اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مهر ۱۴۰۲

غلو در ذکر فضائل

متن فارسی

گزافگوئى در برتر خوانی ها

چون برخى از غدیریه سرایان- همچون برسى- دچار خرده گیری ها و نکوهش‏ها گردیده و آنان را از (غلو کنندگان) تند روان به شمار آورده اند و برخى از نگارندگان «1» آمده اند و با دروغ زنی ها و دشنام سرائی هاى ناسزا تاخت و تازى همه ‏سویه بر ایشان آورده اند، خواستیم پژوهشگران را در این زمینه آگاهى هائى بدهیم تا فریادهاى تبهکاران، پرده بر خرد آنان نپوشاند و به هیاهوی بانگ‏هائى که یاوه گوئی ها و دسته بندی هاى کین توزانه پدید می آرد گوش فرا ندهند پس می گوئیم:
بر بنیاد آنچه پیشوایان واژه شناسى- همچون جوهرى و فیومى و راغب و جز آنان- به آشکارا گفته  اند غلو (گزاف گوئى) آن است که پاى از مرز، فراتر برود، چنانکه گوئیم (غلا السعر یغلو غلاء غلو کرد و گزاف شد نرخ، گزاف میشود؛ گزاف شدنى) و (غلا الرجل غلوا غلو کرد و گران گردید مرد؛ گران شدنى) و (غلا بالجاریة لحمها و عظمها گوشت و استخوان زن غلو کرد و گزاف شد شتابان به روزگار جوانى رسید و از همگنان خویش درگذشت) حارث پسر خالد مخزومى گفته:
«نگارى کمر باریک که از بس تنگ میان است حمایلش در هنگام راه رفتن میلرزد»
و جوانى زود رس، استخوان او را گران ساخته»و همین است که برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر او و خاندانش- گفته: «درباره زنان غلو نکنید (با گرانى سودا نکنید) آنان آبشخورى هستند که خداوند ارزانى شما داشته «1»» و عمر گفت در کابین زنان غلو نکنید (نرخ آن را گزاف ننمائید) «2» غلو و تند روى هر کجا و به هر گونه و در هر باره که باشد- خواه ناخواه- نارواست به ویژه اگر با دین برخوردى بیابد که خداى برتر از پندار نیز در دو جا از یادنامه فرزانه اش در پیرامون آن به سخن پرداخته «3»: اى کسانى که نامه آسمانى به شما داده شده درباره کیش خود غلو و تند روى نکنید. که بر بنیاد گفته روشنگران «4» روى سخن در این جا با دو دسته است:
1- جهودان که در دشمنى با عیسى غلو کردند تا آنجا که به مریم دروغى زشت بستند.
2- ترسایان که در دوستى او به راه غلو رفتند تا او را پروردگار خویش شناختند.
که تند روى و کند روى هر دو ناروا است و نیکو کارى را- به گفته مطرف پسر عبد اللّه- در میانه این دو باید جست آن سراینده نیز گفته:
«پیمانه دیگران را پر بده ولى از آن خود را لبریز مگیر
گذشت بنماى و دست برادرى ده که هیچ جوانمرد پیمانه خود را لبریز نگرفته.
درباره هیچ کار و چیزى غلو مکن- تند مرو- و میانه رو باش
که از میانه روى در کارها به هر یک از دو سوى دیگر بلغزى ناپسندیده است.»
دیگرى هم گفته:
«بر تو باد به میانه روى در کارها که رستگارى در آن است. نه بر چارپاى بسیار نرم سوار شو و نه بر آن که چموش است.»
سرور ما فرمانرواى گروندگان گفت: «کیش خداوند، گام زدن در راهى است میان دو گروه: کندرو و تندرو، بر شما باد به میانه راه که باید کندرو خود را به آن برساند و تندرو به سوى آن پس نشیند «1»»
