Warning: session_start(): open(/opt/alt/php74/var/lib/php/session/sess_atl0i9cnc3o32qirtkkrb0k9u0, O_RDWR) failed: Disk quota exceeded (122) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 Warning: session_start(): Failed to read session data: files (path: /opt/alt/php74/var/lib/php/session) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 غدیریه دوم علاء الدین حلى – اکمال
اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ شهریور ۱۴۰۳

غدیریه دوم علاء الدین حلى

متن فارسی

آیا برقى از سمت راست مرز آن ظاهر شد یا آنکه تبسم و لب خندى از مروارید دندانهایش نمایان شد،
و بما گذشت باد خنک نم دارى در میدان او چون نسیم یا نفحه و بوى خوشى از عبیر او بما رسید،
و صورت ماهى طلوع کرد یا از پشت تل و صحراى (بنى سلیم) بر چشمانت لیلى نمایان شد از میان خیامش،
بلى این لیلى و اینهاست براى تو خانه او در کنار وادى که تابیدن نورش چشمت را فرو میبندد،
(5) درود بر خانه‌ایکه مدتها بچشم من گوهرى از گوهرهایش پى برده نمایان شد،
و تمایل نکردم بعشق میلى باشتیاق و آرزوى باو از جهت دل باختگى مگر ظهور صورتان آن،،
گذراندم بآن دوران جوانى را که شخص من برى از شک بود با صاحبان آن سراپرده‌ها،
تمام کرده بود جمال را از زیبائى و سیادت و براى بلندى بیشتر از بیشتر تحصیل کرده بود،
و من شب را گذرانیدم در حالیکه برى و پاک بودم از نزدیک شدن به فرومایگى که سرزنش شوم از منع و خطر آن،
(10) براى علمم باینکه در روز قیامت مناقشه و کشمکشى در حساب هست بر کم و زیاد آن،
و من نبودم کسیکه جان نفیس و ارزنده خودم را ببخشم پس قیمت آن را پائین آورم بسعیر و آتش افروخته دوزخ،
و خلاصه چیزیرا که به بزرگى و شرافت منسوب میشود فرداى قیامت چهره شاداب او را زردگونه کنم،
آیا عذریست براى سفیدرویان هر گاه دلباخته شود و بزرگترین حسرت و نفرت از جهت عشق از بزرگ است،
کافیست براى ترسانیدن مو سپیدى از جهت نهى براى خردمندان و در سفیدى مو بینش است از جهت رهنمونى براى بیناء آن،
(15) و من مویم سفید نشد مگر از وقوع مصائبى که براى کوچکتر آن موى خردسال هم سفید میشود،
و اگر نبود مصیبت سبط (نوه پیامبر) در کربلا چهره من چنین آشفته و دگرگون نشده بود،
افکنده او را بجنگ بنى امیه و بسوى او آمدند گروهى در رقم بسیار زیادى،
فرستادند بسوى او فرماندهانى را در لشگر بزرگى براى غارت کردنیکه آماده شده بود از غارتگاه آن،
و عدالت در حکم و داورى نکردند بلکه برگردانیدند بآنحضرت وقایع صفین و حادثه لیلة الهریر را،
(20) و کمک کرد او را در گمراهى بدترین امت بر کفر و سعید نشد براى راهنماى آن،
خلاف سطرها و خطهائیکه در ورقهائى ظاهر شد که پیش آهنگ خدعه و نیرنگ بود در لابلاى خطوط آن،
پس وقتیکه آن نامه‌ها آمد باطمینان دل صبح کرد در حالیکه نویسنده‌گان آن قلابى و ساختگى که بعید بود دروغ بودن آن،
