اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۷ خرداد ۱۴۰۲

غدیریه ابن داغر حلی

متن فارسی

سده نهم، ابن داغر حلی

(1) درود خدا بر گروهی باد که- در برابر خواسته‌های آن-
فراز و نشیب بیابان درهم نوردیده می‌شود.
آهنگ دیدار از فرمانروای گروندگان را در بارگاهی دارند
که پایه ستون‏های آن را بر پیشانی اختران سپهر نهاده‌اند.
بر بهترین مردم و در آستانی گام می‌نهند.
که روی آرندگان به آن جا- در نزد خداوند- گرامی‌اند-
در آنجا است جوانمرد جوانمردزاده و برادر جوانمردی دیگر.
و شایسته جوانمردی و خداوندگار و پیشوای آن.
هر سرافرازی که بینگاری- از کهنه و نو- ویژه اوست.
و همه برتری‌ها- از آغاز تا انجام- در نامه او نگاشته می‌شود.
مردمان پس از آن که پیامبر خود را از دست دادند،
سرور و رهبر و بخشنده آنان او است.
آن گاه که شیران- در نبردگاه- با یکدیگر بر می‌خورند و سپاهیان
– با تکان دادن نیزه‌ها- از تار و پود گرد و خاک رشته‌ای سیاه به هم می‌بافند.
آن گاه که می‌بینی گروه‌های مردم در برخوردگاه تیغ‏ها گرد آمده‌اند.
و هر گروهی تک تک از وابسته‌هایش را دستور به پرهیز می‌دهد.
آن گاه که رزمندگان سخت کوش در نبردگاه سرگرم تاختن‏اند-
– آن هم سوار بر اسبانی نیکو که، در دویدن به سوی پیکار؛ پیشگام و پیشاهنگ‏اند-
و آن گاه که گوئی مردمی که در پهن دشت جنگ پراکنده‌اند.
گرد باد آشوب‏اند که وزیدن آن همه جا را تیره و تار می‌کند.
و آن گاه که نیزه‌های آنان- چوب‏هایش از هم پاشیده.
و نیام شمشیرها در هم بشکند.