این جا نخست باید مرزى را که کیش ما راه نمی دهد کسى پاى از آن فراتر نهد بشناسیم. زیرا البته گاه پیش می آید که تندروی هاى ناراست؛ پاى به میان می نهند یا می خواهند کسى را به ماندن در نادانی ها آزمند گردانند و حقوق بایسته یکى را از وى دریغ دارند ولى گروهى نیز آموخته شده اند که سخن هر کس را نپسندیدند بی درنگ بر چسب غلو و تندروى بر آن بزنند و سخت سرى کورکورانه بر آن می داردشان که بر هر چه در کام خویش خوش و سازگار نیافتند بتازند، بیشتر تندروی هائى که به ناراست بر شیعیان امامى بسته اند از همین دست است که چرا برترى- هاى پیشوایانى از خاندان پیامبر- درود بر ایشان- را بازگو کرده یا باور داشته اند با آنکه گزارش‏هاى درست و مسند «2» خودشان انباشته از همان‏ها است و در نگاشته ها و گرد آمده هاشان به بازگوگرى آن‏ها پرداخته اند ولى کسى دامن به کمر نزده تا- به دستیارى آن‏ها- ایشان را با جایگاهى که در خور این پیشوایان راستین است آشنا سازد و از پایگاه برترشان- چنانکه باید- آگاه گرداند؛ همان پایگاه بلندى که می توان هم از نامه خداوند و از آنچه از پیامبر مانده آن را دریافت و هم از نگرش‏هاى درست و رویدادهاى آشکار و راستینى که توده مسلمانان در پیرامون آن همداستانند- مگر کسانى پیدا شوند که چشم را از دیدن و گوش را از شنیدن باز دارند و خود را به کرى و کورى بزنند یا مایه دانششان کمتر از آن باشد که به ارزیابى یک فلسفه درست پردازند، یا از اینکه پدیده هاى تاریخ را در مغز خود گرد آرند ناتوان بمانند چه رسد به آنان که بردگى هوس‏ها را پذیرفته اند و از سر نادانى به پرتگاهسرگردانى و گمراهى سرنگون گشته اند و هر کس بگوید پیشوایان کیش ما از نهانی ها آگاهند او را از تند روان گزافه گوى می شمرند و به همین گونه اگر کسى بر آن برود که آنان از آنچه در دل مردم می گذرد گزارش می دهند یا مردگان با ایشان سخن می گویند یا زبان مرغان و جانوران را می دانند یا خداوند به درخواستشان مرده ها را زنده می کند یا درخواست آنان در بهبود یافتن کور و پیس- و هر بیمار دیگر- پذیرفته آمده یا به همین جهان باز می گردند، یا کارهائى که مانند آن را دیگران نمی توانند انجام دهند از ایشان سر زده- نیز رهسپار شدن براى دیدار از آرامگاههاى آنان و چنگ زدن در دامان‏شان و افزونى و خجستگى خواستن از خاکشان، و نیایش و نماز در کنار آرامگاه هاشان، یا دریغ و افسوس خوردن بر گرفتاریهائى که دچار آن بوده اند- و بسیارى از این گونه باورها که شیعیان با پشتوانه هاى درست و روشنگری هاى نیرومند درباره خاندان راهبر پیامبر دارند و از برتری هاى استوار ایشان می شمرند ولى ابن حزم و ابن جوزى و ابن تیمیه و ابن قیم و ابن کثیر و کسانى که در پى آنان افتاده و در راهشان گام برمی دارند از پذیرش آن سرباز می زنند.
و شاید دست‏آویزشان نیز این باشد که جانشین پیامبر- در دیده ایشان- یگانه هنرش آن است که دست دزدان را ببرد و آدمکشان را به کیفر برساند، مرزهاى کشور را پاسدارى کند، و جلوى آشفتگی ها را در اجتماع بگیرد، حقوق این و آن را از این جا و آنجا فراهم آرد و میان ایشان بخش کند و از این گونه کارهائى که پادشاهان و فرمانروایان نیز در میان توده ها و گروه ها به انجام میرسانند و نمایشگر این برداشت از واژه خلافت، سخنرانی هاى ابوبکر و عمر است در هنگام دست یافتن به خلافت، «1» چنانچه خلافت یافتن عثمان و معاویه و فرزند گردنکش او نیز نمونه اى دیگر است و بهمین گونه داستان عبد اللّه پسر عمر و حمید پسر عبد الرحمن که گزارش آن خواهد آمد.
