اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۷ آذر ۱۴۰۳

غدیریه مهیار دیلمی

متن فارسی

غدیریه مهیار دیلمی (متوفی 428)

غدیریه اول

– از پس این فرقت و جدائی، روی آشنا خواهم دید؟ آیا ایام وصل باز خواهد آمد؟
– براحت بار سفر بر دوش کشیدند، گنجایش وادی بیش از عظمت کاروان، و این دل بریان بار غمی دوش گرفت، فوق گنجایش آن.
– رو به مغرب روانند، چنان بسرعت که گویا با خورشید هم عنان می‌روند.
– دیده و دل، از درد فراق، شکوه دارد، چونان که کاروان بار غم بر دل گرفته.
– مهار شتر آزاد است، اما گردن شتر در زیر بار اندوه خم گشته.

– با اشتیاق به ملک نعمان رهسپر است، اما از بوستان خرم او دلخوش نیست، گر چه مرغزارش در تابستان و بهار دل از کف می‌رباید.

– جانم فدای این کاروان که خون دل و اشک رخساره بدرقه راهشان بود.
– اینک شامم به شام دگر متصل است، اما خوابم بسان روز وصل، در هم گسیخته.
– کاش آنان که دعوت ساربان را لبیک گفتند، آوای رحیل او را ناشنیده می‌گرفتند.
– یا بار اندوهی که بهنگام وداع بر دل گرفتم، تار و پودم را برمی‌گسیخت تا از رنج و عذاب وارهم.
– ناصح، در نکوهش و عتاب اصرار دارد، و من سر نافرمانی. من می‌گریزم و او در پی‌روان است.
– گوید: جانت بخطر میفکن که عشق و شیدائی سرابی است فریبنده، و مراقبت از جان یک وظیفه الهی است.
– آب ناامیدی بر آتش دل بیفشان، تا آرامش خاطرت باز آید.
– زمانه رنگارنگ است. دنیا وارونه شده. همان بهتر که دل شیدا زده راه سلامت گیرد.

– نبینی که فرمان رسول، با مکر و فسون زیر پا ماند، جمعیت خاندانش پراکنده گشت؟
– مردم به خاطر عهد و پیمان، یکرأی و متفق نشوند، اما برای خیانت دلی یکدله دارند.
– خاندان پیامبر که «آل اللّه» اند، و شبان دین، در صف رعیت دستخوش جور و جفا مانده‌اند؟
– پیمان رسول را زیر پا گذاشتند، انصار رسول هم با آنان همعنان گشتند.

– بیعت روز «غدیر» که ویژه خاندانش بود، تباه ماند، اما یهود و نصاری بخاطر پیمان در امان‏اند.
– با سوگند و قسم، دست بیعتگران کشیدند و بزور شمشیر به اطاعت درآوردند.
– آن یک فرمانی نوشت که بدعتها را بجای سنت جلوه‌گر ساخت.
– آن دگر با مکروفسون دامی چید و دنیای فریبکارش از نصیب آخرت محروم نمود.
– صاحبدلی پرسید: علی که با نص رسول، وارث سریر خلافت بود، حق خود دریافت یا مانع ورادعش گشتند؟
– گفتم: غائله‌ای بود که منش بر ملا نسازم. خداوند سزایشان در کنار نهد.
– بآنان که اگر نام برم، همگان می‌شناسند، و چهره‌هاشان از کینه درون پرچین است.
– بآن هنگام که بازار دین بی‌رونق بود، از نزاع و درگیری باز نشستند و چون پرچم دین باهتزاز آمد، بر سر خوان گسترده‌اش به نزاع و کشمکش برخاستند.
– پیشتازشان در مکر و دغل از دومی الهام می‌گرفت، سومی دنباله‌رو آنان گشت.
– بیائید در این باره منصفانه قضاوت کنیم: خرد داور ما باشد، و محکوم، هر که باشد، محروم.
– بکدامین حق فرزندان رسول، سر بفرمان شما گذارند، با اینکه افتخار شما در متابعت رسول است.

