در یک مجموعه خطى بسیار قدیمى، قصیده از ابن حماد بدست آوردیم، که برخى ابیات آنرا ابن شهر آشوب به عبدى کوفى [سفیان بن مصعب] منسوب داشته که شرح حالش در جلد دوم ص 294 گذشت، دیگران هم مانند بیاضى در «صراط المستقیم» از ابن شهر آشوب تبعیت کردهاند، که صحیح نیست، قصیده این است:
أ سائلتى عما الاقى من الاسى سلى اللیل عنى هل اجن اذا جنا؟
– اى که از رنج درونم پرسى، از شب تار پرس: آیا دیوانهام؟
– تا خبرت دهد که شعلههاى عشق در وجودم شعله کشد، چون شعله خاموشد شعله دگر بیفروزد.
– میگوئى: شب گویا نیست، پیکر نزارم بنگر و حال درونم واپرس.
– اگر باز هم تردید کنى. جانم فدایت، از سیلاب اشکم پرس که دیدهام را مجروح کرد.
– دوستان من! اگر از حال ما بیخبر نبودید، لذات زندگى سرگرمتان نمیساخت.
– ما را فراموش کردید و با دیگران سرگرم شدید، راه هجران گرفتید، و ما چنان نبودیم.
– عهد بستید که خیانت نورزید، به دوستى سوگند که مرتکب خیانت شدید و نشدیم.
غدرتم و لم نغدر و خنتم و لم نخن و حلتم عن العهد القدیم و ماخنا
– گفتید، و گفت خود زیرپا نهادید، ما بر همان گفت صادقانه خود پائیدیم.
– خواب ناز گواراى شماست، با اینکه دیدگان ما بر آتش قرار ندارد و بعد از شما نخوابیدیم؟
– در ساحت شما بار فرو نهادیم تا جانى تازه کنیم، ولى جز سوز و گداز طرفى نبستیم.
– اگر دیدارمان مکروه شماست کوچ کرده میرویم و مانند شما از دوستى دیرینه دست میکشیم.
– و مهر دیگرى را در دل میپرورانیم، جفا از شما است نه از ما.
– بیائید و انصاف دهید، ادعاى واهى مکنید، راه افراط مپوئید بلکه سخنى درست آورید.
– کاش راه انصاف میگرفتید ولى مسجل میشد که نصف از شما و هشت یک از آن ما.
– هر گاه خورشید بدمد یاد شما باشم و چون پنهان شود با غم و اندوه دمساز گردم.
– بر غریب این دیار نوحه سرا گشتهام و خود غریب عشق و دل، از خانه و کاشانه دور ماندهام.
– در معاشرت با دوستانم صاف و مخلص بودم، ندانستم که دوستى رو بزوال است
– روزگارى سرخوش بودیم، چون سپرى شد، از حسرت خون گریستیم.
– بخدا سوگند که همواره مشتاق دیدارم، و پس از هجران شما، دیده بر هم ننهادم.
– آب گوارا ننوشیدم و اگر نوشیدم گوارا نبود. مگر اینکه باز بر سر دوستى رویم.
– آتش عشق از دل بیرون نگشت، ولى بار ندامت بر دل بماند.
– بار سفر نبستند، مگر اینکه خون ما حلال دانستند، گویا از جان بما نزدیکتر بودند.
– اینکه بینى راه بغداد کمتر گیرم، به خاطر سرگرانى شماست و دورى گزیدن از ما.
– پندارد که خاطر آسوده سازم و دل به مهر دگرى بندم؟ چه گمان ناهنجارى؟!
– اى نجدیان! خدا نگهدار. به شما امید بستیم ولى تیر ما به سنگ آمد.
– رواست که سرورم حسین با یاران که چون اختران رخشان همراه بدر تابان بودند، لگد کوب سم ستوران شوند؟
– خواهرش زینب همراه دخترانش که شمر را با شمشیر آخته بر سر حسین دیدند.
– به دامنش آویختند که دست از حسین بدار! و ما را قربانى او ساز.
– رگهاى گردنش برید و سرش بر سر نى کرد، چون خورشید که از ابر کناره گیرد.
