حجة الاسلام ابو حامد غزالى، متوفاى 505 در کتاب خود «سر العالمین «1» صفحه 9 «2» گوید: علماء در ترتیب خلافت و (چگونگى) تحقق و حصول آن براى کسی که امر خلافت به او ارجاع شده اختلاف نموده اند. نظر بعض از آنان این است که خلافت به نص (تصریح به مقام ذى صلاحیت) است، و دلیل اینان در این مسئله قول خداى تعالى است:
قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ، فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً«17فتح»
و به تحقیق آنها را (مسلمین را) أبو بکر بعد از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله دعوت به طاعت نمود. و آنها دعوت او را اجابت نمودند و بعض از مفسرین در (تفسیر) قول خداى تعالى:
وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً ..
راجع به لفظ حدیث (در آیه) چنین گفته یعنى همانا پدر تو، او است خلیفه- بعد از من اى حمیراء- و زنى (به رسول خدا صلى اللّه علیه و آله) گفت:
هنگامى که تو را از دست دادیم، به که رجوع نمائیم؟ پیغمبر صلى اللّه علیه و آله اشاره به ابى بکر نمود، و (از جمله اموری که به منزله نص خلافت ابی بکر دانسته اند): اینکه او (ابو بکر) در حیات رسول خدا صلى اللّه علیه و آله (به جماعت) امامت نمود، و امامت (جماعت) تکیه گاه دین است.
(دنباله سخن غزالى است) این بود اجمالى از آنچه قائلین به نصوص بدان تعلق (و استناد) نموده اند، و سپس تاویل نموده گویند: اگر على علیه السّلام اولین (شخص) خلفاء می بود، موجبات فنا و نیستى را براى آنها (امّت) جلب و فراهم میساخت و در نتیجه پیروزى در فتوحات و منقبتها نصیب آنها نمیشد، و ملامت و منقصتى نخواهد بود در اینکه او (على علیه السّلام) چهارمین خلیفه باشد، کما اینکه آخرین پیغمبران بودن رسول خدا صلى اللّه علیه و آله ملامت و منقصتى ندارد، و آنها که از این طریقه عدول نموده اند چنین پنداشته اند که: این (مبنى) و آنچه بدان تعلق (استناد) یافته فاسد است و تأویل مزبور هم سرد (و بى اساس) است!! و از گمان و دلخواه شما صادر گشته، و به طور تحقیق در خلافت و احکام میراث صورت گرفته مانند داود، و زکریا، و سلیمان، و یحیى، و این دسته گویند: براى زنهاى (پیغمبر صلى اللّه علیه و آله) یک هشتم خلافت بوده، پس به این عقیده استناد کرده اند، و این (نظر) باطل است، زیرا اگر (خلافت) میراث مى بود، هر آینه عباس (عموى پیغمبر صلى اللّه علیه و آله) سزاوارتر بود. لکن، چهره برهان نمایان گشت و گروههاى (علماء حدیث و تفسیر) اجماع نمودند بر متن حدیث (غدیر) از خطبه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله در روز غدیر خم به اتفاق همگان که آن جناب فرمود:
«من کنت مولاه فعلی مولاه»
پس (از این سخن پیغمبر صلى اللّه علیه و آله) عمر گفت: «بخ بخ یا ابا الحسن، لقد اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنة» پس این (سخن عمر) گردن نهادن به امر و رضایت و تأیید است. سپس هواى نفسانى به علت شیفتگى به ریاست غلبه کرد و عشق و علاقه به دست گرفتن استوانه خلافت و بلند کردن پرچمهاى بزرگ (فرماندهى) و حرکت بیرقها توأم به چکاچک سلاحها و صف آرائى هاى سپاهها و درهم پیوستن سوارها و فتح نمودن بلاد و ممالک، آنان را با جام پر از آرزو سیراب نمود «1»، در نتیجه بازگشت به خلاف و سرکشى نخست نمودند و (امر پیغمبر صلى اللّه علیه و آله را) پشت سر افکندند و به بهاى کمى آن را فروختند و چه داد و ستد بدى بود که کردند و چه بد بود آنچه خریدند!!
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج1، ص: 681