– خاندانش از آرمیدن در کنار تربت او محروم، بیگانگان در کنار مرقدش مدفون؟
– از چه رو اجماع را حجت خود دانید، با آنکه نه اجماعی در میان بود، و نه رضا و رغبتی مشهود.
– اجماعی که «علی» در جمع مشاورین نباشد و با زور و اکراه تن در دهد، عباس عموی رسول در شمار مخالفین باشد.
و تدّعیه قریش بالقرابة و الأنصار لا رفع فیه و لا وضع
– مهاجرین قریش، به بهانه قرابت و خویشی برخیزند، انصار با دستی درازتر از پا بنشینند.
– در تاریخ اسلام، اختلافی شدیدتر از این نشان نداریم، جز روایات ساختگی که بهم بافته‌اید.

– از چه رو، در غدیر خم که پیمان ولایت بستند، راه خیانت گرفتند و سر برتافتند.
– بر زبان گفتاری با شدّ و مد، دلها انباشته از کینه و حسد، غلاف شمشیر زرنگار در میانش تیغه‌ای پر از زنگار.
– ای سرور مؤمنان! انکارشان پس از اعتراف، جامه عاری است که بر تن پیچیده‌اند.
– و نقض پیمانی که در حقت روا دانستند، بدعتی بود که بر سبیل شرع معتبر شناختند.
– تو حق خود وا نهادی، و گرنه در می‌یافتند که چسان دماغهای بخاک آلوده در هم کوفته می‌شد.
– بحمایت از دین، راه صبر و شکیبائی در پیش گرفتی، آنان بخواب اندر شدند و تو بیدار ماندی.

– بحق سوگند که شیرینی دنیا بفردای قیامت با تلخی گلو گیرشان خواهد بود، آنگاه که سزایشان را در کنار نهی.
– بروزگارت نبودم تا جانفشانی کنم، اینک با تیغ زبان در راهت پیکار سازم.
– آری زبان گویا، در قلبها رخنه سازد آنجا که نیزه‌های جانشکاف درماند.
– تبارم در فارس و آئینم آئین شماست. گوارایم باد آن تبار با این آبشخور مرغزار.
– از آن روز که پا به دوران شباب نهادم، بشما پناه آوردم، سرانجام، نور
حق. سیاهی شک را زدود و من کامیاب گشتم. «1»
– در گذشته، اشتباهاتی فراوان دارم، اگر بدامن شما دست یازم، هر آنچه باشد، از نامه اعمالم بزدایم.
– سلمان فارسی را شفیع آورم، از این رو که در سلک شما خاندان است، البته پدران شفاعت فرزندان را پذیرا باشند.

– با شفاعت او مرا از هول رستاخیز رهائی‌بخش، ای سالار محشر که بر سر اعرافت جای باشد.
– اگر من چنان پندارم که جز با محبت شما توانم راه نجات گیرم، مغرور و فریب خورده خواهم بود.

در پیرامون این قصیده:
استاد احمد نسیم مصری که بر دیوان مهیار دیلمی حاشیه و تعلیق نوشته، در ذیل این شعر مهیار:
تضاع بیعته یوم الغدیر لهم                بعد الرضا و تحاط الروم و البیع‏

گوید: «الغدیر» همان غدیر خم است که میان مکه و مدینه واقع گشته، گفته شده که رسول خدا در غدیر خم خطبه راند و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه». «2»

امینی گوید:
کاش می‌دانستم: تواتر این حدیث بر استاد مصری نهان بوده، با اینکه بیش از صد تن صحابی رسول راوی آنند؟ یا در اثر تمایلات مذهبی، پرده فریب و فسون بر روی حقیقت کشیده تا واقعیت قطعی را در زیر دامن امانت مستور دارد. و با کلمه قیل گفته شده، حدیث را ضعیف و بی‌اساس جلوه دهد. «قل هو نبأ عظیم / بر گو که این خبری است بس با عظمت که شما از آن رو گردان شده‌اید»، «آنان که از منشور الهی باخبراند، آنرا می‌شناسند چونان که فرزندان خود را می‌شناسند»

غدیریه دوم
مهیار دیلمی، در ج 3 ص 15 دیوانش قصیده دیگری دارد که در سوگ خاندان رسول سروده، و برکت ولاء و پیروی آنان را یاد می‌کند:

– همراه آهو وشان غزال رعنائی است، پیامش آوردند، اما در خیال نگنجد.
– پندارد که دوری معشوق از راه عتاب است، ملال و دلتنگی او رازی از کرشمه و ناز.

