اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مهر ۱۴۰۲

غدیریه ابن منیر طرابلسی

متن فارسی

غدیریه ابن منیر طرابلسى (548- 473)

– خواب خوش از دیدگانم ربودى. دلم را از غصه آب کردى.
– از آن دم که بار سفر بستى، آئینه مهرم تیره و تار کردى.
– پیکر ناتوانم را خستى، مردم چشمم را بانتظار بر در نشاندى.
– عاشق زارت راندى، آنکه از دیدار رخت بى‏قرار است.
– اى دل. تا چند سحر و افسونت کنند؟
– تا کى در فکر آهووشانى: کاین یک خوش نوا است، آن دگر سیمتن.
– بخدا سوگند. اگر شریف مرتضى، زاده موسى، پدر مضر.
– راه انکار گیرد، باز نگرداند غلام زر خریدم را تتر.
– با خاندان امیه مهر ورزم گویم: خاندان پاک، خجسته و تابناک.
– بیعت حیدر را منکر آیم، راه او وانهم جانب عمر گیرم.
– راویان حدیث را دروغزن شمارم، ظهور مهدى موعود را خرافه دانم.
– اگر حدیث «غدیر» را گواه آرند، سندش را بى‏اعتبار خوانم-
– روز غدیر، جامه کهنه در پوشم، چون غمزدگان بکنجى وانشینم.
– و چون یاد صحابه در میان آید.
– گویم: پیر «تیم» بر همگان مقدم باشد و از آن پس جانشینش عمر.
– هرگز تیغ کین بر سر خاندان رسول نیافراشت.
– ابدا. و نه زهراى بتول را از میراث پدر محروم داشت.
– گویم: یزید هرگز شراب نیاشامید، و نه در راه فجور گام سپرد.
– او بود که با لشکریان گفت: پسران فاطمه را آزاد گذارند.
– کى شمر لعین حسین را کشت؟ کجا ابن سعد راه خیانت سپرد؟
– عاشورا موى سر شانه زنم، زلف خود حلقه حلقه بیاویزم.
– روز آن بروزه سر آرم، بشکرانه، چند روز دگر بر آن بیفزایم.
– جامه نوین پوشم، لباس عید از صندوق بر آرم.
– شب تا سحر نخوابم، پسته و فندق بریان سازم.
– صبحگاه، سر و صورت بیارایم، با شاد باش دست شامیان بفشارم.
– در رهگذر بایستم، سر و صورت دوستان بیارایم.
– تره تیزک بخورم، ماهى بى‏فلس کباب سازم.
– سفره خود رنگین سازم: به به از این کباب و آن سبزى خوش خوراک.
– بهنگام وضو پاى خود بشویم. در سفر بر کفش خود مسح کشم.
– در نمازم، با آواى بلند آمین گویم، با دیگران همنوا گردم.
– تسنیم قبور سنت شمارم، بگورستان تپه‌هاى دو پهلو بیارایم.
– روز رستاخیز که بپاخیزد، چشمها در تب و تاب آید.
– نامه اعمال منتشر گردد، آتش دوزخ شعله برکشد.
– گویم: بار خدایا. این شریف مرتضى بود که مرا از راه حق بدر کرد.
– گویندم: دست شریفت را بگیر، با او جانب سقر راه برگیر.
– تفتى سوزان، که نه پوستى بر جاهلد، و نه گوشتى بر استخوان بماند.

– خداوند بخشایشگر و آمرزگار است، چون زبان به معذرت برگشایند.
– مگر آن کس که حق وصى نشناسد، مهر او را منکر آید.
– با این کردار بدت باید گفت: از خدا بپرهیز. الحذر الحذر.