اینان نمی گویند که خلیفه بایستى در روان خود نیروئى- از سرچشمه ى پاکى و پاکدامنى و برکنارى از گناه داشته باشد که به یارى آن بتواند- چنانچه شایسته است- در پدیده هاى جهان دست ببرد و با دیده بینش خود نهفته ها را بنگرد- یا با فروغ دیدگانش که ناچیزتر از پرتو رونتگن نیست که به دستیارى آن می توان اندام‏هاى درونى تن را از پشت پوستى زفت دید و آنچه را در مشت کسى جا دارد از پشت دست شناخت و به نیروى آن تا به جائى رسید که تصویر منظومه شمسى را از درون جعبه اى آهنین گرفت.
آن که می گوید در نیروهاى روانى، رازهائى نهفته و با نیروى روان برنامه هائى شگفت، پیاده شدنى است (همچون: خواب مغناطیسى و مصنوعى، حاضر ساختن روان‏ها و به کار گرفتن آن‏ها براى پاسخ به هر پرسش که کسى در زمینه هاى بیرون از این جهان دارد) با این باورها چگونه نمی پذیرد که روان‏ها به کالبد خود باز گردند؟
آن هم با دستورى از پروردگارشان و به درخواست دوست او یا با نیروى مردى راستین که از پدید آرنده آن‏ها گرفته است؟ بر خدا دشوار نیست، «1» اوست که زنده می کند و می میراند و چون پدیده اى را خواست تنها به این گونه خواهد بود که به آن می گوید باش! پس جامه هستى می پوشد «2».
به همین گونه، کسى که می بیند هواپیماها در زمانى کوتاه صدها فرسنگ را می پیمایند و در گذشته براى پیمودن چنان راهى نیازمند بودیم چندین ماه بر پشت چارپایان بسر بریم، بانگاه به این پیشرفت‏ها چگونه خردمند می تواند این را که زمین هر چند تندتر درهم نوردیده شود دور بداند؟ آن هم براى کسى که در روان خود نیروهائى نهفته دارد که بنیادگزار پاک و راستین هستى به او بخشیده است؟
کوه ها را که می بینى پندارى ایستاده اند ولى همچون ابر در گذرند. «3» یک نمونه هم کسى است که می بیند رادیو از دورترین جاها هر آوائى را به گوش می رساند، که گوئى کسى در کنار او قرآن بزرگوار را می خواند، یا سخنرانى می کند، یا گزارش‏ها را یکى پس از دیگرى باز می گوید، یا به پخش ترانه ها و آهنگ‏ها می پردازد، آن که این‏ها را می بیند نمی تواند نمایش‏هاى همانند آن‏ها را از پیشوائى راستین که خدا یاری اش می کند دور بداند. خداوند هر که را خواهد می شنواند و تو آن کس را که در گور است نتوانى شنوا گردانى «1».
نمونه دیگر گوینده اى است که چهره مخاطبش- با نیروى رساننده- براى وى نمودار می گردد و از راهى بس دور به یارى تلفن چنان با وى سخن می گوید که گویا هم اکنون در کنار وى نشسته و از نزدیک می بیندش «و بدان گونه نهفته هاى آسمان و زمین را به ابراهیم می نمایانیم» «2».
و ماننده هاى این پرده هائى که به تازگى از ویژگی هاى برق- و جز آن- برداشته شده و در بسیارى از جاها دشواری هائى را آسان ساخته که دیروز خردهاى ساده از دریافت آن ناتوان بود و شاید در آینده که پرده هاى بیشترى بالا رود با پدیده هائى بزرگ‏تر و بزرگتر از همه این‏ها نیز برخورد کنیم زیرا دانش در هیچ مرزى نمی ایستد و دلیلى نداریم که پس از پرده هاى بالا رفته دیگر چیزى نباشد، و چنانکه در سده هاى نزدیک به ما هر روز گامى تازه به جلو برداشت- که توانائى آفریدگارش شکوهمند است- پس از این نیز پیشرفت‏هاى پله به پله می تواند دنبال شود.