– سرود زیبایش را در گوشم زمزمه کرد، چندانکه باور کردم، از فسانه‌اش خرسند شدم با آنکه محال است.
– دستم از دامن کوهساران کوتاه مباد، که بر قله‌های آن چه نعمتها دریافتم.
– وعده وصل را امروز و فردا نکردند، و نه منتی بر ما نهادند.
– شبهای دراز را سپاس برم با آنکه عاشقان شبهای دراز را بنکوهش درسپارند.
– این محمل کیست که دلبر ما را در خود نهفت، کاروان چه آرام جانی از برم به یغما برد.
– سیم تنان چون کبک خرامان می‌روند، خورشید رخسارشان بر سپهر است و دست ما کوتاه.

– شوق رخسار نگار، عنان از کف عاشق شیدا برباید، مرحبا بر آن دلباخته‌ای که تسلّای خاطرش مهار و پابند باشد.
– چندی، مرغزار عیش و عشرت خرم و شاداب بود، و آب زندگی صاف و زلال.
– تکیه بر عهد شباب نمودم، گوش به ملامت ناصحان نسپردم.
– ای حریفان. روزگاری همدم و همنوا بودیم، اینک جدا گشتیم، تسلایم دهید. آری هر پدیده‌ای رو بزوال است.
– دیگرم سپیدی مو راه عشرت بسته، داغ خاندان احمد بر دل زارم نشسته.
– مصلحان و رهبران. اما دست ستم با سفاهت و نادانی بر آنان تاخت.
– داعیان حق، جمعی بندایشان لبیک گفتند، اما بازگشتند و نعل وارونه زدند.
– بروز سقیفه، بار خیانت بر دوش کشیدند، باری که عظمت کوهها در برابر آن ناچیز است.
– روز دگر باز آمدند که بار از دوش بنهند، اما خطا قابل جبران نبود.
– بدا بر حالشان. گاهی که احمد در میانشان بپا خیزد، بپرسد و پاسخ گویند.
– اندوه و غم در دل زارم آشیان گرفته برقرار و پایدار است با آنکه در زمانه غمی پایدار نماند.
– خدا را از این قوم که علی را نابود کردند، با آنکه نابود کننده بدبختیها همو بود.
– کینه او را در دل نهفتند با آنکه پذیرش اعمال، جز با مهر او نخواهد بود.

– اخبار دست بدست، از زبان پیشینیان رسد، و خدا داند روز «غدیر» چسان بود؟
– اما دخترزادگان رسول: حسن با جگر مسموم، در خاک بقیع خفت.
– مزارش با خاک برابر شد تا از نظر مشتاقان مستور ماند، نه بخدا. هلال پنهان نخواهد ماند.
– حسین در سرزمین «طف» به خاک و خون در غلتید، آسمانها بر او خون گریست. کوهساران از بار اندوه درون در حال انفجار ماند.
– وای از این آتش دل که از شربت آبی محروم شد، شربت آب که به هر شرعی حلال است.
– خواستند رحم رسول را قطع کنند، پیکر خاندانش به هر جا دریافتند، بند از بند جدا کردند.
– به فرتوتی کهنسالان ننگریستند، بر جوان عابد و زاهد ترحم نیاوردند، حتی کودکان از دم شمشیرشان نرستند.
– وای از این حسرت جانکاه- ای خاندان طه، این حسرت و غم تار و پود مرا به آتش کشید.
– لکن چه بی‌ارزش است در راه شما، این اشکی که از سوزش دل بر رخسار می‌دود.
– مرام و مسلکم این بود، شرافت خود را در دوستی شما جستجو کردم، با آنکه هنوزم با دین شما پیوند نبود.
– نامه‌ام سیاه بود. اینک از برکات شما درخش و صفا گرفته.
– دوستی شمایم از بند شرک رهانید و زنجیر ضلالت از گردنم واگسست.
– سالها جامه ذلت به تن داشتم، اینک در جامه‌های عزت شما خرامانم.
– رهبری شما زنگار کفر و ضلالت از قلبم زدود، و هم آنچه سالها از وسوسه خویشان بر دل نشسته بود.
– سوگند بخدا. از آنروز که باثنا و ستایشتان زبان گشادم، بخت و اقبال، بر من آغوش گشود.

