غدیریه بشنوى کردى، در گذشته بعد از سال 380
– به یقین روز غدیر به چشم خود دیدند و فرا گرفتند سخن رسول خدا را آشکار:
– نه چنین است که من بر تمام شما سرورم و از همگان واپیشتر؟ گفتند: چرا اى سرور جن و انس.
– براى خطابه بر چوبهاى منبر برشد و با صداى بلند و رسا پیش خواند.
– حیدر را، و همگان زبان در دهان گرفته فروتن و آرام دل بودند، برخى پشت سر و برخى پیش رو.
– على لبیک گویان پیش آمد و چهرهاش چون قرص ماه بر شاخه سرو میدرخشید.
– رسول خدا خوش آمد گفت و او را در کنار خود جاى داد. آرى آن پاک مرد همتاى مصطفى گشت.
– بازوى او را بالا برد و در حالیکه فریادش به نزدیک و دور میرسید فرمود:
– على برادر من است که بین من و او جدائى نیست، چونان که هارون نسبت به موسى بن عمران کلیم خداوند.
– او وارث علم من است و جانشین بعد از من بر امتم، هر گاه روح از بدنم مفارقت جوید.
– پس اى پروردگار من! هر که على را دوست گیرد، او را دوست گیر، و دشمن گیر هر که او را دشمن گیرد و خشم گیر بر هر که بدو کینه ورزد.
و در قصیده دیگر گوید:
– آیا این سخن راست و حدیث مشهور را وانهم که در روز «غدیر خم» احمد مصطفى به خطابه برخاست و فرمود:
– آیا من سرور شما نیستم؟ على هم مانند من سرور شماست، پس او را دوست گیرید. من آنچه واجب بود، ادا کردم.
و این شعر دیگرش:
– روز «غدیر» براى دوستان على عید است و «ناصبیان» شرافت آنرا منکراند.
– روزى که در سپهر برین به عنوان «عهد معهود» جشن گرفته شود.
– و جشن روى زمین نمونهاى از جشن آسمانى است، اگر قلدرها سر باطاعت نهند و حسودان از اخلال گرى دست کشند.
ابو عبد اللّه حسین بن داود کردى بشنوى، چنانکه ابن شهر آشوب در «معالم العلماء» مینویسد: از شعرائى است که علنا به ستایش و ثناى اهل بیت زبان گشوده و نداى ولایت در داده است. گواه این شهامت او، اشعار فراوان و مشهورى است که از جمله در سراسر کتاب «مناقب» سروى (ابن شهر آشوب) پراکنده است.
در این صورت باید گفت که: بشنوى از پرچمداران میدان بلاغت و فصاحت، و یکى از شعراء بزرگ امامیه است که براى نشر ادب و فضیلت بپاخاسته.
از جمله اشعار او که گواه مذهب اوست:
– بپروردگارم سوگند که بعد از رسول مختار، به دامن دوازده جانشین او چنگ زدهام.
– زندگى خود را وقف آن خاندان پاک کردهام که از میان خاندانهاى قریش هواخواه دیناند.
و هم این شعر دیگرش:
– اى کسی که به نادانى منصب خلافت را از ابى الحسن باز میگردانى، دروازه شهر، به روى جاهلان گشوده نخواهد گشت.
– آنهم شهر علم که دانش طلبان از ورود بدان شهر ناگزیراند. آرى مسؤلیت متوجه دانشوران است.
– سرور و هم سرپرست جهانیان اوست، چنانکه از جانب خداوند عرش، بر زبان جبرئیل گذشت.
و یا این شعر دیگرش:
– آنکه نالایقى را بر والائى مقدم شناسد، به خداى خود خیانت ورزیده، من به خاطر نالایقى پست، به خداى خود خیانت نخواهم کرد.
