اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۳ مهر ۱۴۰۲

فرار شیطان از عمر – تنفر عمر از ترانه و آواز

متن فارسی

3 اهریمن از عمر می گریزد
1- از زبان بریده آورده اند که رسول خدا (ص) به یکی از جنگ ها بیرون شد و چون بازگشت دخترکی سیاه بیامد و گفت ای رسول خدا! من با خدا پیمان بستم که اگر تو را تندرست برگرداند پیش روی تو دف بزنم و آواز بخوانم پیامبر خدا (ص) گفت اگر تو چنین پیمانی بسته ای بزن و گرنه که نه. او آغاز به زدن کرد و ابوبکر به درون آمد و او همچنان زدن را دنبال کرد سپس علی بیامد و او همچنان می زد سپس عثمان به درون آمد و او همچنان می زد سپس عمر به درون آمد و او دف را زیر نشیمنگاهش نهاد و بر روی آن نشست پس برانگیخته خدا (ص) گفت: عمر! به راستی که اهریمن از تو می ترسد، زیرا من نشسته بودم و او می زد و
سپس علی به درون آمد و او می زد سپس عثمان به درون آمد و او می زد و چون تو- ای عمر!- به درون آمدی دف را بیافکند
و در گزارش احمد می خوانیم که پیامبر گفت: عمر! به راستی که اهریمن از تو دوری می گزیند.
و از زبان جابر آورده اند که بوبکر (ض) بر برانگیخته خدا (ص) درآمد و آنجا دف می زدند پس بنشست و چون برانگیخته خدا (ص) را دید از آن کار جلو گیری نکرد پس عمر (ض) بیامد و چون برانگیخته خدا (ص) آواز او را شنید از آن کار جلوگیری کرد و آن گاه که آن دو بیرون شدند عایشه (ض) گفت ای برانگیخته خدا! روا بود و پس از آمدن عمر ناروا شد؟ او (ع) گفت: عایشه! همه مردم آن را بر خویش هموار نمی کنند.
گزارش بالا را، هم احمد در مسند خود آورده 5/353 و هم ترمذی در جامع خود 2/293- که می نویسد این گزارشی نیکو و درست و ناشناخته است- و هم حکیم ترمذی در نوادر الاصول- که در ص 58 گزارش بریده و در ص 138 گزارش جابر را آورده و در جای نخستین می نویسد: خردمندان گمان نبرند که عمر به این انگیزه برتر از بوبکر است زیرا بوبکر در این جا همانند برانگیخته خدا (ص) است و برانگیخته خدا دو کار و دو پایگاه را فراهم آورد، پس او را پایگاه پیامبری است که هیچکس به وی نتواند پیوست و بوبکر را پایگاه مهربانی و عمر را پایگاه پیروی از درستی-
بیهقی در سنن خود 10/77 و خطیب تبریزی در مشکاة المصابیح ص 550 و ابن اثیر در اسد الغابه 4/64 و شوکانی در نیل الاوطار 8/271 نیز گزارش بالا را آورده اند
2- از زبان عایشه آورده اند که گفت برانگیخته خدا (ص) نشسته بود که بانگ و خروشی همراه با آواز کودکان به گوش ما رسید پس برانگیخته خدا (ص) برخاست و ناگهان زنانی حبشی را دیدیم که دست افشانی و پایکوبی می کردند و کودکان گرد آنان را گرفته بودند پس گفت: عایشه! بالا بیا و نگاه کن پس من
آمدم و چانه ام را بر شانه برانگیخته خدا (ص) نهادم و من از میان شانه و سر پیامبر آن ها را نگاه می کردم و او می گفت: سیر نشدی؟ سیر نشدی؟ و من برای آن که به پایگاه خود نزد او پی ببرم می گفتم نه. ناگاه عمر نمودار شد و مردم بپراکندند و برفتند و برانگیخته خدا (ص) گفت راستی که می بینم اهریمنان- چه از دیوان و چه از آدم رویان- از عمر گریختند. عایشه گفت: من هم برگشتم
گزارش بالا را، هم ترمذی در ص 294 ج 2 صحیح خود آورده و گوید: این گزارشی نیکو و درست و شگفت است- و هم بغوی در مصباح السنة و هم خطیب عمری تبریزی در مشکاة المصابیح ص 550 و هم محب طبری در الریاض 2/208
3- احمد در مسند خود 2/208 از گزارش ابو هریره آورده است که گفت همان هنگام که سیاهان با جنگ افزارهاشان نزد برانگیخته خدا (ص) بازی می کردند عمر به درون آمد و دست به سوی سنگریزه ها دراز کرد و به سوی آنان افکند پیامبر (ص) گفت: عمر! رهاشان کن!
و ابو داود طیالسی در ص 204 از مسند خود از گزارش عایشه آورده است که او گفت: سیاهان به پرستشگاه پیامبر در می آمدند و بازی گری می نمودند و برانگیخته خدا (ص) مرا می پوشانید و من که دخترکی خردسال بودم به ایشان می نگریستم پس عمر بیامد و از کار ایشان جلوگیری کرد و برانگیخته خدا (ص) گفت عمر! رهاشان کن. سپس گفت اینان دختران ارفده هستند.
4- ابو نصر طوسی در اللمع ص 274 گزارش کرده که پیامبر (ص) به خانه عایشه (ض) درآمد و آن جا دو دختری را دید که به آوازه خوانی و دف زنی می پرداختند و ایشان را از کار باز نداشت و عمر پسر خطاب (ض) به هنگام خشم گفت: ساز اهریمنی در سرای برانگیخته خدا (ص)؟ او (ص) گفت. عمر! رهاشان کن که هر گروهی را جشنی است.
امینی گوید: ما را نیازی به کاوش در زنجیره این گزارش ها نیست زیرا خود آن ها- زمینه آن ها- چندان آکنده از رسوائی است که ما را از بررسی زنجیره
بی نیاز می دارد. پس بگذار که ترمذی، زنجیره آنچه را گزارش کرده نیکو و درست بشمارد و بگذار که پاسداران گزارش ها انبان دانش خویش را با کژی و کاستی هائی از این دست، مالامال سازند و بگذار که سراینده نیل به پیروی کسانی از پاسداران بی بهره گزارش ها، این ها را از برتری های عمر بشمارد و زیر نشانی «نمونه ای از شکوهمندی او» بگوید:
«شکوهمندی او چه در روزگار اسلام و چه پیش از آن در روزگار نادانی-
رویدادهای سهمگین را به زانو درآورد و باز دارندگانی که میان آنها بود وی را از راه باز نگردانید.
در لابه لای سختگیری های او رازهای مهربانی برای جهانیان بود
هر چند که آن را آشکار نمی ساخت
و میان دو پهلوی او- در سرسخت ترین نمایش هایش به دلیری نیز-
دل مادری بود که فرزندانش را می پرورید.
تازیانه او مردم را از شمشیر آبدار بی نیاز می ساخت
و چه بسیار گمراه روانان و سرکش جانان را می هراسانید.
و برای او همچون چوبدستی موسی بود در دست دارنده آن
که نادرستی ها در مرز و بوم آن برای گذر کردن نیز فرود نمی آمد.
تا آن جا که کودکان را نیز در بازی هاشان به هراس افکند
و زنان دوست داشتنی و دست نیافتنی را نیز در بازی گری هاشان بی تاب و توان گردانید.
دیدی آن زن را که با خدا پیمان بست
تا برای برانگیخته خدا ترانه ای بخواند.
گفت: با خدا پیمان بستم که اگر پیامبر
از این جنگ به سوی ما بازگردد با ساز دف خود آواز بخوانم
آهنگ آستان پیامبر راهنما کرد
که فروغ چهره او سراسر آن جا را آکنده بود
دستوری بخواست و دف را برد و آغاز کرد به:
شورانگیختن و دل را تکان دادن- به همان گونه که خود می خواست-
پیامبر برگزیده و بوبکر نیز در کنار او بودند
و از ترانه خوانی او جلوگیری نمی نمودند
تا آن گاه که عمر از دور برای او پدیدار شد
و نیروهایش سستی گرفت و چیزی نماند که از ترس جان دهد
پس ساز و دف خود را از بیم او در زیر پیراهنش پنهان داشت
و آرزو کرد که ای کاش زمین او را در خود می پیچید و می پوشید.
البته در آغاز، دانش برانگیخته خدا انگیزه دلگرمی او بود
و چون سختگیری ابو حفص (عمر) به میان آمد ترس او را فرا گرفت
آن کس که دستورهای خدا به گونه ای نهانی بر وی فرود می آمد لبخند زنان گفت:
– و چه لبخندی که آن چه را در دل داشت و می رسانید با آن برابری می نمود-
اهریمنی که این زن را به ناروا کاری وا می داشت چون عمر را دید بگریخت،
زیرا به راستی اهریمنان از گزند کسانی که ایشان را رسوا سازند می ترسند «1»»
از این بیچاره ها پوشیده مانده که آن چه را خواسته اند برای برتر انگاشتن خلیفه دوم آشکار سازند انگیزه می شود که آستان پیامبر را با رسوائی هائی- که از آن پاک است- بیالایند. این چه پیامبری است که خوش می دارد به زنانی که در کار دست افشانی و پای کوبی اند بپردازد و به دلی دلی خوانی هاشان
گوش هوش بسپارد و بازیگری ها را بنگرد؟ و تازه به این همه نیز بسنده نکرده و جائی که همه مردم از نزدیک او را می بینند زنش عایشه را نیز به دیدن آن وا دارد و همی به وی بگوید: سیر شدی؟ سیر شدی؟ و او برای آن که از پایگاه خویش نزد وی آگاه شود پاسخ دهد نه! آیا شکوه پیامبری، وی را از آن باز نمی داشت که مانند فرومایگان و شوخ چشمان و بی پروایان و سبک مغزان و پرده دران در کنار بچه ها بایستد و به بازی گری ها چشم بدوزد؟ مگر آئین پاک او همه این ها را ناروا نشناخته؟ البته چرا و این هم نشانه هایش در نامه خدا و آئین نامه پیامبر، این سخن خدای برتر از پندار است که: برخی از مردم کسانی اند که سخنان بیهوده را می خرند تا ندانسته مردم را از راه خدا گمراه کنند و آن را به ریشخند بگیرند، برای ایشان است کیفری خوار کننده؛ سوره لقمان آیه 6.
و در گزارش ابو امامه از زبان او (ص) آمده است که کنیزان آوازه خوان را نخرید و نفروشید و (خوانندگی) میاموزید که در این بازرگانی نیکوئی نیست و بهای ایشان ناشایست است و در چنین زمینه ای است که این فراز فرود آمده:
«برخی از مردم کسانی اند که …»
و گزارش طبری و بغوی به این گونه است: هم آموختن خوانندگی به کنیزان آوازه خوان ناروا است و هم فروش ایشان. بهایشان هم ناشایست است و در چنین زمینه ای است که این فراز فرود آمده.
گزارش بالا را سعید پسر منصور، احمد، ترمذی، ابن ماجه، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم، ابن ابی شیبه، ابن مردویه، طبرانی، بیهقی، ابن ابی الدنیا و دیگران آورده اند برگردید به تفسیر طبری 21/39، تفسیر قرطبی 14/51، نقد العلم و العلماء از ابن جوزی ص 347، تفسیر ابن کثیر 3/442، تفسیر خازن 3/36، ارشاد الساری 9/163، الدر المنثور 5/159، تفسیر شوکانی 4/228، نیل الاوطار 8/263، تفسیر آلوسی 21/68
و ابن ابی الدنیا و ابن مردویه- با زنجیره ای گسسته- از زبان عایشه آورده اند
که پیامبر گفت: به راستی خدای برتر از پندار، کنیز آوازه خوان و فروختن و بها و آموزش و گوش دادن به آن را ناروا شمرده سپس این فراز را خواند:
«برخی از مردم کسانی اند که سخنان بیهوده را می خرند …»
الدر المنثور 5/159، تفسیر شوکانی 4/228، تفسیر آلوسی 21/68 و آورده اند که از ابن مسعود درباره این فراز «برخی از مردم کسانی اند که سخنان بیهوده را می خرند …» بپرسیدند گفت به خدا سوگند که آن، آوازه خوانی است و بر بنیاد گزارشی گفت سوگند به خدائی که جز او خدائی نیست که آن، آوازه خوانی است- و این سخن را سه بار بر زبان راند- و از زبان جابر نیز آورده اند که گفته: آن، آوازه خوانی است و گوش دل دادن به آن، و خواست خدای برتر از پندار از واژه «می خرد» این است: «به جای آن می گیرد و برمی گزیند» چنان که جای دیگر گفت: «آنان اند کسانی که گمراهی را به راه یافتگی خریدند» که می خواهد بگوید: آن را به جای این برگرفتند و برگزیدند. و مطرف گوید: خریدن سخنان بیهوده، دوست داشتن آن است و قتاده گوید: شنیدن آن خریدن آن است.
این که خواست خداوند- در این فراز گرامی- از دو واژه «سخنان بیهوده» همان آوازه خوانی است و این فراز درباره این کار فرود آمده- در این گونه روشنگری- بسیار کسان همداستان اند: ابن عباس، عبد اللّه پسر عمر، عکرمه، سعید پسر جبیر، مجاهد، مکحول، عمرو پسر شعیب، میمون پسر مهران، قتاده، نخعی، عطاء، علی پسر بذیمه، حسن. گزارش برداشت ایشان را نیز اینان آورده اند:
ابن ابی شیبه، ابن ابی الدنیا، ابن جریر، ابن منذر، حاکم، بیهقی در شعب الایمان، ابن ابی حاتم، ابن مردویه، فریابی، ابن عساکر.
برگردید به تفسیر طبری 21/39 و 40، سنن بیهقی 10/221 و 223 و 225، مستدرک حاکم 2/411، تفسیر قرطبی 14/51 و 52 و 53، نقد العلم و العلماء از ابن جوزی ص 246، تفسیر ابن کثیر 3/441، 442، ارشاد الساری ازقسطلانی 9/163، تفسیر خازن 3/46، تفسیر نسفی که در کنار تفسیر خازن چاپ شده 3/460، تفسیر الدر المنثور 5/159 و 160، تفسیر شوکانی 4/228، تفسیر آلوسی 21/67، نیل الاوطار 8/263
2- خدای برتر از پندار، پیروان محمد (ص) را در نامه ارجمندش با این سخن پرهیز می دهد که: «و شما سامدانید سوره نجم/ 61» و عکرمه آورده است که پسر عباس گفت: سامد در زبان حمیریان آوازه خوان است که چون گویند: «برای ما به تسمید پرداز» خواستشان این است که: «برای ما خوانندگی کن» و به کنیزک خواننده گویند: «اسمدینا» و خواستشان این است: «ما را با خوانندگی، سرگشته گردان»
گزارش بالا را اینان آورده اند: سعید پسر منصور، عبد پسر حمید، ابن جریر، عبد الرزاق، فریابی، ابو عبید، ابن ابی الدنیا، بزار، ابن منذر، ابن ابی حاتم، بیهقی
برگردید به تفسیر طبری 28/48، تفسیر قرطبی 17/122، نقد العلم و العلماء از ابن جوزی ص 246، نهایة از ابن اثیر 2/195، فائق از زمخشری 1/305، تفسیر ابن کثیر 4/260، تفسیر خازن 4/212، الدر المنثور 6/132، تاج العروس 2/381، تفسیر شوکانی 5/115، تفسیر آلوسی 27/72، نیل الاوطار 8/263.
3- و در گفتگوی خدای گرامی با اهریمن به این سخن از پروردگار برتر از پندار برمی خوریم: با آواز خویش، هر یک از ایشان را که توانستی بکشان (سوره اسراء/ 64)
مجاهد و پسر عباس گویند: این آواز، همان خوانندگی و نوازندگی و بازیگری است و گزارش برداشت ایشان در تفسیر طبری 15/81 آمده است و نیز در تفسیر قرطبی، 10/288، نقد العلم و العلماء از ابن جوزی ص 247، تفسیر ابن کثیر 3/49، تفسیر خازن 3/178، تفسیر نسفی 3/178، تفسیر ابن جزی کلبی 2/175، تفسیر شوکانی 3/233، تفسیر آلوسی 15/111
ترجمه الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 15، ص: 112
دستورهای پیامبر درباره خوانندگی و بازیگری «1»در آئین نامه های ارجمند از زبان او (ص) آمده است که هیچ مردی آواز خود را به خوانندگی بلند نکند مگر آن که خداوند دو اهریمن بر سر او فرستد- یکی بر این شانه اش و دیگری بر شانه دیگر- که با پاهای خود او را همچنان بزنند تا آن گاه که خاموش شود.

