اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۱ خرداد ۱۴۰۲

غدیریه شیخ بهایی

متن فارسی

خدا، بر آن شبهایى که تا به صبح بیدارى کشیده، و دیده از دیدار ستارگان به تماشاى زیبارخان دوختیم، برکت دهاد.
آنگاه که ستاره و ماه، سرگشته و حیران گشتند، و آنکه خوابش می‌ربود، خواب را از خود دور کرد.
و بدینگونه، شب به روز جهان افروز مبدل گشت.

در آن هنگام، ما سوار بال تاریکى شده و به یکدیگر پناهنده می‌شدیم.
و ساقى برخاسته، از میان تیرگى بدر می‌آمد، و همچون ماه که نور افشانى کند طلوع می‌کرد.

با نور پر فروغ خویش با رخسارى که ماه عالمتاب شبانگاه را رسوا می‌کرد،
و چهره‌اى که عرق شرم از آن می‌ریخت، و لبخندى که از سپید دندانش نمایان می‌شد، اقحوانى را می‌مانست که چهره بر افروزد، همه تیرگیها را می‌زدود.

ما، درمان درد و سوکهاى خود را خوردیم، و نسیم هوا را با نسیم مهر درآمیختیم، و بر دو سرچشمه نور فرود آمدیم، شب از ما روى برتافت، و سپیده صبح پیش ما پرتو افشاند.

ما بر آن زیبا رخ حجازى دل بستیم، و اسرار نهان دل، پیش وى فاش ساختیم، او نیز جام صراحى را، با باده گلگون تقدیم داشت، تو گوئى که با آتش رویارو گشته‌ایم.

با جام مجوسى آبیارى شدیم، آنگونه که با تبر سرخ مصرى سیراب شوند، باده کهن رمانى و نورانى و ارغوانى به کف گرفتیم، باده‌اى که همه جانها بسوى آن اظهار شوق و نیاز می‌کنند.

برخیز که خروس بانگ می‌زند، و برخوردن آن باده فریاد بر می‌آورد.
و آنگاه که ساقى عشق، باده مهر را فرو می‌ریزد، گوئیا زیبارویى پرده از رخ برکشیده، و در تاریکى شب بوسه آتشین بر می‌دارد.

وزش باد صبا، اندام او را به اهتزاز آورده و مرا غارت کرده است، و پیوسته دیده من بر دیدار او دوخته است. من هرگز آن مجلسى را که در پیشگاه اوداشتم، از یاد نمی‌برم، مجلسى که گاه نشستن در آن هشیار، و هنگام برخاستن سرمست بودیم.

ما از دوستان و مصاحبت بزرگان برخوردار بودیم، بزرگانى که در این سرزمینها و این خیمه‌ها آرمیده بودند. آیا نمی‌بینى که چگونه خواب را ترک گفتیم، و جز باقیمانده خاشاک اینک بجاى نمانده، ما هر دو سرگشته به هر سو می‌خرامیم؟
خدایا، چقدر بایدت سپاس گفت؟ این مجلسى بود که همه آرزوهاى ما را در بر می‌گرفت.
آنگاه که این شوق و آرزومندى، و این اندوه عشق از دلم ربوده شود، و یار از برم کناره بگیرد، چنان است که گلنار را با ابر اندوه پوشانده‌اند.

این یاد، رخسارى چنان فرخنده دارد که هر بدبختى را از بین می‌برد.
و در طراوت، همچون شاخسار شاداب و خرم است. گفتارش آتش هوى را فرو می‌نشاند، و همانند آهوان که در مواجهه با بیشه شیران در اضطراب ورم به سر می‌برند مرا به تشویش می‌آورد.

هلال آسمان از پرتو سیماى او ناپدید می‌شود، و از قامت او، قامت شاخساران شرم می‌کند و رنج می‌برد. و شگفتا که ماه و درختان کشیده قامت، از دیدن او، چنانند که ماه سر در غروب می‌کشد و دگرى متوارى می‌گردد.
چهره زیبایش هر جا که درخشید، تیرگیها و تاریکیها را روشن، و صورتهاى با ملاحت را، از راه خود دور کرد.
با درخشیدن خود، همه اندوهان را از جان ما بسترد، و با دمیدن صبح، ما را سیراب کرد. و همه تاریکیها، با مقدم فروغش گریختند.