دنباله شعر:
این چکامه بدیع، به نام «تتریه» معروف است، ما 39 بیت آنرا آوردیم، تمام آن 106 بیت است که ابن حجه حموى در کتاب «ثمرات الاوراق» 2/44- 48 ثبت کرده و در کتاب دیگرش «خزانة الادب» 68 بیت آن را برگزیده است.
تمام قصیده در کتاب «تذکره ابن عراق». مجالس المؤمنین 457 بنقل از همین تذکره، انوار الربیع سید علیخان ص 359، کشکول شیخ بحرانى صاحب حدائق ص 80، نامه دانشوران 1/385، تزیین الاسواق انطاکى 173، نسمة السحر فیمن تشیع و شعر موجود است، شیخ حر عاملى هم در کتاب امل الامل 19 بیت آن را انتخاب کرده است.
ابن منیر شاعر، هدیه‌اى خدمت شریف موسوى فرستاد، حامل هدیه غلامى سیاه بود، شریف «1» بدو نوشت:
اما بعد. اگر مى‏دانستى که در میان اعداد از عدد یک کمتر هم وجود دارد،
و در میان رنگها از سیاهى رنگى شومتر است، هر آینه کمتر از یک هدیه بدست همان شومتر از سیاه، گسیل مى‏داشتى. و السلام.
ابن منیر سوگند خورد که هدیه‌اى خدمت شریف گسیل ندارد جز بدست گرامى‏ترین مردم، در اثر آن هدایاى نفیس وافرى مهیا کرده همراه غلام محبوبش تاتار که بسیار بدو مهر مى‏ورزید خدمت شریف گسیل داشت، هدایا که خدمت شریف رسید، پنداشت که غلام هم جزء هدایاست که در عوض غلام سیاه فرستاده است لذا او را نزد خود نگه داشت، با آنکه ابن منیر طاقت فراق او نداشت، و چندانش دوست مى‌‏داشت که اگر اندوه و محنتى بدو روى مى‏آورد، با دیدن روى او فراموش مى‏کرد.
ابن منیر از این حالت بسیار در اندوه و غم شد، و چاره‌اى براى استخلاص غلام خود تاتار ندید، جز اینکه این قصیده را بپردازد و خدمت شریف بفرستد.
موقعى که قصیده به شریف مرتضى پیوست، خندان شد و گفت: واقعا در ارسال غلامش تأخیر شد شاعر ما معذور است. آنگاه غلام را با هدایاى نفیسى خدمت شاعر فرستاد و او هم با این دو بیت شریف را ثنا گفت:

– سمند امید سوى مرتضى ران. پیشوائى کز جهانیان برتر آمد.
– فضل او با دگران بمقیاس بردم، دگران بر خاک راهند او بر آسمان.

قصیده تاتاریه را علامه شیخ ابراهیم یحیى عاملى «1» تخمیس کرده و تماما در مجموعه استادمان علامه شیخ على آل کاشف الغطاء ثبت شده و هم در جزء اول از کتابش «سمیر الحاضر و متاع المسافر». و نیز در «مجموع رائق» ص 727 همکارمان علامه سید محمد صادق آل بحر العلوم: با این مطلع:

جانم فداى آن مه تابان آنگاه که عزم سفر کرد
گفتمش اى زاده حورى خواب خوش از دیده‌ام ربودى‏

دلم را از غصه آب کردى‏

با جفایت دلم را شکستى پیکرم در تب و تاب خستى‏
دیرى است که از من بریدى از آن دم که بار سفر بستى‏

آئینه مهرم تیره و تار کردى‏

این سبک قصیده را سابقا و لا حقا فراوان سروده‌اند، از جمله:

1- ابو عثمان سعید بن هاشم خالدى و برادرش ابوبکر محمد (از شعراء یتیمة الدهر) مجتمعا شریف زبیدى ابو الحسن محمد بن عمر حسینى را ثنا گفتند و جائزه‌اى ندیدند، شریف عزم سفر داشت. این دو برادر بر او وارد شدند و این قطعه را انشاد کردند:
– از جانب ما شریف را برگوى. آنکه در خشکسالى پناه درماندگان است.
– زاده پیشوایان قریش، خجسته‌فر، تابنده گهر:
– سوگند بخداى رحمن. و نعمت‏هاى او بیحد و مر.
– که اگر شریف پا در راه گذارد و باین دو بنده خود نیارد نظر.
– بازادگان امیه در گمراهى و سرگشتگى دمساز شویم.
– گوئیم: نه ابوبکر غاصب خلافت بود، نه عمر سیه کار ستمگر.
– معاویه پیشواى مؤمنان، بدخواهش ناسپاس و کافر.
– طلحه و زبیراند هر دو تن فرزانه و همایون‏فر.
– گوئیم: یزید نه خود قاتل حسین است و نه فرمان قتل صادر کرد.
– این جرم، بر گردن شریف است که ما را روانه سقر کرد.
با استماع این قطعه، شریف تبسم کرد و جائزه آنان را عطا نمود.