و در گزارش ابن ابی الدنیا و ابن مردویه به این گونه آمده: هیچ کس آوای خود را به خوانندگی بلند نکند مگر این که خدای برتر از پندار دو اهریمن بر سر وی فرستد که بر دو شانه اش بنشینند و با دو پاشنه خود همچنان بر سینه او بکوبند تا آرام بگیرد.
برگردید به تفسیر قرطبی 14/53، تفسیر زمخشری 2/411، نقد العلم و العلماء از ابن جوزی ص 248، تفسیر خازن 3/460، تفسیر نسفی که در کنار تفسیر خازن چاپ شده 3/460، ارشاد الساری 9/164، الدر المنثور 5/159، تفسیر شوکانی 4/228، تفسیر آلوسی 21/68
عبد الرحمن پسر عوف آورده است که برانگیخته خدا (ص) گفت مرا از دو آواز بی خردانه و تبهکارانه بازداشته اند آوازی به هنگام ترانه بازیگری و سازهای اهریمن، و آوازی به هنگام گرفتاری و خراشیدن روی ها و چاک زدن گریبان ها و آهنگ اهریمن.
و در گزارش ترمذی و جز او از زبان انس آمده است که پیامبر گفت: دو آهنگ، نفرین زده و تبهکارانه است که از آن جلوگیری می کنم آهنگ ساز و آواز اهریمن به هنگام ترانه خوانی و شادمانی و آوائی به هنگام گرفتاری، سیلی زدن بر چهره و گریبان دریدن
تفسیر قرطبی 14/53، نقد العلم و العلماء ص 248، الدر المنثور 5/160، کنز العمال 7/333، تفسیر شوکانی 4/229، نیل الاوطار 8/268
3- عمر پسر خطاب آورده است که پیامبر گفت: بهای کنیز خواننده، ناشایست است و خوانندگی او ناروا و نگریستن به او ناسزا و بهای آن همچون بهای سگ است و بهای سگ نیز ناشایست است.
چنان که در ارشاد الساری از قسطلانی 9/163 و در نیل الاوطار از شوکانی 8/264 می خوانیم گزارش بالا از راه طبرانی رسیده است
4- ابو موسی اشعری آورده است که پیامبر گفت: هر کس به آواز خوانندگان گوش دهد نخواهند گذاشت که به آوای روحانیان گوش دهد پرسیدند ای برانگیخته خدا! روحانیان کیانند؟ گفت خوانندگان بهشتی.
گزارش بالا را حکیم ترمذی در نوادر الاصول و قرطبی در ج 14 ص 54 از تفسیر خود آورده اند.
5- آورده اند که پیامبر گفت: در میان پیروان من کسانی خواهند بود که پوشیدن خز و نوشیدن می و نیز ساز و آواز و بازیگری «1» را روا می شمارند.
گزارش بالا را احمد و ابو داود و ابن ماجه و ابو نعیم با زنجیره های درست خویش- که جای نکوهشی در آن ها نیست- آورده اند و گروهی دیگر از پیشوایان نیز- به گفته برخی از پاسداران گزارش ها- آن را درست شمرده اند و این سخن آلوسی است در تفسیر خود 21/76. چنان چه بیهقی نیز در سنن کبری 10/221 آن را آورده و گوید: بخاری در صحیح آن را آورده است.
6- ابن عباس و انس و ابو امامه آورده اند که پیامبر گفت: در میان این توده، هم فرو رفتن در زمین هست و هم سنگباران شدن و هم دیگر گون شدن چهره و اندام و این در هنگامی است که باده گساری نمایند و کنیزکان خواننده بگیرندو ساز بزنند.چنان چه در الدر المنثور 2/324 و تفسیر آلوسی 21/76 می خوانیم گزارش بالا را ابن ابی الدنیا و احمد و طبرانی آورده اند.
7- آورده اند که عبد اللّه پسر عمر- یا پسر عمرو عاص- گفت این که خدای برتر از پندار گوید: «ای کسانی که به آئین راستین گرویده اید جز این نیست که باده گساری و برد و باخت و بتان و تیرهای برد و باخت، پلیدی هائی از کار اهریمن است» در تورات به این گونه آمده: به راستی خداوند، درستی را فرو فرستاد تا نادرستی را با آن از میان ببرد و نادرستی بازیگری، پایکوبی، دست افشانی و نوازندگی با ساز و بربط و دف و طنبور را با آن بنماید
گزارش بالا را ابن ابی حاتم و ابو الشیخ و نیز بیهقی در سنن خود 10/222 آورده اند برگردید به تفسیر ابن کثیر 2/96، الدر المنثور 2/317
8- انس و ابو امامه آورده اند که پیامبر گفت خدا مرا برای مهربانی بر جهانیان و راهنمائی ایشان فرستاد و مرا فرستاد تا بازیگری ها و سازها و کارهای روزگار نادانی را از میان بردارم کتاب العلم از ابن عبد البرار 153، الدر المنثور 2/323، نیل الاوطار 8/262
9- علی آورده است که پیامبر گفت: چهره و اندام گروهی از پیروان من به گونه میمون خواهد گشت و از آن گروهی دیگر نیز به گونه خوک، گروهی را زمین فرو خواهد برد و بر گروهی باد نازا خواهد وزید، زیرا که ایشان باده نوشیدند و ابریشم پوشیدند و کنیزکان خواننده گرفتند و ساز زدند الدر المنثور 2/324
10- ابو هریره آورده است که پیامبر گفت: در باز پسین روزگار، چهره و اندام گروهی از این توده به گونه بوزینه ها و خوک ها خواهد گردید گفتند ای برانگیخته خدا! مگر آنان گواهی نمی دهند که خدائی جز خدای یگانه نیست و محمد برانگیخته او است؟ گفت آری و برنامه نماز و روزه و دیدار از خانهخدا را هم دارند. پرسیدند پس کارشان چیست؟ گفت: بازیگری ها و سازها و کنیزکان خواننده بگیرند، شب را به باده گساری و بازیگری سر کنند و بامدادان چهره و اندامشان به گونه بوزینگان و خوکان خواهد گشت.
و نزدیک به گزارش بالا است گزارش عبد الرحمن پسر سابط و غازی پسر ربیعه و صالح پسر خالد و انس پسر مالک و ابو امامه و عمران پسر حصین، که ابن ابی الدنیا و ابن ابی شیبه و ابن عدی و حاکم و بیهقی و ابو داود و ابن ماجه آن را آورده اند برگردید به الدر المنثور 2/326.
11- انس پسر مالک آورده است که پیامبر گفت: هر کس کنار کنیزکی خواننده بنشیند و گوش به او سپارد روز رستاخیز سرب در گوش او ریزند تفسیر قرطبی 14/53، نیل الاوطار 8/264
12- عایشه آورده است که پیامبر گفت: هر کس مرد و دخترک خواننده ای داشته باشد بر او نماز نکنید. تفسیر قرطبی 14/53
13- ترمذی از زبان علی آورده است که پیامبر گفت: هرگاه پیروان من پانزده کار را بکنند، گرفتاری بر ایشان فرود می آید- که از آن میان این یکی را هم یاد کرده:- آن گاه که سازها و کنیزکان خواننده بگیرند. و همین گزارش از راه بوهریره چنین رسیده-: سرود گویان و سازها آشکار شود نقد العلم و العلماء از ابن جوزی ص 249، تفسیر قرطبی 14/53، نیل الاوطار 8/263
14: آورده اند که پسر منکدر گفت: به ما چنان رسید که خدای برتر از پندار در روز رستاخیز گوید: کجایند آن بندگان من که خویش- و گوش های خویش- را از بازیگری و سازهای اهریمن پاک می داشتند؟ آنان را به درون باغ های مشک فرستید و آنان را آگاه کنید که من خشنودی خود را برای ایشان روا گردانیدم، تفسیر قرطبی 14/53
ابن مسعود آورده است که پیامبر (ص) شنید مردی شبانه آواز می خواند پس گفت برای او نماز نیست، برای او نماز نیست، برای او نماز نیست. نیلالاوطار 8/264
16- پیامبر خدا (ص) روزی که مکه را گرفت گفت: من برانگیخته شده ام تا ساز و دف را بشکنم پس یاران وی- که خدا از ایشان خشنود باد- بیرون شدند و این ها را از دست کودکان می گرفتند و می شکستند. بهجة النفوس در روشنگری فشرده صحیح بخاری از ابو محمد پسر ابو جمره ازدی 2/74
17- و در گزارشی آمده است که معاویه گفت: ای مردم! پیامبر از نه چیز جلوگیری کرده و من نیز از آن ها جلوگیری می کنم (و از آن میان یکی را آوازه خوانی شمرد). تاریخ بخاری 4/بخش 1 ص 234
آوازه خوانی در چهار مذهب
1- پیشوای حنفیان آن را ناروا شمرده و آن را- و شنیدن آن را- از گناهان شناخته و استادان و بزرگان کوفه نیز بر همین رفته اند (سفیان، حماد، ابراهیم، شعبی، عکرمه)
2- آورده اند که پیشوای مالکیان- مالک- نیز از آوازه خوانی و شنیدن آن جلوگیری کرد و گفت چون کسی کنیزی بخرد و سپس ببیند او آوازه خوان است می تواند برای این کاستی، او را پس فرستد و دیگر مردم مدینه- به جز ابراهیم پسر سعد به تنهائی- نیز بر همین رفته اند.
و مالک را پرسیدند: کدام آوازه خوانی است که مردم مدینه روا بشمارند؟
گفت: این کار را تنها تبهکاران در میان ما انجام می دهند
و مالک را از دستور آوازه خوانی بپرسیدند گفت: خدای برتر از پندار گوید: «پس از درستی به جز گمراهی چیست؟» و آن گاه آوازه خوانی آیا درستی است؟
3- بر بنیاد آن چه شارح المقنع آورده ناروا بودن این کار از زبان گروهی از حنبلیان نیز روشن شده است و عبد اللّه پسر امام احمد آورده است که
از پدرم درباره آوازه خوانی پرسش کردم و او گفت دو روئی را در دل می رویاند و مرا خوش نمی آید سپس سخن مالک را یاد کرد که: این کار را تنها بزهکاران در میان ما انجام می دهند.
4- و پیروان شافعی نیز که شیوه او را می شناسند آشکارا ناروا بودن آن را باز نموده و بر کسانی که روا بودن آن را از برداشت های وی شمرده اند تاخته اند- همچون قاضی ابو الطیب که در نکوهش آوازه خوانی و جلوگیری از آن، نگارشی پرداخته و نیز طبری و شیخ ابو اسحاق در تنبیه.
ابو الطیب طبری گفته: درباره شنیدن آواز از زن نامحرم باید گفت یاران شافعی آن را روا نمی دارند خواه زن آزاد باشد یا کنیز و هم گفته:
شافعی گوید: خداوند کنیز اگر مردم را برای شنیدن آواز او فراهم آرد بی خرد است و گواهی او پذیرفتنی نیست. سپس با درشتی و تندی بیشتری در این باره سخن رانده و گفته کنیز هم هرزه است و از این روی، دارنده آن را بی خرد شمرده که وی مردم را به کار نادرست خوانده و هر کس مردم را به کار نادرست بخواند بی خرد است.
و ابن صلاح گفته چنین آوازه خوانی ای ناروا است و در این باره همه کسانی که میان مسلمانان به کار بستن گسیخته ها و گشودن گره ها می پردازند همداستان اند.
و طبری گفته: دانشوران شهرها همداستان اند که آوازه خوانی ناپسند است و باید جلو آن را گرفت و از این میان تنها ابراهیم پسر سعد و عبید اللّه عنبری راهی جدا در پیش گرفته اند.
و قاسم پسر محمد را کسی از خوب و بد آوازه خوانی بپرسید گفت تو را از آن باز می دارم و برایت آن را نمی پسندم پرسنده گفت: آیا ناروا است؟ گفت ببین برادر زاده ام! هرگاه خدای برتر از پندار، درستی را از نادرستی جدا کند خدای پاک، آوازه خوانی را در کدام یک از آن دو جرگه می نهد؟ و هم گفت خداوند، آوازه خوان و کسی را که برای او آوازه بخوانند نفرین کرده است.