غدیریه سوم
قصیده دیگری با 63 بیت در رثا و ماتم اهل بیت سروده، که در دیوانش ج 4 ص 198 ثبت آمده، سر آغاز قصیده این است:
لو کنت دانیت المودّة قاصیا             ردّ الحبائب یوم بنّ فؤادیا

تا آنجا که گوید:
و بحی آل محمّد اطراؤه                 مدحا و میتهم رضاه مراثیا

– ثنا و ستایش او، ویژه بازماندگان این خاندان، سوگ و ماتم سرائی مخصوص شهیدان آنان.
– این است آنچه من نثار قدم آنان سازم، با آنکه نه از یک نژادیم و نه هم وطن.
– البته انگیزه محبت است، مرد کریم با فطرت خود، جانب کریمان گیرد، گر چه خویش و نزدیک نباشند.
– ای خاندان ابوطالب! مدعیان مجد و عظمت، سینه‌های خود را شفا بخشیدند.
– با خون کسانی که قبه‌های مفاخرشان به هر مرز و بومی افراشته بود تا پناهگاه کاروانها باشد.
– آنها که راه صلح و صفا را هموار کردند، دانش و بینش را برایگان در اختیار مردم نهادند.

– بجان سرورشان علی سوگند، این سخن، دوست را دلشاد کند، دشمن را محزون و غمناک:
– بنیان شرافتی را برایشان سازمان داد که از دسترس «زحل» برتر می‌نمود.
– باثبات و پایمردی در مهالک که امیر و سالارشان بود، یوغ اطاعت بر گردن همگان نهاد.
– حتی حسد پیشه‌گان ناراضی راه انکار نجستند. بلکه همگان راضی و خرسند بودند.
– یکسره دست دوستی و محبت دراز کردند، و چون سالار و امیر مؤمنان شد، حسد بردند و بدشمنی برخاستند.

– ای دوست! با دشمن خود مدارا کن. مادام که بظاهر، خیرخواه است، گر چه در دل کینه‌ور است.
– گیرم که با زور و عناد، از روز «غدیر» سر برتافتند، بر گو: مساعی دیگرش را برشمارید:
– در پیکار «بدر»، «جنگ احد»، «رزم حنین» که پایمردی و جلادت نشان داد.
– در راه شام که صخره صما را بر کند و آب گوارا به لشکریان سقایت کرد.
– به پیکار یهود بنگرید و قلعه خیبر، مرحب خیبری را قاضی خود سازید.
– آیا دژ استوارشان جز با دست علی تهدید شد؟ یا اینکه باب دژ از جای برکنده گشت؟
– بیندیشید در پیکار عمرو بن عبدود، فارس یلیل که با هزار مرد برابر شد، و مقیاس گیرید با پیکار او در جنگ خندق
– این دو شیر ژیان (مرحب خیبری- فارس یلیل) شکار شمشیر علی گشتند، با آنکه از هیچ دلاوری بیم بدل راه نمی‌دادند.
– سلحشوران «ضبّه» که میان تنگ بر بسته روز بصره در پای هودج جانفشانی کردند.

– با یورش علی نابود شدند، و از آن پیش چه اژدرها که می‌بلعیدند.
– البته، نبرد صفین از سایر پیکارها پیچیده‌تر بود، اگر از معاویه واپرسی، سخن راست و درست خواهی شنید.

در پیرامون شعر:
استاد احمد نسیم مصری، در ذیل این شعر:
وهب «الغدیر» أبوا علیه قوله                  نهیا فقل عدّوا سواه مساعیا

چنین گوید: «نهی»- بکسر نون- غدیر و امثال آن را گویند، و برای پیشوایمان علی، رزمی است که بنام «غدیر خمّ» یاد می‌شود، شاعر، بدان رزم اشاره می‌کند.

امینی گوید: کاش استاد مصری، بعد از آنکه «نهی» را عوض «بغی» در دیوان مهیار به طبع رسانده، در ترکیب کلمه «نهیا» توضیحی اضافه می‌کرد و می‌گفت:
آیا حال است که منصوب شده یا مفعول است؟ و با آنکه هیچکدام متناسب نیست، اعلام می‌کرد که این گونه تعبیر نامناسب، از مانند مهیار دیلمی بزرگ مرد ادب، بعید می‌نماید.
گویا استاد مصری، احمد نسیم، بر روش ابراهیم ملحم اسود، گام می‌زند که گفته است «روز غدیر نام جنگ معروفی است «1»» ولی کاش از راز این جنگ معروف پرده برمی‌داشت و قسمتی از تاریخ آنرا یاد می‌کرد.

