در چاشتگاهی جبرئیل بر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرود آمد و در حالی که مردم شتاب زده و تند در حرکت بودند، گفت: بایست،
و تبلیغ ولایت کن که اگر نکنی رسالت را به انجام نرسانده ای. پس او فرود آمد و دیگران نیز به زیز آمدند و منزل گرفتند،
به جانب درختان در کنار غدیر آمد و بر جهاز شتران، ایستاد و آشکارا بانگ بر آورد
و گفت:هان ای کسانی که من مولای شمایم، این علی پس از من سرور شما است. پس اذعان کنید.
سیه روزی به دوستش گفت: – و چه بدبختانی که می لغزند و به فتنه می افتند –
پیغمبر بازوان علی را گرفته است و او را به فرمانی که بروی نازل نشده است، می ستاید.
در دل چنین کسی گوئی اعتماد به پیغمبر نیست. شگفتا پس از کجا و چگونه ایمان آورده است؟
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 2، ص: 331