اى آن آهوى زیبایى که مقام بلند دارى، و ما در حسرت وصالت اندوه می‌خوریم و براستى آنجا که این پیشواى پاک، حیدر «1» که آغاز حمله کند، لشگر دشمن پاى بفرار می‌گذارد.

این امام مخلوقات، ریشه همه کارها و شفیع مردم در روز هولناک است.
جوانمردى که خدا و رسولش او را دوست دارند، او وصى پیامبر و همسر فاطمه است.
و در روزگار، هر چه افتخار و نکوکارى است، همه را در بر گرفته است.

واى بر حال کسى که- براى یکبار هم که شده- به زیارت این وجود گرامى، که نورانیتش ماه آسمان را زیر پا گذاشته، نائل گشته است.
و خوشا بحال کسى که یک بار به دیدار او نائل گشته پس اى آن کسى که سوار مرکب رهسپار زیارت اویى، بیابانها را در می‌نوردى و دره‌ها را پشت سر می‌گذارى.

هرگاه آرزو نمودى که خداى آسمانها را خشنود سازى، و از پس کورى به هدایت و رشاد برسى، و در روزى که همه تشنه خواهند بود، از حوض کوثر سیراب گردى، بس آن هنگام بایدت به سراى مورد نظر می‌رسى و از راههاى دور به آن دیار بپیوندى.

آنگاه که با مزار على ولى اللّه علیه السّلام رویارو شوى، و محبت صراط مستقیم را فاش گردانى و عرضه کنى، آنگاه که این ریسمان نیرومند الهى را مشاهده کردى، و از پس سفر طولانى به مقصد نورانى گام نهادى، دیگر شایسته نیست که خواب را بر دیده آشنا کنى. تو جز اندکى، طعم خواب را نچش!

رحل اقامت را در آن جایگاه بیفکن. گامى از سرزمین او بدر منه.
بر آسمان قبر آن امام مشرف شو، و همچون خطا پیشگان خوارمایه در آنجا درنگ کن، و در بین انبوه مردم راه باز کن، و خاک او را عطر آگین استشمام کن.

هرگاه بر آنى که از پروردگار آسمان و زمین فرمانبرى کنى، پس آگاه باش که دوستى امامان از واجبات اوامر اوست. تو با بجاى آوردن این فریضه، پاداشت را دو برابر کن، و رخسار خود در راه آنان خاک آلود کن و بگوى: چه زیبا آرامگاهى نصیب کرده‌اى!

هرگاه بر آن حرم و آستان، سالم فرود آمدى، عاشق و شیفته و تشنه، به زیارت قبر او- قبر کسى که در بزرگوارى بدرجه رفیع رسیده است- بشتاب آنجا است که نور مزارش، آسمان را فرا گرفته و همه جا پرتو افکنده و همه خانه‌ها را برافروخته است.

اگر دوران زندگانى و عصر این بزرگوار را درک نکرده‌اى، پس به یارى گریه و ناله یارى او را درک کن. در پیشگاه او بایست و فرمانش را امتثال کن، و از او و از مزار او بخواه و مسألت کن. بگو: اى کسى که در این قبر آرمیده‌اى، و افتخار بزرگ به چنگ آورده و در همه روزگاران زنده و جاوید مانده‌اى.

با دلى شیفته در برابر قبر او درنگ کن، و از دشمنانش برى باش. شوق و مهر خود را نثار خاکش کن، و ارادتت را فاش گردان. از آن آستان پاک، گام برون منه. به او، از چاکر و غلامش، سلام شیفته و دوستى را برسان، دوستارى که از زیارت خاکش بدور مانده است.

هان بر زیارت او از نزدیکى همت گمار، تا مگر پاداش بینى، و به بیارى او نجات پیدا کنى. برخیز، خاک آستانش را بر رخسار بمال، و دردها و سختیهاى خود را بر در او اظهار کن، و از روى خاکسارى و نیازمندى، روى بر خاک او بمال.