«یریدون أن یبدّلوا کلام اللّه / می‌خواهند سخن خدا را برتابند، دلهای اینان بشک اندر است، و در تردید و حیرت غوطه‌ وراند «2».

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 317

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 317

38- مهیار الدیلمی

المتوفّى (428)

– 1-

          هل بعدَ مُفترَقِ الأظعانِ مجتمعُ             أم هل زمانٌ بهم قد فاتَ یُرتجَعُ‏

             تحمّلوا تَسَعُ البیداءُ رکبَهمُ             و یحملُ القلبُ فیهم فوقَ ما یَسعُ‏

             مغرِّبین همُ و الشمسَ قد ألفوا             أ لَا تغیبَ مغیباً حیثما طلعوا

             شاکین للبَیْنِ أجفاناً و أفئدةً             مفجّعین به أمثالَ ما فجعوا

             تخطو بهم فاتراتٌ فی أزمّتِها             أعناقُها تحت إکراهِ النوى خُضُعُ‏

             تشتاق نعمانَ لا ترضى بروضتِهِ             داراً و لو طابَ مصطافٌ و مرتبَعُ‏

             فداء وافین تمشی الوافیاتُ بهمْ             دمعٌ دمٌ و حَشاً فی إِثرِهم قِطَعُ‏

             اللیلُ بعدهُمُ کالفجرِ متّصلٌ             ما شاء و النومُ مثلُ الوصلِ منقطِعُ‏

             لیت الذین أصاخوا یومَ صاحَ بهمْ             داعی النوى ثوِّروا صمّوا کما سمِعوا

             أولیتَ ما أخذَ التودیعُ من جسدی             قضى علیَّ فللتعذیبِ ما یدعُ‏

             و عاذلٍ لجَّ أعصیه و یأمرُنی             فیه و أهربُ منه و هو یتّبعُ‏

             یقول: نفسَک فاحفظها فإنّ لها             حقّا و إنّ علاقاتِ الهوى خدَعُ‏

             روِّح حشاک بِبَردِ الیأس تسلُ به             ما قیل فی الحبِّ إلّا أنّه طمعُ‏

             و الدهرُ لونانِ و الدنیا مقلّبةٌ             الآنَ یعلمُ قلبٌ کیف یرتدعُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 318

         هذی قضایا رسولِ اللَّهِ مهملةٌ             غدراً و شملُ رسولِ اللَّهِ مُنصدعُ‏

             و الناسُ للعهدِ ما لاقوا و ما قربوا             و للخیانِة ما غابوا و ما شَسَعوا ( «1»)

             و آلُهُ و همُ آلُ الإلهِ و همْ             رُعاةُ ذا الدینِ ضِیموا بعده و رُعُوا

             میثاقُهُ فیهمُ ملقىً و أمّتُهُ             مع من بغاهم و عاداهم له شِیَعُ‏

             تُضاعُ بیعتُهُ یومَ الغدیرِ لهمْ             بعد الرضا و تُحاطُ الرومُ و البِیَعُ‏

             مقسّمین بأیمانٍ همُ جذبوا             ببوعها و بأسیافٍ همُ طبعوا

             ما بین ناشرِ حبلٍ أمسِ أبرمه             تُعَدُّ مسنونةً من بعدِهِ البِدَعُ‏

             و بین مُقتنصٍ بالمکرِ یخدعُهُ             عن آجلٍ عاجلٌ حلوٌ فینخدعُ‏

             و قائل لی علیٌّ کان وارثَهُ             بالنصِّ منه فهل أَعَطَوه أم منعوا

             فقلت کانت هَناتٌ لستُ أذکرُها             یجزی بها اللَّهُ أقواماً بما صنعوا

             أبلغْ رجالًا إذا سمّیتُهمْ عُرِفوا             لهم وجوهٌ من الشحناءِ تُمتقعُ‏

             توافقوا و قناةُ الدین مائلةٌ             فحین قامتْ تلاحَوا فیه و اقترعوا

             أطاع أوّلُهم فی الغدرِ ثانیَهمْ             و جاءَ ثالثُهم یقفو و یتّبعُ‏

             قفوا على نظرٍ فی الحقِّ نفرضُهُ             و العقلُ یفصلُ و المحجوجُ ینقطعُ‏

             بأیّ حکمٍ بنوه یتبعونکمُ             و فخرُکمْ أنّکمْ صحبٌ له تَبَعُ‏

             و کیف ضاقتْ على الأهلینَ تربتُهُ             و للأجانبِ من جنبیهِ مضطجَعُ‏

             و فیم صیّرتمُ الإجماعَ حجّتَکمْ             و الناسُ ما اتّفقوا طوعاً و لا اجتمعوا