و محاسبی در رسالة الانشاء گوید آوازه خوانی مانند خوردن گوشت مرده حرام است.
و در کتاب التقریب آمده است: کار آوازه خوانی و شنیدن آن ناروا است
و نحاس گفته: این کار- به دستور نامه خدا و آئین نامه پیامبر- نابجا است
و قفال گفته: گواهی کسانی که کارشان خوانندگی و دست افشانی و پایکوبی است پذیرفته نمی شود.
برگردید به سنن بیهقی 10/224، نقد العلم و العلماء از ابن جوزی ص 242 تا 246، تفسیر قرطبی 14/51 و 52 و 55 و 56، الدر المنثور 5/159، عمدة القاری از عینی 5/160، تفسیر آلوسی 21/68 و 69
و در مفتاح السعادة 1/334 آمده: و به راستی گفته شده که برخورداری از خوانندگی و ساز زدن، ناسپاسی و بیرون شدن از آئین خدا است
امینی گوید: شاید گوینده سخن بالا پشتگرمی اش به گزارشی بوده که ابو یعقوب نیشابوری از زبان ابو هریره آورده و بر بنیاد آن، پیامبر گفت: گوش دادن به بازی گری ها گناه است و نشستن در کنار آن، بزهکاری و خوش داشتن آن، ناسپاسی و بیرون شدن از مرز آئین نیل الاوطار 8/264
و ابراهیم پسر مسعود گفت: آوازه خوانی نادرست است و کار نادرست سرانجامش آتش. و هم گفت: آوازه خوانی به همان گونه دو روئی را در دل می رویاند که آب سبزه را. و هم گفت: چون مردی بر چارپائی سوار شود و نام خدا بر زبان نراند اهریمنی در ترک او سوار شود و گوید: برایش آوازه بخوان و اگر نیکو از این کار برنیاید گوید آن را آرزو کن.
و پسر عمر (ض) به گروهی گذشت که جامه دیدار از خانه خدا بر تن داشتند و میان ایشان مردی آواز می خواند گفت هان! خدا از شما نشنود. و به دخترکی
کوچک گذشت که آواز می خواند. پس گفت اگر اهریمن هیچ کس را رها می کرد این دخترک را رها می کرد.
و ضحاک گفت: آوازه خوانی، دارائی را از میان می برد، پروردگار را به خشم می آرد و دل را تباه می سازد
و یزید پسر ولید (کاهنده در آمدها) گفت: ای فرزندان امیه بپرهیزید از آوازه خوانی که شرم را می کاهد و هوس را می افزاید و خانه مردانگی را ویران می سازد و راستی که جانشین باده است و همان کار مستی را می کند پس اگر شما جز پرداختن به آن چاره ندارید آن را از زنان دور دارید که انگیزه روسبی گری است
و این هم از سفارش هائی که عمر پسر عبد العزیز به هم پیمان و یار خودش سهل نوشت: از زبان کسانی که بار دانش بر دوش گرفته و به سخن ایشان توان پشتگرم بود به من رسیده است که بودن در انجمن بازیگران و نوازندگان و خوانندگان، و شنیدن ترانه ها و زیر لب خواندن آن ها، دو روئی را چنان در دل می رویاند که آب، گیاه را می رویاند.
و گفته اند که آوازه خوانی، جاسوس دل است و دزد مردانگی و خرد، با زور به نهان خانه دل ها راه می یابد و از رازهای نهفته جان آگاه می شود به سوی سرای پندار تاخت می برد و خواسته ها و هوس ها و سبک مغزی ها و سر مستی هائی را که در آن نهفته، بر می انگیزد و می پراکند، مردی را می بینی که نشانه سنگینی، و زیبائی خردمندی، و شادابی گرویدن به آئین راستین، و سنگینی دانش در او آشکار است سخن او فرزانگی و خاموشی اش اندرز گوی است، و چون گوش دل به آوازه خوانی دهد ناگهان خرد و آزرمش اندک می شود، و مردانگی و نیکی او می رود، تا آن چه را پیش از شنیدن آواز بد می شمرد پس از آن نیکو می شمارد و رازهایش را که تا آن هنگام نهفته می داشت بر زبان می آرد و زیبائی خاموشی و آرامش جای خود را به پر چانگی و یاوه گوئی و جفتک اندازی می دهد که گوئی دیوی شده تا چه بسا که به دست زدن پردازد و با هر دو پا بر زمین کوبد- که باده نوشی نیز همینگونه کار می کند- و جز این ها
برگردید به سنن بیهقی 1/223، نقد العلم و العلماء از ابن جوزی ص 250، تفسیر زمخشری 2/411، تفسیر قرطبی 14/52، ارشاد الساری 9/164، الدر المنثور 5/159 و 160، کنز العمال 7/333، تفسیر خازن 3/46، تفسیر شوکانی 4/228، نیل الاوطار 8/264، تفسیر آلوسی 21/67 و 68
نگاهی به آن داستان ها که پیامبر را بیننده بازیگری ها می شمرد.
ویژگی ها و بایسته های خوانندگی و نوازندگی که روشن شد و پس از آوردن آن چه از پیامبر اسلام (ص) در این باره رسیده، اکنون باید پرسید آیا خردمندانه است که چنان گشاد بازی هائی به او ببندند که دامن پاکیزه از هر گناهش را آلوده نشان دهد و او را از جایگاه خود به زیر آورده در پرتگاه نادانی بیفکنند؟ و آن گاه پندارند که آن که از آن پیشامدها خشم گرفته و در برابر نادرستی، ناخشنودی نموده و نادرستی آن را آشکار ساخته تنها عمر بوده است و بس- نه برانگیخته خدا (ص)-؟ و این چه اهریمنی است که از عمر می ترسد و پروائی از برانگیخته خدا (ص) ندارد؟
این چه پیامبری است که یا آهنگ سازها را می شنود و زنی بیگانه در برابر او دست افشانی و پایکوبی می کند و آواز می خواند و دف می زند؟ یا همسرش را بر سر چنین گذرگاه ها و انجمن های رسوا بر پا می دارد و آن گاه می گوید: نه من سر و کاری با هیچ گونه بازیگری و بیهوده کاری دارم و نه بازیگری و بیهوده کاری از سرگرمی های من است یا می گوید: نه من سر و کاری با هیچ گونه بازیگری و بیهوده کاری دارم و نه هیچ گونه بازیگری و بیهوده کاری از سرگرمی های من است یا می گوید: نه من سر و کاری با نادرستکاری دارم و نه نادرستکاری از سرگرمی های من است «1»
این چه بزرگمردی است که آوازه خوانی کنیزکان و دف زدن ایشان را در خانه خود می بیند و برای جلوگیری از ایشان لب نمی جنباند تا عمر از آن نوا و آهنگ ها در خشم شود و بگوید: ساز اهریمنی در خانه برانگیخته خدا؟ مگر این پیامبر همان کس نیست که چون آهنگ سازی می شنید دو انگشت را در دو گوش خود می نهاد و از آن جا و آن راه دور می شد نافع گفت: عبد اللّه پسر عمر آوای سازی شنید پس دو انگشت خود را در دو گوش خود کرد و از آن راه و از آن جا دور شد و به من گفت: نافع! آوائی می شنوی؟ گفتم نه پس دو انگشت خود را از دو گوش خود به درآورد و گفت: من با برانگیخته خدا (ص) بودم و او چنین آوائی شنید و چنین کرد «1» مگر نه پسر عباس با پشتگرمی به آئین نامه های ارجمند پیامبر گفت:
دف ناروا است، ساز و خوانندگی و بازیگری ناروا است، نرد و شطرنج ناروا است، طبل و بربط ناروا است؟
آیا از برانگیخته خدا (ص) به شگفت نمی آئی که زنان سیاه در مسجد گرامی او- که گرامی ترین مرز و بوم های جهان است- بازی گری نمایند، دست افشانی و پای کوبی کنند و آواز بخوانند و او (ص) همراه با همسرش این ها را نگاه کنند و عمر آن زنان را از کار باز بدارد و پیامبر (ص) بگوید: عمر! رهاشان کن!
آیا این سخنی که از چندین راه از زبان پاک ترین پیامبران آمده درست است که گفت: در پرستشگاه هاتان از آوردن کودکان و دیوانگان و از خرید و فروش و بگو مگو و از بلند کردن آواز و به کار بستن آئین های کیفری بپرهیزید؟
و گفت (ص) هر کس بشنود که مردی در پرستشگاه، گمشده خود را می جوید باید به او بگوید: خدا آن را به تو برنگرداند- پرستشگاه ها برای این کار بنیاد نهاده نشده؟- که این گزارش را مسلم و ابو داود و ابن ماجه و ترمذی آورده اند.
و نیز گزارشی که مسلم و نسائی و ابن ماجه از زبان بریده آورده اند: مردی نشان شتر گمشده اش را در مسجد می خواست برانگیخته خدا (ص) گفت نیابی آن را!
پرستشگاه ها برای آنچه بنیاد نهاده شده ساخته گردیده
و نیز گفت: در باز پسین روزگار، گروهی خواهند بود که سخن ایشان در پرستشگاه هاشان است خدا را با ایشان کاری نیست- و این گزارش را ابن حبان در صحیح خود آورده است-
و این که گفت: پرستشگاه ها را راه خود مگیرید مگر برای یاد خدا و نماز «1»
چه گمان می بری بر پیامبر پاکیزه از هر گناه، که پیش از برانگیخته شدن او نیز پروردگار پاک نگذاشت به شنیدن ساز و آواز پردازد و این جلوگیری از وی برای گرامی داشتن او بود و برای بزرگداشت پایگاهی که در پاکی داشت.
آن گاه آیا پس از برانگیختن او- به گرامی پایگاه پیامبری- رهایش می کند تا با دل آسوده و بی هیچ نگرانی به آوازه خوانی زنان بیگانه گوش دهد و آنان برایش دست افشانی و پایکوبی نمایند؟ پاسداران گزارش ها از زبان فرمانروای گروندگان (ع) آورده اند که گفت از برانگیخته خدا (ص) شنیدم می گفت: از میان برنامه هائی که در روزگار نادانی پیاده می کردند من به هیچ یک از آن ها گرایش پیدا نکردم مگر دوبار که هر دو بار خداوند برتر از پندار میان من و خواسته ام جدائی افکند زیرا من شبی به کودکی از قریش که بالای مکه با من به چراندن چارپایان می- پرداخت گفتم می شود گوسفندان مرا نیز بپائی تا به مکه درآیم و از بگو بخندهای شبانه جوانان برخوردار شوم او گفت برو پس من به این خواست راه افتادم تا به نخستین خانه از خانه های مکه رسیدم آوای خوانندگان و نوازندگانی شنیدم که دف می زدند و ساز می نواختند. گفتم این ها چیست؟ گفتند فلان پسر فلان، فلان دختر فلان را به زنی گرفته. پس من نشستم تا آنان را بنگرم و خداوند بر گوشم زد تا خوابم برد و بیدارم نکرد مگر برخورد آفتاب. گفت: پس به نزد یار همراهم شدم او پرسید چه کردی گفتم کاری نکردم- و گزارش را به او دادم- سپس شبی دیگر مانند آن چه بار گذشته از وی خواسته بودم، از وی خواستم، و او گفتبرو پس به راه افتادم و هنگامی که به مکه آمدم مانند همان چه بار گذشته شنیده بودم شنیدم و آن شب هم که به مکه گام نهادم نشستم تا نگاه کنم پس خداوند به گوش من زد و به خدا سوگند که بیدارم نکرد مگر برخورد آفتاب پس به نزد یار همراهم برگشتم و گزارش را برای او بازگو کردم و دیگر هرگز خواست ناپسندی در من پدید نیامد تا خداوند مرا به پیامبری اش گرامی داشت «1»
ماوردی در اعلام النبوة ص 140 می نویسد هنگامی که پیش از برانگیخته شدن، پاکدامنی و برکناری اش از همه گناهان بدین گونه بوده و به این اندازه از آلودگی های روزگار نادانی دوری می گزیده بایستی پس از برانگیخته شدن، برتر از این باشد و از آلودگی ها دورتر. و در بایستگی این چگونگی ها برای او همین بس که اگر بگذارند باید از برترین برگزیدگان شود و اگر بر جای خود رهایش کنند از پرهیزکاران نیکوکار و از بزرگ ترین پیامبران در نزد خدای برتر از پندار گردد. آنگاه که برانگیخته شد سرشتی سره و پالوده داشت و دیدی والا و خدای برتر از پندار هنگامی او را فرستاد که پیشترش او را سره و ناب و پالوده گردانیده و از آلایش ها پاک ساخته بود تا گمان های نادرست درباره او نرود و در چشم این و آن کوچک و سبک ننماید و تا مردمان با شتاب بیشتری سخن او را بپذیرند و فرمانبری از او را بهتر گردن نهند.
اکنون با من بیائید تا از حکیم ترمذی که زمینه گزارش ها را با پخت و پزهایش دیگر گونه می نماید و سخن او در ص 105 گذشت بپرسیم چگونه پیامبری را ویژه محمد (ص) شناخته و مهربانی را ویژه بوبکر و درستی را ویژه عمر؟
که پنداشته است راه گشودن گره هائی کور را نموده یا تخم دو زرده کرده! کدام پیامبری ای است که از درستی جدا باشد؟ و کدام پیامبر است که از دارنده درستی
پست تر باشد؟ و کدام درستی ای است که عمر برگزیده و شناخت آن برای پیامبر (ص) دست نداده؟
و باز با من بیائید تا رستاخیز دیگری را که زرکشی در الاجابه ص 67 بر پا کرده بنگریم که آنجا در میان ویژگی های عایشه یکی هم این را یاد می کند که:
به راستی برانگیخته خدا (ص) در پی خشنودی او بوده؛ چه هنگامی که او به بازی می پرداخت و چه آن گاه که خود در روی او ایستاد تا بازیگری زنان سیاه را ببیند.
سپس گوید: «که دانشوران از گزارش آن ها دستورهای بسیار دریافته اند و چه بزرگ است فرخندگی آن.»
آیا این مرد می خواهد انگیزه ای برای سرفرازی عایشه دست و پاکند؟ یا لغزشی به شوهر وی بندد؟ آیا او (ص) در کارهای شایسته در پی خشنودی وی بوده؟ یا این «در پی بودن» دامنه ای فراختر از این مرز داشته؟- که پناه به خدا از این سخن- آیا می شود بگوئیم که او (ص) تا جائی در پی خرسندی او بوده که در این راه، آئین خدائی ای را هم که خود آورده بود زیر پا می گذاشت؟ چه دستوری است که از چنین دست آویز پست و ناچیز به دست آید؟ آفرین بر این نویسنده! و زها زه از دانشورانی که به این گونه دستورها را به دست می آرند! و خدا بسیار کند- بسیار نکند- همانند این فرخندگی ها را!