اى کسى که پس از طى بیابانها و راههاى دور، به پیشگاه امام هدایت و شفیع امت بار یافته‌اى، به دامنش چنگ بزن، که او رشته محکم ولایت است هر کس بجز بر حیدر کرار پناهنده، شود، از اسارت نمی‌رهد.
در آن مکان مقدس، بسیار اشک بریز، و بگو: اى قسمت کننده جهنم و بهشت، بنده تو از پیشگاه تو امید امان دارد، و به انواع بلاها و ستم‏ها گرفتار آمده است، از حوادث عالم بر تو پناه آورده است.

اى کشتى نجات، بر تو پناه آورده‌ام، و در زندگانى بجز محبت تو پناهى ندارم. محنت و رنج قبر را بهنگام مرگ، از او بردار. این توئى که هرگاه حوادث بر کسى روى آورد و بر تو پناهنده شود، روزگار نمی‌تواند با توجه تو به او ستم کند.

پیشوایى که پروردگار آسمانش، او را به پیشوایى برگزیده، و در آنروز که همه تشنه خواهند بود، حوض کوثر به دست او سپرده شده، و او پناهگاه دور افتادگان و حامى بی‌پناهان است، و هرگز نخواسته است که کسى را از حمایت خود ناامید کند، همچنانکه در جنگها هم بر پناهندگان آسیب نرسانده است.

این امامى است که همه رهنوردان و کاروانها بسوى او روانه، و گناهان خلایق در پیش او ناپدید می‌شود. و من امیدوارم فرداى قیامت، شربتى از دست او بنوشم، و هیچ پناهى جز در او ندارم، و بجز بر پیشگاهش جایى پناه نمی‌برم.

آن کسى که حال دردمندى خود را، بر این امام- که خدایش مقام او را بر پیغمبر وحى و سفارش کرده- بازگو کند، هرگز نومید نمی‌گردد. او
کسى است که بارهاى سنگین ما را سبک، و از لغزشها ما را نگهبانى می‌کند.

این پیشوایى است که با توسل به او، شرک از من روى بر می‌تابد، و ستم و تباهى از ما مردم دور می‌شود. امامى که پیغمبر مصطفى صلّى اللّه علیه و آله او را برادر نامیده و برگزیده است. این امام، برگزیده پرهیزگاران و رکن هدایت، و رهنماى سرگشتگان است.

اوست که حقیقت دین را، از پس پرده خفا بر ما نشان داد، و چقدر بیماران که بیاد او شفا یافته‌اند، امامى که ولى اللّه و پرهیزکار و وفادار است، على علیه السّلام کسى است که خداى بر فضیلت او گواهى داد، و او را آشکارا برگزیده است.

در میدان نبرد، بسى پهلوانان را سرکوب و خوار کرده، و بسا نیکمردان و پناهندگان را بر سایه پناه خود کشیده است، آرى او صاحب عطاى بزرگ است، و هرجا او فرود آید، برکت و خیر آنجا نازل می‌شود، و به دنبال او هر کجا که رود، می‌رود.

آنگاه که پیام دین اعلام گردید، به یارى او به پیروزى رسید، و هر جا که رفت، از خون دشمنان رنگین شد. او در میان مردم افتخاراتى دارد که کاملا آشکار است، جوانمردى که در بزرگداشت او هر چه خواهى و گویى، باز کم است، جز آن توصیفى که نصارى از حضرت عیسى علیه السّلام کرده‌اند.
در آن روزى که مردم را- همچون مرغان تشنه که در آن آشیان خود هستند-، خواهى دید که این امام، در کنار، حوض کوثر، تشنگان را سیراب
خواهد کرد. على علیه السّلام کسى است که هیچ کس به پایگاه و مقام او دسترسى ندارد. اوست که در لیلة المبیت در رختخواب پیغمبر خوابید، و پیغمبر رهسپار غار گردید.