– فریاد خواهرش زینب، بلند شد «واى بر من» و دست و گریبان از خون او رنگین کرد.
– هلا! اى رسول خدا، یا جداه. اینک بنى امیه کین خود را از ما باز جست.
– اسیر گشتیم چونانکه بردگان به خوارى اسیر گردند، گرد جهانمان گردانده در بدر کردند.
– زندگى من با گریه و سوز بر آنان به سر آید ناله اندوهم بر روزگار باقى است.
– هلا! لعنت خدا بر آنان که ستمکارى بر اهل بیت را بنیان نهادند و آنها که بدین راه رفتند.
– اى خاندان احمد! همواره مدح و ثنایتان گویم و بر دشمنانتان جز ناسزا و نفرین نثار نسازم.
– کیست که به مدح و ثنایم سزاوارتر باشد، شمائید گرامیترین کس که احرام بست و قربانى کرد.
– براق، جد شما را به آسمانها برد، تا آنجا که با خداى گیتى قاب قوسین یا کمتر فاصله ماند.
– صورتى از پیکر على پدرتان در آسمانها است که همواره صبح و شام زیارتگاه فرشتگان است.
– او همان «صدیق امت» است که ایمان آورده، راه تقوى گرفت، بخشید نه کم چه پاداش بهشتى را باور داشت.
– خداى صاحب عرش، در قرآنش «جنب اللّه» نامیده، و دستاویز محکم، و دیدبان، و رخسار حق، و گوش شنوا.
– پشت پیامبرش محمد را بدو محکم ساخت، از این رو در حوادث روزگار بدو تکیه کرد.
– در علم و شجاعت و سماحت یکتا و منفردش ساخت، جلالتش نام برند و کردارش بر شمارند.
– چونان دریاست که عنبرش بر سر آید و در و مرجان از قعرش بزاید.
– هر گاه دلاوران هماورد را نام بریم، براى حیدر همتا و هماوردى نشناسیم.
– بهنگام نبرد، از شجاعت، در گرداب مرگ شناور گردد، و شیران بیشه را از ترس او دل دربر نماند.
– هر که او را در پهنه نبرد بیند، مرگ را با چشم بنگرد که از این سو و آن سویش بخواند.
– شعله جنگ که بالا گیرد و جنگاوران خشمگین پیاپى شمشیر زنند.
– چشمها از خون سرمه کشد، و دهانها کف بر لب آورده کبود گردد.
– سنان نیزهها را چون اختران شبرنگ بینى و بر بالاى آن غبار جنگ را چون شب تار.
– آنگاه که چهره على دیدار گردد، توده دلاوران چنان پراکنده شوند که رمه گوسفندان از شیر ژیان.
– جوانمردى که در دست چپ مرگ و با دست راست صلح و صفا تقدیم کند.
فکم بطل اردى و کم مرهب اودى و کم معدم اغنى و کم سائل اقنی
– چه بسیار قهرمان که بخاک افکند، و هیولا که هلاک نمود، چه بسیار فقیر که بینیاز کرد و گدائى که گنجور ساخت.
– بر نیازمندان، بیحساب، ببخشد و هیچگاه منت ننهد.
– اگر جزئى از جود و سماحتش بین جهانیان پخش شود، کسى را بخل و خست نماند.
– هر آنکه دستى به سخاوت بخشنده دارد، چون نیک بنگرى راه و روش او را دنبال کند.
– هر ثنائى که من گفتم و دیگران گویند، امیر المؤمنین على لایق آن است.
– آنکه به مهر ولایش چنگ نزند زیانکار است به ابد، و روز رستاخیز دندان ندامت بهم ساید.
– از این رو با اخلاص دل در گرو او دارم و در همه حال خود را چاکر او شناسم.
– درود خدا بر شما باد اى خاندان احمد! مادام که قمرى بر شاخساران برشده نغمه سراید.
– مهرش اجر رسالت است، ایمان آوردیم و پذیرفتیم.