             أَمْرٌ علیٌّ بعیدٌ من مشورتِهِ             مستکرَهٌ فیه و العبّاس یَمتنعُ‏

             و تدّعیه قریشٌ بالقرابة و ال             أنصار لا رُفُعٌ فیه و لا وُضُعُ‏

             فأیّ خُلفٍ کخُلْفٍ کان بینکمُ             لو لا تُلفَّقُ أخبارٌ و تصطَنَعُ‏

             و اسألهمُ یوم خُمٍّ بعد ما عقدوا             له الولایةَ لِمْ خانوا و لِمْ خلَعوا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 319

         قولٌ صحیحٌ و نیّاتٌ بها نَغَلٌ             لا ینفع السیفَ صَقلٌ تحته طَبَعُ ( «1»)

             إنکارُهمْ یا أمیرَ المؤمنینَ لها             بعد اعترافِهمُ عارٌ به ادّرعوا

             و نکثُهمْ بکَ مَیْلًا عن وصیّتهمْ             شرعٌ لَعمرُکَ ثانٍ بعده شرعوا

             ترکتَ أمراً و لو طالبتَهُ لدرتْ             معاطسٌ راغمته کیف تُجتدَعُ‏

             صبرت تحفظُ أمرَ اللَّهِ ما اطّرحوا             ذبّا عن الدینِ فاستیقظتَ إذ هجعوا

             لیشرقنَّ بحلوِ الیومِ مُرُّ غدٍ             إذا حصدتَ لهم فی الحشرِ ما زرعوا

             جاهدتُ فیک بقولی یومَ تختصمُ ال             أبطالُ إذ فات سیفی یومَ تمتصِعُ ( «2»)

             إنّ اللسانَ لوصّالٌ إلى طُرُقٍ             فی القلبِ لا تهتدیها الذُبّلُ الشُّرُعُ‏

             آبای فی فارسٍ و الدینُ دینکمُ             حقّا لقد طاب لی أُسٌّ و مرتبعُ‏

             ما زلتُ مذ یفعتْ سنّی ألوذُ بکمْ             حتى محا حقُّکمْ شکّی و أنتجعُ‏

             و قد مضتْ فُرُطاتٌ إن کفلتُ بها             فرّقتُ عن صُحفی البأسَ الذی جمعوا

             سلمان فیها شفیعی و هو منک إذا ال             آباءُ عندَکَ فی أبنائِهم شفعوا

             فکن بها منقذاً من هول مُطّلعی             غداً و أنت من الأعرافِ مطّلِعُ‏

             سوّلتُ نفسی غروراً إن ضمنتُ لها             أنّى بذخرٍ سوى حبِّیک أنتفعُ‏

 

ما یتبع الشعر

قال الأستاذ أحمد نسیم المصری فی التعلیق على قول مهیار:

تضاعُ بیعتُهُ یومَ الغدیرِ لهمْ             بعد الرضا و تحاطُ الرومُ و البِیَعُ‏

 

الغدیر: هو غدیر خمّ بین مکّة و المدینة، قیل: أنّ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم خطب الناس عنده فقال: «من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه» ( «3»).

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 320

قال الأمینی: لیت شعری هل خفی على الأستاذ تواتر ذلک الحدیث المرویّ عن مائة صحابیّ أو أکثر؟ أم حبّذته نزعاته الطائفیّة أن یسدل علیه أغشیة الزور و الدجل؟ و یموِّهه على القارئ، و یستر الحقیقة الراهنة بذیل أمانته؟ و یوعز إلى ضعفه بکلمته: قیل.

 (قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ* أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ‏) ( «1») و (الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ‏) ( «2»).

