سده نهم، ابن داغر حلی
(1) درود خدا بر گروهی باد که- در برابر خواستههای آن-
فراز و نشیب بیابان درهم نوردیده میشود.
آهنگ دیدار از فرمانروای گروندگان را در بارگاهی دارند
که پایه ستونهای آن را بر پیشانی اختران سپهر نهادهاند.
بر بهترین مردم و در آستانی گام مینهند.
که روی آرندگان به آن جا- در نزد خداوند- گرامیاند-
در آنجا است جوانمرد جوانمردزاده و برادر جوانمردی دیگر.
و شایسته جوانمردی و خداوندگار و پیشوای آن.
هر سرافرازی که بینگاری- از کهنه و نو- ویژه اوست.
و همه برتریها- از آغاز تا انجام- در نامه او نگاشته میشود.
مردمان پس از آن که پیامبر خود را از دست دادند،
سرور و رهبر و بخشنده آنان او است.
آن گاه که شیران- در نبردگاه- با یکدیگر بر میخورند و سپاهیان
– با تکان دادن نیزهها- از تار و پود گرد و خاک رشتهای سیاه به هم میبافند.
آن گاه که میبینی گروههای مردم در برخوردگاه تیغها گرد آمدهاند.
و هر گروهی تک تک از وابستههایش را دستور به پرهیز میدهد.
آن گاه که رزمندگان سخت کوش در نبردگاه سرگرم تاختناند-
– آن هم سوار بر اسبانی نیکو که، در دویدن به سوی پیکار؛ پیشگام و پیشاهنگاند-
و آن گاه که گوئی مردمی که در پهن دشت جنگ پراکندهاند.
گرد باد آشوباند که وزیدن آن همه جا را تیره و تار میکند.
و آن گاه که نیزههای آنان- چوبهایش از هم پاشیده.
و نیام شمشیرها در هم بشکند.
(2) و آهن سرنیزهها میان کلهها را نیام خود بگیرد.
و پیکان تیرها در دل مردم بنشیند.
آن گاه است که برادر محمد پیامبر را مینگری که زخمهای شمشیر بر
پیکر وی – همچون نشانههائی از تلاش و آزمایش- نمودار است.
تیغ خود را در هنگام دیدار دشمن؛ زیر و بالا میکند
و دلیران را به دام میافکند.
همچون بازوی پیامبر هاشمی با شمشیر خویش چندان از وی پاسداری کرد
که بازوهای خودش زخم بسیار برداشت.
او بود برادرش- نه دیگران- و او تنها کسی بود که پیامبر
– همان گشاینده و بر بننده درها- در خانه او را به مسجد باز گذاشت
و در بازپسین دیدار خود از خانه خدا- در روز غدیر-
کار سرپرستی را به او داد و همه نیز گواه بودند.
و چنین شد که روز غدیر- از خجستگی او- برجستگی یافت
که فرخندگیهای آن از شماره بیرون است.
چنین نمایش دادند که سفارش پیامبر ستوده را پذیرفتهاند
ولی در دل خویش کینه خاندان محمد را نهان میداشتند
تا آن گاه که پیامبر در گذشت و کینههای خود را
– در ستم به دست سپاهیانشان- آشکار کردند.
جانشینی پروردگار و سرپرست خویش را
با بینشهای تاریک و راه گم کرده از او باز داشتند
فراسوی هم آمدند تا فاطمه را از رسیدن به حقش جلوگیری کنند
و به این گونه؛ زندگی او را با دلگیریها در آمیختند
تا از اندوه جان سپرد و پس از مرگ،
فرزندانش را سر بریدند و حسین را کشتند.
– و فردا- در میان تودهای گمراه- که تباهی در میانشان راهی دراز پیموده بود.
شوهر او را به ناسزا یاد کردند،
– راستی را- در میان گفتههای پیشینیان به سخنی استادانه برخوردم
که خوش دارم آن را بیاورم.
«آیا بر فراز منبرهائی- آشکارا- به دشنام او میپردازید
که چوبهای آن را نیروی شمشیر او بر پای داشته و به هم پیوسته؟» «1»
ای خاندان محمد و ای سرورانی که- در برتری و استواری-
بر همه آفریدگان پیشی گرفتید!
شما چراغهای تاریکیها هستید
و شما بهترین مردم و مایه سرافرازی آنانید.
و برجستگان آنان و بردباران
و دانشوران و فرزانگان و پارسایان و پرهیزگاران.
بندگان را سرورید
و در پیکارها به شیران میمانید
آن تلاشها بود که راه راست را بر آفریدگان روشن ساخت
و خدا پرستان را در آن به گام زدن وا داشت.
و اینک از سرودههای (مغامس) مایههای دست نخوردهای را مینگرید
که از اندیشهای به سان دلبران گریز پای سرچشمه میگیرد
و همچشمی کنندگان و رشگ برندگان با او نیز برتری آنها را میپذیرند.
بوئی از رسانائی شخصیت شما به آنها رسیده و رسایش نموده
و نمائی از زیبائی شما آنها را آراسته گردانیده و دل انگیزترش ساخته است
بر آنها بانگ زده و آوای خویش را به آنها رسانیدم تا به پاسخ من شتافتند،
به سان سنگی که چون چخماق آتش زنه به آن رسد اخگر خود را دریغ نمیدارد
بازاری داغ یافته و چون در ستایش شماست
بیم نمیرود که گرمی بازارش را از دست بدهد.
خدا بیامرزد هر که را- با خامه خویش- به آن یاری دهد
و امید است از کمک آن بیبهره نگردد.