و عهدکم الماخوذ فى الذر لم نقل لاخذه: کلا. و لا کیف او انى؟
قبلنا و اوفینا به ثم خانکم اناس و ماخنا و حالوا و ما حلنا
– در عالم ذر (نطفه) که پیمان ولایتت گرفتند، نگفتیم: نه. چرا؟ از کجا؟
– پذیرفتیم و راه وفا گرفتیم، جمعى خیانت کردند و نکردیم، باز گشتند و نگشتیم.
– پاکید، از شما رسم پاکى آموختیم، خجستهاید، از این رو خجسته گشتیم.
– آنچه خواسته شما بود، همان خواستیم، آنچه مکروهتان بود پیرامونش نگشتیم، هر چه فرمودید، پسند کرده پذیرفتیم.
– بندگان آزاده شمائیم، دلهاى ما سوى شما پر میکشد، آرى دوست به دوست مشتاق است.
– از دل و جان سوى مزارتان روانیم، و اگر با سر و چشم بزیارت آئیم، حق شما را ادا نکردهایم.
– اگر در راه شما پاره پاره شویم. دل از مهر شما باز نگیریم.
– ما این مهر کیشى از پدران آموختیم و چون بمیریم، فرزندان بمیراث برند.
– مهر شما بهترین تجارت فردا است که نه مغبون شویم و نه از زیان ترسیم.
– از چه ثنا خوانتان نباشم، با آنکه خدایتان در کتب آسمانى به نیکى ثنا- خوان است.
– پدر شماست که فرداى رستاخیز، جهانیان را دو بخش کند: بخشى در نار و بخشى در بهشت عدن.
و انتم لناغوث و امن و رحمة فما منکم بد و لا عنکم مغنی
– پناهگاه مائید و مایه امن و رحمت، از شما گزیرى نیست و نه از شما بینیازى توان جست.
– دانستهایم که اگر دل به مهر شما نبندیم، طاعت ما قبول درگاه حق نخواهد بود.
– به رستاخیز، سوى شما بازگردیم، هنگامى که با شتاب سر از گور برداریم.
– باز پرسى و حساب خلائق با شماست که گروه گروه به پاى میزان درآئیم.
– مهر شما مقیاس طاعت است، سعیدتر آنکه وزنهاش سنگینتر است.
– روزى که بر حوض کوثر در آئیم، تشنه ماند آنکه علیش براند و سیراب آنکه بخود خواند.
– راهدارى بهشت با شماست، خوشا بر ما که با فرمانتان از «صراط» بگذریم.
– واى بر ناصبیان! مگر چه گناهى مرتکب شدهایم جز اینکه به آئین شما گرویدیم.
– اگر گناه ما همین است، بیقین نه باز گردیم و نه مردود شویم.
– از شما بریدند و خاندان شما را ترک کردند، ما هم از آنان بریدیم، از این- رو تهمت رفض بر ما نهادند.
– مائیم که در ذات حق جز عدل و دادگسترى اعتقاد نکردیم، خدا را تنزیه کرده یکتا شناختیم.
و هم شبهوا اللّه العلى بخلقه فقالوا: خلقنا للمعاصى و اجبرنا
فلو شاء لم نکفر و لو شاء اکفرنا و لو شاء لم نؤمن و لو شاء آمنا
– و آنان خداى را با خلق شبیه گرفتند، گفتند: براى گناهمان آفریدند و مجبور بودیم.
– اگر خداى خواهد کافر نشویم و اگر خواهد شویم، اگر خواهد ایمان آوریم و نخواهد نیاوریم.
– گفتند: رسول خدا کسى را انتخاب نفرمود، ما خود خلیفه اختیار کردیم.
– گفتیم: آرى شما خود منشور خلافت صادر کردهاید از این رو شما بر امام خود سرورید! شما تباه گشتید و به فضل خدا تباه نگشتیم.
– ولى ما همان حیدر را انتخاب کردیم که خدایش روز غدیر منشور خلافت بنام او کرد. نه بدعت نهادیم و نه راه جور گرفتیم.
– برستاخیز که همگان گرد آئیم، جزاى این انتخاب خود را در کنار بینیم.
– به دست خود اساس دین خود را ویران کردید. دین بیاساس پوشالى است.
– مائیم که از جانب خداى با پرتوى روشن گام زدیم. خدایا ما را ثابت بدار و پرتومان بیفزا.