اشعار دیگرش که بزودى ذکر میشود، گواه این است که در تشیع مایهاى عمیق دارد و در دوستى اهل بیت، با اخلاص، و جز به سادات ائمه توجهى ندارد، پس او را «شاعر اهل بیت» باید خواند، و اینکه میگویند «شاعر بنى مروان» بوده، آن چنان که در «کامل» ابن اثیر ج 9 ص 24 آمده، منظور، سلاطین «دیار بکر» از خواهر زادگان «باذ» کردى است.
سر سلسله آنان، ابو على بن مروان بود که بر مناطق تحت اشغال خالویش مسلط شد و بعد از کشته شدن، برادرش «ممهد الدوله» به سلطنت رسید، و بعد از کشته شدن او، برادر دیگرش: ابو نصر، و سلطنت ابو نصر از سال 420 تا سال 453 بدرازا کشید و بعد از مرگش دو پسر بجا گذاشت: یکى نصر که «میافارقین» را صاحب شد و در سال 453 در گذشت و فرزندش منصور بجاى او نشست، دومى سعید که بر «آمد» دست یافت «1»
شاعر ما، کردهاى بشنویه «1» را که در قلعه «فنک» سکونت داشتند، تحریص میکرد تا به یارى «باذ» کردى، خالوى، بنى مروان، به پا خیزند.
بنى مروان، در نبردى که به سال 380 پیش آمده، در تاریخ یاد شدهاند، این نبرد بین «باذ» و بین ابو طاهر و حسین دو فرزند «حمدان» اتفاق افتاد بعد از آنکه فرزندان حمدان، بلاد موصل را سال 379 صاحب شدند، و بشنوى در این باره ضمن قصیدهاى سرود،
– کردهاى بشنویه، یاران دولت شمایند، عرب و عجم همه میدانند.
در این صورت، نسبت شاعر به بنى مروان، به خاطر علاقهاى است که به خالویشان «باذ» دارد، البته این علاقه در اثر هم نژادى است. و بهمین جهت سخن برخى که وفات شاعر را سال 370 نوشتهاند «2»، بیپایه است، چه تاریخ گواهى میدهد تا ده سال بعد هم، حیات داشته.
صاحب «معالم العلماء» دو تألیف به نام: «دلائل» و «رسائل بشنویه» براى او یاد کرده، و ابن اثیر، در «لباب» ج 1 ص 127 مینویسد: دیوان شعرى دارد که مشهور است.
بشنویه:
در عراق، قسمت شرق دجله، طوائف زیادى از اکراد سکونت دارند که به نام قلعهها و آبادیهاى محل سکونت، در تاریخ یاد شدهاند، این قلعهها در اطراف موصل و اربل جاى داشته و از جمله «بشنویه» است که شاعر ما از آنجا برخاسته است.
قلاع این طائفه بالاتر از موصل، نزدیک جزیره «ابن عمر «3»» به فاصله دو فرسخواقع میشده، و صاحب «جزیره» و نه غیر او، نمیتوانستهاند بر آنان دست یابند، با اینکه منزوى نبوده با همگان و به تمام شهرها، رفت و آمد داشتهاند.
یاقوت حموى در «معجم البلدان» مینویسد: «این قلعهها در دست طائفه اکراد است، سالها میگذرد، نزدیک سیصد سال. مردمى صاحب مروت و جوانمردى و تعصباند اگر کسى بآنان پناه برد، از او حمایت کرده بزرگش میدارند».
از جمله قلاع این طائفه: قلعه برقه، قلعه بشیر، قلعه فنک است و از فرمانروایان این قلعه امیر ابو طاهر، امیر ابراهیم و امیر حسام الدین است که در قرن ششم فرمانروا بوده است. (از جمله) اکراد «زوزانیه» اند، این طائفه، به زوزان «1» نسبت میبرند که ناحیه وسیعى را در شرق دجله از جزیره ابن عمر، شامل میشود، تقریبا دو روز که از موصل راه طى شود، به مناطق آنان میرسد تا به حدود خلاط میکشد و پایانش تا آذربایجان به کارگزارى سلماس منتهى میگردد. در این قسمت قلعههاى محکم و استوارى است که طوائف بشنویه، زوزانیه و بختیه ساکناند.