على علیه السّلام پیشواى من است، و چه خوب پیشوایى. فرداى قیامت، از آتش جهنم، مرا نجات خواهد داد. او چه نیکو یاورى براى پیغمبر بود، پیغمبر در روز غدیر باو اظهار برادرى کرد، و این بفرمان خدا بود که او را برگزید.

على علیه السّلام پیشواى من است، و گرنه جز او پیشوایى ندارم. کسى است که خداى متعال، او را به این مقام مخصوص داشته، و من مهر و تولاى او را بر دل دارم. او گوهر ولایت، و گرامى فرد مخلوقات، و کسى است که بزرگترین مقام، و در بین خاندان قریش، پاکترین موقعیت و تبار را دارد.

همانگونه که اصحاب کهف و رقیم هدایت شدند، او نیز پیروان آیین خود را به صراط مستقیم هدایت می‌کند، و سرانجام، رضاى الهى شامل حال پیروان اوست. پس اى على علیه السّلام که بمثابه کشتى نوح علیه السّلام و آتش موسى کلیم علیه السّلام نجات بخش مایى، اى آنکه اسرار این بساط عالم هستى

اى سرور من و اى برادر مصطفى صلّى اللّه علیه و آله اى کسى که پس از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، اخلاص عمل از جانب تست، بر تو از جانب من همواره درود باد، درودى بهنگام وفا، درودى که تا خورشید طلوع و غروب دارد و کاروانان در سیر و حرکتند، ادامه دارد. (از قصیده و مخمس) «1»

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 321

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 321

81- بهاء الملّة و الدین، المولود (953)، المتوفّى (1031)