2- شریف، حسن بن زید شهید، وزیر خود را زندان کرد، در نامه‌اى به شریفنوشت:
– شکوه خود نزد خداى برم که چه‌ها دیدم، هوا خواه قومى گشتم که از دست آنها بلا بینم.
– سوگند خوردم …
– که نیکان را علاینه دشنام گویم، تا عمر دارم راه شیعیان نگیرم.
– با کف دستم پشت موزه را مسح کنم گر چه بر مردار سگ پا نهاده باشم.

3- ابو الحسن جزار مصرى (شرح حال او خواهد آمد) به شریف شهاب الدین که در وعده خود تأخیر کرده بود، در شب عاشورائى چنین نوشت:
– شهاب الدین، صاحب فضل و کرم را بر گو، آن سرور سروران، زاده سروران:
– بخداى فرد صمد سوگند که اگر هم اینک عطاى موعود را نرساند.
– فردا با دست پرخضاب و چشمى از سرمه سیاه بمبارکبادش درآیم.
– گناه این جرم بر گردن شریف است که از جفایش کارم بجنون پیوست.
– ناصبى گشتم، شوکت خود شکستم، در ماه عزا از دشمنى با خصم دست شستم.

4- قاضى جمال الدین، على بن محمد عنسى، به خدمت شریف دورانش نوشت:
بالبیت اقسم أو بأهل البیت سادات البشر
– بخانه حق سوگند خورم یا بخاندان حق، سروران بشر.
– و بحشمت آن سرور که بزرگان مضر به وجودش مفتخر.
– که اگر قلاده‌هاى درم باز ندهد مطهر.
– بو حنیفه را قلاده طاعت بر گردن نهم: مفتى اعظم تابنده اختر.
– بفرمان او گوش سپارم گر چه گوید حلال است شراب احمر.
– راه مهر پویم با آنان که سر دشمنى دارند با مطهر.
– یعنى زادگان «خاقان» سروران خجسته منظر.
– جامه مدیح و ثنا بر اندامشان دوزم، حله ستایش کنم در بر.
– نظمى بدیع بسازم که مات ماند فکرت صاحب‏نظر.
– در ماتم «وزیر» بنالم: سوگى بسرایم با مضامین مبتکر.
– یعنى «حسن» گر چه کار قبیح فراوان دارد، اما گویم معذور است و مغتفر.
– گویم: تیغ آنان تیغ قضاست، دست آنان دست قدر.
– هرگز ستم نراند. ابدا خونى نریخت. اوست هماره بتقوى مشتهر.
– چون یاد مى و میخواران شود، آنان که در پیاله نوشند یا در جام زر.
– پاک و مقدسشان شمارم، یکسر، رغم انف ملامتگر.
– استغفر اللّه. مگر نبیذ را که بیاشامند در حضر و سفر.
– زیرا فتواى درست همین است، گواهش حدیث و خبر.
– بارى. بام و شام بر «بکیر» گریه آغازم.
– کنار تربتش نماز گزارم بزیارت پردازم.
– مردم عامى را با طرح سؤالات مشکل به فتنه اندازم.
– موى سر و صورت بسترم شارب خود بلند سازم.
– عمامه مطبق کنم، تحت الحنک بیاویزم.
– در نماز، دست بر سینه‌گذارم، آنرا سنت شمارم.
(روز رستاخیز که بپاخیزد، چشمها در تب و تاب آید)
(نامه اعمال منتشر گردد، آتش دوزخ شعله برکشد)
(گویم: بار خدایا این سید شریف مرا از راه حق بدر کرد) «1»

5- با همین سبک و روش، ابو الفتح سبط، ابن التعاویذى، به شریف محمد ابن مختار علوى نقیب کوفه شعرى نوشت و از تأخیر وفاى در وعده نکوهش آورد، تمام قصیده در ترجمه ابو الفتح نامبرده (تحت شماره 55- جلد دهم ترجمه) خواهد آمد، مطلع آن چنین است: یا سمّى النّبىّ یا ابن علىّ قامع الشّرک و البتول الطّهور