و (بختیه)، در چند قلعه مخصوص به خود سکونت دارند: چون آتیل، علوس، القى، اروخ، باخوخه، باخو، کنگور، نیروه، خوشب و فرماندارى آنان در قلعه جرذقیل است که بهترین قلعههاى آنان است و از جمله رهبرانشان امیر موسک بن مجلى است.
و (هکاریه) «2» که در بلوک بالاتر از موصل نزدیک جزیره ابن عمر جایگزیناند، از فرمانروایانشان در حلب، عزالدین عمر بن على و عماد الدین احمد بن على معروف به:
ابن مشطوب بزرگترین امیرى است که در مصر به حکومت رسیده و از دانشورانشان:
شیخ الاسلام ابو الحسن على بن احمد هکارى در گذشته سال 486 است که شرح حالش در ابن خلکان 1 ر 377 مذکور است.
و (جلانیه «3») که نام قلعهاى از قلعههاى بلوک هکاریه است و اکراد آن بنام
جلانیه مشهوراند.
و (و زوادیة «1») که از اشراف و بزرگزادگان کردند، و از آنهاست: اسد الدین شیر کوه در گذشته سال 564 و برادرش نجم الدین ایوب.
و (شوانکاریه) و این همان طائفهاى است که در سال 564 موقعیکه زنگى بن دکلاء صاحب فارس، از شمله صاحب خوزستان، شکست خورد، بدانها پناهنده گشت و سپس با کمک آنان بر شمله پیروز شده به حکومت فارس رسید. «2»
و (حمیدیه) که دژهاى مستحکمى در کنار موصل داشتهاند و (هذبانیه) که در قلعه اربل و کارگزاریهاى آن جا داشته و (حکمیه) که از فرمانروانشان امیر ابو الهیجاء اربلى نامبردار است.
طوائف دیگر اکراد به نام، مارانیه، یعقوبیه، جوزقانیه، سورانیه، کورانیه عمادیه، محمودیه، جوبیه، مهرانیه، جاوانیه، رضائیه، سروجیه، هارونیه، لریه مشهور و طوائف بیشمار دیگرى که قابل آمار نیستند.
قسمتى از اشعار بشنوى
از چکامههاى مذهبى شاعر این دو بیت است:
– بهترین اوصیا از میان شریفترین قبائل و گرامیترین خاندانها برگزیده شده از لغزش و خطا در امان است.
– هر گاه به چهره او بنگرى، پروردگار خود را عملا «3» و لسانا پرستش کرده خواهى بود.
در بیت اخیر به حدیث رسول خدا (ص) اشاره دارد که فرمود «نگریستن به چهره على عبادت است»:
محب الدین طبرى، در «ریاض» ج 2 ص 219 از ابى بکر، عبد اللّه بن مسعود، عمرو عاص، عمران بن حصین، و دیگران، از زبان رسول اکرم روایت کرده است.
گنجى شافعى هم در «کفایة الطالب» ص 64 و 65 با دو طریق، از ابن مسعود نقل کرده و گفته: سند حدیث اول از دومى نیکوتر است، دومى را هم جمعى از حافظان حدیث مانند ابو نعیم در حلیة الاولیاء و طبرانى در معجم خود روایت کردهاند، سند آن هم عالى و خوب است، منتهى از این طریق، سند غریب و شگفت بنظر میآید، اما سند اول خوش سیاق است.
باز هم به طریق دیگر، از معاذ بن جبل در صفحه 66 روایت کرده و گفته: حافظ دمشقى در تاریخ خود، از جمعى صحابه آنرا روایت کرده که از جمله ابو بکر، عمر، عثمان، جابر، ثوبان، عائشه، عمران بن حصین، ابوذر نامبرده شده، و در حدیث ابى ذر آمده است که رسول خدا فرمود: على بن ابى طالب در میان شما- یا در میان شما امت- حکم کعبه پوشیده را دارد: نگریستن بدان عبادت و سفر به سوى آن فرض است.