پس توسعه‌اى در دین نداد از نادانى و سعى و کوشش نکرد براى ظلم آن مگر براى ترک پاداش آن،
جانم فداى او وقتیکه برخورد کرد با گنهکاران گروهیکه لبه شمشیرشان از فریب و نیرنگ تیز شده بود،
(25) پر سخنران براى یارانیکه نزد او بودند و خاندانیکه براى صاحب عرش رازى سپرده شده بود در سینه‌هاى آنها،
پناه میدهم شما را بخدا که مرگ را بچشید بروید بآمرزش پسندیده از آمرزنده آن،
پس اظهار کرد در پاسخ دادن هر صاحب صدائى که رقابت میکرد از نفسى بآنچه در ضمیر و باطن آن بود،
آیا از گروهیکه طلب جدائى کرده و خود را بتنهائى گرم میکندبدون کمک بدترین شرور آن،
و نیست عذرى در روز بسیار گرم براى گروهیکه روزى پاسدار آن پیمان شکنى کرد،
(30) و آیا ساکن شود روحى در راحتى بهشت در حالیکه مخالفت کرد در دین فرمان امیر دین را،
خدا نخواسته مگر ریخته شدن خونهاى ما و ما صبح میکنیم در حالیکه غارت شده در دست لاشخورانیم،
و پریدند از جا براى تحصیل ثواب و پاداش که گویا ایشان شیران شرزه‌اند در حمله و فریادشان،
شتاب و عجله کردند به پیش روى براى علم ایشان که منزل میکنند در محل قدس وقت پایان کارشان،
شهید شدند پس رسیدند از بهشت جاودان بآرزویشان و آقا شدند بر بزرگان بسبب سرورشان،
(30) و آسان شد بر آنها دشوارى وقتیکه نظر کردند (در شب عاشوراء) بحورّیه‌ها کوتاه چشم از میان قصورشان،
و فراموش نمیکنم (حسین) علیه السلام را در حالیکه جهاد میکرد بجانیکه خالى شده بود از دوست و فامیل آن،
می‌پرید هر گاه تیرها بر او اصابت میکرد و آه میکشید براى سر نیزه‌اى که میخواست از بدنش بیرون کشد،
میبینى اسبها را در پیش روى آنها از او آنچه دیدى براى احتیاط اگر قصد کند شکست او را،
پس برمیگشتند از جنگ از ترس هیبت او چنانچه دسته مرغ قطا از بازان شکارى میگریزند،
(40) میشکافد شمشیر او سران بسیارى از شجاعان را که براى او بدل بود از ظرفها و جعبه‌هاى آنان،
پس گروهى نبود مگر آنکه شمشیر او میبرید فرق آنرا یا آنکه آنرا پراکنده و متفّرق میکرد،
یا انکار کرد معاشرت زنده‌گى را گرانى نفوس شما پس تبدیل کرد بمعاشرت حوران بهشت را،
جانم بفداى مجروح الاعضائیکه ناامید از یارى و پشتش از پشتیبان و یاران خالى بود،
(45) جانم قربان رگ بریده‌ایکه در حالت تشنگى از بالاى سنگ‏هاى داغ بر روى خاک افتاده بود،
آرزوى آب فرات میکرد و در جلویش لبه‌هاى تیز شمشیر یا سر نیزها بود که دور چشم او را گرفته بود،
تشنه لب جان داد و آب در برابرش موج میزد و خشمگین کشته شد نزدیکى برکه آب،
ماهیکه تاریک کرد روز را بغروب کردنش غروبیکه بلندیها و پستیهاى زمین را تاریک کرد،
پس اى واى بر تو کشته‌ایکه تاریکى بسبب قتل او بر شکوه روشنى غالب شد،
(50) و نزدیک شد که خورشید منکسف و گرفته شود و ممکن نشد دیدن آن از غم و اندوه براى فقدان نظیر آن،
و فرشتگان نوحه سر کردند و جنیان در گودالها و ویرانه‌هایشان بر او ناله و زارى کردند،
