این خرابه هاى خالگونه خاموش، و این حفره ها و آثار پر نقش و نگار بی زبان، از کیست؟
هان! اى آزاررسان! که در پیش من از اذیّت و بدگوئى درباره على، باز نمی ایستى،
به زودى درباره على، سخنى از من می شنوى، که ترا به درد آرد، چه نپذیرى و چه بپذیرى.
من على را، در برابر مردمى که بر او خرده می گیرند، به دست و زبان یارى می کنم.
آنگاه که دشمن على بخواهد، در نزد من بر او خرده گیرد، مرا یاور سخن پرور امام، بیند.
پس از محمّد (ص)، على، محبوبترین مردم در پیش من است. پس اى سرزنشگر! دست از نکوهش دردآورت به من، بردار. و بدان که على جانشین و پسر عم مصطفى و نخستین نمازگزار و یکتا پرست است.
على، رهبرى است که همه نقاط تاریک دینمان را، بر ایمان روشن ساخت.
على صاحب حوض (کوثر) و آن چنان مدافعى است که، گنهکاران را از حریم آن می راند. على، قسیم دوزخ است. به او گوید: این یکى را رها کن و آن دیگرى را بگیر و در کام خود فرو بر.
هر یک از دشمنان ما به تو نزدیک شود، او را در میان شعله هاى خود بسوزان و به آنکس که از حزب من است نزدیک مشو. که اگر شوى، ستم کرده اى.
در فرداى آخرت، على را فرا می خوانند و خدا بر اندام او خلعت می پوشد.
پس اگر تو، از على- در آن روز که خدا وى را تقرّب می بخشد و خشنودى خود را از او، اظهار می کند- نگرانى از هم اکنون باش که او را در کنار حوض خواهى دید، او با محمّد مصطفى، پیغمبر بزرگوار و رهنما ایستاده است. و هر دو، دوستانى را که در زندگى به آنها مهر ورزیده اند به بهشت و به سایه طوباى سایه گستر می برند.
على، امیر مؤمنان است و حق او، از جانب خداوند بر هر مسلمانى واجب است.
براى آنکه رسول خدا، درباره حق وى سفارش فرموده و او را در هر فئى و غنیمت شرکت داده است.
و همسر او، صدیقه است، زنى که همانندى جز بتول مریم، ندارد.
نسبتش به پیغمبر، چون نسبت هارون پسر عمران به موسى نجیب و کلیم است.
و پیغمبر، در روز غدیر، ولایت او را بر هر نیمکرد عرب و غیر عرب واجب فرمود.
در دوح خم، دست راست وى را گرفت و به آهنگى رسا که ابهامى در آن نبود، از او نام برد.
هان! قسم به خدائى که تیره رویان، به رکن خانه اش گرد آلود روى می آرند و سواران هر شهر و دیار به سویش می آیند که آن کس که در غدیر خم تسلیم سخن پیغمبر نشد، به گمراهى فتاد.
و روزى که امر ولایت و میراث علمى را که از دستگیره هاى محکم دین است، باو می سپرد، درباره اش سفارش فرمود:
(از این قصیده چهل و دو بیت در دست است)
«حافظ مرزبانى» در «اخبار السیّد» گفته است: سید حمیرى، نسخه اى از این قصیده را براى عبد اللّه اباض، رهبر اباضیه، فرستاد، زیرا به وى خبر داده بودند که «عبد اللّه»، على (ع) را نکوهش و سیّد را به فراهم کردن موجب قتلش به دست منصور، تهدید کرده است. چون قصیده به دست پسر اباض رسید. سخت خشمناک شد و یاران خود را به جمع آورى فقهاء و قرّاء فرستاد.
آنها گرد آمدند و به نزد منصور که در کنار دجله بصره بود، رفتند و گزارش کار سیّد را به او دادند. منصور آنان و سید را احضار کرد و از دعواى آنها پرسید.
گفتند: سید، گذشتگان را دشنام می دهد و عقیده به رجعت دارد و امامت را از آن تو و خاندانت نمی داند. منصور گفت: مرا واگذارید و به آنچه در مورد خودتان است، بسنده کنید.
سپس روى به سیّد آورد و گفت: درباره آنچه اینان گفتند، چه میگوئى؟
گفت: من کسى را دشنام نمی دهم و بر اصحاب رسول (ص) رحمت می فرستم. اینک، این ابن اباض است به او بگو بر على و عثمان و طلحه و زبیر رحمت فرستد. منصور، به ابن اباض گفت: بر اینها درود بفرست. او ساعتى درنگ کرد، منصور با چوبدستى که پیش رویش نهاده بود، او را زد و بیرون کرد و دستور داد به زندانش برند. و او در زندان مرد. منصور، فرمان داد همه همراهان او را تازیانه زنند و پانصد هزار درهم به سیّد دهند.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 327