– امید «ابن حماد» به پروردگارش نیکو است، سزاوار است که ناامید نگردد.
– پایه عظمت ما بدست «شن بن افصى» نهاده شد، و ما نگهبان آن بودیمخدایش خیر داد.
– پس از «قیس» مجد و عظمت پدر، مرا بس، مقام و رتبه «عبد قیس» مرا مهیاست.
– «تمیم» خالوى من است، افتخارى است که بر افتخارات ما افزون گشته.
– این جواهر منظوم، براى سینه عروسان گرد نیامده، مدح و ثنائى است که در آن گفتگو نیست.
و لا ظل أو أضحى و لا راح و اغتدى تأمل لا عین تراه و لا لحنا
– از آن روز که شعر فصیحم بر صاحبان خرد عرضه شد، شعر دگران از جلوه افتاد.
– بهترین چامه آن است که الفاظ لطیف و دلپسندش با مضامین نغز و بلند زیب و زیور گیرد.
– شعر خود فنى از فنون علم است، اگر از دانش صحیح مایه نگیرد، هذیان است.
– اگر ادیب سخندان شعر بیمایه سراید، از خجلت و شرمسارى سر بگریبان بماند.
– و اگر منطق او رسا باشد، با مضمونى نغز و استوار و لحنى خوشگوار.
– گوشها از شنیدن آن محفوظ گردد، لذتى یابد گواراتر از عهد شباب.
– در هر بیت، و جدى تازه یابد، و چون مست شود، گوید: کاش از سر گیرد.
– باشد که خدایم این چامه از لطف بپذیرد، پاداش فراوان بخشد و میزان عملم را بدان سنگین و گرانبار سازد.
– و درود فرستد بر پاک سرشتان آل احمد، مادام که شب تاریک شود و یا با پشت خمیده راه فرار جوید.
در قطعه شعر دیگرى باز هم امیر المؤمنین را ثنا گفته:
حدثنا الشیخ الثقه محمد عن صدقه روایة متسقة عن انس عن النبی
رأیته على حرى مع على ذى النهی یقطف قطفا فى الهوى شیئا کمثل العنب
فأکلا منه معا حتى اذا ما شبعا رأیته مرتفعا فطال منه عجبی
کان طعام الجنة أنزله ذو العزة هدیة للصفوة من الهدایا النخب
– شیخ ثقه محمد، از صدقه روایتى مسند آورده از انس از رسول خدا (ص).
– دیدمش بر کوه «حرى» با على نشسته، خوشه انگورى از هوا گرفت.
– هر دو تناول نموده سیر شدند، بعد به آسمان برشد. بسیار شگفت آوردم.
– آن میوه بهشتى بود که خداى عزتمند به برگزیدگانش هدیه کرد.
در این قطعه به حدیثى اشاره میکند که محمد بن جریر طبرى به سند خود از انس روایت کرده که روزى، رسولخدا بر استر سوار گشته تا کوه «کدى» روان گشت، آنگاه استر را بمن سپرده فرمود: بفلان موضع روان شو، على را خواهى یافت که نشسته و به تسبیح پروردگار مشغول است، از منش سلام رسان و بر این استر سوار کرده نزد من آر.
گوید: خدمت على رفتم، پیغام رساندم، چون به خدمت رسید، رسول خدا فرمود: بنشین! این مکانى است که هفتاد پیامبر مرسل بر آن قرار گرفته، و من از همه آنان والاترم. با هر یک از آن پیامبران برادر او همراه بوده و تو از همه آنان بهترى.
گوید: این هنگام. ابر سفیدى بر سر آن دو سایه افکند، خوشه انگورى از میان ابر آویز شد، رسول خدا تناول میکرد و میفرمود: برادر! بخور! این هدیه الهى است، بعد از تناول انگور، آب آشامیدند، ابر بالا رفت. رسول خدا فرمود:
سوگند به آنکه هر چه خواهد آفریند! از این خوشه سیصد و سیزده پیامبر و سیصد و سیزده وصى تناول کردهاند هیچ پیامبرى گرامیتر از من نبوده و هیچ وصیى از على گرامیتر نیست.