من نمی گویم کارهاى بزرگوارانه اى که دوستان خدا کردند و دیگران از انجام ماننده هایش درماندند همچون کارهائى است که یاد کردم و گفتم از راه آئین‏هاى طبیعى می توان به آن دست زد هر چند که اگر هم آن‏ها را از راه یاد شده بتوان باز نمود باز از معجزه بودن آن نمی کاهد زیرا در روزگارى که پدید آمده پرده از روى این نشانه هاى دانش، بالا نرفته بود و هیچ کس از مردم آنها را نمی شناخت تا جائى که اگر کسى نام آن‏ها را هم بر زبان می آورد دیگران- جز براى ریشخند کردن و دست انداختن- در انجمن‏هاشان یادى از آن نمی کردند و از ته دل باور داشتند که او از چیزى ناشدنى سخن می راند، در این هنگام و میان مردمى با این گونه اندیشه اگر کسى- بی آن که به دانشکده اى رفته و در برابر استادى زانو بزند- چنان نمایش‏هائى بدهد جز معجزه نامى به آن نمی توان داد ولى ما برآنیم که چون آن پیشوایان برخاستند تا توده را در راهى شایسته بیاندازند و این هم نمی شد مگر با سر فرود آوردن مردم در برابر ایشان. و چون نیرومندترین دست‏افزار براى رام کردن سرکشان- و وا داشتن آنان به سر فرود آوردن- نشان دادن معجزات و کارهائى بیرون از آئین و بنیادهاى گیتى است که می تواند پیوندى استوار را با خداوند پاک‏تر از هر چیز بنماید و وابستگى با جهان برین را برساند و این گونه مهربانى بر خداوند پاک بایسته است که با نمایشى چنان، دور را نزدیک بنماید. چنان که ما براى نزدیک ساختن سخن به دریافت مغزها و تیز کردن هوش‏ها و آگاه گردانیدن دادگران بر حقیقت‏ها، سخن را به پرده برداری هاى دانش نو کشانیدیم و نیز در جلد نهم ص 88 تا 125 از برگردان پارسى- درباره پاره اى از این زمینه ها به گستردگى سخن راندیم.
اینک با من به سراغ مردمى برویم که شیعیان را براى باور داشتن آن پایگاه ها براى پیشوایانشان نکوهش می کنند و بر چسب تند روى و بد کیشى و چندگانه پرستى بر آنان میزنند با آن که بسى از سرپرستان کیش خود را داراى همان پایگاه ها می شناسند و برتری هائى را- آن هم در زندگینامه هاى مردان عادی شان گنجانده اند که چون در نزد شیعیان- چندین برابر کمتر از آن را نیز- بیابند آنان را به تند روان می بندند، ولى خودشان آن همه گزافه ها را میان مردم می پراکنند و تاریخ درست می شمارند بی آن که در زنجیره گزارش آن‏ها جاى سخن و خرده گیرى بیابند یا در زمینه آن‏ها نگاه درستى بیاندازند و به گفتگو پردازند، و این‏ها همه براى دوست داشتن و ارج نهادن به آن بزرگانشان است- که دوستى یک چیز، آدمى را کور و کر می سازد- و این شیوه را از همان سده هاى نخستین تاکنون هماره به کار می بسته اند و هیچ پژوهشگرى را نیز نرسد که آن نگارندگان و پاسداران آئین را از تند روان و گمراهان و چندگانه پرستان بخواند و واکنشى را که خودشان درباره شیعه نموده اند در برابر آنان روا شناخته و بگوید که از چار دیوار توده مسلمان به در رفته اند با اینکه کاوشگران می توانند در میان فرآورده هائى که به دست دروغگویان ساخته شده و در لابلاى گزافه هائى که این بافندگان در برترى پیشوایانشان پراکنده اند چیزهائى بس شگفت و دور از خرد بیابد که باید آن‏ها را یاوه سرائى و بیهوده گوئى بنامیم که اگر هم از سازگارى یا ناسازگارى آن با کیش خود چشم بپوشیم تازه خرد درست زیر بار آن نمیرود و اکنون به روشنگرى گفتار خود می پردازیم:

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 91

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 91

المغالاة فی الفضائل

لمّا وقع غیر واحد من شعراء الغدیر نظراء المترجم- البرسی- فی شبک النقد و الاعتراض، و رُموا بالغلوِّ؛ و جاء غیر واحد من المؤلّفین «1» فشنَّ علیهم الغارات بالقذف و السباب المقذع فیهمّنا إیقاف الباحث على هذا المهمِّ حتى لا یستهویه اللغب و الصخب، و لا یصیخ إلى النعرات الطائفیة الممقوتة، و قول الزور، فنقول:

الغلوّ على ما صرّح به أئمّة اللغة «2» کالجوهری و الفیّومی و الراغب و غیرهم هو تجاوز الحدِّ، و منه غلا السعر یغلو غلاء، و غلا الرجل غلوّا، و غلا بالجاریة لحمها و عظمها إذا أسرعت الشباب فجاوزت لِداتها، قال الحرث بن خالد المخزومی:

خمصانةٌ قلقٌ موشّحُها             رَودُ الشبابِ غلا بها عظمُ‏

 

و منه قوله رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: «لا تغالوا فی النساء فإنَّما هنَّ سقیا اللَّه» «3»

 

و قول عمر: لا تغالوا فی مهور النساء «4». و الغلوُّ ممقوت لا محالة أینما کان و حیثما کان فی أیِّ

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 92

أمر کان، و لا سیّما فی الدین و علیه ینزّل قوله تعالى فی موضعین «1» من الذکر الحکیم: (یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ‏) و یعنی فی ذلک کما ذکره المفسّرون «2» غلوّ الیهود فی عیسى حتى قذفوا مریم، و غلوّ النصارى فیه حتى جعلوه ربّا؛ فالإفراط و التقصیر کلّه سیّئة. و الحسنة بین السیِّئتین کما قاله مطرف بن عبد اللَّه، و قال الشاعر:

و أوفِ و لا تستوفِ حقَّکَ کلَّهُ             و صافحْ فلم یستوفِ قطُّ کریمُ‏

و لا تغلُ فی شی‏ءٍ من الأمرِ و اقتصد             کلا طرفی قصدِ الأُمور ذمیمُ‏

 و قال آخر:

علیکَ بأوساطِ الأُمور فإنَّها                    نجاةٌ و لا ترکب ذلولًا و لا صعبا

 

و قال مولانا أمیر المؤمنین: «إنَّ دین اللَّه بین المقصّر و الغالی فعلیکم بالنمرقة الوسطى فبها یلحق المقصّر، و یرجع إلیها الغالی» «3»

 

غیر أنّ من الواجب تعیین الحدِّ الذی لا یجوز فی الدین أن یتجاوزه الإنسان لاستلزام الغلوِّ و الکذب تارة، و الإغراء بالجهل أخرى، و بخس الحقوق الواجبة آونة، لا ما دأبت علیه أمّة من الرمی بالغلوِّ کلّ قائل ما لا یروقها، و تحدوها العصبیّة العمیاء إلى التجهّم أمام القول بما لا یلائم ذوقها، و من هذا الباب أکثر ما تُرمى به الشیعة الإمامیّة من الغلوِّ لاعتقادهم أو روایتهم فضائل لأئمّة أهل البیت علیهم السلام، و قد طفحت بها الصحاح و المسانید، و تدفّقت بنقلها الکتب و المؤلّفات، حیث لم یُقِم من نَبزَهم به لأئمّة الهدى وزناً تقیمه الحقیقة و یقتضیه مقامهم الأسمى، ذلک المقام الشامخ المستنبط من الکتاب و السنّة و الاعتبار الصحیح و القضایا الخارجیة الصادقة المتسالم علیها بین الأمّة، لو لا أنّ هناک من یتعامى أو یتصامم عن رؤیة هذه و سماع هاتیک، أو تقصر منّته العلمیة عن تحلیل