 

– 2-

و له فی دیوانه فی (3/15) یرثی بها أهل البیت علیهم السلام، و یذکر البرکة بولائهم فیما صار إلیه:

          فی الظباءِ الغادینَ أمسِ غزالُ             قال عنهُ ما لا یقولُ الخیالُ‏

             طارقٌ یزعمُ الفراقَ عِتاباً             و یرینا أنّ المَلالَ دلالُ‏

             لم یزلْ یخدعُ البصیرةَ حتى             سَرّنا ما یقولُ و هو مُحالُ‏

             لا عدمتُ الأحلامَ کم نوّلتنی             من منیعٍ صعبٍ علیه النوالُ‏

             لم تنغِّصْ وعداً بمطلٍ و لم یو             جبْ له منّةً علیَّ الوصالُ‏

             فللیلی الطویلِ شکری و دِینُ ال            – عشقِ أن تُکرَه اللیالی الطوالُ‏

             لمن الظعنُ غاصبتنا جَمالًا             حبّذا ما مشت به الأجمالُ‏

             کانفاتٍ بیضاءَ دلَّ علیها             أنّها الشمس أنّها لا تُنالُ‏

             جمحَ الشوقُ بالخلیعِ فأهلًا             بحلیمٍ له السلوُّ عِقالُ‏

             کنتُ منه أیّامَ مرتعُ لذّا             تی خصیبٌ و ماءُ عیشی زُلالُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 321

         حیث ضلعی مع الشبابِ و سمعی             غرضٌ لا تصیبه العُذّالُ‏

             یا ندیمیَّ کنتما فافترقنا             فاسلوانی؛ لکلِّ شی‏ءٍ زوالُ‏

             لیَ فی الشیبِ صارفٌ و من الحز             نِ على آلِ أحمدٍ إشغالُ‏

             معشر الرشد و الهدى حَکم البغ            – یُ علیهم سفاهةً و الضلالُ‏

             و دعاةُ اللَّه استجابت رجالٌ             لهمُ ثمّ بُدِّلوا فاستحالوا

             حملوها یوم السقیفة أوزا             راً تخفُّ الجبالَ و هی ثِقالُ‏

             ثمّ جاءوا من بعدها یستقیلو             نَ و هیهاتَ عثرةٌ لا تُقالُ‏

             یا لها سوءةً إذا أحمدٌ قا             م غداً بینهمْ فقال و قالوا

             ربعُ همّی علیهمُ طللٌ با             قٍ و تَبلى الهمومُ و الأطلالُ‏

             یا لَقومٍ إذ یقتلون علیّا             و هو للمحلِ فیهمُ قتّالُ ( «1»)

             و یُسِرّون بغضَهُ و هو لا تُق            – بلُ إلّا بحبِّهِ الأعمالُ‏

             و تحالُ الأخبارُ و اللَّه یدری             کیف کانتْ یومَ الغدیرِ الحالُ ( «2»)

             و لسبطینِ تابعَیهِ فمسمو             مٌ علیه ثرى البقیع یُهالُ‏

             درسوا قبرَهُ لیخفى عن الزوّ             ارِ هیهاتَ کیف یخفى الهلالُ‏

             و شهیدٍ بالطفِّ أبکى السماوا             تِ و کادتْ لهُ تزولُ الجبالُ‏

             یا غلیلی له و قد حُرِّم الما             ءُ علیهِ و هو الشرابُ الحلالُ‏

             قُطعتْ وصلةُ النبیِّ بأن تُق            – طَعَ من آلِ بیتِهِ الأوصالُ‏

             لم تنجِّ الکهولَ سنٌّ و لا الشبّ            – انَ زهدٌ و لا نجا الأطفالُ‏

             لهفَ نفسی یا آلَ طه علیکمْ             لهفةً کسبُها جوىً و خبالُ‏

             و قلیلٌ لکمْ ضلوعِیَ تهت            – زُّ مع الوجدِ أو دموعی تُذالُ‏

             کان هذا کذا و ودّی لکم حس            – بُ و ما لی فی الدین بعدُ اتِّصالُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 322

         و طروسی سودٌ فکیف بیَ الآ             نَ و منکمْ بیاضُها و الصقالُ‏

             حبّکم کان فکَّ أسری من الشر             کِ و فی منکبی له أغلالُ‏

             کم تزمّلتُ بالمذلّة حتى             قمتُ فی ثوبِ عزِّکمْ أختالُ‏

             برکاتٌ لکم محت من فؤادی             ما أملَّ الضلالَ عَمٌّ و خالُ‏

             و لقد کنتُ عالماً أنّ إقبا             لی بمدحی علیکمُ إقبالُ‏

 