ابن حماد عبدى، قصیده دیگرى در ستایش على (ع) دارد که از «نونیه» عونى استقبال کرده است:
ما لابن حماد سوى من حمدت آثاره و أبهجت غرانه «1»
– ابن حماد تنها یک ممدوح دارد: آنکه آثارش ستوده و شمایلش خجسته و نیکوست.
– آن على مرتضى است، پاک سرشتى که «عدنان» به وجودش افتخار دارد.
صنو النبى هدیه کهدیه اذ کل شیء شکله عنوانه
– همتاى رسول، رفتارش چون رفتار او است و دوست آینه تمام نماى دوست.
– بحق رتبه وصایت را احراز کرده وام او را پرداخت، آنگاه که وامخواهان گرد آمدند.
– یار خیر خواه مخلص، موقعى که دیگران نفاق پیشه و دورو بودند.
– وارث رسول، پرچم هدایت، امین خاندان، وزیر و همیار جانى.
– آن جوانمرد شیر صولت که هر گاه در پهنه نبرد نمایان شد، دلاوران سپر افکندند.
– هژبرى که اگر شیر ژیانش بیند، از هول و هیبت، روان از تنش بپرد.
صقر و لکن صیده صید الوغى لیث و لکن فرسه فرسانه
– شاهین تیزچنگ است ولى شکارش دلیران، شیر بیشه است ولى طعمهاش پهلوانان.
– دلیرى که هر گاه در معرکه جولان گرفت، دلیران دگر از ترس جان ناپدید شدند.
تبکى الطلى ان ضحکت أسیافه و ترتوى ان عطشت سنانه
– اگر شمشیرش بخندد. خون بگرید و اگر نوک نیزهاش تشنه ماند از خون دلاوران سیراب گردد.
– روز جنگ، درندگان صحرا دنبالش گیرند، چون در پهنه نبرد مهمان اویند.
– جان سلحشوران را در چاه هلاکت به بند کشد، از این رو هماوردان از او بر حذر باشند.
و کم کمى قد قراه فى الوغى فلیس تخبو ابدا نیرانه
– چه دلاورانى که در پهنه نبرد مهمان او گشت، از اینرو آتش این مطبخ خاموش نگردد.
– گواه این سلحشورى در نبرد «بدر» و «احد». مدینه و مکه آشکار شد.
– و «جنگ خیبر» و در «بصره» که ناکثین را بخاک نشاند و هم صفین و نهروان.
– این چنین شیر مردى است که قرآن، از جانب خداى آسمان به ثناى او نازل گشت.
فقوله «ولیکم» فانما یخص فیها هو، لا فلانه
– فرمود: «انما ولیکم اللّه» و او را ویژه این ولایت ساخت نه فلان را.
– سه تن: خدا و رسول و «على»: آنکه در رکوع نماز، زکوة بخشید.
– فرمود: «اذن واعیه» و آن حیدر است که سخن حق را گوش شنواست.
– رسولش دعا فرمود که آنچه گوید و املاء کند، محفوظ دارد و از خاطر نسپارد.
– و فرمود: «و نضع الموازین بالقسط لیوم القیامه» و جز على برستاخیز «میزان» نباشد.
– واى بر آنکه در برابر على وزنهاش سبک آید و خوشا بر آنکه سعادتش یار گشته وزنهاش سنگین باشد.
– اوست امیر مؤمنان، رتبهاى که از خداى یکتا جل شانه یافته است.
– از قدرت و سلطنت محرومش ساختند، با آنکه حقیقت بر آنها مکشوف بود.
– سالارمان پیشواى بر حق، از حق خود دست کشید، چون یاور نداشت.
– جز چهار تن با او یار نگشت، و آن چهار تن بجان حق سوگند، ارکان اربعه بودند.
– مقداد و عمار یاسر، و تسلیم محض یعنى سلمان وفادار.
– و هم جندب راستگو، ابو ذر غفارى که از فرمانش بیرون نگشت.
– اگر میخواست، هلاکشان میساخت، ولى بجا گذاشت تا نسل مؤمنین برجاى ماند.