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 93

الفلسفة الصحیحة، أو یقصر باعه عن الإحاطة بالکائنات التاریخیّة، من الذین استأسرهم الهوى و تدهور بهم الجهل إلى هوّة التیه و الضلال، فعدّوا من الغلوِّ الفاحش القول بعلم الغیب فیهم، أو إخبارهم عمّا فی الضمیر، أو تکلّم الموتى معهم، أو علمهم بمنطق الطیر و الحیوانات، أو إحیاء اللَّه الموتى بدعائهم، أو استجابة دعواتهم فی برء الأکمه و الأبرص، و بلّ کلّ ذی عاهة، أو القول بالرجعة لهم، أو ظهور کرامة لهم تخرق العادة، أو الشخوص إلى زیارة قبورهم و التوسّل بهم، و التبرّک بتربتهم، و الدعاء و الصلاة عند مراقدهم، أو التلهّف و التأسّف على ما انتابهم من المصائب، إلى کثیر من أمثال هذه من مبادئ تراها الشیعة فی العترة الهادیة من فضائلهم المدعومة بالبرهنة الصحیحة و الحجج القویّة ممّا أنکرته أبناء حزم و جوزیّ و تیمیّة و قیّم و کثیر و من حذا حذوهم و لفّ لفّهم.

و لعلّ لهم العذر فی ذلک بأنَّ الذی یرتئونه فی الخلیفة لا یزید على أنَّه رجل یقطع السارق و یقتصُّ من القاتل، و یحفظ الثغور، و یدحر الهرج فی الأوساط، و یجمع الفی‏ء و یقسم، إلى أمثال هذه ممّا هو شأن الملوک و الأمراء فی الأمم و الأجیال، و تُعرب عنه خطب أبی بکر و عمر لمّا استخلفا «1»، و استخلاف عثمان و معاویة و ابنه الطاغی، و هلمّ جرّا، و حدیث عبد اللَّه بن عمر و حمید بن عبد الرحمن کما یأتی بیانه.

و هم لا یوجبون فی الخلیفة قوّةً فی النفس منبعثةً عن نزاهة و قداسة و عصمة یتصرّف بها صاحبها فی الکائنات کیفما اقتضته المصلحة، و یبصر المغیَّب بعین بصیرته، أو بنور بصره الذی لا یقلُّ عن أشعّة (رنتجن) التی یبصر صاحبها الأمعاء من وراء الجلد الغلیظ و تُری ما فی قبضة الماسک بیده من ظهر الید، و بلغت بها القوّة حتى أخذت بها الصورة الشمسیّة من وراء سیاج الصندوق الحدیدی.

و الذی یخبت فی القوى النفسیّة إلى مثل التنویم المغناطیسی الصناعی، أو

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 94

استحضار الأرواح و استخدامها للجواب عن کلِّ مسألة یریدها الإنسان ممّا فی وراء عالم الشهود بقوّة نفسه، کیف یسعه إنکار ردّ الأرواح إلى الأجسام بإذن ربِّها لدعاء ولیٍّ، أو مقدرة صدِّیق موهوبة له من بارئ کیانه؟ و لیس على اللَّه بعزیز (هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ فَإِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‏) «1».

و کذلک من یشهد: أنَّ الطائرات الجوّیة تطوی مئات من الفراسخ فی آونة قصیرة، و کان یستدعی ذلک إشغال أشهر من الزمن یوم کانوا یطوونها على الظهور، أنّى یُسیغ له حِجاه أن ینکر طیّ الأرض لمن یحمل بین جنبیه قوىً مفاضةً من المبدأ الحقِّ سبحانه: (وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ‏) «2».

و مثله: الذی یبصر المذیاع و هو ینقل الأصوات من أبعد المسافات فیسمعها کأنَّه یتلو القرآن الکریم، أو یُلقی خطابته، أو یسرد أخباره، أو یغنّی بأهازیجه إلى جنبه، فهو لا یسعه إنکار ما یشابه ذلک فی إمام حقّ مؤیَّد من عند اللَّه (إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ) «3».