و نزدیک شد زمین از زیادى اندوه نوسان پیدا کند بر سبط اکبراگر نبود رحمتى از نگه دارنده آن،
و گذشت بر ایشان باد تندى که بچشاند ایشانرا تلخى عذاب هلاک کننده‌اى به بوزیدن آن،
افسوس خوردم که دوستى خالص را منع کردند از آب و نوزید بر ایشان بادیکه ریشه آنها را بوزیدنش قطع کند،
(55) و عجیب‏تر اینکه وقتى بلند شد صداى آقاى آن براى تکبیر گفتن آن در قتل او براى بزرگى آن،
پس ایکاش براى تو چشمى بود که اشکش نمیخشکید و آتشى بود که سوزش شعله آن دل را آب میکرد،
بر مثل این مصیبت گریه نیکوست و میکند از ما سرور و خوشى جانهاى ما را،
آیا کشته شود بهترین انسانها از جهت مادر و پدر و شریف‏ترین خلق خدا و فرزند پیامبر آن،
و منع میشود از آب فرات و حال آنکه از آن استفاده میکنند وحشیان صحرا و سیراب میشوند از آب فراوان آن،
(60) بزرگ میدارم (حسین را) که شخص او مثله شود (قطعه قطعه شود) بطوریکه شایسته و سزاوار آن نبود،
سر مبارکش را بر سر نیزه‌ها سنان (بن انس) میگردانید آیا بریده نباد دست گرداننده آن،
و آوردند زین العابدین را در حالیکه اسیر و بسته بزنجیر بود بدان که جانم فداى آن اسیر باد،
میکشیدند او را در حال ذلّت که بسته بزنجیرها بود برابر ناسپاس‏ترین خلق خدا و پسر کافرترین آنان،
و یزید شام میکرد در حالیکه در لباسهاى حریرش میخرامید و شام میکرد حسین در حالیکه برهنه در روى زمین داغ افتاده بود،
(65) و خانه اولاد صخرین حرب مانوس و آباد بود بسرایندگى رقاصه‌ها و شرابخور،
همواره بر صداى تبه‌کاران زنان بى عفّتى بود که سرگرم بودند بخواننده‌گى و نوازنده‌گى،
و خانه على و زهراء و پیامبر و شبّر (آن حضرت حسن) و شبیر (آن حضرت حسین) مولاى جهانیان،
و خانه‌ها و دورنماها گریه میکرد بر علماء و صاحبانش و زائر آن میگریست براى نبود مزورش،
منازل وحى خالى شده بود از بزرگان آن و بوحشتش گریه میگرد براى نبود بزرگان آن،
(70) همواره اهل آن منازل روزه داشتند و افطارشان تلاوت قرآن و سحورشان تسبیح و ذکر خدا بود،
وقتى تاریکى شب فرا میرسید نمازشان آنرا زینت میداد نمازیکه عدد کمش بشمارش نمیآمد،
بایست تا سئوال کنیم خانه‌اى را که ارکان و نشانه‌هاى آنرا بلیات ویران کرده بعد از درس گفتن زبور آن،
چه وقت غروب کرد خورشیدهاى روز آن و افق آنرا تاریک کرد تاریک شدنى از ماه‌هاى تمام آن،
(75) ماه‌هائى در زمین کربلا بود که مرگ دور آنها گردیده و آنها را از روى زمین بقبرهایشان فرود آورد،
لاشخورهاى بزرگ شکننده‌ایکه دنبال میکردند پرنده‌هائى را کهکند در پرواز بوده و از آشیانه‌هایشان دور مانده بودند،
تشنه از دنیا رفت و آب موج میزد پس راهى بآن پیدا نکرد مگر خون گلویشان،
برهنگانى که وحشت آنها را برهنه کرده و روى زمین داغ انداخته پس چشانید بایشان شدت گرما را،
نوحه میکرد بر آنها حیوانات وحشى از طول وحشت و ناله میکرد بر آنها جغدها در اوّل روزشان،