(2) و آهن سرنیزه‌ها میان کله‌ها را نیام خود بگیرد.
و پیکان تیرها در دل مردم بنشیند.
آن گاه است که برادر محمد پیامبر را می‌نگری که زخم‏های شمشیر بر
پیکر وی – همچون نشانه‌هائی از تلاش و آزمایش- نمودار است.
تیغ خود را در هنگام دیدار دشمن؛ زیر و بالا می‌کند
و دلیران را به دام می‌افکند.
همچون بازوی پیامبر هاشمی با شمشیر خویش چندان از وی پاسداری کرد
که بازوهای خودش زخم بسیار برداشت.
او بود برادرش- نه دیگران- و او تنها کسی بود که پیامبر
– همان گشاینده و بر بننده درها- در خانه او را به مسجد باز گذاشت
و در بازپسین دیدار خود از خانه خدا- در روز غدیر-
کار سرپرستی را به او داد و همه نیز گواه بودند.
و چنین شد که روز غدیر- از خجستگی او- برجستگی یافت
که فرخندگی‌های آن از شماره بیرون است.
چنین نمایش دادند که سفارش پیامبر ستوده را پذیرفته‌اند
ولی در دل خویش کینه خاندان محمد را نهان می‌داشتند
تا آن گاه که پیامبر در گذشت و کینه‌های خود را
– در ستم به دست سپاهیانشان- آشکار کردند.
جانشینی پروردگار و سرپرست خویش را
با بینش‏های تاریک و راه گم کرده از او باز داشتند
فراسوی هم آمدند تا فاطمه را از رسیدن به حقش جلوگیری کنند
و به این گونه؛ زندگی او را با دلگیری‌ها در آمیختند
تا از اندوه جان سپرد و پس از مرگ،
فرزندانش را سر بریدند و حسین را کشتند.
– و فردا- در میان توده‌ای گمراه- که تباهی در میانشان راهی دراز پیموده بود.
شوهر او را به ناسزا یاد کردند،
– راستی را- در میان گفته‌های پیشینیان به سخنی استادانه برخوردم
که خوش دارم آن را بیاورم.
«آیا بر فراز منبرهائی- آشکارا- به دشنام او می‌پردازید
که چوب‏های آن را نیروی شمشیر او بر پای داشته و به هم پیوسته؟» «1»
ای خاندان محمد و ای سرورانی که- در برتری و استواری-
بر همه آفریدگان پیشی گرفتید!
شما چراغ‏های تاریکی‌ها هستید
و شما بهترین مردم و مایه سرافرازی آنانید.
و برجستگان آنان و بردباران
و دانشوران و فرزانگان و پارسایان و پرهیزگاران.
بندگان را سرورید
و در پیکارها به شیران می‌مانید
آن تلاش‏ها بود که راه راست را بر آفریدگان روشن ساخت
و خدا پرستان را در آن به گام زدن وا داشت.
و اینک از سروده‌های (مغامس) مایه‌های دست نخورده‌ای را می‌نگرید
که از اندیشه‌ای به سان دلبران گریز پای سرچشمه می‌گیرد
و همچشمی کنندگان و رشگ برندگان با او نیز برتری آن‏ها را می‌پذیرند.
بوئی از رسانائی شخصیت شما به آن‏ها رسیده و رسایش نموده
و نمائی از زیبائی شما آن‏ها را آراسته گردانیده و دل انگیزترش ساخته است
بر آن‏ها بانگ زده و آوای خویش را به آنها رسانیدم تا به پاسخ من شتافتند،
به سان سنگی که چون چخماق آتش زنه به آن رسد اخگر خود را دریغ نمی‌دارد
بازاری داغ یافته و چون در ستایش شماست
بیم نمی‌رود که گرمی بازارش را از دست بدهد.
خدا بیامرزد هر که را- با خامه خویش- به آن یاری دهد
و امید است از کمک آن بی‌بهره نگردد.
برای گناهان بزرگ که با انجام آن‏ها آسایش از دلم رخت بر بست
و جانم ناآرام شد میانجی من باشید
و برای همان لغزش‏ها که اگر بر کوه‌ها بار کنند
پاره پاره می‌شود و سنگ‏هایش می‌گدازد
بسی دور است روانی از شفاعت نیای شما بی‌بهره بماند
که مهر علی را توشه‌ی خویش گرفته
تا آنگاه که ابری همراه با تندر غران در کار بارش و ریزش است
درود خدا بر شما باد!