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 437

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 437

45- ابن منیر الطرابلسیوُلد (473)توفّی (548)

عذّبتَ طرفی بالسهرْ             و أذبتَ قلبی بالفِکَرْ

و مزجتَ صفوَ مودّتی             من بَعد بُعدِک بالکدرْ

و منحتَ جثمانی الضّنى             و کحلتَ جفنی بالسهرْ

و جفوتَ صبّا ما له             عن حسنِ وجهِکَ مصطبرْ

یا قلبُ ویحک کم تخا             دعُ بالغرورِ و کم تُغرْ

و إلى مَ تکلفُ بالأغنّ             من الظباءِ و بالأغرْ

لئنِ الشریف الموسویّ             ابنُ الشریفِ أبی مُضرْ

أبدى الجحوَد و لم یردّ             إلیَّ مملوکی تَتَرْ

والیت آل أُمیّة الطُّهرَ             المیامینَ الغررْ

و جحدتُ بیعةَ حیدرٍ             و عدلتُ عنه إلى عمرْ

و أُکذِّبُ الراوی و أط            – عن فی ظهورِ المنتظرْ

و إذا رووا خبرَ (الغدیر)             أقول ما صحَّ الخبرْ

و لبستُ فیه من الملا             بسِ ما اضمحلَّ و ما دثرْ

و إذا جرى ذکرُ الصحا             بة بین قومٍ و اشتهرْ

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 438

قلتُ المقدّمُ شیخ تی            – مٍ ثمّ صاحبُه عمرْ

ما سلَّ قطّ ظباً على             آلِ النبیِّ و لا شهرْ

کلّا و لا صدَّ البتو             ل عن التراثِ و لا زجرْ

و أقولُ إنّ یزیدَ ما             شربَ الخمورَ و لا فجرْ

و لجیشِهِ بالکفِّ عن             أبناءِ فاطمةٍ أمرْ

و الشمرُ ما قتل الحسی            – ن و لا ابنُ سعدٍ ما غدرْ

و حلقتُ فی عشرِ المحرّ             م ما استطالَ من الشعرْ

و نویتُ صومَ نهارِهِ             و صیامَ أیّامٍ أُخرْ

و لبستُ فیه أجلّ ثو             بٍ للمواسمِ یُدّخرْ

و سهرتُ فی طبخِ الحبو             ب من العشاءِ إلى السحرْ

و غدوتُ مکتحلًا أصا             فحُ من لقیتُ من البشرْ

و وقفتُ فی وسط الطر             یق أقصُّ شاربَ من عبرْ

و أکلتُ جرجیر البقو             ل بلحمِ جرّیّ الحفرْ

و جعلتها خیرَ المآ             کل و الفواکهِ و الخضرْ

و غسلتُ رجلی حاضراً             و مسحتُ خُفّی فی السفرْ

آمینَ أجهرُ فی الصلا             ة بها کمن قبلی جهرْ

و أسنّ تسنیمَ القبورِ             لکلِّ قبرٍ یُحتفرْ

و أقول فی یوم تحا             رُ له البصیرةُ و البصرْ

و الصحفُ یُنشر طیّها             و النارُ ترمی بالشررْ

هذا الشریفُ أضلّنی             بعد الهدایةِ و النظرْ

فیقال خذ بید الشری            – ف فمستقرُّکما سقرْ

لوّاحةٌ تسطو فما             تُبقی علیه و ما تذرْ

و اللَّهُ یغفرُ للمسی‏ء             إذا تنصّلَ و اعتذرْ

إلّا لمن جحد الوصیَ             ولاءه و لمن کفرْ

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 439

فاخش الإلهَ بسوء فع            – لک و احتذر کلّ الحذرْ ( «1»)

 

ما یتبع الشعر

هذه القصیدة المعروفة ب- التَتَریّة- ذکرها بطولها (106) أبیات ابن حجّة الحموی فی ثمرات الأوراق ( «2») (2/44- 48)، و ذکر منها فی کتابه خزانة الأدب ( «3») (68) بیتاً، و توجد برمّتها فی تذکرة ابن العراق، و مجالس المؤمنین ( «4») (ص 457) نقلًا عن التذکرة، و أنوار الربیع للسیّد علی خان ( «5») (ص 359)، و کشکول شیخنا البحرانی ( «6») صاحب الحدائق (ص 80)، و نامه دانشوران ( «7») (1/385)، و تزیین الأسواق للأنطاکی ( «8») (ص 174)، و نسمة السحر فیمن تشیّع و شعر ( «9»)، و ذکر الشیخ الحرّ العاملی فی أمل الآمل ( «10») منها تسعة عشر بیتاً.