رعى «1» اللَّه لیلة بتنا سهارى             خلعنا بحبِّ العذارى العذارا

و لمّا سرى النجم و البدر حارا             أماطت ذات الخمار الخمارا

                    و صیّرت اللیل منها النهارا

و کنّا بجنح الدجى أدعجِ             و بعضٌ الى بعضنا ملتجی‏

فقامت لساقٍ لها مدلجِ             و جاءت تشمّر من أبلجِ‏

                    کما طلع البدرُ حین استنارا

تبدّت بنورٍ لها لائحِ             و وجهٍ لبدر الدُّجى فاضحِ‏

و خدّ بماءِ الحیا ناضحِ             و تبسمُ عن أشنبٍ واضحِ‏

                     کزهرِ الأقاحی إذا ما استنارا

شربنا لداءِ الهمومِ الدوا             و شبنا نسیمَ الهوى بالهوى‏

حللنا على النیرین السوى             و قد حلک اللیل عنّا انطوى‏

                     و نور الصباح لدینا استنارا

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 322

هوینا رداحاً حجازیّة             فبحنا ضمائر مخفیّة

فمدّت إلینا سراحیّة             تناول صهباء قانیّة

                    کأنّا نقابل منها شرارا

سقینا مداماً مجوسیّة             کما التبر حمراء مصریّة

قدیمة عهد رمانیّة             مشعشعةً أرجوانیّة

                    تدبّ النفوسُ إلیها افتقارا

فقم إنّما الدیکُ قد نبّها             إلى خمرةٍ فاز من حبّها

جلت حین ساقی الهوى صبّها             کأنّ الندیمَ إذا عبّها

                    یقبّل فی طخیةِ اللیلِ نارا

و بی غادةٌ رنّحت قدّها             حمیّا الصبا و ألفت ضدّها

و قد جعلت مُقلتی خدَّها             و لم أنس مجلسنا عندها

                    جلسنا صحاوى و قمنا سکارى‏

نعمنا أخلّاء دون الأنامْ             بتلک الربوعِ و تلک الخیامْ‏

أ لم ترنا إذ هجرنا المنامْ             تمیلُ بنا عذباتُ المدامْ‏

                    و نحن نمیس کلانا حیارى‏

فللّه مجلسُنا باللوى             لکلِّ المنى و الهنا قد حوى‏

إذا نزعت من نزیلِ الجوى             فقامت و قد عاث فیها الهوى‏

                    تستَّر بالغیمِ الجلّنارا

لها وجهُ سعدٍ یزیل الشقا             و قدٌّ حکى غُصُناً مورقا

و تشفی علیلَ الهوى منطقا             تریع کما ریع ظبیُ النقا

                    توجّهه خیفة و استتارا

هلالُ السما من سناها یغیبْ             و من قدّها الغصنُ مضنى کئیبْ‏

ألا إنَّ هذا لشی‏ءٌ عجیبْ             إذ البدرُ أبصرها و القضیبْ‏

                    تلبّس هذا و هذا توارى

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 323

أضاء الدُّجى نورُها حین لاحْ             بوجهٍ سبى حسن کلِّ الملاحْ‏

أزلنا الهمومَ بذات الوضاحْ             سقتنا إلى حین بان الصباحْ‏

                    و فرَّ الدُّجى من ضیاها فرارا

فیا ظبیةً طال یا للرجال             نعمنا بها فی لذیذ الوصالْ‏

ففرَّ و قد صحَّ فیه المثالْ             کما فرَّ جیش العدا بالنزالْ‏

                    عن الطهر حیدرةٍ حین غارا

إمام البریّة أصل الأصولْ             شفیع الأنام بیوم مهولْ‏

فتىً حبّه اللَّه ثم الرسولْ             وصیّ النبیِّ و زوج البتولْ‏

                    حوى فی الزمان الندى و الفخارا

فیا ویح من لم ینل مرّةً             لمن فاق بدر السما غرّةً

فطوبى لمن زاره مرّةً             فیا راکباً یمتطی حرّةً

                    تبید السهول و تفری القفارا

إذا شئتَ تُرضی إلهَ السما             و تُهدى إلى الرشد بعد العمى‏

و تُسقى من الحوضِ یومَ الظما             إذا ما انتهى السیرُ نحو الحمى‏

                    و جئت من البعدِ تلک الدیارا

و قابلت مثوى علیِّ الولی             و أظهرت حبَّ الصراطِ السوی‏

 و شاهدتَ حبلَ الإلهِ القوی             و واجهتَ بعد سُراک الغری‏

                    فلا تَذُقِ النوم إلّا غرارا

فحطّ الرحالَ بذاک المحلْ             و عن أرضِه قدماً لا تزلْ‏

و کن لسما قبرِه مستهلْ             وقف وقفة البائس المستذلْ‏

                    و سر فی الغمار و شمّ الغبارا

فإن طعتَ ربَّ السما فارضه             فحبُّ الأئمّة من فرضه‏

و ضاعف ثوابک من فرضه             و عفّر خدودک فی أرضه‏

                    و قل یا رعى اللَّهُ مغناکِ دارا

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 324

