریه میکنم از جهت شوق دیدار آنان هر وقت که یاد شوند و برادر دلباخته و دوست را یاد او تحریک میکند،
و امید داشتم ایشانرا در پایان عمرم که بعد از من باشند پس روزگار مخالفت کرد گمان و امید مرا،
(25) پس من غریب و بیگانهام در وطنم و بر غربت و بیگانگیم عمرم سپرى شد،
اى کسیکه در خانه متفکر ایستادهاى آرام باشى که بتو اندیشه تباه شود،
اگر از میان آنها با غمگین و محزونى تماس گرفتى پس در پى هر افسردهگى پناهندهئیست،.
چرا بر آنچه بایشان رسیده صبر نکردى که صبر کردن بر مصیبت پسندیده است،
و چرا مصیبت را بر حسین علیه السلام قرار ندادى که در مصیبت پسر فاطمه براى تو اجر و ثواب باشد،
(30) اهل نفاق (مردم کوفه) باو حیله کردند و آیا حیله کردن براى منافق بعید است،
بنامههائى که مانند رخسارشان سیاه بود و مضمون کلامشان مهاجرت آنحضرت بود،
تا آنکه آنحضرت فرود آمد در زمین آنان از روى اعتماد و اطمینان پس حبله و نقشه آنان محقق شد،
و شتاب کردند گروهى براى کشتن او که عدد آنان بیحساب و بیشمار بود،
گردیدند دور کسیکه زیبائى و شجاعت و شگفتانگیز بود که حمایت میکرد از میهمان و ایمن میکرد مرز و حدود را،
لشگر بزرگى بودند در روز کارزار و براى روز صلح و سلامتى تنها طاق بودند،
(35) پس مثل اینکه ایشان گروهى بودند که از روى دوستى و انس اجتماع کرده بودند پس اجتماعشان را لاش خورى پراکنده کرد،
یا مثل آنکه قهرمان دلیر و شیر ژیانى بود که از حمله او در میدان پهلوانان و خوک صفتان ناتوان شدند،
اى قلبیکه دشمنان او بهراس و ترس افتاده و دلهایشان لبریز از وحشت شده بود،
آیا از سخترین و محکمترین محکمها یا پاره قطعه آهنى سرشته
شدهاى که در لابلایش قیر مالیده شده،
و مثل آنکه بالاى اسب و در متن شمشیر خونشان از بین رفته است،
(40) شیرى بود که بر فلکى سوار و در دستش ستاره مریخ نیزه سرخ رنگى بود،
تا آنکه اجل نزدیک باو شده و دشمنان دور او را گرفته و عمر کوتاهى کرد،
او را برو بزمین افکندند در حالیکه خون از دهان او بیرون میریخت،
اسبها سینه و پشت او را پامال کردند و بر گونه خاکآلود او نشانه لگدمالى آنان بود،
تشنکامیکهتر میکرد شدت تشنگى او را خونیکه از گلویش جارى بود،
(45) امتناع و خوددارى میکردند از او از جهت بزرگداشت او و زجر میکرد او را گروهیکه شمر فرمانده آنها بود،
پس بر سینهاى نشست و گردش کرد که آن سینه بر علم پیامبر احاطه و اطلاع داشت،
پدرم فداى این کشته و کسیکه بکشته شدن او هدایت ضعیف و کفر قوى شد،
پدرم فداى آنکه کفنش بافته گرد و غبار و حنوطش خاک کربلا بود،
پدرم قربان آنکه بخون دلش غسل داده شد که نه آبى او را بود و نه سدرى،
(50) ماهیکه از بخت و اقبالش سقوط کرد پس ماه آسمان بر غروب نور جمالش گریست،
لاشخورها بر او یکمرتبه حمله کردند و ستاره نسر در آسمان موقع طلوعش گریه کرد،
دست آزاد شدهگان کلاه خود و عمامه او را غارت کرد پس زمین براى غارت رفتن عمامه او گریست،
و فرشتگان آسمان از اندوه و حزن بر او گریستند و نیز زمین بر او گریه کرد،
و روزگار عبایشى شکافته شد و شگفتى ندارد که دنیاپرستان عباء او را دریدند،
(55) و خورشید سر برهنه و مو پریشان شد و بر او پریشان کردن موى قباحتى ندارد،
بیرون آمد براى او در هیئت و زّى مادر داغدیده که لباسهایش از خون سرخ بود،
و بر او معاصرین و همزمانان او خون گریستند پس گونه و روى زمین قرمز گردید،
در نزد من عذرى براى آسمان نیست که امساک کرد از باریدن و براى بخیل عذرى نیست،
خون میگرید وقتیکه تشنه لب از دنیا رفت پس براى چه از روى محبّت بر او اشگ نبارد،
(60) و دختر بزرگوار (حسین علیه السلام) بر لباسهایش نشانه خون او دیده میشد،
پدرم بفداى دختران حسین که براى آنها حجاب و پوشیهاىاز ببینندهگان نبود،
نه سایه پردهاى بود که بآن خود را از نظر هر گنهکار بیشرمى حفظ کنند و نه خیمه و سراپردهاى بر ایشان گذارده بودند،
آنان در بینیکه سر برهنه و پریشان موى بودند ظاهر شده که مویشان یکدهم آنها را میپوشانید،
ناله میکردند بر بهترین آقائیکه کمترین و پستترین بردهگان و غلامان بر او غالب شده بود،
(65) و بصداى بلند باسبیکه قصد خیمهها را نموده بود میگفتند اى اسب مجروح و بى صاحب شدهاى،
اى اسب براى چه زین تو از برادر بزرگوار من خالیست،
افسوس بر آن بى بى که در سینه من آتشى افروخته که حرارت آن خاموش نمیشود،
آیا حسین تشنه بمیرد و حال آنکه در هر دو دستش دریائى از آبست،
و فرزندان او در تنگناى زنجیرها بسر برند و از سنگینى آهن بر ایشان فرو رفتگى بود،
سوار شدند بر شتران برهنه و بیجهاز غبارآلود و براى شکست آنان جبرانى نبود،
(70) شبانه آنها را میبردند سواران پست و فرومایه و براى آزاد شدهگان در پى آنان شکنجه و آزار بود،
نه دلسوزى براى ایشان بود که رقت کند بآنها و نه در آنچه بایشان میرسانیدند انکار و قباحتى داشتند،
و یزید (لعین) در بالاترین کاخها نشسته و رقاصّان براىاو آوازه خوانى کرده و شراب میریختند،
و از روى نادانى میگفت در حالیکه از چوب خیزران او لب و دندان حسین علیه السلام خونین شده بود،
(75) ایکاش پدران پیشین من که در بدر کشته شدند حاضر بودند و میدیدند بزرگان بنى هاشم را که اسیر شدند و در میانشان ماه است،
میدیدند حسین و بخشى از خاندان او را که اسیر شده و قسمتى از ایشان هم هلاک شدهاند،
در این وقت آغاز خوشحالى میکردند مثل پدرم (معاویه) که جنگ کرد با ایشان بسر (بن ارطاه یکى از افسران خبیث معاویه بود)
و بگوید جنایت و گناه است که هجوم و حمله کردى بایشان هر آینه این گناه از او سهل و سبک است،
پندارند باینکه دو مرتبه خواهیم برگشت و قسم میخورم بجان پدرت که نه قیامتیست و نه برگشتن و زنده شدنى،
(80) اى فرزند رهنمایان بزرگوار و کسیکه بزرگان بایشان شرافت یافته و حال آنکه شرفى نداشتند،
سوگند بخوابگاه و مکان با شرف و قسم بزمینیکه منى و رکن و حجر (الاسود) و یا حجر اسمعیل را در برگرفته است،
پس آنها در جلالت یکسانند زیرا بسبب ایشان همه مردم محل شده و یا تقصیر میکنند،
قصد میکند او را خردمندان در حال لبیک گفتن و طواف میکند اطراف حجره او را حجر (اسمعیل) یا (حجر الاسود)،
پرندهئى نیست که جوجه خود را گم کرده باشد و پس از جوجهاش در آشیانهاى منزل نکند،
(85) حزن من بر تو زیادتر از حزن خنساء (خواهر) صخر (بن عمرو بن شدید) است بر برادرش که همواره بر او نوحه کرده و میگریست،
و هر آینه من دوست داشتم که تو را دیدار کنم در حالیکه یاورت کم و یارانت شهید شدهاند،
تا آنکه من قربان تو باشم چنانچه از روى بزرگوارى حر بن یزید ریاحى جان خود را فداى تو کرد،
و هر آینه اگر میان ما و یارى تو زمان تفاوت و جدائى انداخت و زمان شما پیش افتاد،
پس مادامیکه زنده باشم بر تو از حسرت و اندوه گریه میکنم تا آنکه قبر استخوان مرا بپوشاند،
(90) و البتّه عطا میکنم هر نوحه سرایندهاى که قصد کند بر تو شعر گوید و نوحهگرى نماید،
اندیشههاى بکر من در محاسن و زیبائى آن ترتیب ولى ریزش اشکهاى من پراکنده است،
و روز مصیبت تو اى فرزند فاطمه (ع) روز میعاد ما و تسلیت ما در روز حشر خواهد بود،
یا سروریکه بظهور قائم شما (حضرت مهدى روحى فداه) حاصل شود که در آن براى ما خوشبختى و بشارت است،
روزیکه آفتاب از مغرب خندان برمیگردد که انکارى براى آن نیست
(95) و فرشتگان در آنروز (الله اکبر) میگویند که همه میشنوند مگر آنکه در گوشش کرى و پنبه غفلت است،
فریاد میزنند که امام و رهنماى عالم یگانه نیکوکار پرهیزگار پاک وپاک کننده ظهور کرد،
از جلوى رکن (حجر الاسود) خانه خدا که دربانش عیسى مسیح و خضر ستوده خصالست،
در لشگر بزرگى که شاید از زیادى و انبوهى آنان زمین تنگ شود،
پس ایشان ستارهگان تابانى هستند که ظاهر میشوند که در میان تمام آنها ماه کامل ولایت روحى فداه نمایانست،
(100) تعجیل فرما آمدنت را اى فرزند فاطمه که شیعیان تو را بدیها و زیان فرا گرفته است،
دانشمندان ایشان در گمنامى و افسردهگى بسر میبرند که بر وجود آنها نه سودیست و نه زیان،
تظاهر میکنند بغیر آنچه اعتقاد و اندیشه دارند براى ایشان نه نیروئى است و نه پشتبانى،
شیرین شد بر ایشان تلخى آزار پس رسید با آنها و در زمینه شما هر تلخى شیرین و گواراست،
پس ایشان کمترین از میان بسپارند و از پروردگار بندهگان نصیبشان فراوانست،
(105) آنها بزرگان دینند که در نشر و تبلیغ هر فضیلتى سینه آنها استوار و پا برجاست،
پس ایشانرا افتخاریست هر گاه افتخار کنند که مادامیکه دنیا و زندهگى باشد فخر در میان آنهاست،
روز شانرا بشب رسانیدند در حال فکر و اندیشه و براى وصال و پیوست آنها هجرانى نیست،
و بر دردها و غصههاى درونى خود صبر نموده و بخود پیچیدند و براى باز شدن و تاب آن چارهاى نداشتند،
تا آنکه مهر آن شکسته شود و بسبب شما شدیدترین شعلههاى آن خاموش شود،
(110) اى پنهان شدهگان از دیده چه وقت به نزدیک شدن بشما شکستگیها جبران و ترمیم شود،
غنایم در میان غیر شما تقسیم شده و دستان شما از حق خودتان خالى و تهى گشته است،
و مال براى گنهکاران حلال شده و بر بزرگان سادات بزرگوار حرام گردیده است،
پس حظّ ایشان از مال بر گنهکارى آنان فراوان و حظّ شما بسیار ناچیز و اندک است،
شام میکنند در حال امنیت و سلامتى و براى ایشان از دزد شبانه که ناگهان آنها را بکشد هیچ ترسى نیست،
(115) و نزدیک شد از ترس و ناراحتى صحرا و دریا بر شما تنگ شود،
و بعد از هفت بیت دیگر گوید:
و هر گاه شما در مجالس آنان باد شوید پس چهرههاى آنها گرفته و زرد میشود،
شناخته میشوند که از نام شما بخشم آمده و زیر چشمى نگاه میکنند،
و بر بالاى منبرها در خانههاى شما براى گمراهان و نابینایان نام و تعریف است،
حالتیست که صاحبان خرد و عقل را ناراحت کرده و نادانان گمراه بآن مسرور میشوند،
(120) و از خوشحالى کفّ میزنند هر گاه ایام ده روز عاشوراء محّرم پیش آمد،
قرار میدهند آنرا از گواراترین اوقات خود آفرین بر تو مباد اى ماه محرم،
این انگشتان است که از خونهاى شما در روز عاشوراء سرخ و رنگین است،
پس مردم عوام و نادان آنها این خضاب را بمیراث برده پس از کافرى این کافر بوجود آمده است،
ما گریه میکنیم ولى مصائب شما آنها را میخنداند و خوشحالى ایشان بمصائب شما قبیح است،
(125) بخدا قسم که پیامبر مسرور نشد و براى وصى هم بسرور آنها سرور و خوشحالى نبود،
پس تا چه وقت این انتظار باشد و در آخر دهان ما از صبر ما حنظل و زهر هلاهل است،
لکن چارهاى از انتظار فرج نیست و بعد از هر چیزى چیز دیگر خواهد بود،
آیا مقام و سازمان بزرگان و کسانیکه براى آنان آن مقام بلند شده به بلندى ستاره سهى خواهد بود،
نامهاى شما در قرآن آشکار که براى ما روشن میکند محاسن آنرا بیان (خاندان رسالت)،
(130) گواهى میدهد بآن سوره اعراف از جهت معرفت و سورهنحل و انفال و حجر،
و سوره برائت شهادت داد بفضل و برترى شما و نیز سوره نور و فرقان و سوره حشر،
و بزرگ میدارد تو راه (موسى) مقام شما را پس هر گاه سفرى و سورهاى تمام میشود سفر دیگرى حکایت میکند،
و براى شما مناقبیست که انجیل عیسى بر آن احاطه نموده که بر تعریف آن اندیشه حیرانست،
و براى شما علوم نهانیها و آینده است که از آن علم جامع و جفر جامع است،
(135) این را داشته باش و بدان اگر درختان عالم قلم و هفت دریا مرکب شود،
و تمام سطح زمین از دریا و صحرا و کوه و دشت کاغذ شود،
و تمام فرشتگان و آدمیان و جنیان نویسنده باشند تا عمر دنیا سپرى شود،
که بخواهند در آن بشمارند آنچه صاحب عرش بشما اختصاص داده تا روزگار پایان یابد،
یاد نکنند ده یک از فضائل شما و آیا سنگریزهها شمرده شوند یا ذرات بحساب آیند،
(140) پس من مقصّر و گناه کار در مدح شمایم و براى مقصّر عذرى نیست،
و من مبتلا و گرفتار زمان شدم و براى من در هر تجربهاى بسبب ایشان آگاهیست،
و یافتم تهى دست و بینوا را کوچک و زیر دست و برادر توانگررا که پیران او را بزرگ میدارند،
پس از آنکه ثروت و نعمت از او برگشته قطع رابطه میکنند و براى صاحب شکوه و ثروت تعریف و سپاس میگویند،
و همراهان و ملازمین بسوى شما تعظیم میکردند پس نه زیدى بود که او را قصد کنیم و نه عمر وى،
(145) تا آنکه هر گاه قصد کنند شما را از شعریکه حمل و بار آن درّ است،
برگشتم در حالیکه از حسنات گرانبار بودم پس من بسبب شما توانگرم نه فقیر و بینوا،
اى فرزندان فاطمه شنیدم از جان و دل و مدح میکنم شما را با بیانیکه الفاظ آن از نرمى و ملایمى سحر است،
بوى خوشى میدهد مناقب شما بسبب آن پس در هر طرف براى آن عطر است،
امیدوار (على (ع)) است که بسبب آن مناقب نجات یابد وقتیکه صراط کشیده و گذشت از آن مشکل شود،
(150) آن مناقب را آماده کردم که براى من در روز قیامت اندوخته باشد و نزد شما چه خوب ذخیرهئیست،
پس آنرا قبول نمائید از دوستتان فرداى قیامت پس چه خوبست بامداد فردا،
پس پذیرفتن شما خوب قرین است براى آن و آن عروس است پس مبارک است دامادى،
قبول کردن شما بر من کمال زینت آنست و مرا قلبیست که براى شما مهر و صداق آنست،
من غلام و بنده شما و پناهنده بشمایم و بر منست از نشاط عشق شما قید و زنجیرى،
(155) پس از روى کرم بر من مهربانى کنید و محققا مهربان احسان و نیکى میکند،
و در حساب مرا دریابید چنانچه مالک آزاد بنده خود را تفقد میکند،
درود خدا همواره بر شما باد مادامیکه شب همه را تاریک یا صبح تمامى را روشن میکند،
و بر شماست از تحیت و درود مادامیکه درود و سلام جارى و گلها شکوفا شود،
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج6، ص: 515