و هم از گفته‌های او چکامه‌ای است پیرامون 92 بیت و از آن میان.
(3) با این که ناگواری‌ها یکی بر جای دیگری می‌نشیند
و گرفتاری‌های جهان فریبنده بر سرما می‌ریزد چگونه توان با تندرستی زیست؟
پایداری بر چند گانگی سرشت‏ها
و امید به رهائی برای مرد دشوار می‌نماید
ساده‌ترین زندگی و آنچه اکنون هست
جای چون و چرا ندارد و آن چه می‌رسد نیز دور نیست.
روزگار، دگرگونی‌هائی را در خود نهفته و- اگر بیندیشند-
در هیچ کدام از رنگ‏ها- برای دلدادگانش- بهره‌مندی به بار نمی‌آرد-
آن کس که فریب زندگی را بخورد خردمند نیست،
خردمند آن است که در کارها بیاندیشد
ای ناآگاه! مرگ ناآگاه نیست
هر چه خواهی زندگی کن که تو را می‌جوید.
بازیگری‌ات را آشکار کردی چرا که روزگار تو با خوشبختی و درخشندگی همراه
و نهال جوانی بس خرم و شاداب است
چون پیش آمدهای ناگوار فرا رسد
و اهریمن پیری بر فرشته جوانی چیرگی یابد کجا یاوری توانی یافت؟
گزندهائی که تا هنگام مرگ- چشم به راه جوانمرد است
از دیده دانش او پوشیده و اندازه زندگی‌اش- در نامه سرنوشت- نگاشته آمده
روزی او- از میان همه پدیده‌ها- اندازه‌گیری و شمرده شده
و با این همه می‌بینی- برای گذران زندگی- سخت تلاش می‌کند
روزگار همیشه در کوشش است
و آبستن پیش آمدها و ناگواری‌هائی برای آفریدگان.
آن کس که از روی آوردن آن دل را شادمان دارد
از پشت کردن آن دلگیر خواهد شد
بهترین آفریدگان- خاندان محمد- را بنگر که چگونه
گردبادی- پر از خاک تیره‌بختی- پیرامون آنان را فرو پوشاند
از خود پیامبر بگیر که- کسانی از گروه یارانش-
منش درستکاری را درباره نزدیکانش روا نداشتند.
و پس از آن که از پذیرفتن فرمان و سفارش او سر باز زدند- که پنداری
سخن او را دروغ می‌شمردند-
حق‏گزاری او را درباره‌ی شیر خدا
که در غدیر خم دستیار و یاور او بود، فراموش کردند.
تا روزی چند در میان ایشان زیست و با دلگیری
– و به گونه‌ای که ایشان نیز برو خشمناک بودند- درگذشت …
«تا به این جا می‌رسد که سوگنامه او است برای دخترزاده پیامبر، پیشوای ما- درود بر وی-»:
پدرم فدای آن رهبر که در کربلا- زیر شکنجه سخت ستم می‌دید «1»
مردم را به راه راست می‌خواند و کسی او را پاسخ شایسته نمی‌گفت.
پدرم فدای آن تن تنها که هیچکس را دل بر او نسوخت.
از تشنگی گله می‌کرد و آب در کنار او بود.
پدرم فدای آن که دوست پیامبر- محمد- بود
و محمد نیز دوست خدا
کربلا! آیا دخترزاده پاک پیامبر- آشکارا- در خاک تو کشته می‌شود؟
چه شگفتی‌ها از این باید داشت.
تو را جز کرب (رنج) و بلا (گرفتاری) نتوان نامید
که همه مردم از هراسش آزرده دلند.
بر او اندوه می‌برم- که با آن تشنگی سخت و توان فرسای- سرنگون شد و بر خاک خفت
بر او اندوه می‌برم که در کرانه‌های فرات افتاده
و باد شمال- از این سوی و آن سوی- خس و خاشاک را بر پیکر او می‌پاشید.
بر او اندوه می‌برم که- ستوران- استخوان‏های او را درهم کوفتند و در
پیرامون او پای به زمین کوبیدند و به تاخت پرداختند
بر او اندوه می‌برم که سرش را جدا کردند
و موی چهره‌اش را- از خون پاکش- رنگین ساختند.
بر او اندوه می‌برم که زره از تن او به در کرده
و سراپرده‌هایش را به یغما بردند.
بر پردگیان حسینی اندوه می‌برم که- ماتمزده و پراکنده- چنان شدند
که دل‏ها برای آنان به هراس افتاد.
ولی تا آنگاه که سر از پیکر او با تیغ بریدند
هیچ گونه بیمی او را از راه خود باز نگردانید.
خدا را، که چه بسیار چهره‌ها از سر بی‌تابی در برابرش سیلی خورد و گریبان‏ها چاک‏زده شد.
هر چه را فراموش کنم، زینب پاک را از یاد نمی‌برم
که می‌گریست، روسری او را ربوده بودند و خدای را می‌خواند و زاری
می‌کرد- و ناگواری‌ها در کرانه‌های فرات.
او را اندوهگین ساخته سرشگ وی روان بود-
برادرکم! پس از تو زندگی خوشی نخواهم داشت و مرگی زودرس-
به ناگهان- مرا در خواهد یافت:
برادرکم! پس از تو کیست که این نادانان را از سر من دور سازد؟ آواز
مرا بشنود و پاسخ بگوید؟
اندوه من کوه‌ها را می‌گدازد
و یاد یوسف را از دل یعقوب به در می‌برد.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 37

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 37

73- ابن داغر الحلّی

حیّا الإلهُ کتیبةً مرتادُها             یطوى له سهلُ الفلا و وهادُها

قصدت أمیرَ المؤمنین بقبّةٍ             یُبنى على هامِ السماک عمادُها

وفدت على خیرِ الأنامِ بحضرةٍ             عند الإلهِ مکرّمٌ وُفّادُها

فیها الفتى و ابن الفتى و أخو الفتى             أهلُ الفتوّةِ ربُّها مقتادُها

فله الفخارُ قدیمُه و حدیثُه             و الفاضلاتُ طریفُها و تلادُها «1»