(80) بزودى (تیم) و (عدى) از آنها پرسیده میشوند از بزرگان آنان چون ابو بکر و عمر آنچه را که تاکید براى پسینشان نمودند،
و سئوال میشود از ظلمیکه بوصى و آل پیامبر نمود راهنماء گمراهان قوم از راه جویان آن،
و جارى نساخت در روز عاشوراء ستم بنى امیه را بر سبط (نوه پیامبر) مگر جرئت فرزند مزدور آن (یزید بن معاویه)،
لباس خلافت را از روى ستم در بر کرد پس از پى آمد ظلم او که دنبال کرد ظلمى در دلهاى خر صفتان،
پس اى روز عاشوراء بسست تو را که تو روز نامبارکى هستى هر چند که طول بکشد مدتى از روزگار آن،
(85) هر آینه تو و اگر چه مرتکب شدى بزرگترین مصیبت را ولى پیش من مشهورترین ماهى هستى از ماه‌ها از جهت بدعت،
پس مصائب دنیا هر چند که بزرگ باشد بده یک از مصائب تو شباهت ندارد،
بنا گذارد وحى از بعد خبر دان خدا بمدح شما مدح و تعریفى را براى آگاه آن،
کافیست آنچه در سوره هل اتى آمد از توصیف شما و نیز در سوره اعراف و طور براى عارفین آن،
در این موقع خواستم که نشان بدهم جمال قشنگ و زیباى شما را و آیا محصور میتواند بپایان رساند صفات بیشمار آنرا،
(90) تنگى میکند بسبب شما از جهت ذرع میزان وزن‏هاى شعرى و حسد میورزد بشما از جهت بخل پهناى دریاهاى آن،
تقدیم کردم بشما سپاس خود را و ضررى ندارد بناقد مدح پیشکشى و هدیه‌اى از سپاسگذار آن،
شفاعت کنید لغزشهاى مرا روزیکه در آن خوشى نیست هر گاه گفته شود که براى لغزش و گناه او شفاعتى نشد،
براى من گناهانى است که از ترس فاش شدن آن بر بیم و هراس میخوابم و میترسم عذاب قیامت آنرا،
پس مرا مالک دوزخ در روز قیامت مالک نیست هر گاه شما سپرى براى من از آتش آن باشید،
(95) و من براستیکه مشتاق هستم بنور تابنده‌اى که برق طلوع آن روشن کند تاریکى گناهان را،
ظهور برادر عادلى را که نشانه‌اش طلوع آفتاب از مغربست که براى معجزه بودن ظهور او ظاهر میشود،
کى میشود که خدا جمع کند پراکنده‌گی‌ها را و جبران کند دلهائى را که جابرى براى شکست آن نیست،
چه وقت ظاهر میشود (مهدى (ع)) از خاندان هاشم بر روشیکه باقى نماند جز روش آئین او،
کى میرسد پرچمها از مکه معظمه و مرا میخنداند از خوشحالى ومسرت آمدن و رسیدن بشیر آن،
و ببیند دیده‌گان من شکوه علویین را و مسرور شود روزى دیدگان من از شادابى آن،
(105) و فرشتگان آسمان فرود آیند بعنوان پیش آهنگان و مقدم جبهه براى یارى او از نیروى خداى تواناى آن،
و جوانان راستگوئى از (لوى بن غالب) که سیر میکند پیک مرگ و بیم و ترس در راه آن،
خیال میکنى ایشان را که ماه‌هائى هستند که بالاى اسبهایشان از آسمان ظهور کردند بالاترین ظهور را،
در اینجا بلند میشود همتّیکه طول کشیده عزیمت آن براى گرفتن خون ریخته شده از ریزنده آن،
و اگر سپرى شود اجل من پیش از این و نباشد براى من (على (ع)) یارى کردن یاوران او،
از دنیا رفت در حالیکه صابر بود تا رسیدن بمرادش و خدا ضایع نمیکند پاداش صابر آنرا،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 524