أرسل ابن منیر إلى الشریف المرتضى الموسوی ( «11») بهدیّة مع عبدٍ أسود له، فکتب إلیه الشریف: أمّا بعد فلو علمت عدداً أقلّ من الواحد أو لوناً شرّا من السواد

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 440

بعثت به إلینا و السلام. فحلف ابن منیر أن لا یرسل إلى الشریف هدیّة إلّا مع أعزِّ الناس علیه، فجهّز هدایا نفیسة مع مملوک له یسمّى تَتَر، و کان یهواه جدّا و یحبّه کثیراً و لا یرضى بفراقه، حتى إنّه متى اشتدَّ غمّه أو عرضت علیه محنة نظر إلیه فیزول ما به، فلمّا وصل المملوک إلى الشریف توهّم أنّه من جملة هدایاه تعویضاً من العبد الأسود فأمسکه، و عزّت الحالة على ابن منیر فلم یر حیلة فی خلاص مملوکه من ید الشریف إلّا إظهار النزوع عن التشیّع إن لم یرجعه إلیه، و إنکار ما هو المتسالم علیه من قصّة الغدیر و غیرها، فکتب إلیه بهذه القصیدة. فلمّا وصلت إلى الشریف تبسّم ضاحکاً و قال: قد أبطأنا علیه فهو معذورٌ، ثمّ جهّز المملوک مع هدایا نفیسة، فمدحه ابن منیر بقوله:

إلى المرتضى حُثَّ المطیَّ فإنّه             إمامٌ على کلِّ البریّة قد سما

ترى الناس أرضاً فی الفضائلِ عندَهُ             و نجلَ الزکیِّ الهاشمیِّ هو السما

و قد خمّس التتریّة العلّامة الشیخ إبراهیم یحیى العاملی ( «1»)، و هو بتمامه مع القصیدة مذکور فی مجموعة شیخنا العلّامة الشیخ علیّ آل کاشف الغطاء، و فی الجزء الأوّل من سمیر الحاضر و متاع المسافر له، و فی المجموع الرائق (ص 727) لزمیلنا العلّامة السیّد محمد صادق آل بحر العلوم، أوّله:

أفدی حبیباً کالقمرْ             نادیتُهُ لمّا سَفرْ

یا صاحب الوجه الأغرْ             عذّبت طرفی بالسهرْ

 

و أذبت قلبی بالفِکَرْ

أبلى صدودُک جدّتی             و ترکتنی فی شدّتی‏

و أطلتَ فیها مدّتی             و مزجت صفو مودّتی‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 441

من بَعد بُعدِک بالکدرْ

و لهذه القصیدة أشباه و نظائر فی معناها سابقة و لاحقة، منها:

1- مدح الخالدیّان أبو عثمان سعید بن هاشم و أخوه أبو بکر محمد- من شعراء الیتیمة- الشریف الزبیدی أبا الحسن محمد بن عمر الحسینی، فأبطأ علیهما بالجائزة، و أراد السفر فدخلا علیه و أنشداه:

قل للشریفِ المستجارِ بهِ             إذا عدم المطرْ

و ابن الأئمّة من قریشٍ             و المیامینِ الغررْ

أقسمتُ بالریحانِ و             النّغم المضاعف و الوترْ

لئن الشریفُ مضى و لم             یُنعِمْ لعبدیه النظرْ

لنشارکنَّ بنی أُمیّة             فی الضلال المشتهرْ

و نقول لم یغصب أبو             بکرٍ و لم یظلمْ عمرْ

و نرى معاویةً إما             ماً مَن یخالفه کفرْ

و نقول إنّ یزید ما             قتَل الحسین و لا أمرْ

و نعدُّ طلحةَ و الزبی            – ر من المیامینِ الغُرَرْ

و یکون فی عنقِ الشری            – ف دخولُ عبدیه سقرْ ( «1»)

 

فضحک الشریف لهما، و أنجز جائزتهما.