مولى البریّةِ بعد فقد نبیِّها             و إمامُها و همامُها و جوادُها

و إذا القرومُ تصادمت فی معرکٍ             و الخیلُ قد نسج القتامَ طرادُها

و ترى القبائلَ عند مختلفِ القنا             منه یحذِّر جمعَها آحادُها

و الشوسُ تعثرُ فی المجالِ و تحتَها             جردٌ تجذُّ إلى القتالِ جیادُها «2»

فکأنَّ منتشرَ الرعالِ لدى الوغى             زجلٌ تنشّر فی البلادِ جرادُها

و رماحُهمْ قد شظِّیتْ عیدانُها «3»             و سیوفُهم قد کسِّرت أغمادُها

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 38

و الشهب تُغمَدُ فی الرؤوس نصولُها             و السمرُ تصعد فی النفوسِ صعادُها «1»

فترى هناک أخا النبیِّ محمدٍ             و علیه من جهدِ البلاءِ جلادُها

متردِّیاً عند اللقا بحسامِهِ             متصدِّیاً لکماتِها یصطادُها

عضَدَ النبیَّ الهاشمیَّ بسیفِهِ             حتى تقطّعَ فی الوغى أعضادُها

واخاهُ دونهمُ و سدَّ دُوینَه             أبوابَهمْ فتّاحُها سدّادُها

و حباه فی یومِ الغدیرِ ولایةً             عام الوداع و کلُّهم أشهادُها

فغدا به یومَ الغدیر مفضّلًا             برکاتُه ما تنتهی أعدادُها

قبلت وصیّة أحمد و بصدرها             تخفى لآل محمدٍ أحقادُها

حتى إذا مات النبیُّ فأظهرت             أضغانها فی ظلمِها أجنادُها

منعوا خلافةَ ربِّها و ولیِّها             ببصائرٍ عمیت و ضلَّ رشادُها

و اعصوصبوا فی منعِ فاطمَ حقَّها             فقضتْ و قد شاب الحیاةَ نکادُها «2»

و توفّیت غصصاً و بعد وفاتِها             قُتلَ الحسینُ و ذُبِّحت أولادُها

و غدا یُسَبُّ على المنابرِ بعلُها             فی أمّةٍ ضلّت و طالَ فسادُها

و لقد وقفتُ على مقالةِ حاذقٍ             فی السالفین فراقَ لی إنشادُها

(أعلى المنابرِ تعلنون بسبِّهِ             و بسیفِهِ نُصبتْ لکم أعوادُها) «3»

یا آلَ بیتِ محمدٍ یا سادةً             ساد البریّةَ فضلُها و سدادُها

أنتم مصابیحُ الظلامِ و أنتمُ             خیرُ الأنامِ و أنتمُ أمجادُها

فضلاؤها علماؤها حلماؤها             حکماؤها عبّادُها زهّادُها

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 39

أمّا العبادُ فأنتمُ ساداتُها             أمّا الحروبُ فأنتمُ آسادُها

تلک المساعی للبریّة أوضحتْ             نهجَ الهدى و مشت به عبّادُها

و إلیکمُ من شارداتِ (مغامسٍ)             بکراً یقرُّ بفضلِها حسّادُها

کملت بوزنِ کمالِکمْ و تزیّنتْ             بمحاسنٍ من حسنِکمْ تزدادُها

نادیتها صوتاً فمذ أسمعتها             لبّتْ و لم یصلدْ علیَّ زنادُها

نفقتْ لدیّ لأنّها فی مدحِکمْ             فلذاک لا یخشى علیَّ کسادُها

 رحمَ الإلهُ مُمِدَّها أقلامَهُ             و رجاؤه أن لا یخیب مدادُها

فتشفّعوا لکبائرٍ أسلفتها             قلقتْ لها نفسی و قلّ رقادُها

جرماً لو انَّ الراسیاتِ حملنَه             دکّتْ و ذاب صخورُها و صلادُها

هیهات تُمنعُ عن شفاعةِ جدِّکمْ             نفسٌ و حبُّ أبی ترابٍ زادُها

صلّى الإلهُ علیکمُ ما أرعدتْ             سحبٌ و أسبلَ ممطراً أرعادُها

 

و له قوله من قصیدة تناهز الاثنین و التسعین بیتاً:

کیف السلامةُ و الخطوبُ تنوبُ             و مصائبُ الدنیا الغَرورُ تصوبُ‏

 إنَّ البقاءَ على اختلافِ طبائعٍ             و رجاء أن ینجو الفتى لعصیبُ‏

العیشُ أهونُه و ما هو کائنٌ             حتمٌ و ما هو واصلٌ فقریبُ‏

و الدهر أطوارٌ و لیس لأهلِهِ             إن فکّروا فی حالتیه نصیبُ‏

لیس اللبیب من استغرّ بعیشِهِ             إنَّ المفکّرَ فی الأمورِ لبیبُ‏

یا غافلًا و الموتُ لیس بغافلٍ             عِش ما تشاءُ فإنّکَ المطلوبُ‏

أبدیتَ لهوکَ إذ زمانُک مقبلٌ             زاهٍ و إذ غصنُ الشبابِ رطیبُ‏

فمن النصیرُ على الخطوبِ إذا أتت             وَ علا على شرخِ الشباب مشیبُ‏

علل الفتى من علمِه مکفوفةٌ             حتى الممات و عمرُه مکتوبُ‏

و تراه یکدحُ فی المعاشِ و رزقُه             فی الکائناتِ مقدّرٌ محسوبُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 40

إنَّ اللیالی لا تزال مجدَّةً             فی الخلقِ أحداثٌ لها و خطوبُ‏

من سرَّ فیها ساءه من صرفِها             ریبٌ له طولُ الزمانِ مریبُ‏

عصفت بخیرِ الخلقِ آلِ محمدٍ             نکباءُ إعصارٌ لها و هبوبُ «1»

أمّا النبیُّ فخانه من قومِهِ             فی أقربیه مجانبٌ و صحیبُ‏

من بعد ما ردُّوا علیه وصاتَه             حتى کأنَّ مقالَه مکذوبُ‏

و نسوا رعایة حقِّه فی حیدرٍ             فی خمّ و هو وزیرُه المصحوبُ‏

فأقام فیهم برهةً حتى قضى             فی الغیظِ و هو بغیظِهمْ مغضوبُ‏

 

و منها قوله فی رثاء الإمام السبط علیه السلام:

بأبی الإمامَ المستضامَ بکربلا             یدعو و لیس لما یقولُ مجیبُ‏

بأبی الوحیدَ و ما له مِن راحمٍ             یشکو الظما و الماءُ منه قریبُ‏

بأبی الحبیبَ إلى النبیِّ محمدٍ             و محمدٌ عند الإله حبیبُ‏

یا کربلاءُ أ فیک یُقتلُ جهرةً             سبطُ المطهّرِ إنّ ذا لعجیبُ‏

ما أنتِ إلّا کربةٌ و بلیّةٌ             کلُّ الأنامِ بهولِها مکروبُ‏

لهفی علیه و قد هوى متعفِّراً             و به أُوامٌ فادحٌ و لغوبُ «2»

لهفی علیه بالطفوفِ مجدّلًا             تسفی علیهِ شمألٌ و جنوبُ‏

لهفی علیه و الخیولُ ترضُّهُ             فلهنَّ رکضٌ حوله و خبیبُ «3»

لهفی له و الرأسُ منه ممیّزٌ             و الشیبُ من دمه الشریفِ خضیبُ‏

لهفی علیه و درعُه مسلوبةٌ             لهفی علیه و رحلُهُ منهوبُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 41

لهفی على حُرَمِ الحسینِ حواسراً             شعثاً و قد رِیعتْ لهنَّ قلوبُ‏

حتى إذا قطع الکریم بسیفِهِ             لم یثنه خوفٌ و لا ترعیبُ‏

للَّهِ کم لطمتْ خدودٌ عندَهُ             جزعاً و کم شُقّت علیه جیوبُ‏

ما أنس إن أنسَ الزکیّةَ زینباً             تبکی له و قناعُها مسلوبُ‏

تدعو و تندبُ و المصابُ تکظُّها             بین الطفوفِ و دمعُها مسکوبُ «1»

أَ أُخیَّ بعدکَ لا حییتُ بغبطةٍ             و اغتالنی حتفٌ إلیَّ قریبُ‏

أَ أُخیَّ بعدَکَ من یدافعُ جاهلًا             عنِّی و یسمع دعوتی و یجیبُ‏

حزنی تذوب له الجبالُ و عنده             یسلو و ینسى یوسفاً یعقوب