متن عربی

القصیدة الثانیة

         أ برقٌ تراءى عن یمین ثغورِها «2»             أم ابتسمت عن لؤلؤٍ من ثغورِها «3»

             و مرّت بلیلٍ فی بَلیلِ «4» عراصها             بنا نسمةٌ أم نفحةٌ من عبیرِها

             و طلعةُ بدرٍ أم تراءت عن اللوى             لعینیک لیلى من خلال ستورِها

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 524

         نعم هذه لیلى و هاتیک دارُها             بسقطِ اللوى یغشاک لألاءُ نورِها «1»

             سلامٌ على الدارِ التی طالما غدت             جلاءً لعینی درّةٍ من درورِها «2»

             و ما عطفتْ بالصبِّ میلًا إلى الصبا             بها شغفاً إلّا بدورٌ بدورِها

             قضیت بها عصرَ الشباب بریئةً             من الریبِ ذاتی مع ذوات خدورِها

             أتمّ جمالًا من جمیلٍ و سؤدداً             و أکثرُ کسباً للعلى من کثیرِها

             و بتُّ بریئاً من دنوِّ دناءةٍ             أُعاتب من محظورِها و خطیرِها

             لعلمی بأنِّی فی المعادِ مناقشٌ             حساباً على قطمیرِها و نقیرِها

             و ما کنت من یسخو بنفسٍ نفیسةٍ             فأرخص بذلًا سعرها بسعیرها

             و أجمل ما یعزى إلى المجد عزوةً             غدا مسفراً بالبشر وجه بشیرها

             أ عذرٌ لمبیضِّ العذار إذا صبا             و أکبر مقتاً صبوةٌ من کبیرها

             کفى بنذیرِ الشیبِ نهیاً لذی النهى             و تبصرة فیها هدىً لبصیرِها

             و ما شبتُ إلّا من وقوعِ شوائبٍ             لأصغرِها یبیضُّ رأسُ صغیرِها

             و لولا مصابُ السبطِ بالطفِّ ما بدا             بلیلِ عذاری السبط وخْطُ قتیرِها «3»

             رمته بحربٍ آلُ حربٍ و أقبلتْ             إلیه نفوراً فی عدادِ نفورِها

             تقود إلیه القودَ فی کلِّ جحفلٍ             إلى غارةٍ معتدّةٍ من مغیرِها

             و ما عدلتْ فی الحکمِ بل عدلتْ به             وقائعَ صفّینٍ و لیلَ هریرِها

             و عاضدها فی غیِّها شرُّ أُمّة             على الکفرِ لم تسعدْ برأیِ مشیرِها

             خلاف سطورٍ فی طروسٍ تطلّعتْ             طلائع غدرٍ فی خلالِ سطورِها

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 525

         فحین أتاها واثقَ القلبِ أصبحتْ             نواظرُها مزورّةً غبّ زورِها

             فما أوسعتْ فی الدینِ خرقاً و لا سعتْ             إلى جورِها إلّا لترکِ أُجورِها

             بنفسیَ إذ وافى عصاة عصابة             غرارُ الظبا مشحوذة من غرورِها

             قؤولًا لأنصارٍ لدیه و أُسرةٍ             لذی العرش سرٌّ مودعٌ فی صدورِها

             أُعیذکم أن تطعموا الموتَ فاذهبوا             بمغفرةٍ مرضیّةٍ من غفورِها

             فأجمل فی ردّ الندا کلُّ ذی ندى             ینافسُ عن نفسٍ بما فی ضمیرِها

             أعن فَرَقٍ نبغی الفراقَ و تصطلی             وحیداً بلا عونٍ شرارَ شرورِها

             و ما العذرُ فی الیومِ العصیبِ لعصبةٍ             و قد خفرت یوماً ذمامَ خفیرِها «1»

             و هل سکنتْ روحٌ إلى روحِ جنّةٍ             و قد خالفت فی الدین أمر أمیرِها

             أبى اللَّهُ إلّا أن تُراقَ دماؤنا             و نُصبح نهباً فی أکفِّ نسورها

             و ثابوا إلى کسبِ الثوابِ کأنَّهم             أُسود الشرى فی کرِّها و زئیرِها

             تهشُّ إلى الأقدامِ علماً بأنّها             تحلُّ محلَّ القدسِ عند مصیرِها

             قضت فقضت من جنّةِ الخلدِ سؤلَها             و سادت على أحبارِها بحبورِها

             و هان علیها الصعبُ حین تأمّلتْ             إلى قاصراتِ الطرفِ بین قصورِها

             و ما أنس لا أنسى الحسینَ مجاهداً             بنفسٍ خلت من خلّها و عشیرِها

             یصولُ إذا زرقُ النصولِ تأوّهتْ             لنزعِ قنیٍّ أعجمتْ من صریرِها «2»

             ترى الخیلَ فی أقدامِها منه ما ترى             محاذرةً إن أمَّها من هصورِها

             فتصرفُ عن بأسٍ مخافةَ بأسِهِ             کما جفلتْ کدرُ القطا من صقورِها

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 526

         یُفلّق هاماتِ الکماةِ حسامُهُ             له بدلًا من جفنِها و جفیرِها «1»

             فلا فرقةٌ إلّا و أوسعَ سیفَهُ             بها فرقاً أو فرقة من نفورِها

             أجدّک هل سمر العواسل تجتنی             لکم عسلًا مستعذباً من مریرِها

             أم استنکرت أُنس الحیاةِ نفاسةً             نفوسکمُ فاستبدلت أُنسَ حورِها

             بنفسیَ مجروحَ الجوارحِ آیساً             من النصر خلواً ظهرُهُ من ظهیرِها

             بنفسیَ محزوزَ الوریدِ معفّراً             على ظماً من فوقِ حرِّ صخورِها

             یتوق إلى ماءِ الفراتِ و دونه             حدودُ شفارٍ أحدقت بشفیرِها

             قضى ظامیاً و الماءُ یلمعُ طامیاً             و غودر مقتولًا دُوَینَ غدیرِها

             هلال دجىً أمسى بحدِّ غروبِها             غروباً على قیعانِها و وعورِها

             فیا لک مقتولًا علتْ بهجةَ العلى             به ظلمةٌ من بعد ضوء سفورِها

             و قارن قَرنَ الشمسِ کسفٌ و لم تعدْ             نظارتُها حزناً لفقدِ نظیرِها

             و أعلنتِ الأملاک نَوْحاً و أعولت             له الجنّ فی غیطانها و حفیرِها

             و کادت تمورُ الأرضُ من فرط حسرةٍ             على السبطِ لو لا رحمةٌ من مُمیرِها

             و مرّت علیهم زعزعٌ لتذیقَهم             مریرَ عذابٍ مهلکٍ بمریرِها

             أسفتْ و قد آبوا نجیّا و لم ترح             لهم دابرٌ مقطوعة بدبورِها

             و أعجبُ إذ شالتْ کریم کریمها             لتکبیرها فی قتلِها لکبیرِها

             فیا لکِ عیناً لا تجفُّ دموعُها             و ناراً یذیب القلبَ حرُّ زفیرِها

             على مثلِ هذا الرزءِ یستحسنُ البکا             و تقلعُ منّا أنفسٌ عن سرورِها

             أ یُقتَلُ خیرُ الخلق أُمّا و والداً             و أکرمُ خلقِ اللَّهِ و ابنُ نذیرِها

             و یُمنعُ من ماءِ الفراتِ و تغتدی             وحوش الفلا ریّانةً من نمیرِها

             أُجلُّ حسیناً أن یمثّل شخصُهُ             بمثلةِ قتلٍ کان غیرَ جدیرِها

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 527

         یدیرُ على رأسِ السنانِ برأسِهِ             سنانٌ ألا شلّتْ یمینُ مُدیرِها

             و یُؤتى بزینِ العابدینِ مکبّلًا             أسیراً ألا روحی الفدا لأسیرِها

             یُقاد ذلیلًا فی القیودِ ممثَّلًا             لأکفرِ خلقِ اللَّهِ و ابنِ کفورِها

             و یمسی یزیدٌ رافلًا فی حریرِهِ             و یمسی حسینٌ عاریاً فی حرورِها

             و دار بنی صخرِ بنِ حربٍ أنیسةٌ             بنشدِ أغانیها و سکبِ خمورِها

             تظلُّ على صوتِ البغایا بغاتُها             بها زمرٌ تلهو بلحنِ زمورِها

             و دارُ علیٍّ و البتولِ و أحمدٍ             و شبّرها مولى الورى و شبیرها

             معالمُها تبکی على علمائِها             و زائرُها یبکی لفقد مَزورِها

             منازلُ وحیٍ أقفرتْ فصدورُها             بوحشتها تبکی لفقد صدورِها

             تظلُّ صیاماً أهلُها ففطورُها             التلاوةُ و التسبیحُ فضلُ سحورِها

             إذا جنّ لیلٌ زان فیه صلاتَهم             صِلاتٌ فلا یحصى عدادُ یسیرِها

             و طول على طولِ الصلاةِ و من غدا             مُقیماً على تقصیرِه فی قصیرِها

             قفا نسألِ الدارَ التی درسَ البلى             معالمَها من بعدِ درسِ زبورِها

             متى أَفلَتْ عنها شموسُ نهارِها             و أظلمَ ظلماً أُفقُها من بدورِها

             بدورٌ بأرضِ الطفِّ طافَ بها الردى             فأهبطها من جوِّها فی قبورِها

             کواسرُ عقبانٍ علیها تعاقبتْ             بغاثٌ بغاةٌ إذ نأتْ عن و کورِها «1»

             قضت عطشاً و الماءُ طامٍ فلم تجدْ             لها منهلًا إلّا دماءَ نحورِها

             عراةٌ عراها وحشة فأذاقَها             و قد رمیت بالهجرِ حرّ هجیرِها

             ینوحُ علیها الوحشُ من طولِ وحشةٍ             و تندبها الأصداء «2» عند بکورِها

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 528

         سیُسأَلُ تیمٌ عنهمُ و عدیُّها             أوائلُها ما أکّدتْ لأخیرِها

             و یُسألُ عن ظلمِ الوصیِّ و آلهِ             مشیرُ غواةِ القومِ من مستشیرِها

             و ما جرَّ یومَ الطفِّ جورَ أُمیّة             على السبط إلّا جرأة ابن أجیرِها

             تقمّصَها ظلماً فأعقبَ ظلمهُ             تعقّبَ ظلمٍ فی قلوبِ حمیرِها

             فیا یومَ عاشوراءَ حسبُکَ أنَّک ال             مشوم و إن طال المدى من دهورِها

             لأنت و إن عُظّمتَ أعظمُ فجعةٍ             و أشهرُ عندی بدعةً من شهورِها

             فما محنُ الدنیا و إن جلَّ خطبُها             تشاکلُ من بلواک عُشرَ عشیرِها

             بنی الوحی هل من بعدِ خبرةِ ذی العلى             بمدحکمُ من مدحةٍ لخبیرِها

             کفى ما أتى فی هل أتى من مدیحِکمْ             و أعرافِها للعارفین و طورِها

             إذا رمتُ أن أجلو جمالَ جمیلِکمْ             و هل حَصِرٌ یُنهی صفاتِ حصورِها

             تضیق بکم ذرعاً بحورُ عروضِها             و یحسدُکمْ شحّا عریضُ بحورِها

             منحتکمُ شکراً و لیس بضائعٍ             بضائعُ مدحٍ منحةً من شکورِها

             أقیلوا عثاری یوم لا فیه عثرةٌ             تُقال إذا لم تشفعوا لعثورِها

             فلی سیئات بتُّ من خوفِ نشرِها             على وجلٍ أخشى عقاب نشورِها

             فما مالکٌ یومَ المعادِ بمالکی             إذا کنتمُ لی جُنّةً من سعیرِها

             و إنّی لمشتاقٌ إلى نور بهجةٍ             سنا فجرِها یجلو ظلامَ فجورِها

             ظهور أخی عدلٍ له الشمسُ آیةٌ             من الغربِ تبدو معجزاً فی ظهورِها

             متى یجمعُ اللَّهُ الشتات و تجبر ال             قلوبُ التی لا جابرٌ لکسیرِها

             متى یظهرُ المهدیُّ من آل هاشمٍ             على سیرةٍ لم یبقَ غیرُ یسیرِها

             متى تقدِمُ الرایات من أرض مکةٍ             و یضحکنی بشراً قدومُ بشیرِها

             و تنظرُ عینی بهجةً علویّةً             و یسعد یوماً ناظری من نضیرِها

             و تهبطُ أملاکُ السماءِ کتائباً             لنصرتِه عن قدرةٍ من قدیرِها

             و فتیانُ صدقٍ من لؤیِّ بن غالبٍ             تسیر المنایا رهبةً لمسیرِها

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 529

         تخالهمُ فوقَ الخیولِ أهلّةً             ظهرنَ من الأفلاکِ أعلى ظهورِها

             هنالک تعلو همّةٌ طال همُّها             لإدراک ثارٍ سالفٍ من مثیرِها

             و إن حان حینی قبل ذاک و لم یکن             لنفسِ علیٍّ نصرةٌ من نصیرِها

             قضى صابراً حتى انقضاءِ مرادِه             و لیس یُضیعُ اللَّهُ أجرَ صبورِها