– 3-

و له من قصیدة یرثی بها أهل البیت علیهم السلام و هی (63) بیتاً، توجد فی دیوانه (4/198) مطلعها:

          لو کنتُ دانیتُ المودّة قاصیا             ردَّ الحبائبُ یوم بِنَّ فؤادیا

 

إلى أن قال:

          و بحیِّ آلِ محمدٍ إطراؤه             مدحاً و میِّتهمْ رضاه مراثیا

             هذا لهمْ و القومُ لا قومی هُمُ             جنساً و عُقرُ دیارِهمْ لا داریا

             إلّا المحبّةَ فالکریمُ بطبعِهِ             یجدُ الکرامَ الأبعدینَ أدانیا

             یا طالبیّین اشتفى من دائِهِ ال            – مجدُ الذی عدِمَ الدواءَ الشافیا

             بالضاربین قبابَهمْ عَرض الفلا             عقل الرکائبِ ذاهباً أو جائیا

             شرعوا المحجّةَ للرشادِ و أرخصوا             ما کان من ثمنِ البصائرِ غالیا

             و أما و سیِّدِهمْ علیٍّ قولةٌ             تُشجی العدوَّ و تُبهجُ المتوالیا

             لقد ابتنى شرفاً لهم لو رامه             زُحلٌ بباعٍ کان عنهُ عالیاً

             و أفادهم رقَّ الأنامِ بوقفةٍ             فی الروعِ بات بها علیهمْ والیا

             ما استدرک الإنکارَ منهم ساخطٌ             إلّا و کان بها هنالک راضیاً

             أضحوا أصادقَهُ فلمّا سادهمْ             حسدوا فأمسَوا نادمین أعادیا

             فارحمْ عدوَّکَ ما أفادک ظاهراً             نصحاً و عالجَ فیکَ خِلّا خافیاً

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 323

         و هبِ الغدیرَ أَبوا علیهِ قَبوله             بغیاً ( «1») فقل عدّوا سواه مساعیاً

             بدراً و أُحداً أُختها من بعدِها             و حنین وقّاراً بهنّ فصالیا ( «2»)

             و الصخرةُ الصمّاءُ أخفى تحتَها             ماءً و غیرُ یدیهِ لم یکُ ساقیا

             و تدبّروا خبرَ الیهودِ بخیبرٍ             و ارضوا بمرحبَ و هو خصمٌ قاضیا

             هل کان ذاکَ الحصنُ یرهبُ هادماً             أو کان ذاک البابُ یفرَقُ داحیا

             و تفکّروا فی أمرِ عمروٍ ( «3») أوّلًا             و تفکّروا فی أمرِ عمروٍ ( «4») ثانیا

             أَسدانِ کانا من فرائسِ سیفِهِ             و لقلّما هابا سواهُ مدانیا

             و رجال ضبّة ( «5») عاقدی حُجُزاتهم             یوم البُصیرة من مَعین ( «6») تفانیا

             ضُغِموا ( «7») بنابٍ واحدٍ و لطالما از             دَردوا أراقمَ قبلها و أفاعیا

             و لَخطبُ صفّینٍ أجلُّ و عندک ال            – خبرُ الیقینُ إذا سألتَ مُعاویا

 

ما یتبع الشعر

قال الأستاذ أحمد نسیم المصری فی شرح قوله:

          و هَبِ الغدیرَ أبوا علیهِ قبولَهُ             نهیاً فقل عُدّوا سواه مساعیا

 

النهی: الغدیر أو شبهه. و للإمام علیٍّ وقعة تُسمّى بوقعة غدیر خمّ، و الشاعر یشیر إلیها.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 324

قال الأمینی: لیت الأستاذ بعد شرحه (النهی) و جعله بدلًا عن (البغی) الموجود فی مخطوط دیوانه یعرب عن معناه الحالی أو المفعولی، و یعرف أنّ مثله لا یصلح من مثل مهیار المتضلّع الفحل، و کأنّه یرى رأی شاکلته ملحم إبراهیم أسود فی قوله: یوم الغدیر واقعة حرب معروفة ( «1»)!

فلیته دلّنا على تلکَ الوقعة المسمّاة بوقعة الغدیر، و ذکر شطراً من تاریخها، (یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ‏) ( «2»)، (وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ‏) ( «3»).