و نظیره: المتکلّم الذی تُمثَّل له بالقوى الممثِّلة صورةُ من یخاطبه و یتکلّم معه فی الهاتف من صقعٍ شاسعٍ کأنّه یراه و ینظر إلیه من کَثَب (وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏) «4».

و أمثال هذه فی المکتشفات الحدیثة من آثار الکهرباء و غیره کثیرة ذلّلت فیهم المعضلات التی کانت تقصر عنها العقول السذّج قبل هذا الیوم، و لعلّ فی المستقبل الکشّاف یکون ما هو أعظم و أعظم من هذه کلّها، فإنَّ العلم لم یقف على حدّ،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 95

و لا دلّت البرهنة على وصول الکشف إلى غایته المحدودة، فمن الجائز أن یتدرّج إلى الأمام کما تدرّج فی هذه القرون الأخیرة جلّت قدرة بارئها.

أنا لا أُحاول جعل تلکم المعاجز و کرامات الأولیاء من قبیل ما ذکرته من مجاری الناموس الطبیعیِّ، و لو أنَّها لا یعدوها الإعجاز حتى لو کانت على تلک المجاری، لأنَّها حدثت یوم لم تکن هذه الآثار مکتشفة، و لا عرفها أحدٌ من الناس، حتى إنَّه لو فاهَ بها أحدٌ لما کانوا یحفلون به إلّا بالهزء و السخریّة معتقدین بأنّه یلهج بالمحال، فصدورها من إنسان هذا ظرفه و تلک أحوال أمّته، و لم یعهد أنّه دخل کلِّیة أو تخرّج على ید أستاذ لا یعدوه أن تکون معجزة، لکنّا نعتقد أنَّ أولئک الأئمّة- بما أنَّهم مقیّضون لإصلاح الأمّة و لا یکون إلّا بخضوعها لهم. و أقوى الحجج لاستلانة جماحها لذلک الخضوع هو صدور المعجزات و الخوارق- لهم صلة بالمبدأ الأقدس یسدّدهم بها من فوق عالم الطبیعة، و هو لازم اللطف الواجب على اللَّه سبحانه من تقریب البعید إلى ما ذکرناه من الاکتشافات الحدیثة لتقریب الأذهان و شحذها، و إیقاف المنصف على الحقائق. و قد فصّلنا القول فی بعض الموضوع فی الجزء الخامس (ص 52، 65).

فهلمَّ معی إلى أُناس یشنِّعون على الشیعة بإثبات تلکم النسب، و یقذفونهم بالغلوِّ و الکفر و الشرک و هم یثبتونها لغیر واحد من أولیائهم، و ذکروا أضعاف ما عند الشیعة من تلکم الفضائل المرمیّة بالغلوِّ فی تراجم العادیِّین من رجالهم، و نشروها فی الملأ و اتّخذوها تاریخاً صحیحاً من دون أیِّ غمز و إنکار فی السند، و من غیر مناقشة و نظرةٍ صحیحة فی المتون، کلّ ذلک حبّا و کرامة لأولئک الرجال، و حبُّ الشی‏ء یعمی و یصمّ، و هذه السیرة مطّردة فیهم منذ القرن الأول حتى الیوم، و لا یسع لأیِّ باحثٍ رمیُ أولئک المؤلِّفین الحفّاظ بالضلال و الشرک و الغلوِّ و خروجهم عمّا أجمعت علیه الأمّة الإسلامیّة کما

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 96

هم رموا الشیعة بذلک، على أنّ الباحث یجد فیما لفّقته ید الدعایة و النشر، و نسجته أکفُّ المخرقة و الغلوِّ فی الفضائل، عجائب و غرائب أو قل: سفاسف و سفسطات، تبعد عن نطاق العقل السلیم، فضلًا عن أن تکون مشروعة أو غیر مشروعة. و إلیک البیان: