گفت: پس- صاحب آئین اعتدال که بود؟ برگو!
گفتم: احمد. سرخیل و سالار رسولان.
گفت: بعد از او کیست که از جان و دل راه طاعتش گیرى؟
گفتم: وصى کارگزارش که خیمه بر زحل افراشته.
گفت: بر فراش رسول که خفت تا برخى او گردد؟
گفتم: آنکه در طوفان حوادث از جاى نجنبید.
گفت: رسول خدا دست که را به عنوان برادر خواندگى با اشتیاق فشرد؟
گفتم: همان که خورشید به هنگام عصر به خاطر او بازگشت!
قالت: فمن زوج الزهراء فاطمة.
فقلت: افضل من حاف و منتعل.
گفت: فاطمه که زهره زهرا بود، با که جفت شد؟
گفتم: برترین جهانیان: از پا برهنه و چکمه پوش.
گفت: دو سبط پیامبر که از شرف سر به آسمان سودند، زاده که بودند؟
گفتم: همان که در میدان فضیلت گوى سبقت ربو د.
گفت: افتخار جنگ بدر نصیب که گشت؟
گفتم: آن کس که بیشتر بر فرق دشمنان کوبید.
گفت: در جنگ احزاب شیر ژیان که بود؟
گفتم: کشنده «عمرو» دلاور بود.
گفت: پس در جنگ «حنین» که برید و درید؟
گفتم: آن کس که مشرکین را در یک لحظه درو کرد.
گفت: براى تناول مرغ بریان حضور چه کس آرزو بود؟
گفتم: همان که نزد خدا و رسول مقرب و محبوبتر بود.
گفت: کدام کس در سایه عبا همتاى رسول گشت؟
گفتم برترین عالمیان از گلیمدوش و خزپوش.
گفت: در روز «غدیر» چه کس سرورى یافت؟
گفتم: آنکه براى اسلام بهترین یاور بود.
گفت: سوره «هل أتى» که نازل شد چه کسى تشریف یافت؟
گفتم: آنکه عطا بخشیش از همه فزون بود.
گفت: دست که در رکوع نماز با انگشترى به سوى سائل دراز گردید؟
گفتم: دست کسى که محکمتر نیزه به سینه دشمنان کوبید.
گفت: پس آن که آتش دوزخ را تقسیم کند کیست؟
گفتم: آن که شرار اندیشهاش، از شعله آتش گیراتر است.
گفت: رسول پاک مطهر، در مباهله که را همراه برد؟
گفتم: آن که در سفر و حضر همسنگ و همتاى او بود.
گفت: پس چه کسى از میان امت شبیه هرون بود؟
گفتم: آن که در آشوب و فتن نلغزید و از پاى نماند.
گفت: پس شهر علم را چه کسى در بود؟
گفتم: آن که نیازمند دانشش بودند و خود نیازمند نبود.
گفت: قاتل «ناکثین» بیعت شکن که بود؟
گفتم: جنگ جمل پرده گشاى این راز است.
گفت: با «قاسطین» بیدادگر که نبرد کرد؟
گفتم: دشت صفین را بنگر که صحنه عمل بود.
گفت: «مارقین از دین» را چه کس تیغ بر سر کوفت؟
گفتم: روز نهروان معنى آن آشکار گشت.
گفت: به روز رستاخیز، شرافت حوض کوثر از کیست؟
گفتم: آنکه خاندانش شریفترین خاندانهاست.
گفت: پس «لواى حمد» را که بر دوش خواهد کشید؟
گفتم: همان که از نبرد نهراسید.
گفت: تمام این مزایا در یک نفر جمع بود؟
گفتم: آرى در یک نفر.
گفت: کیست؟ نامش برگو!
گفتم: امیر المؤمنین على.
و در قصیده دیگرى گفته است:
– اى همسر دخت محمد! اگر گوهر وجودت نبود، فاطمه به خانه شوهر نمیرفت.
– اى ریشه خاندان احمد! اگر تو نبودى، از احمد مرسل نسلى بجا نمیماند.
– پیامبر خدا که شهر علم و به هر گونه کمال آراسته بود، دروازه طلائى آن شهر توئى.
– خورشید بخاطر تو بازگشت و آن منقبتى است که پرده پوشى نتوان کرد.
– من آنچه را دشمنانت روایت کردهاند. بازگو کردم بهمین جهت جان و مال آنها را حلال میشمارم.
– اى همتاى محمد، اى پیوند همایون، تو با مشکلات و شدائدى مواجه گشتى که شگفتیها ببار آورد.
– با لقب «بوتراب» تو را سرکوفت زدند ولى دین خود را با کفى «تراب» معامله کردند.
– ندانستید: وصى رسول همان است که در محراب عبادت انگشترى به رسم زکاة بخشید.
– ندانستید: وصى رسول همان باشد که روز «غدیر»، فرمانروائى او را بر صحابه مسجل ساخت.
و یا این شعر دیگرش را ملاحظه کنید:
– گفتند: على بر کرسى افتخار بالا رفت، گفتم: بلکه کرسى از قدم على فخر گرفت.
– من همانرا گویم که رسول گفت، موقعى که همگانرا گرد آورد، فرمود:
– هلا آگاه باشید! هر که من سرور اویم، باید که على را سرور خود شناسد. و گرنه خود داند.
و در قصیده دیگر گوید:
– چه بسیار دعاى مصطفى درباره على به اجابت پیوست و آرزوهاى دشمنانش بر باد رفت.
– چشم دردمند او را با دعا شفا داد، موقعى که در جنگ خیبر باد مخالف میوزید.
– براى همیشه از سورت سرما و گرما مصون گشت و در این دعا شگفتیهاست.
– کدامین روز، کارها بر وفق مراد چرخید، که خورشید آسمان ولایت (على) پرتوافشان نبود؟:
– آیا در آن روز که على خواهان زهرا شد و رسول خدایش به دامادى پذیرفت با آنکه همه کس خواهان زهرا بود؟
– یا آن روز که مرغ بریان بر سفره نهاده مصاحبت بهترین و محبوبترین مردمان را آرزو کرد، جز على کس دیگر حلقه بر در کوفت؟ با آنکه خادم احمق سه نوبت او را باز گرداند.
– یا روز مباهله که على را همتا و هم سنگ خود معرفى کرده جایگاه او را بهمگان نمود و این خود بالاترین منزلتى است که به تصور آید.
– یا روز «غدیر خم» که نام على را بلند کرد، و آیندگان و روندگان وصیت او را شنیدند.
– اى پادشاه دین، اى همریشه رسول، اى کسى که دوستیت از جانب حق فرض و قطعى است.
– جایگاهت بر کوکب فرقدین پیدا است و مجد و عظمتت از ستاره سماک پرتوافکن.
– شمشیرت بر گردن دشمنان قلاده زرین بسته، قلادهاى که زرگر ماهر نتواند بست.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 63