غدیریه أبو النجیب، طاهر، در گذشته 401
عید فى یوم «الغدیر» المسلم و أنکر العید علیه المجرم
– آنکه در برابر حق تسلیم است، روز غدیرش عید است، أما مجرم تبهکار در عناد و انکار.
– اى منکران روز غدیر و آنچه رسول مختار در غدیر خم اعلان کرد! مرگ بر شما باد!
– خداى تعالى که شوکتش بلند باد، آیتى فرستاد، «امروز آئین شما را به کمال رساندم.
– و نعمت هدایت را بر شما تمام فرمودم» آرى نصب امام، از نعمت بخشى خداست بر انام «1».
ابو نجیب، شداد بن ابراهیم بن حسن جزرى ملقب به «طاهر» از شعراى اهل بیت است که در رشتههاى مختلف شعر به نظم گهر پرداخته و بر شاخسار سخن سرود شادى ساز کرده، با احساسى رقیق و عباراتى رشیق و مضامین ژرف و عمیق. اشعار آبدارش در دیوانى گرد آمده است.
ابن شهر آشوب در «معالم العلماء» گوید: از شعراء با شهامت اهل بیت است که بیپروا از فتنه دشمنان، نداى ولایت در داده و به ستایش این خاندان زبان گشاده است.
و در «معجم الادباء» ج 4 ص 261 گوید: از شعراء عضد الدوله فرزند بویه است مهلبى را هم ثنا گفته: شعرش دقیق و اسلوبش لطیف بود. در سال 401 در گذشته از جمله شعر او:
– اگر آدمیزاده از امکانات خود خوشنود نباشد و کار نیکى به فرجام نیاورد.
– او را واگذار که رسم تدبیر نداند، یک روز خندان است و در برابر سالى گریان.
و از جمله شعر او:
– اى گروه صوفیان! اى شریرترین گروهان! کیشى پدید آوردید ناستوده و پلید.
– آیا خداوند عزت در قرآن فرمود که چون چارپایان بخورید و رقص کنان جفتک بیندازید؟
و همو گوید:
قلت للقلب: ما دهاک أبن لى قال لى: بایع الفرانى فرانی
ناظراه فیما جنت ناظراه أو دعانى أمت بما أودعانی
– به دل گفتم: از چه آشفته برگو! گفت: خباز پسرى تار و پودم درید.
– جادوى چشمانش جان مرا خسته، دلش بجوئید تا قلب مرا شفا بخشد یا واگذارید که با درد خود بمیرم.
و نیز گفته:
– سرزمین خدا وسیع است و نعمت دنیا فراوان.
– بآنها که تن به خوارى داده بر خاک راه نشستهاند برگو: سبکبال بار سفر بندید.
و نیز گفته:
– راى مرا بر هم زدید، از آنروز که از دیدهام پنهان شدید روى خوش ندیدم تا باز گشتید.
– شما را با شور و شیدائى من کارى نباشد، بهر چشمى بنگرم، ممکن نیست بهتر از شما بیابم با نگاه مهر آمیز و یا با نفرت و خشم.
و نیز در ج 3 ص 194 «معجم الادباء» گوید: ابو نجیب شاعر گفت: من بیشتر اوقات، در ملازمت وزیر ابو محمد مهلبى (در گذشته سال 352) بودم، روزى جامههاى خود را شسته و بر روى بند نهاده بودم تا خشک شود، وزیر، چاکرى در پى من فرستاد من عذر آوردم، عذر مرا نپذیرفت و با اصرار مرا به حضور خواند، بدو نوشتم:
– چاکرت در زیر بند عریان است، گویا- و خدا نکند- شیطان است.
– جامه میشوید که چرک و فرسودگى در آن شریک ملک است به هیچ وجهى جدا نمیشود، گویا وطن کرده است.
– جامه که از دین و آئینم فرسودهتر است، اگر مرا دینى باشد، آنچنانکه مردم را چند دین است.
– این حال و روزگار من بود، قبل از اینکه احسانت دست مرا بگیرد.
– هر که مرا بیند، روى گرداند و گوید- البته هر سخنى را دلائلى در میان است:
– این مرد که تار و پودى از بافته عنکبوت بر تن دارد، آدمیزاد است؟
وزیر، برایم جبه فرستاد با یک عمامه و شلوار باضافه 500 درهم سیم.
«کتبى» در «فوات الوفیات» ص 167 به شرح حال او پرداخته و گوید: «شاعرى است که ابو محمد مهلبى: وزیر معز الدوله را ثنا گفته و هم عضد الدوله را، وفاتش در حدود سال 400 هجرى است» و بعد شمهاى از ابیات او را نقل کرده.
و نیز در ص 132 ضمن ترجمه وزیر مهلبى، داستان رخت شوئى مزبور را که ما از «معجم الادباء» آوردیم بازگو نموده است.
ترجمه حال شاعر، در «دائرة المعارف بستانى» ج 2 ص 360 نیز مذکور است.
مصادر سه گانه که یاد شد، متفقا «ابو نجیب» را کنایه «شداد بن ابراهیم» دانستهاند که با لقب «طاهر» معروف بوده، در این صورت، تنها پاى یک تن در میان است، نه دو تن چنانکه سرورمان «امین» در کتاب «اعیان الشیعه» پنداشته: یکبار در ج 1 ص 389 شاعر نامبرده را با نام کوچک «شداد» یاد کرده و گوید: در حدود سال 400 فوت کرده و دگر بارش در ج 1 ص 411 با نام بزرگش «ابو نجیب طاهر جزرى» و گوید: عصر زندگى او ناشناخته است.
صاحب «دمیة القصر» در ص 50، این شعر را از شاعر نامبرده یاد میکند:
– بنگر به «ابن شبل» که در عشقبازى چسان کامیاب است، پیوسته قلب دگران بدو مشتاق است.
– اینک دلهاى زنان سرخوش رویش که بدیگران نپردازند، دیروز، چشم مردان شیفته رخسارش، گویا از زنان بیزارند.
عشقوه امرد و التحى فعشقنه اللّه اکبر لیس یعدم عاشقا
– بیریش بود و مردان دلباختهاش، ریش برآورده و زنان عاشق شیدایش! اللّه اکبر! ازین رونق بازارش!
ثعالبى هم در «تتمیم یتیمة الدهر» ج 1 ص 46 به یاد او پرداخته و از قصیدهاى که در ستایش سیف الدوله على بن عبد اللّه، در گذشته سال 356 سروده این سه بیت را برگزیده:
و حاجة قیل لى نبه لها عمرا و نم. فقلت: على قد تنبه لی
– نیازى داشتم، گفتند: چارهاش بیدار کردن عمر است، بعد از آن راحت بخواب. گفتم على خود بیدار من است.
– دو على دارم که در دنیا و آخرت حاجت من از دست آنها رواست.
– «على بن عبد اللّه» گل بوستان من، و «على امیر المؤمنین» سرور و سالار من.
و از شعر دیگرش:
– به آسمان ننگرى که سیلاب اشکش روان گشته، نیشخند رعد و برق با او در مزاح است؟
– کمان رنگینش از دور پیداست، و پندارى بر لب بام است.
– گویا طاقى است از عقیق سرخ و طاق دگر از فیروزه نیلگون. در وسط طاقى از زر ناب است.
اضافات چاپ دوم:
[ابن خلکان هم قسمتى از شعر او را در «وفیات الاعیان» ج 2 ص 236، به نقل از دمیة القصر آورده و احساس او را میستاید].
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 243