از چکامههاى عبدى، قصیدهاى است که پیشواى سوم سبط شهید را رثا گفته است:
للّه ما صنعت فینا ید البین کم من حشا اقرحت منا و من عین
ما لى و للبین؟ لا اهلا بطلعته کم فرق البین قدما بین الفین
– خدا را، جدائى بروزگار ما چه آورد، که دلها داغدیده و دیدهها اشکبار آمد.
– مرا با جدائى چه کار؟ طلعتش ناخجسته باد! چگونه بین دوستان تفرقه انداخت؟
– بسان دو شاخه تر از یکریشه آب میخوردند: شاداب و خرم، با شمایل یکسان.
– در اثر مهر و الفت گویا یک روح باشند و دو پیکر.
– روزگار نتوانست با همه مکر و فسونش، تخم اختلاف در میان پاشد و نه آندو عهد مودت زیر پا گذاشتند.
– آخر، چشم «سفر» به آن دو یار جانى افتاد که بیدغدغه و آرام به زندگى خود ادامه دهند.
– تیر بلائى در کمان نهاد و مصیبتى ببار آورد، بعد از سالها مهر و الفت آندو را از هم جدا کرد:
– یکى در شرق و دیگرى در غرب، پراکنده و زار، رانده و اندوهبار.
– آرى روزگار، نسبت به دوستان یکدله حسودتر است که روز وصل را به شب فراق تبدیل کند.
– به روزگار دل مبند که رنگ و وارنگ است، با دو چهره و دو زبان.
– جفا کرد بر خاندان محمد که به هر دیارشان پراکنده ساخت: دو تن در یکجا نباشند.
– گویا سوگند یاد کرده که آنان را تار و مار سازد، مانند کینهورى سرسخت یا دشمنى خونخواه.
– گروهى در مدینه مدفون گشتهاند و جمعى به کربلاء و برخى در نجف.
– و هم خاک طوس، و سامرا که چون بغداد، دو بدر تابان در میان گرفته.
– سروران من! بر کدامتان افسوس خورم و بر کدام گریه کنم با چشم خون چکان.
– بر حسن مسموم بمویم که مظلوم ماند؟ یا بر حسین که پیکر عریانش میان دو لشکر بخاک افتاد.
– گریم بر آنکه محاسنش با خون خضاب گرفت، صورتش را بر خاک نهاده رگهاى گردنش بریدند.
– و زینب که در میان دختران حسین لطمه بر صورت مینواخت و اشک بر دو گونهاش شیار انداخته بود.
– فریاد میزد: اى یگانه امید زینب! که دست جدائى از کفم ربود.
– بعد از تو روزگارم مباد، و اگر زنده مانم روى خوش نبینم و نه خواب بچشمانم راه کند.
– برادر جان! قبل از جدائى سوى من بنگر، بخدا سوگند که فراقت دل مرا بآتش کشید.
– بنگر به این دخترت فاطمه که با ذلت یتیمى و اسیرى روبروست.
– هر گاه به پیکر پرخونت نزدیک شود، آن پلید شوم با تازیانهاش بزند و او بازو سپر سازد.
– پناه آورده و فریاد زند: عمه جان! جانم بخاطر این دو مصیبت تباه شد:
– ضرب تازیانه بر پیکر ناتوان و رنجورم، و داغ پدر که بر دل نشسته گرانبارتر و جانکاهتر.
– به یگانه بازماندهات على بنگر که بییاور است و با دو زنجیرش به غل بستهاند.
– کیست که بعد از تو بما رحم کند، کیست به این دو اسیر یتیم شفقت آرد.
– و حسین سبط، در گرداب مرگ: گاهى دو دست به جلو افراشته و گاه به دو زانو مینشیند.
– توان پاسخ ندارد، جز اینکه با چشم حسرت بار بدانها مینگرد.
– همواره چون ابر بهاران بگریم، براى آن دو سرور شهید.
– آن دو سرور شریف که بهترین جهانیان اند از حیث پدر و جد.
– نیاز بران، به درگاه حق، پیشگامان به سوى خدا، دو شفیع روز جزا.
– عارف بمقام خالق، حکیم در میانه خلق. دادگستر، و فرزانه.
– شکیبا در نقمت، شاکر در نعمت، پشت کرده به دنیا، رو آورده به خدا.