2- حبس الشریف الحسن بن زید الشهید وزیره لتقصیره، فکتب إلى الشریف بقوله:

أشکو إلى اللَّهِ ما لقیتُ             أحببتُ قوماً بهم بُلِیتُ‏

لأَشتُمُ الصالحین جهراً             و لا تشیّعتُ ما بقیتُ‏

أمسح خفّی ببطنِ کفّی             و لو على جیفةٍ وطیتُ‏

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 442

3- کتب أبو الحسن الجزّار المصری- الآتی ترجمته- إلى الشریف شهاب الدین ناظر الأهراء ( «1») لیلة عاشوراء، عندما أخّر عنه إنجاز موعده، بقوله:

قل لشهاب الدین ذی الفضل الندی             و السیّدِ ابن السیّدِ ابن السیّدِ

أقسمُ بالفردِ العلیِّ الصمدِ             إن لم یبادرْ لنَجازِ موعدی‏

لأحضرنَّ للهناء فی غدِ             مکحّلَ العینینِ مخضوبَ الیدِ

و الإثم فی عنقِ الشریفِ الأمجدِ             لأنّنی جُنِنتُ فی التردّدِ

حتى نصبتُ و کسرتُ عددی             فی شهر حزنی و جزمتُ لدَدی‏

4- کتب القاضی جمال الدین علیّ بن محمد العنسی إلى شریف عصره، قوله:

بالبیت أُقسمُ أو بأه            – ل البیت سادات البشرْ

و بصولة المولى الذی             تاهتْ به علیا مضرْ

إن طال غصب مطهّرٍ             عمد الدراری و استمرْ

لُاقلّدنَّ أبا حنی            – فةَ صاحبَ الرأیِ الأغرْ

و لأسمعنَّ له و إنْ             حلَّ النبیذَ المعتصرْ

حبّا لقومٍ أَنزلوا             بمطهّرٍ أقوى ضررْ

أعنی بهم أبناءَ خا             قانَ المیامینَ الغررْ

و لأترکنَّ الترک تر             فلُ من مدیحی فی حبرْ

و لأنظمنَّ شوارداً             فیهم تحارُ لها الفِکرْ

و أسوقها زُمَراً إلى             زُمَرٍ و تتلوها زُمَرْ

و لأبکینَّ على الوزی            – ر بکلِّ معنىً مبتکرْ

أعنی به حسناً و إن             فعلَ القبیحَ فمغتفرْ

و أقول إنّ سنانهم             سیفٌ نضتْهُ یدُ القدَرْ

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 443

ما جار قطُّ و لا أرا             قَ دماً و بالتقوى أمرْ

و إذا جرى ذکر الخمو             ر و من حساها و اعتصرْ

نزّهتُهم عنها سوا ( «1»)             لامَ المفنِّدُ أو عذرْ

أستغفرُ اللَّهَ العظی            – م سوى النبیذِ إذا حضرْ

فالرأی رأیُهمُ السدی            – د و قد رووا فیهِ خبرْ

و لأمقتنَّ ( «2») على بکی            – رٍ فی العشایا و البُکرْ

أقضی بتربته الفرو             ضَ و من زیارتِهِ الوطرْ

و لأملأنَّ على العوا             مِ مسائلًا فیها غَرَرْ

نقضی بتطویلِ الشوا             ربِ عند تقصیر الشعرْ

و لأرخینَّ من العما             ئم ما تکوّر و اعتصرْ

و لأرفعنَّ إلى الصلا             ة یدی و أرویها أثرْ ( «3»)

و أقولُ فی یومٍ تحا             رُ له البصائرُ و البصرْ

و الصحفُ تنشر طیّها             و النارُ ترمی بالشررْ

هذا الشریفُ أضلّنی             بعد الهدایة و النظرْ ( «4»)

5- کتب فی هذا المعنى أبو الفتح سبط ابن التعاویذی إلى نقیب الکوفة الشریف محمد بن مختار العلوی، یعاتبه على عدم الوفاء بما کان وعده به قصیدة تأتی فی ترجمة أبی الفتح أوّلها:

یا سمیَّ النبیّ یا ابن علیٍّ             قامعَ الشرکِ و البتولِ الطهورِ