و از اشعار مذهبى اوست:
– باکى نیست که در کدام سرزمین، خداوند گارم فرمان مرگ دهد.
– و نه اینکه در کدام نقطه زمین پهلو بر خاک نهم و کسى آرامگاهم را منفور دارد و از آن دورى گزیند.
– در صورتیکه گواهى میدهم: خدائى جز آن خداى یگانه نیست و فرمان او راست.
– و اینکه محمد برگزیده، پیامبر اوست و على برادرش.
– و فاطمه دختر رسول پاک و پاکیزه از ارجاس است، همان رسول که ما را به دین حق رهبرى کرد.
– و دو فرزند گرامیش که هر دو، سرور مناند. خوشا بر آن بنده که آن دو سرورشان باشند.
و یا این شعر دیگرش:
– ایکه با من به نزاع و ستیز برخاستهاى، هر چه در قوه دارى بیار، که من به دوستى آل محمد در آویختهام.
– پاکان و پاک نهادان، ارباب هدایت، آنان پاک نژادند و هر که آنانرا دوست بدارد.
– خود را بدانها بستم و از دشمنانشان بریدم، تو بى پدر هر چه خواهى ملامت کن: کم یا زیاد.
– آنها چون اختران مهار زمین و مایه آرامش آناند و هم آنان کشتیهاى نجات غریق، این را از حدیث مسند میگویم.
و هم از سروده مذهبى شاعر است:
– مهترشان گفت: چه نظر میدهید و با چه وسیله میتوان امر آشکار خلافت را مردود شناخت؟
– شنیدید که چگونه با سخن رسا خلافت على را تبلیغ کرده سفارش نمود؟
– گفتند: چاره آن بر ما دشوار است و نظرى که میدهیم قطعى نیست.
– این کار را هم با سایر امور قیاس گیرید و به دقت مطالعه کنید، بدین وسیله به زندگانى عالى دست خواهید یافت.
– بعد از مرگش- بزودى آنرا به شورى مینهیم، خواه نصیب قبیله تیم شود یا قبیله عدى.
و نیز این شعرش:
– اى خواننده قرآن، که راز متشابهات را از محکم باز میشناسى!
– آیا خدمت کعبه: از راهنمائى زائران و آب دادن حاجیان، با ایمان على برابر است؟
– یا او را همرتبه «تیم» و «عدى» شناختهاى، اصولا هیچ گاه مانند آندو بوده است؟
– بجان همان على که دوستى او بر من فرض و قطعى است. نه! نزد من دانشمندان
و بیخردان برابر نیستند.
و هم این دو بیت دیگر:
– آن على که امروز شهر علم را در است، به رستاخیز، فرمانرواى بهشت و دوزخ است.
– از این رو دشمن او، بدبخت جهانیان، در آتش جاى میکند و دوستش سر- فراز روز حساب است.
و نیز این دو بیت دیگر:
– سالار مردم کسى بود که پیامبر اکرم در حق او گواهى داد، گفتند کى است که جانش با جان شما برابر است و دشمنان دین را سرکوب خواهد کرد؟ فرمود: آنکه کفش مرا پینه میزند و آن على بود.
– پیامبر به دانش و داورى او گواهى داد، و دلاورى و شهامتش نیز مشهود فرشتگان گشت.
و درباره صدیقه زهرا چنین سروده است:
– آنجا که بتول عذراء در صف محشر بگذرد، سروشى بر آید که: چشمها فرو کشید!
– همه چشمها فرو کشیده بر زمین دوزند، و سیهکاران سر انگشت ندامت به دهان گیرند. آن روز است که دشمنان روسیاه گردند و اهل حق روسپید.
و امام صادق را نیز ثنا گفته و سروده:
– چکیده نسل پیشوایان که با کرامت و بزرگوارى، راه جدشان رسول خدا را پیش گرفتند.
– اگر مشکلى پیش آید که از حل آن درمانیم، سرّ آنرا با دلیل و برهان اراعه دهند.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 53