– گواه بر خلق، پیشواى بر حق، راستگو از جانب خدا، وه چه باوفا.
– پارسا، پرهیزگار و پاک، باایمان، شجاع و بیباک.
– حجت بر خلق، فرمانرواى پاک سیرت، پاک نهاد با درایت.
– دو پرتو فروزان در عالم اشباح (ذر) و چونانکه رسول فرمود: دو گوشواره عرش.
– دو سیب خوشبو بر دست احمد، و دو نسل گهربار براى على و فاطمه.
– درود خدا بر روح پاکشان، و سیراب باد تربتشان در پائیز و بهار.
تا آنجا که گوید:
– ابن حماد را عملى شایسته درگاه نباشد، جز اینکه به دامن «میم و عین» چنگ زده باشد.
– «میم» یعنى منتهاى آرزویم محمد. «عین» یعنى على که نور چشم است.
– درود خداى بر ایشان باد، مادام که خورشید بدمد و سپس راه غروب گیرد.
این قصیده 57 بیت است که چهل و چهار بیت آن مذکور شد.
و قصیده دارد در سوگ سید الشهدا سبط پیامبر که ضمنا از حدیث غدیر یاد میکند:
– سلام بر آن بارگاهى که در کربلا میدرخشد، و گنج پارسائى و جهان دانش در خود نهفته است.
– محفل ماتم بپا کن و سیلاب اشک فرو ریز!
– تربت پاکش با سوز دل ببوس و گونهها بر خاک درش نه.
– بگو! اى آرامگاه قدس که پیکر سرورم در بر تو است، سیراب باشى سیراب.
– بناز بر تربت دگران که سزاوار هر گونه افتخار و نازى.
– گل بوستان پیامبر در تو آرام گرفته: آنکه در قلب و دیده مصطفى جاى داشت.
– کوه وقار و دریاى دانش در تو جا ساخته، آرى سرفرازى و بالیدن سزاوار توست.
– پیکرى در تو نهان است که با فرو افتادنش ارکان دین فرو ریخت با آنکه استوار بود.
– آنکه جبرئیلش با سرود شادى گهواره جنبان بود، و میکال با تحفه و ارمغان به درگاه.
– آنکه فطرس ملک به آستان همایون پناه جست و به آسمان نیلگون پرکشید.
– آن روز که سپاه «پسر هند» به سویش شتافت تا کینه دل باز جوید.
– آه، خداوندا! با شمشیر گلویش شکافتند، جانم فدایش باد.
– با اندوهى جانکاه به خیمه زنان چشم دوخته از غیرت دل خون میخورد.
– آن هنگام که سمندش بازین باژگون غرقه در خون جانب خیمهها گرفت شیهه کشان.
– پردگیان فریاد نوحه و زارى سر کردند، موپریشان و مویه کنان.
– از خیمه بیرون شتافتند، با آنکه جامه تقوى و پارسائى به تن داشتند.
– از سوز دل سیلى به صورت نواختند، و با ناله و شیون برون تاختند.
– آوایشان به ماتم و زارى در میان دشمنان بلند بود، چون دیوانگان.
– چادر از سر فرو گذارده بیگانه و خویش از هم باز نشناسند.
– و چون سر انور حسین را بر بالاى نى دیدند، چون بدر تابان.
– فریاد بى کسى برآوردند: اى قوم از چه رو اسیر باشیم؟ با آنکه جرمى نیاوردیم.
– از چیست که در میان شما یکتن خاندان رسول را یار و یاور نیست؟
– بر این سیه کاران خشم و نفرین خدا نثار باد، و لعنتى پیوسته و هموار، در همه روزگار.
– به آنکه بر دوستى آل احمدم ملامت کند، برگو: پیوسته در آتش حسرت سرنگون باش.
– در عوض تشویق و معذرت، زبان به ملامت گشودهاى، آنهم در محبت این خاندان.
– که خداى کیهان، على پدرشان را به روز «خم» پیشوا و رهبر ساخت بر جهانیان؟
– روزى که دست بیعت سپردند همگان، گوئى نه؟ از غدیر خم پرس و جهاز شتران!
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 215