دعبل خزاعی شهید به سال 246 [قصیده تائیه مشهور دعبل]
نوحه گران گنگ و گویا با نالهها و آههای سوزان خود به گفتگو پرداختند و با نفسهای خود از راز درون دلباختگان روزگاران پرده برگرفتند و به یاری و یاوری هم شتافتند تا صفوف ظلمت شب، به سپیده دم در هم شکست.
درود دلباخته دردمند بر آن عرصهها و سرزمینهائی باد که از سیه چشمان تهی ماند. به یاد دارم که آن سرزمینها، سبز و خرم و الفتگاه سمنبران خوشبوی و شرم آگین بود.
شبهائی به خاطر میآرم که وصال را بر کینه و فراق چیره میساخت و نزدیکیها بر دوریها فائق میآمد.
ماهرویان پرده از رخسار برگرفته، به ما دیده میدوختند و گونهها را به دست مینهفتند. و روزهای من به سر مستی دیدارشان و شبهایم به خوشدلی از یادشان میگذشت.
وقوف من به روز «عرفه» در «محسّر عرفات» چه حسرتها برانگیخت و زمانه را بنگر که با پیمان شکنی و تفرقه اندازیهای بسیارش با حکومتهای مسخره و کسانی که به دنبال آنها، جویای روشنی از دل تاریکیها بودند، چه جنایتها به مردم کرد.
پس از روزه و نماز، چگونه و از کجا میتوان خواستار قرب خدا شد؟
جز از راه مهرورزی به فرزندان و دودمان پیغمبر و کینه توزی به تبار «مروان» و «بنی امیه» و «هند» و کارهای «سمیه» و فرزندش «زیاد» که همه اینها کافران و تبهکاران عالم اسلامند. اینان، پیمان و فرمان قرآن و آیات محکم آن را به دروغ و شبهه انگیزی گسستند.
و این آزمایشی بود که پرده از چهره آنان و دعویهای ضلال و زشت و ناپسندشان برگرفت.
میراثی بیقرابت! و ملکی بدون هدایت! و حکومتی بیمشورت! و بدون وجود رهبر!!
اینها دردهائی است که مزرع سبز فلک را در چشم ما خونین مینماید و طعم آب شیرین به کام تلخ میشود.
آنچه، این روشها را در میان مردم آسان نمود، بیعت ناگهانی و بیپیش- اندیشی با ابو بکر و گفتار آشکار «سقفیان» در ادعای بیپرده و ضلال آمیز میراث خواری بود.
اگر امور به علی وصی پیغمبر میسپردند، کارها به برکت وجودش که مأمون از لغزش بود، نظام میگرفت.
وی برادر پیغمبر پاک نهاد و مرد میدان کارزار بود.
آنان که منکرند، گواه راستین علی، «غدیر» و «بدر» و کوههای بلند «احد» و آیات خواندنی قرآن در فضلش، و خوراک بخشیهایش به گاه سختی، و صفات تابناک و منقبتهائی است که وی دارا بود و در آنها بر دیگران پیشی داشت.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 495