برای گناهان بزرگ که با انجام آنها آسایش از دلم رخت بر بست
و جانم ناآرام شد میانجی من باشید
و برای همان لغزشها که اگر بر کوهها بار کنند
پاره پاره میشود و سنگهایش میگدازد
بسی دور است روانی از شفاعت نیای شما بیبهره بماند
که مهر علی را توشهی خویش گرفته
تا آنگاه که ابری همراه با تندر غران در کار بارش و ریزش است
درود خدا بر شما باد!
و هم از گفتههای او چکامهای است پیرامون 92 بیت و از آن میان.
(3) با این که ناگواریها یکی بر جای دیگری مینشیند
و گرفتاریهای جهان فریبنده بر سرما میریزد چگونه توان با تندرستی زیست؟
پایداری بر چند گانگی سرشتها
و امید به رهائی برای مرد دشوار مینماید
سادهترین زندگی و آنچه اکنون هست
جای چون و چرا ندارد و آن چه میرسد نیز دور نیست.
روزگار، دگرگونیهائی را در خود نهفته و- اگر بیندیشند-
در هیچ کدام از رنگها- برای دلدادگانش- بهرهمندی به بار نمیآرد-
آن کس که فریب زندگی را بخورد خردمند نیست،
خردمند آن است که در کارها بیاندیشد
ای ناآگاه! مرگ ناآگاه نیست
هر چه خواهی زندگی کن که تو را میجوید.
بازیگریات را آشکار کردی چرا که روزگار تو با خوشبختی و درخشندگی همراه
و نهال جوانی بس خرم و شاداب است
چون پیش آمدهای ناگوار فرا رسد
و اهریمن پیری بر فرشته جوانی چیرگی یابد کجا یاوری توانی یافت؟
گزندهائی که تا هنگام مرگ- چشم به راه جوانمرد است
از دیده دانش او پوشیده و اندازه زندگیاش- در نامه سرنوشت- نگاشته آمده
روزی او- از میان همه پدیدهها- اندازهگیری و شمرده شده
و با این همه میبینی- برای گذران زندگی- سخت تلاش میکند
روزگار همیشه در کوشش است
و آبستن پیش آمدها و ناگواریهائی برای آفریدگان.
آن کس که از روی آوردن آن دل را شادمان دارد
از پشت کردن آن دلگیر خواهد شد
بهترین آفریدگان- خاندان محمد- را بنگر که چگونه
گردبادی- پر از خاک تیرهبختی- پیرامون آنان را فرو پوشاند
از خود پیامبر بگیر که- کسانی از گروه یارانش-
منش درستکاری را درباره نزدیکانش روا نداشتند.
و پس از آن که از پذیرفتن فرمان و سفارش او سر باز زدند- که پنداری
سخن او را دروغ میشمردند-
حقگزاری او را دربارهی شیر خدا
که در غدیر خم دستیار و یاور او بود، فراموش کردند.
تا روزی چند در میان ایشان زیست و با دلگیری
– و به گونهای که ایشان نیز برو خشمناک بودند- درگذشت …
«تا به این جا میرسد که سوگنامه او است برای دخترزاده پیامبر، پیشوای ما- درود بر وی-»:
پدرم فدای آن رهبر که در کربلا- زیر شکنجه سخت ستم میدید «1»
مردم را به راه راست میخواند و کسی او را پاسخ شایسته نمیگفت.
پدرم فدای آن تن تنها که هیچکس را دل بر او نسوخت.
از تشنگی گله میکرد و آب در کنار او بود.
پدرم فدای آن که دوست پیامبر- محمد- بود
و محمد نیز دوست خدا
کربلا! آیا دخترزاده پاک پیامبر- آشکارا- در خاک تو کشته میشود؟
چه شگفتیها از این باید داشت.
تو را جز کرب (رنج) و بلا (گرفتاری) نتوان نامید
که همه مردم از هراسش آزرده دلند.
بر او اندوه میبرم- که با آن تشنگی سخت و توان فرسای- سرنگون شد و بر خاک خفت
بر او اندوه میبرم که در کرانههای فرات افتاده
و باد شمال- از این سوی و آن سوی- خس و خاشاک را بر پیکر او میپاشید.
بر او اندوه میبرم که- ستوران- استخوانهای او را درهم کوفتند و در
پیرامون او پای به زمین کوبیدند و به تاخت پرداختند
بر او اندوه میبرم که سرش را جدا کردند
و موی چهرهاش را- از خون پاکش- رنگین ساختند.
بر او اندوه میبرم که زره از تن او به در کرده
و سراپردههایش را به یغما بردند.
بر پردگیان حسینی اندوه میبرم که- ماتمزده و پراکنده- چنان شدند
که دلها برای آنان به هراس افتاد.
ولی تا آنگاه که سر از پیکر او با تیغ بریدند
هیچ گونه بیمی او را از راه خود باز نگردانید.
خدا را، که چه بسیار چهرهها از سر بیتابی در برابرش سیلی خورد و گریبانها چاکزده شد.
هر چه را فراموش کنم، زینب پاک را از یاد نمیبرم
که میگریست، روسری او را ربوده بودند و خدای را میخواند و زاری
میکرد- و ناگواریها در کرانههای فرات.
او را اندوهگین ساخته سرشگ وی روان بود-
برادرکم! پس از تو زندگی خوشی نخواهم داشت و مرگی زودرس-
به ناگهان- مرا در خواهد یافت:
برادرکم! پس از تو کیست که این نادانان را از سر من دور سازد؟ آواز
مرا بشنود و پاسخ بگوید؟
اندوه من کوهها را میگدازد
و یاد یوسف را از دل یعقوب به در میبرد.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج7، ص: 37