إذا جئت ذاک الحمى سلّما             و کن والهاً بالفنا مغرما

و زرْ قبرَ من بالمعالی سما             فثمَّ ترى النورَ مل‏ءَ السما

                    یعمّ الشعاع و یغشى الدیارا

إذا لم تکن حاضراً عصرَهُ             فکن بالبکا مدرکاً نصرَهُ‏

فقف عنده و امتثل أمرَهُ             و قل سائلًا کیف یا قبرهُ‏

                    حویت الزمانَ و حُزتَ الفخارا

وقف والهاً و ابرَ من ضدّهِ             و بُثَّ إلیه الهوى و أبدهِ‏

و لا تبرحِ الأرضَ من عندهِ             و أبلغه یا صاح من عبدهِ‏

                    سلامَ محبٍّ تناءى دیارا

ألا زره ثم احظَ فی قربهِ             لتکسبَ أجراً و تنجو بهِ‏

و قم و التثم ترب أعتابهِ             و أظهر عناک بأبوابهِ‏

                    معفّرَ خدّیک فیه احتقارا

و یا من أتى بعد قطعِ الفلا             إمامَ الهدى و شفیعَ الملا

تمسّک به فهو عقدُ الولا             فمن کان مستأثراً فی البلا

                    سوى حیدرٍ لا یفکّ الأسارى‏

و کثّر بکاک بذاک المکانْ             و قل یا قسیمَ اللظى و الجنانْ‏

عُبیدُک یرجو لدیک الأمانْ             دعاه البلا و جفاه الزمانْ‏

                    و فیک من الحادثاتِ استجارا

موالیک مستأثرٌ فی یدیکْ             و لم یَکِل الفکَّ إلّا علیکْ‏

أتاک من الذنبِ یشکو إلیکْ             أبتْ نفسُه الذلَّ إلَّا لدیکْ‏

                    و بعد المهیمنِ فیک استجارا

إلیک التجى یا سفین النجاة             و عن حبّکم ما له فی الحیاة

فَقِه محنةَ القبرِ عند الممات             فأنت و إن حلّتِ النازلات‏

                    فتىً لا یضیم له الدهرُ جارا

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 325

إمامٌ له خصَّ ربُّ السما             و فی یده الحوض یوم الظما

و مأوى الطرید و حامی الحمى             أبى أن یباحَ حماه کما

                    أبى أن یرى فی الحروبِ الضرارا

إمامٌ تحنُّ المطایا إلیهْ             و تُزوى ذنوبُ البرایا لدیهْ‏

غداً أرتجی شربةً من یدیهْ             و لیس المعوَّلُ إلّا علیهْ‏

                    و لا غیرُه کان لی مستجارا

فما خاب من یشتکی حالَهُ             لمن فی الوصیّةِ أوحى لَهُ‏

إله السما و ارتضى ما لَهُ             فإنّ الذی ناط أثقالَهُ‏

                    به کلّها و وقاه العثارا

إمامٌ به الشرک عنّی خفى             و للظلمِ و الفسقِ عنّا نفى‏

و واخاه و اختارَه المصطفى             خلاصةُ أهلِ التقى و الوفا

                    و رکنُ الهدى و دلیلُ الحیارى‏

لنا أظهرَ الدین لمّا خفی             و مِن ذکرِهِ کم علیلٍ شُفی‏

ولیُّ الإلهِ التقیُّ الوفی             علیُّ الذی شهدَ اللَّهُ فی‏

                    فضیلتِه و ارتضاه جهارا

فکم فی الوغى بطلًا قد أذلْ             و آوى کریماً و کهفاً أظلْ‏

نعم هو ربُّ العطاء الأجلْ             یحلّ الندیُّ به حیث حلْ‏

                    و یرحل فی إثره حیث سارا

به انتصرَ الدینُ لمّا فشا             و أخصبتِ الأرضُ لمّا مشى‏

له مفخرٌ فی البرایا فشا             فتىً قل بتعظیمه ما تشا

                    سوى ما ادّعته بعیسى النصارى‏

إمامٌ لدى الحوضِ یسقی العطاشْ             بیومٍ ترى الخلقَ مثلَ الفراشْ‏

علیُّ الذی قدره لا یُناشْ             فدى أحمداً بمبیتِ الفراشْ‏

                    و صاحبُه حیث جاء المغارا

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 326

علیٌّ أمیری و نعم الأمیرْ             مجیری غداً من لهیبِ السعیرْ

و کان لأحمدَ نعمَ النصیرْ             و واخاه أمراً غداةَ الغدیرْ

                    من اللَّهِ نصّا به و اختیارا

علیٌّ إمامی و إلّا فلا             و من خصّه اللَّه ربُّ العلا

تولّیته و هو عقدُ الولا             أعزُّ الورى و أجلُّ الملا

                    محلّا و أزکى قریشٍ نجارا

هدى الخلق فی دینه المستقیمْ             کما انتصروا فیه أهل الرقیمْ‏

و نال الرضا من إلهٍ کریمْ             و یا فلکَ نوحٍ و نارَ الکلیمْ‏

                    و سرَّ البساطِ الذی فیه سارا

أیا سیّدی یا أخا المصطفى             و من لک بعد النبیِّ الصفا

علیک سلامی لوقتِ الوفا             متى ما أضا بارقٌ و اختفى‏

                    بلیلٍ و ما حادی العیسِ سارا

القصیدة و تخمیسها «1»