وانگهی آیا پیمان بستن با خدا، ناروا را روا می سازد که پیمان آن آوازه خوان با خدا درست باشد؟ مگر در سخن گرامی پیامبر نیامده است که: روا نیست آدمی زاد با خدا پیمان بندد که گناهی بکند یا آن چه را در دسترس او نیست انجام دهد «1»
و نیز: هر که با خدا پیمان بندد که فرمانبری او نماید باید فرمانبری نمایدو هر که با خدا پیمان بندد که از فرمان او سر بپیچد نباید چنین کند «1»
عقبه پسر عامر گفت که خواهرم با خدا پیمان بست که بی کفش و بی روسری راه برود و چون من این را با بر انگیخته خدا در میان نهادم گفت: به او بگو کفش بپوشد و روسری ببندد. «2»
و از زبان پسر عباس آورده اند که برانگیخته خدا (ص) در مکه به مردی گذشت که در آفتاب ایستاده بود پرسید: این را چه شده؟ گفتند: با خدا پیمان بسته که روزه بگیرد و تا شب به سایه نرود و سخن نگوید و همچنان ایستاده باشد گفت:
باید سخن بگوید و به سایه رود و بنشیند و روزه اش را تا پایان روز داشته باشد «3»
و هم گفت: کسی را نرسد میان خود و خدا پیمان بندد که کاری را به انجام برساند مگر کاری باشد برای خشنودی خدای برتر از پندار «4»
و هم گفت: پیمان بستن میان خود و خدا برای انجام کاری بر دو گونه است:
اگر پیمان فرمانبری از خدا بندد، آن پیمان خدائی است و باید به کار بسته شود و اگر پیمان نافرمانی از خدا بندد آن پیمان اهریمنی است و نباید به کار بسته شود. «5»
بر بنیاد آن چه گذشت آیا برای پیمان بستن میان خود و خدا به انجام یک کار، نبایستی به جا آوردن آن برتر از انجام ندادنش باشد؟ و آیا نبایستی خواست انجام دهنده- از به جا آوردن آن- خشنودی خدا باشد و راه یافتن و نزدیک شدن
به آستان پاک او؟ و آیا نباید پیمان بستن به گونه ای باشد که بشود هنگام بستن آن بگوئیم بر گردن من که چنان کاری برای خدا بکنم؟ اکنون کدام برتری هست در دف زدن زنی بیگانه در برابر مردی بیگانه؟ و در آوازه خوانی اش و دست افشانی و پایکوبی اش رو در روی او؟ مگر آن که کسی بگوید: آن زنک یا پرستشگاه بزرگ ترین پیامبران، آن نارواها را روا ساخته! یا گزاف گوئی در برتر خوانی- برتری های خلیفه- روا دانسته است که چنین یاوه هائی بافته شود.
اندیشه عمر درباره آوازه خوانی
اگر به شگفت بیائی جا دارد که آن داستان های خنده آور نشان می دهد که عمر آوازه خوانی را ناخوش می داشته با آن که عینی در عمدة القاری که در روشنگری صحیح بخاری است 5/160- به گزارش از نامه التمهید به خامه ابو عمر نگارنده استیعاب- عمر را از کسانی می شمارد که آوازه خوانی را کاری شایسته می دانند- همچون عثمان، عبد الرحمن پسر عوف، سعد پسر ابو وقاص، عبد اللّه پسر عمر، معاویه و عمر و پسر عاصی، نعمان پسر بشیر، حسان پسر ثابت-
و شوکانی در نیل الاوطار 8/266 می نویسد «گزارش کرده اند که آوازه خوانی و شنیدن آن را گروهی از یاران پیامبر و شاگردان ایشان روا می دانسته اند، چنان که- به گزارش ابن عبد البر و دیگران- از میان یاران پیامبر عمر بر این بوده»، سپس گروهی از ایشان- همچون عثمان، عبد الرحمن پسر عوف، ابو عبیده جراح، سعد پسر ابو وقاص، و عبد اللّه پسر عمر را که نیز بر این بوده اند یاد می کند
و چنان که در نیل الاوطار 8/272 از نگاشته بیهقی در المعرفة و نیز از زبان مبرد گزارش شده عمر چون به درون خانه اش می شد یک دو فراز از سروده ای
را به آهنگ می خواند و پشتگرمی شوکانی به این گزارش- برای روا شمردن آوازه خوانی در پاره ای از جاها- نشان می دهد که خواست وی از به آهنگ خواندن سروده، همان آوازه خوانی است.
و ابن منظور در لسان العرب 19/374 می نویسد: «عمر (ض) آوازه خوانی تازیان بیابانی را روا می شمرده است.»
و آن چه چون و چند کار را به روشنی می نماید داستان خوات پسر جبیر از یاران برانگیخته خداست که گفت: به آهنگ دیدار از خانه خدا با عمر به راه افتادیم و در کاروان ما بو عبیده پسر جراح و عبد الرحمن پسر عوف نیز بودند، مردم گفتند از شعر ضرار برای ما آوازه خوانی کن عمر گفت: «بو عبد اللّه خوات را واگذارید تا از دخترکان اندیشه خودش- سروده هایش- برای شما آوازه خوانی کند» پس من همچنان آوازه خوانی می کردم تا سپیده دمید، آنگاه عمر گفت: خوات! دهانت را ببند که شب ما سپری شد. «1»
و ابن عساکر در تاریخ خود می افزاید- 7/163- که بو عبیده گفت: به سوی مردی بیائید که امیدوارم بدتر از عمر نباشد و به گزارش خوات: من و بوعبیده به کناری رفتیم و همچنان بودیم تا نماز بامداد را گزاردیم
و در کنز العمال 7/336 آمده است که یاران پیامبر با خوات پسر جبیر به سخن پرداختند تا برای ایشان آوازه خوانی کند او گفت: از عمر دستوری بگیرم پس، از او دستوری خواست و او دستوری بداد و خوات به آوازه خوانی پرداخت و عمر گفت: آفرین خوات! آفرین خوات!
و در داستان رباح پسر معترف می خوانیم که وی روزی در سفری با عبد الرحمن پسر عوف بود پس رباح آواز خود را بلند کرد به خواندن ترانه های شتر سواران؛ پس عبد الرحمن به او گفت: این چیست؟ گفت زیانی ندارد سرمان را گرم می کنیم تا راه، دراز ننماید عبد الرحمن گفت اگر چاره ای جز خوانندگی
ندارید پس سروده ضرار پسر خطاب را بخوانید و گویند که عمر پسر خطاب نیز در آن سفر همراه ایشان بود و ترانه نصب را برای ایشان می خواند «1» و در تاج العروس می خوانیم که نصب، گونه ای از سرودهای تازیان چادر نشین است «2».
عثمان پسر نائل از زبان پدرش آورده است که رباح پسر معترف را گفتیم سرود مردم شهرمان را به آواز برای ما بخوان گفت با بودن عمر؟ گفتیم آری اگر تو را بازداشت دیگر نخوان.
و زبیر پسر بکار آورده است که عمر بر وی بگذشت و رباح سرود شتر سواران را به آواز برای ایشان می خواند پس گفت: این چیست؟ عبد الرحمن گفت زیانی ندارد و راه را بر ما کوتاه می نماید. گفت پس اگر چنین می کنید سروده ضرار پسر خطاب را بخوانید اصابة 1/502
سائب پسر یزید آورده است که ما با عبد الرحمن پسر عوف در راه مکه بودیم که عبد الرحمن به رباح گفت: برای ما آواز بخوان و عمر نیز به وی گفت: اگر سخن او را می پذیری سروده ضرار پسر خطاب را بخوان اصابه 2/209
و در گزارش ابن عساکر در تاریخ او 7/35 آمده است که عمر گفت: این چیست؟ عبد الرحمن گفت این بازیگری زیانی ندارد، با آن، راه را بر خود کوتاه می نمائیم عمر گفت: اگر سخن او را …
و از زبان علاء پسر زیاد آورده اند که عمر در راهی بود و آوازه خوانی می کرد پس خودش گفت: هنگامی که من کار بیهوده کنم آیا نباید شما جلوگیری کنید؟
کنز العمال 7/335
و از زبان حارث پسر عبد اللّه پسر عباس آورده اند که یک بار در روزگار
فرمانروائی عمر، ما با او و همراه با مهاجران و انصار، راه مکه می سپردیم پس عمر فرازی از یک ترانه را به آواز خواند، مردی از مردمان عراق- که جز او نیز کسی از عراقیان به همراهش نبود- گفت ای فرمانروای گروندگان! کسانی به جز تو باید این سخنان را بر زبان رانند! پس عمر شرمنده شد و بر پشت شترش زد تا از دیگر شتر سواران جدا شد. چنان چه در کنز 7/336 می خوانیم گزارش بالا را شافعی و بیهقی آورده اند.
این است عمر و این است اندیشه و شیوه او در زمینه آوازه خوانی اکنون آیا خردمندانه است که آوازه خوانان از او بهراسند و از گناهی که می کردند شتابزده دست بدارند و بگریزند؟ و پیامبر (ص) آن آوازها را بشنود و از این گناه نپرهیزد؟
و چنان بنگرد که اهریمن از عمر می گریزد و از خودش نمی گریزد؟ پناه بر خدا!
این برتری و برجستگی پنداری را گاهی نیز به عثمان چسبانیده اند چنان چه در گزارش احمد در مسند خود 4/353 از زبان ابن ابی اوفی آمده است که بوبکر (ض) دستوری خواست تا به خانه پیامبر درآید و آن جا کنیزکی سرگرم دف زدن بود. پس درآمد. سپس عمر (ض) دستوری خواست و درآمد سپس عثمان (ض) دستوری خواست پس کنیزک دست از کار کشید گزارشگر گفت: پس برانگیخته خدا (ص) گفت به راستی عثمان مردی پر آزرم است.
و در ص 354 نیز با زنجیره ای دیگر به این گونه آن را گزارش کرده:
«کنیزکی نزد برانگیخته خدا (ص) دف می زد که بوبکر بیامد و سپس عمر بیامد تا چون عثمان (ض) بیامد کنیزک دست از کار کشید و پیامبر گفت …» و به همین زودی ها تو را از اندازه شرم عثمان آگاه خواهیم ساخت تا درستی این گزارش را نیز دریابی. «1»
پس از این ها سراینده نیل را به یاد آریم که چنان چه در ص 107 گذشت تازیانه
عمر را به چوبدستی موسی همانند می کند- همان چوب دستی که در دست پیامبری دور از هر گناه، بدکیشان را ناتوان ساخت و شکست داد و نادرستی نادرستی را باز نمود و درستی را بر پای داشت- و می گوید:
«تازیانه او مردم را از شمشیر آبدیده بی نیاز ساخت.
و چه بسیار گمراه روانان و سرکش جانان را هراسانید.
برای او همچون چوبدستی موسی بود در دست دارنده آن،
که نادرستی ها برای گذر کردن نیز در مرز و بوم آن فرود نمی آمد»
از این مرد می پرسیم چه همانندی هست میان آن چوب دستی و میان این تازیانه ای که درباره آن گفته شده: شاید از گزند آن هیچ کس بر کنار نماند مگر چند تن انگشت شمار از یاران بزرگ پیامبر. که همیشه و هر جا می رفت تازیانه در دست او بود و مردم را بیش از آن چه شمشیرها بترساند، در هراس می افکند. و خود می گفت: به روزی رسیده ام که مردم را کتک می زنم و جز پروردگار جهانیان هیچ کس بالا دست من نیست «1» و- چنان که در محاضره سکتواری ص 169 آمده- پس از وی گفته شد: راستی را که تازیانه عمر از شمشیر حجاج هم ترسناک تر بود.
پس چه همانندی هست میان چوبدستی پیامبری دور از هر گناه با تازیانه آدمیی که جز چند تن از یاران بزرگ پیامبر کسی از گزند آن به دور نماند؟
آیا همانندی آن در جائی بود که دارنده اش زنانی را- که بر دختر برانگیخته خدا (ص) می گریستند- کتک می زد تا او (ص) دست وی را گرفت و گفت عمر آرام باش؟
غ 6/159 چاپ دوم «2»
یا در جائی که ام فروه دختر ابو قحافه را به گناه گریستن بر پدرش کتک می زد؟
غ 6/161
یا در جائی که تمیم داری را برای نماز گزاردن پس از عصر- که کاری
همساز با آئین نامه پیامبر است- کتک می زد؟ غ 6/183
یا در جائی که منکد روزید جهنی و دیگران را برای نماز گزاردن پس از عصر کتک می زد؟ غ 6/183
یا در جائی که در کشتارگاه هر کس را دو روز پیاپی برای خانواده اش گوشت می خرید کتک می زد؟ غ 6/267
یا در جائی که مردی را برای آمدن به بیت المقدس- که کاری همساز با آئین نامه پیامبر است- کتک می زد؟ غ 6/278
یا در جائی که کسانی را به گناه روزه گرفتن در ماه رجب- که بر بنیاد آئین نامه پیامبر، کاری بسیار نیکو است- کتک می زد؟ غ 6/282
یا در جائی که کسی را به گناه پرسیدن معنای یک فراز از نامه خدا که نمی دانست کتک می زد؟ غ 6/290
یا در جائی که مسلمانی را کتک زد که چرا به نگاشته ای در زمینه دانش ها بر خورده ای؟ غ 6/297
یا در جائی که مسلمانی را به گناه اندوختن نگاشته ای از دانیال پیامبر کتک می زد؟ غ 6/298
یا در جائی که هر کس کنیه (نام سرپوشیده) ابو عیسی بر خود می نهاد کتک می زد؟ غ 6/308
یا در جائی که سرور تیره ربیعه را بی هیچ گناهی کتک می زد غ 6/157
یا در جائی که- چنانچه در تاریخ ابن کثیر 8/125 آمده- معاویه را بی هیچ گناهی کتک می زد؟
یا در جائی که بوهریره را به گناه خریدن اسب هائی از پول خودش کتک می زد؟
غ 6/271
یا در جائی که کسی را که روزگاری روزه داشته بود کتک می زد؟ غ 6/322
یا در جاهای بی شمار دیگر؟ بنگر آن سراینده که می گوید «آن تازیانه چه بسیار گمراه روانان و سرکش جانان را در هراس افکند» به چه کسانی چنگ ودندان نشان می دهد؟
برخی از مردم کسانی اند که سخنان ایشان درباره زندگی این جهان ترا به شگفت آرد و خدا را بر آن چه در دل خود دارد گواه گیرد با آن که او سرسخت ترین دشمنان است. بقره/ 204

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 97

متن عربی

3- الشیطان یخاف و یفرّ من عمر

1- عن بریدة: خرج رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی بعض مغازیه، فلمّا انصرف جاءت جاریة سوداء فقالت: یا رسول اللَّه إنّی کنت نذرت إن ردّک اللَّه صالحاً أن أضرب بین یدیک بالدفّ و أتغنّی، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: إن کنت نذرت فاضربی و إلّا فلا. فجعلت تضرب فدخل أبو بکر و هی تضرب، ثمّ دخل علیّ و هی تضرب، ثمّ دخل عثمان و هی تضرب، ثمّ دخل عمر فألقت الدفّ تحت استها ثمّ قعدت علیها، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: إنّ الشیطان لیخاف منک یا عمر، إنّی کنت جالساً و هی تضرب، فدخل أبو بکر و هی تضرب ثمّ دخل علیّ و هی تضرب، ثمّ دخل عثمان و هی تضرب، فلمّا دخلت أنت یا عمر ألقت الدفّ!

و فی لفظ أحمد: إنّ الشیطان لیفرَق منک یا عمر.

و عن جابر قال: دخل أبو بکر رضی الله عنه علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و کان یُضرب بالدفّ عنده، فقعد و لم یزجر لما رأی من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فجاء عمر رضی الله عنه فلمّا سمع رسول اللَّه صوته کفّ عن ذلک، فلمّا خرجا قالت عائشة رضی الله عنها: یا رسول اللَّه کان حلالًا فلمّا دخل عمر صار حراماً؟ فقال علیه السلام: یا عائشة لیس کلّ الناس مُرخیً علیه.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 97

أخرجه «1»: أحمد فی مسنده (5/353)، و الترمذی فی جامعه (2/293) فقال: هذا حدیث حسن صحیح غریب، و الحکیم الترمذی فی نوادر الأصول (ص 58) من طریق بریدة، و (ص 138) من حدیث جابر، فقال فی الموضع الأوّل: فلا یظنّ ذو عقل أنّ عمر فی هذا أفضل من أبی بکر، و أبو بکر شبیه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی ذلک، و لکن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قد جمع الأمرین و الدرجتین، فله درجة النبوّة لا یلحقه أحد، و أبو بکر له درجة الرحمة، و عمر له درجة الحقّ.

و رواه البیهقی فی سننه (10/77)، و الخطیب التبریزی فی مشکاة المصابیح (ص 550)، و ابن الأثیر فی أُسد الغابة (4/64)، و الشوکانی فی نیل الأوطار (8/271).

2- عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم جالساً فسمعنا لغطاً و صوت صبیان، فقام رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فإذا حبشیّة تزفن- أی ترقص- و الصبیان حولها، فقال: یا عائشة تعالی فانظری، فجئت فوضعت لحیی علی منکب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فجعلت أنظر إلیها ما بین المنکب إلی رأسه، فقال لی: أما شبعت؟ أما شبعت؟ فجعلت أقول: لا لأنظر منزلتی عنده، إذ طلع عمر فارفضّ الناس عنها، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: إنّی لأنظر شیاطین الجنّ و الإنس قد فرّوا من عمر، قالت: فرجعتُ.

أخرجه «2»: الترمذی فی صحیحه (2/294) فقال: هذا حدیث حسن صحیح غریب، و البغوی فی مصابیح السنّة (2/271)، و الخطیب العمری التبریزی فی مشکاة المصابیح (ص 550)، و المحبّ الطبری فی الریاض (2/208).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 98

3- أخرج أحمد فی مسنده «1» (2/208) من حدیث أبی هریرة قال: بینا الحبشة یلعبون عند رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بحرابهم، دخل عمر فأهوی إلی الحصباء یحصبهم بها، فقال له النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: دعهم یا عمر.

و أخرج أبو داود الطیالسی فی مسنده (ص 204) من حدیث عائشة قال: کانت الحبشة یدخلون المسجد، فجعلوا یلعبون، و رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یسترنی و أنا أنظر إلیهم جاریة حدیثة السن، فجاء عمر فنهاهنّ، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: دعهنّ یا عمر. ثمّ قال: هنّ بنات أرفدة.

4- روی أبو نصر الطوسی فی اللمع «2» (ص 274): أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم دخل بیت عائشة، فوجد فیه جاریتین تغنّیان و تضربان بالدفّ فلم ینههما عن ذلک، و قال عمر بن الخطّاب رضی الله عنه حین غضب: أ مزمار الشیطان فی بیت رسول اللَّه؟ فقال صلی الله علیه و آله و سلم: دعهما یا عمر؛ فإنّ لکلّ قوم عیداً.

قال الأمینی: لا حاجة لنا إلی البحث عن إسناد هذه الروایات فإنّ فی متونها من الخزایة ما فیه غنی عن ذلک. فدع الترمذی یستحسن إسناد ما رواه و یصحّحه، و دع الحفّاظ یملؤون عیاب علمهم بعیوب مثلها، و دع شاعر النیل یتّبع من لا خلاق له من الحفّاظ و یعدّها من فضائل عمر، و یقول تحت عنوان: مثال من هیبته:

          فی الجاهلیّةِ و الإسلام هیبتهُ             تثنی الخطوبَ فلا تعدو عوادیها

             فی طیّ شدّتِهِ أسرارُ مرحمةٍ             للعالمین و لکن لیس یُفشیها

             و بین جنبیه فی أوفی صرامتِهِ             فؤادُ والدةٍ ترعی ذراریها

             أغنت عن الصارمِ المصقولِ دِرَّتُه             فکم أخافتْ غویّ النفس عاتیها

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 99

         کانت له کعصا موسی لصاحبها             لا ینزل البُطْلُ مجتازاً بوادیها «1»

             أخاف حتی الذراری فی ملاعبها             و راع حتی الغوانی فی ملاهیها

             أَرَیْتَ تلک التی للَّه قد نذرت             أُنشودةً لرسول اللَّه تهدیها «2»

             قالت نذرتُ لَئن عاد النبیّ لنا             من غزوه لعَلی دُفّی أُغنّیها

             و یمّمت حضرةَ الهادی و قد ملأت             أنوارُ طلعتِه أرجاءَ وادیها

             و استأذنت و مشت بالدُّفّ و اندفعتْ             تشجی بألحانِها ما شاء مشجیها «3»

             و المصطفی و أبو بکرٍ بجانبه             لا ینکران علیها من أغانیها

             حتی إذا لاح عن بُعدٍ لها عمرٌ             خارت قواها و کاد الخوف یُردیها

             و خبّأت دُفَّها فی ثوبِها فَرَقاً             منه و ودّت لو انّ الأرضَ تطویها

             قد کان علمُ رسولِ اللَّه یؤنسُها             فجاءَ بطشُ أبی حفصٍ یخشّیها

             فقال مهبطُ وحیِ اللَّهِ مبتسماً             و فی ابتسامته معنیً یواسیها

             قد فرّ شیطانُها لمّا رأی عمراً             إنَّ الشیاطینَ تخشی بأس مخزیها «4»

 

لقد عزب عن المساکین أنّ ما تحرّوه من إثبات فضیلة للخلیفة الثانی یجلب الفضائح إلی ساحة النبوّة- تقدّست عنها- فأیّ نبیّ هذا یروقه النظر إلی الراقصات و الاستماع لأهازیجهنّ و شهود المعازف، و لا یقنعه ذلک کلّه حتی یُطلع علیها حلیلته عائشة، و الناس ینظر إلیهما من کثَب، و هو یقول لها: شبعتِ شبعتِ؟ و هی تقول: لا. لعرفان منزلتها عنده و لا تزعه أُبّهة النبوّة عن أن یقف مع الصبیان للتطلّع علی مشاهد اللهو شأن الذنابی و الأوباش و أهل الخلاعة و المجون، و قد جاءت شریعته

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 100

المقدّسة بتحریم کلّ ذلک بالکتاب و السنّة الشریفة.

 [1-]

الغناء فی الذکر الحکیم

هذا قوله تعالی: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ

) «1».

و قد جاء عنه صلی الله علیه و آله و سلم، من حدیث أبی أُمامة: «لا تبیعوا القینات، و لا تشروهنّ و لا تعلّموهنّ و لا خیر فی تجارة فیهنّ، و ثمنهنّ حرام»

فی مثل هذا أُنزلت هذه الآیة: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی

) الآیة.

و فی لفظ الطبری و البغوی: «لا یحلّ تعلیم المغنّیات و لا بیعهنّ، و أثمانهنّ حرام» و فی مثل ذلک نزلت هذه الآیة.

أخرجه «2»: سعید بن منصور، أحمد، الترمذی، ابن ماجة، ابن جریر، ابن المنذر، ابن أبی حاتم، ابن أبی شببة، ابن مردویه، الطبرانی، البیهقی، ابن أبی الدنیا. و غیرهم. راجع تفسیر الطبری (21/39)، تفسیر القرطبی (14/51)، نقد العلم و العلماء لابن الجوزی (ص 347)، تفسیر ابن کثیر (3/442)، تفسیر الخازن (3/36)، إرشاد الساری (9/163)، الدرّ المنثور (5/159)، تفسیر الشوکانی (4/228)، نیل الأوطار (8/263)، تفسیر الآلوسی (21/68).

 

و أخرج ابن أبی الدنیا و ابن مردویه من طریق عائشة مرفوعاً: «إن اللَّه تعالی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 101

حرّم القینة و بیعها و ثمنها و تعلیمها و الاستماع إلیها» ثمّ قرأ: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ

)، الدرّ المنثور (5/159)، تفسیر الشوکانی (4/228)، تفسیر الآلوسی (21/68).

و عن ابن مسعود أنّه سُئل عن قوله: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ

).

قال: هو و اللَّه الغناء. و فی لفظ: هو الغناء و اللَّه الذی لا إله إلّا هو، یردّدها ثلاث مرّات. و عن جابر فی الآیة قال: هو الغناء و الاستماع له. و معنی یشتری یستبدل، کما فی قوله تعالی (أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی

) «1» أی استبدلوه منه و اختاروه علیه، و قال مطرف: شراء لهو الحدیث استحبابه. و قال قتادة: سماعه شراؤه.

و بالغناء فسّر لهو الحدیث فی الآیة الشریفة و أنّها نزلت فیه: ابن عبّاس، و عبد اللَّه بن عمر، و عکرمة، و سعید بن جبیر، و مجاهد، و مکحول، و عمرو بن شعیب، و میمون بن مهران، و قتادة، و النخعی، و عطاء، و علیّ بن بذیمة، و الحسن، کما أخرجه: ابن أبی شیبة، ابن أبی الدنیا، ابن جریر، ابن المنذر، الحاکم، البیهقی فی شعب الإیمان «2»، ابن أبی حاتم، ابن مردویه، الفریابی، ابن عساکر.

راجع «3»: تفسیر الطبری (21/39، 41)، سنن البیهقی (10/221، 223، 225)، مستدرک الحاکم (2/441)، تفسیر القرطبی (14/51، 52، 53)، نقد العلم و العلماء

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 102

لابن الجوزی (ص 246)، تفسیر ابن کثیر (3/441، 442)، إرشاد الساری للقسطلانی (9/163)، تفسیر الخازن (3/460)، تفسیر النسفی هامش الخازن (3/460)، تفسیر الدرّ المنثور (5/159، 160)، تفسیر الشوکانی (4/228)، تفسیر الآلوسی (21/67)، نیل الأوطار (8/263).

2- ینذر اللَّه تعالی أُمّة محمد صلی الله علیه و آله و سلم فی الکتاب العزیز بقوله: (وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ

) «1»، قال عکرمة عن ابن عبّاس، إنّه قال: هو الغناء بلغة حِمیَر. یُقال: سمّد لنا. أی غنّ لنا، و یقال للقینة: اسمدینا. أی: ألهینا بالغناء.

أخرجه: سعید بن منصور، عبد بن حمید، ابن جریر، عبد الرزّاق، الفریابی، أبو عبید، ابن أبی الدنیا، البزّار، ابن المنذر، ابن أبی حاتم، البیهقی.

راجع «2»: تفسیر الطبری (28/48)، تفسیر القرطبی (17/122)، نقد العلم و العلماء لابن الجوزی (ص 246)، نهایة ابن الأثیر (2/195)، الفائق للزمخشری (1/305)، تفسیر ابن کثیر (4/260)، تفسیر الخازن (4/212)، الدرّ المنثور (6/132)، تاج العروس (2/381)، تفسیر الشوکانی (5/115)، تفسیر الآلوسی (27/72)، نیل الأوطار (8/263).

3- و فی خطاب اللَّه العزیز قوله تعالی لإبلیس: (وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ

) «3».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 103

قال ابن عبّاس و مجاهد: إنّه الغناء و المزامیر و اللهو «1». کما فی تفسیر الطبری (15/81)، تفسیر القرطبی (10/288)، نقد العلم و العلماء لابن الجوزی (ص 247)، تفسیر ابن کثیر (3/49)، تفسیر الخازن (3/178)، تفسیر النسفی (3/178)، تفسیر ابن جزی الکلبی (2/175)، تفسیر الشوکانی (3/233)، تفسیر الآلوسی (15/111).

الغناء و المعازف فی السنّة

 [1-] قد جاء فی السنّة الشریفة عنه صلی الله علیه و آله و سلم: «ما من رجل یرفع صوته بالغناء إلّا بعث اللَّه علیه شیطانین أحدهما علی هذا المنکب و الآخر علی هذا المنکب، فلا یزالان یضربانه بأرجلهما حتی یکون هو الذی یسکت».

و فی لفظ ابن أبی الدنیا و ابن مردویه: «ما رفع أحد صوته بغناء إلّا بعث اللَّه تعالی إلیه شیطانین یجلسان علی منکبیه یضربان بأعقابهما علی صدره حتی یمسک».

راجع «2»: تفسیر القرطبی (14/53)، تفسیر الزمخشری (2/411)، نقد العلم و العلماء لابن الجوزی (ص 248)، تفسیر الخازن (3/460)، تفسیر النسفی هامش الخازن (3/460)، إرشاد الساری (9/164)، الدرّ المنثور (5/159)، تفسیر الشوکانی (4/228)، تفسیر الآلوسی (21/68).

2- عن عبد الرحمن بن عوف: أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: «إنّما نهیت عن صوتین أحمقین فاجرین: صوت عند نغمة لهو و مزامیر الشیطان، و صوت عند مصیبة خمش وجوه، و شقّ جیوب، و رنّة شیطان».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 104

و فی لفظ الترمذی «1» و غیره «2» من حدیث أنس مرفوعاً: «صوتان ملعونان فاجران أنهی عنهما: صوت مزمار و رنّة شیطان عند نغمة و مرح، و رنّة عند مصیبة، لطم خدود، و شقّ جیوب».

تفسیر القرطبی (14/53)، نقد العلم و العلماء (ص 248)، الدرّ المنثور (5/160)، کنز العمّال (7/333)، تفسیر الشوکانی (4/229)، نیل الأوطار (8/268) «3»

.

3- عن عمر بن الخطّاب مرفوعاً: «ثمن القینة سحت، و غناؤها حرام، و النظر إلیها حرام، و ثمنها من ثمن الکلب و ثمن الکلب سحت».

أخرجه «4» الطبرانی کما فی إرشاد الساری للقسطلانی (9/163) و نیل الأوطار للشوکانی (8/264).

4- عن أبی موسی الأشعری مرفوعاً: «من استمع إلی صوت غناء لم یؤذن له أن یسمع الروحانیّین» فقیل: و من الروحانیون یا رسول اللَّه؟ قال: «قرّاء أهل الجنّة».

أخرجه «5»: الحکیم الترمذی فی نوادر الأصول، و القرطبی فی تفسیره (14/54).

5- مرفوعاً: «لیکوننّ فی أُمّتی قوم یستحلّون الخزّ و الخمر و المعازف» «6».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 105

أخرجه «1»: أحمد، و ابن ماجة، و أبو نعیم، و أبو داود بأسانید صحیحة لا مطعن فیها، و صحّحه جماعة آخرون من الأئمّة، کما قاله بعض الحفّاظ. قاله الآلوسی فی تفسیره (21/76)، و أخرجه البیهقی فی السنن الکبری (10/221) فقال: أخرجه البخاری فی الصحیح.

 

6- عن ابن عبّاس و أنس و أبی أمامة مرفوعاً: «لیکونن فی هذه الأمّة خسف و قذف و مسخ، و ذلک إذا شربوا الخمور، و اتّخذوا القینات، و ضربوا بالمعازف».

أخرجه «2»): ابن أبی الدنیا، و أحمد، و الطبرانی، کما فی الدرّ المنثور (2/324) و تفسیر الآلوسی (21/76).

7- عن عبد اللَّه بن عمر- عمرو- قال: إنّ قوله تعالی (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ

) «3» هی فی التوراة: إنّ اللَّه أنزل الحقّ لیذهب به الباطل، و یبطل به اللعب، و الزفن، و المزامیر، و الکبارات یعنی البرابط، و الزمارات یعنی الدف، و الطنابیر.

أخرجه ابن أبی حاتم، و أبو الشیخ، و البیهقی فی سننه (10/222)، و راجع تفسیر ابن کثیر (2/96)، و الدرّ المنثور «4» (2/317).

8- عن أنس و أبی أمامة مرفوعاً: «بعثنی اللَّه رحمة و هدی للعالمین؛ و بعثنی بمحق المعازف و المزامیر و أمر الجاهلیّة» «5». کتاب العلم لابن عبد البرّ (1/153)، الدرّ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 106

المنثور (2/323)، نیل الأوطار «1» (8/262).

9- عن علیّ مرفوعاً: «تمسخ طائفة من أُمّتی قردة، و طائفة خنازیر، و یُخسف بطائفة، و یرسل علی طائفة الریح العقیم بأنّهم شربوا الخمر، و لبسوا الحریر، و اتّخذوا القیان، و ضربوا بالدفوف». الدرّ المنثور «2» (2/324).

10- عن أبی هریرة مرفوعاً: «یُمسخ قوم من هذه الأُمّة فی آخر الزمان قردةً و خنازیر» قالوا: یا رسول اللَّه ألیس یشهدون أن لا إله إلّا اللَّه و أنّ محمداً رسول اللَّه؟ قال: «بلی و یصومون و یصلّون و یحجّون»، قالوا: فما بالهم؟ قال: «اتّخذوا المعازف و الدفوف و القینات، و باتوا علی شربهم و لهوهم، فأصبحوا قد مسخوا قردة و خنازیر».

و قریب من هذا حدیث عبد الرحمن بن سابط، و الغازی بن ربیعة، و صالح بن خالد، و أنس بن مالک، و أبو أمامة، و عمران بن حصین.

أخرجها «3»: ابن أبی الدنیا، ابن أبی شیبة، ابن عدی، الحاکم، البیهقی، أبو داود، ابن ماجة. راجع الدرّ المنثور (2/324).

11- عن أنس بن مالک مرفوعاً: «من جلس إلی قینة یسمع منها صُبّ فی أذنه الآنک «4» یوم القیامة» «5». تفسیر القرطبی (14/53)، نیل الأوطار (8/264).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 107

12- عن عائشة مرفوعاً: «من مات و عنده جاریة مغنیة فلا تصلّوا علیه». تفسیر القرطبی «1» (14/53).

 

13- أخرج الترمذی «2» من حدیث علیّ مرفوعاً: «إذا فعلت أمّتی خمس عشرة خصلة حلّ بها البلاء- فذکر منها-: إذا اتّخذت القینات و المعازف». و فی لفظ أبی هریرة: «ظهرت القیان و المعازف» «3».

نقد العلم و العلماء لابن الجوزی (ص 249)، تفسیر القرطبی (ص 14/53)، نیل الأوطار (8/263).

14- عن ابن المنکدر: بلغنا أنّ اللَّه تعالی یقول یوم القیامة: أین عبادی الذین کانوا ینزّهون أنفسهم و أسماعهم عن اللهو و مزامیر الشیطان؟ أحلّوهم ریاض المسک و أخبروهم أنّی قد أحللت علیهم رضوانی. تفسیر القرطبی «4» (14/53).

15- عن ابن مسعود: أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم سمع رجلًا یتغنّی من اللیل فقال: «لا 15- صلاة له، لا صلاة له، لا صلاة له» نیل الأوطار «5» (8/264).

16- قال رسول اللَّه علیه السلام یوم فتح مکّة: «إنّما بعثت بکسر الدفّ و المزمار»، فخرج الصحابة رضوان اللَّه علیهم یأخذونها من أیدی الولدان و یکسرونها. بهجة النفوس شرح مختصر صحیح البخاری لأبی محمد بن أبی جمرة الأزدی (2/74).

17- فی حدیث من طریق معاویة: یا أیّها الناس إنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم نهی عن تسع

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 108

و أنا أنهی عنهنّ. و عدّ منها: الغناء. تاریخ البخاری (4 قسم 1/234).

الغناء فی المذاهب الأربعة

1- حرّمه إمام الحنفیّة و عدّه و سماعه من الذنوب، و هذا مذهب مشایخ أهل الکوفة: سفیان، و حمّاد، و إبراهیم، و الشعبی، و عکرمة.

2- عن مالک إمام المالکیة أنّه نهی عن الغناء و عن استماعه و قال: إذا اشتری أحد جاریة فوجدها مغنّیة فله أن یردّها بالعیب. و هو مذهب سائر أهل المدینة إلّا إبراهیم بن سعد وحده.

و سُئل مالک: ما ترخّص فیه أهل المدینة من الغناء؟ فقال: إنّما یفعله عندنا الفسّاق. و سُئل مالک عن الغناء؟ فقال: قال اللَّه تعالی: (فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ

) «1». أ فحقّ هو؟

3- و نقل التحریم عن جمع من الحنابلة علی ما حکاه شارح المقنع، و عن عبد اللَّه ابن الإمام أحمد أنّه قال: سألت أبی عن الغناء. فقال: ینبت النفاق فی القلب لا یعجبنی، ثمّ ذکر قول مالک: إنّما یفعله عندنا الفسّاق.

4- و صرّح أصحاب الشافعی العارفون بمذهبه بتحریمه، و أنکروا علی من نسب إلیه حلّه کالقاضی أبی الطیّب، و له فی ذم الغناء و المنع عنه کتاب مصنّف، و الطبری و الشیخ أبی إسحاق فی التنبیه.

و قال أبو الطیّب الطبری: أمّا سماع الغناء من المرأة التی لیست بمحرم فإنّ أصحاب الشافعی لا یجوّزونه سواء کانت حرّة أو مملوکة. قال: و قال الشافعی: و صاحب الجاریة إذا جمع الناس لسماعها فهو سفیه تردّ شهادته، ثمّ غلّظ القول فیه

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 109

فقال: فهی دیاثة. و إنّما جعل صاحبها سفیهاً لأنّه دعا الناس إلی الباطل، و من دعا الناس إلی الباطل کان سفیهاً.

و قال ابن الصلاح: هذا السماع حرام بإجماع أهل الحلّ و العقد من المسلمین.

و قال الطبری: أجمع علماء الأمصار علی کراهة الغناء و المنع منه، و إنّما فارق الجماعة إبراهیم بن سعد، و عبید اللَّه العنبری.

و سُئل القاسم بن محمد عن الغناء فقال: أنهاک عنه و أکرهه لک. فقال السائل: أحرام هو؟ قال: أُنظر یا ابن أخی إذا میّز اللَّه تعالی الحقّ من الباطل فی أیّهما یجعل سبحانه الغناء؟ و قال: لعن اللَّه المغنّی و المغنّی له.

و قال المحاسبی فی رسالة الإنشاء: الغناء حرام کالمیتة.

و فی کتاب التقریب: إنّ الغناء حرام فعله و سماعه.

و قال النحّاس: ممنوع بالکتاب و السنّة.

و قال القفّال: لا تقبل شهادة المغنّی و الرقّاص.

راجع «1»: سنن البیهقی (10/224)، نقد العلم و العلماء لابن الجوزی (ص 242- 246)، تفسیر القرطبی (14/51، 52، 55، 56)، الدرّ المنثور (5/159)، عمدة القاری للعینی (5/160)، تفسیر الآلوسی (21/68، 69).

و فی مفتاح السعادة «2» (1/334): و قد قیل: التلذّذ بالغناء و ضرب الملاهی کفر.

قال الأمینی: لعلّ القائل أخذ بما

أخرجه أبو یعقوب النیسابوری من حدیث

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 110

أبی هریرة مرفوعاً: «استماع الملاهی معصیة، و الجلوس علیها فسق، و التلذّذ بها کفر». نیل الأوطار (8/264).

 «1» و عن إبراهیم بن مسعود: الغناء باطل و الباطل فی النار. و عنه: الغناء ینبت النفاق فی القلب کما ینبت الماء البقل. و عنه: إذا رکب الرجل الدابّة و لم یسمّ ردفه شیطان فقال: تغنّه. فإن کان لا یحسن قال: تمنّه «2».

و مرّ ابن عمر رضی الله عنه بقوم محرمین و فیهم رجل یغنّی، قال: ألا لا سمع اللَّه لکم. و مرّ بجاریة صغیرة تغنّی فقال: لو ترک الشیطان أحداً لترک هذه.

و قال الضحّاک: الغناء منفدة للمال، مسخطة للربّ، مفسدة للقلب.

و قال یزید بن الولید الناقص: یا بنی أُمیّة إیّاکم و الغناء فإنّه ینقص الحیاء، و یزید فی الشهوة، و یهدم المروءة، و أنّه لینوب عن الخمر، و یفعل ما یفعل السکر، فإن کنتم لا بدّ فاعلین فجنّبوه النساء فإنّ الغناء داعیة الزنا.

و فیما کتب عمر بن عبد العزیز إلی سهل مولاه: بلغنی عن الثقات من حملة العلم أنّ حضور المعازف و استماع الأغانی و اللهج بهما، ینبت النفاق فی القلب، کما ینبت الماء العشب.

و قیل: الغناء جاسوس القلب، و سارق المروءة و العقول، یتغلغل فی سویداء القلوب، و یطّلع علی سرائر الأفئدة، و یدبّ إلی بیت التخییل، فینشر ما غرز فیها الهوی و الشهوة و السخافة و الرعونة، فبینما تری الرجل و علیه سمت الوقار، و بهاء العقل، و بهجة الإیمان، و وقار العلم، کلامه حکمة، و سکوته عبرة، فإذا سمع الغناء نقص عقله و حیاؤه، و ذهبت مروءته و بهاؤه، فیستحسن ما کان قبل السماع یستقبحه، و یبدی من أسراره ما کان یکتمه، و ینتقل من بهاء السکوت و السکون

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 111

إلی کثرة الکلام و الهذیان و الاهتزار کأنّه جانّ و ربّما صفق بیدیه، و دقّ الأرض برجلیه، و هکذا تفعل الخمر إلی غیر ذلک.

راجع «1»: سنن البیهقی (10/223)، نقد العلم و العلماء لابن الجوزی (ص 250)، تفسیر الزمخشری (2/411)، تفسیر القرطبی (14/52)، إرشاد الساری (9/164)، الدرّ المنثور (5/159، 160)، کنز العمّال (7/333)، تفسیر الخازن (3/46)، تفسیر الشوکانی (4/228)، نیل الأوطار (8/264)، تفسیر الآلوسی (21/67، 68).

نظرة فی الأحادیث المعنونة:

هذا شأن الغناء و الملاهی، و تلک ما یؤثر عن نبیّ الإسلام صلی الله علیه و آله و سلم أ فمن المعقول إذاً أن تعزی إلیه تلک المسامحة المزریة بعصمته، المسقطة لمحلّه، المسفّة به إلی هوّة الجهل؟ ثمّ یُحسب أنّ الذی تذمّر منهما و تجهّم أمام الباطل و دحضه هو عمر فحسب دون رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؟ و ما هذا الشیطان الذی کان یفرَقُ «2» من عمر و ما کان یخاف رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؟

أیّ نبیّ هذا و هو یسمع الملاهی، و ترقص بین یدیه الرقّاصة الأجنبیّة، و تضرب بالدفّ و تغنّی، أو یوقِف هو حلیلته علی تلک المواقف المخزیة، ثمّ

یقول: «لست من ددٍ و لا الدد «3» منّی.

أ

و یقول: لست من ددٍ و لا ددٌ منّی.

أ

و یقول: لست من الباطل و لا الباطل منّی» «4»؟

                                              الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 112

أیّ عظیم هذا یری فی بیته غناء الجواری و ضربهنّ بالدف و لا ینبس ببنت شفة غیر أنّ عمر یغضبه ذلک و یقول: أ مزمار الشیطان فی بیت رسول اللَّه؟ ألیس هذا النبیّ هو الذی کان إذا سمع مزماراً یضع إصبعیه علی أذنیه و نأی عن الطریق؟

قال نافع: سمع عبد اللَّه بن عمر مزماراً فوضع إصبعیه علی أُذنیه و نأی عن الطریق و قال لی: یا نافع هل تسمع شیئاً؟ فقلت: لا، فرفع إصبعیه من أُذنیه و قال: کنت مع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فسمع مثل هذا فصنع مثل هذا «1». ألیس ابن عبّاس قال أخذاً بالسنّة الشریفة: الدّفُ حرام، و المعازف حرام، و الکوبة حرام، و المزمار حرام؟

ألا تعجب من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و الحبشة تلعب فی مسجده الشریف أشرف بقاع الدنیا و تزفن و تغنّی و هو صلی الله علیه و آله و سلم و حلیلته ینظران إلیها، و عمر ینهاهنّ، و یقول النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: دعهنّ یا عمر؟

أ صحیح ما جاء

عن النبیّ الأقدس صلی الله علیه و آله و سلم من قوله بعدّة طرق: «جنّبوا مساجدکم صبیانکم، و مجانینکم، و شراءکم، و بیعکم، و خصوماتکم، و رفع أصواتکم، و إقامة حدودکم»؟

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من سمع رجلًا ینشد ضالّة فی المسجد فلیقل: لا ردّها اللَّه علیک. فإنّ المساجد لم تبن لهذا»؟ أخرجه «2» مسلم و أبو داود و ابن ماجة و الترمذی.

 

و ما أخرجه «3» مسلم و النسائی و ابن ماجة عن بریدة: أنّ رجلًا نشد فی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 113

المسجد الجمل، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «لا وجدت، إنّما بنیت المساجد لِما بنیت له»؟

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «سیکون فی آخر الزمان قوم یکون حدیثهم فی مساجدهم لیس للَّه فیهم حاجة»؟ أخرجه ابن حبّان فی صحیحه «1»

.

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «لا تتّخذوا المساجد طرقاً إلّا لذکر أو صلاة» «2»؟

و ما ظنّک بنبیّ العصمة یحول المولی سبحانه بینه و بین ما یهمّه من سماع المعازف و المزامیر قبل بعثته تشریفاً و تعظیماً لمکانته من القداسة، و یخلّیه واسع السرب رخیّ البال بعد مبعثه الشریف یسمع غناء الأجنبیّات و هی تزفن «3»؟

أخرج الحفّاظ بالإسناد عن أمیر المؤمنین علیه السلام قال: سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: ما هممت بشی ء ممّا کان فی الجاهلیّة یعملون به غیر مرّتین، کلّ ذلک یحول اللَّه تعالی بینی و بین ما أرید، فإنّی قلت لیلة لغلام من قریش کان یرعی معی بأعلی مکة: لو أبصرت إلی غنمی حتی أدخل مکة فأسمر بها ما یسمر الشباب. فقال: ادخل. فخرجت أُرید ذلک حتی إذا جئت أوّل دار من دور مکّة سمعت عزفاً بالدفوف و المزامیر، فقلت: ما هذا؟ قالوا: فلان ابن فلان تزوّج فلانة ابنة فلان، فجلست أنظر إلیهم فضرب اللَّه علی أُذنی فنمت فما أیقظنی إلّا مسّ الشمس، قال: فجئت صاحبی فقال: ما فعلت؟ فقلت: ما صنعت شیئاً، و أخبرته الخبر. قال: ثمّ قلت له لیلة أخری مثل ذلک، فقال: افعل، فخرجت فسمعت حین جئت مکة مثل ما سمعت و دخلت مکة تلک اللیلة فجلست أنظر فضرب اللَّه علی أُذنی فو اللَّه ما أیقظنی إلّا مسّ الشمس، فرجعت إلی صاحبی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 114

فأخبرته الخبر، ثمّ ما هممت بعدهما بسوء حتی أکرمنی اللَّه برسالته «1».

قال الماوردی فی أعلام النبوّة «2» (140): هذه أحوال عصمته قبل الرسالة، و صدّه عن دنس الجهالة، فاقتضی أن یکون بعد الرسالة أعظم، و من الأدناس أسلم، و کفی بهذه الحال أن یکون من الأصفیاء الخیرة إن أمهل، و من الأتقیاء البررة إن أغفل، و من أکبر الأنبیاء عند اللَّه تعالی من أرسل مستخلص الفطرة، علیّ النظرة، و قد أرسله اللَّه تعالی بعد الاستخلاص، و طهّره من الأدناس، فانتفت عنه تهم الظنون، و سلم من ازدراء العیون، لیکون الناس إلی إجابته أسرع، و إلی الانقیاد له أطوع. انتهی.

و إلیّ نسائل ذلک الحکیم المتأوّل الذی مرّ کلامه (ص 65) عن أنّه کیف خصّ محمداً صلی الله علیه و آله و سلم بالنبوّة، و أبا بکر بالرحمة، و عمر بالحقّ، و حسب أنّه فتح باباً مُرتجاً من المعضلات، أو أتی بقرنی حمار، أیّ نبوّة تفارق الحقّ؟ و أیّ نبیّ هو أوضع من صاحب الحقّ؟ و أیّ حقٍّ اقتناه عمر لنفسه و عزب عن الرسول صلی الله علیه و آله و سلم عرفانه؟

و هلمّ معی إلی طامّة أُخری من الزرکشی فی الإجابة «3» (ص 67)، الذی عدّ فیها من خصائص عائشة: أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کان یتبع رضاها کلعبها باللعب، و وقوفه فی وجهها لتنظر إلی الحبشة یلعبون. فقال: و استنبط العلماء من ذلک أحکاماً کثیرة فما أعظم برکتها! انتهی.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 115

أو هل یرید هذا الرجل إثبات مأثرة لعائشة؟ أو ذکر مَزلّة لبعلها؟ و هل کان صلی الله علیه و آله و سلم یتّبع رضاها فی المشروع؟ أو کان اتّباعه أعمّ من ذلک؟- معاذ اللَّه- و هل من الممکن أن یتّبع رضاها حتی فی نقض ما جاء به هو من الشریعة الالهیّة؟ و أیّ حکم یستنبط من مثل هذا المدرک الساقط؟ فمرحباً بالکاتب، و زهٍ بالعلماء المستنبطین، و کثّر اللَّه أمثال هذه البرکات- لاکثّرها.

ثمّ هل النذر یبیح المحظور؟

و فی الحدیث الشریف قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «لا نذر فی معصیة و لا نذر فیما لا یملک ابن آدم» «1».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من نذر أن یطیع اللَّه فلیطعه، و من نذر أن یعصی اللَّه فلا یعصه» «2».

و قال عقبة بن عامر: إنّ أخته نذرت أن تمشی حافیة غیر مختمرة و أنّه ذکر ذلک لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فقال: «مرها فلترکب و لتختمر» «3».

و عن ابن عبّاس قال: إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مرّ برجل بمکة و هو قائم فی الشمس فقال: «ما هذا؟» قالوا: نذر أن یصوم و لا یستظلّ إلی اللیل و لا یتکلّم و لا یزال

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 116

قائماً. قال: «لیتکلّم و لیستظلّ و لیجلس و لیتمّ صومه» «1».

و قال صلی الله علیه و آله و سلم: «لا نذر إلّا فیما یُبتغی به وجه اللَّه تعالی» «2».

و قال صلی الله علیه و آله و سلم: «النذر نذران، فمن کان نذره فی طاعة اللَّه فذلک للَّه و فیه الوفاء، و من کان نذره فی معصیة اللَّه فذلک للشیطان و لا وفاء فیه» «3».

أ وَ لیس من شرط انعقاد النذر علی هذا الرجحان فی متعلّقه و کونه ممّا یُبتغی به وجه اللَّه لیکون مقرّباً إلیه سبحانه زلفی، فیصحّ للناذر أن یقول: للَّه علیّ کذا؟ فأیّ رجحان فی ضرب المرأة الأجنبیّة الدفّ بین یدی الرجل الأجنبیّ و فی غنائها و رقصها أمامه؟ إلّا أن یقول القائل: إنّ تلک الجاریة أو مسجد النبیّ الأعظم أباحا تلکم المحظورات. أو الغلوّ فی الفضائل- فضائل الخلیفة- أباح أن تستساغ.

رأی عمر فی الغناء

إن تعجب فعجب أنّ هذه المهازئ تشعر بکراهة عمر للغناء و قد عدّه العینی فی عمدة القاری شرح صحیح البخاری «4» (5/160) نقلًا عن کتاب التمهید لأبی عمر صاحب الاستیعاب ممّن ذهب إلی إباحته فی عداد عثمان، و عبد الرحمن بن عوف، و سعد بن أبی وقّاص، و عبد اللَّه بن عمر، و معاویة، و عمرو بن العاصی، و النعمان بن بشیر، و حسّان بن ثابت.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 117

و قال الشوکانی فی نیل الأوطار «1» (8/266): قد روی الغناء و سماعه عن جماعة من الصحابة و التابعین، فمن الصحابة: عمر. کما رواه ابن عبد البرّ «2» و غیره، ثمّ عدّ جمعاً منهم: عثمان، عبد الرحمن بن عوف، أبو عبیدة الجرّاح، سعد بن أبی وقّاص، عبد اللَّه بن عمر.

و روی المبرّد و البیهقی فی المعرفة کما فی نیل الأوطار «3» (8/272) عن عمر: أنّه إذا کان داخلًا فی بیته ترنّم بالبیت و البیتین. و استدلال الشوکانی بهذا علی إباحة الغناء فی بعض المواقف یومی إلی أنّ المراد من الترنّم: التغنّی.

و قال ابن منظور فی لسان العرب «4» (19/374): قد رخّص عمر رضی الله عنه فی غناء الأعراب.

و یُعرب عن جلیّة الحال حدیث خوات بن جبیر الصحابی، قال: خرجنا حجّاجاً مع عمر، فسرنا فی رکب فیهم أبو عبیدة بن الجرّاح و عبد الرحمن بن عوف، فقال القوم: غنّنا من شعر ضرار، فقال عمر: دعوا أبا عبد اللَّه فلیغنّ من بنیّات فؤاده «5». فما زلت أُغنّیهم حتی کان السحر، فقال عمر: ارفع لسانک یا خوات فقد أسحرنا «6».

و زاد ابن عساکر فی تاریخه «7» (7/163): فقال أبو عبیدة: هلمّ إلی رجل أرجو

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 118

أن لا یکون شرّا من عمر. قال: فتنحّیت أنا و أبو عبیدة فما زلنا کذلک حتی صلّینا الفجر.

و فی کنز العمّال «1» (7/336): کلّم أصحاب النبیّ خوات بن جبیر أن یغنّیهم فقال: حتی أستأذن عمر. فاستأذنه فأذن له، فغنّی خوات، فقال عمر: أحسن خوات، أحسن خوات.

و فی حدیث رباح بن المعترف: قال: إنّه کان مع عبد الرحمن بن عوف یوماً فی سفر، فرفع صوته رباح یغنّی غناء الرکبان، فقال له عبد الرحمن: ما هذا؟ قال: غیر ما بأس نلهو و نقصّر عنّا السفر. فقال عبد الرحمن: إن کنتم لا بدّ فاعلین فعلیکم بشعر ضرار بن الخطّاب، و یقال: إنّه کان معهم فی ذلک السفر عمر بن الخطّاب و کان یغنّیهم غناء النصب «2». فی تاج العروس «3»: النصب ضرب من أغانی الأعراب.

و عن عثمان بن نائل عن أبیه قال: قلنا لرباح بن المعترف: غنّنا بغناء أهل بلدنا، فقال: مع عمر؟ قلنا: نعم، فإن نهاک فانته.

و ذکر الزبیر بن بکار: أنّ عمر مرّ به و رباح یغنّیهم غناء الرکبان «4» فقال: ما هذا؟ قال عبد الرحمن: غیر ما بأس یقصّر عنّا السفر، فقال: إذا کنتم فاعلین فعلیکم بشعر ضرار بن الخطّاب. الإصابة (1/502).

و عن السائب بن یزید قال: بینا نحن مع عبد الرحمن بن عوف فی طریق مکّة إذ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 119

قال عبد الرحمن لرباح: غنّنا. فقال له عمر: إن کنت آخذاً فعلیک بشعر ضرار بن الخطّاب. الإصابة (2/209).

و فی لفظ ابن عساکر فی تاریخه «1» (7/35): فقال عمر: ما هذا؟ فقال عبد الرحمن: ما بأس بهذا اللهو و نقصّر عنّا سفرنا. فقال عمر: إن کنت… إلی آخره.

و عن العلاء بن زیاد: أنّ عمر کان فی مسیر فتغنّی فقال: هلا زجرتمونی إذا لغوت. کنز العمّال «2» (7/335).

و عن الحارث بن عبد اللَّه بن عباس: أنّه بینا هو یسیر مع عمر فی طریق مکّة فی خلافته و معه المهاجرون و الأنصار فترنّم عمر ببیت، فقال له رجل من أهل العراق لیس معه عراقیّ غیره: غیرک فلیقلها یا أمیر المؤمنین، فاستحیا عمر و ضرب راحلته حتی انقطعت من الرکب. أخرجه الشافعی و البیهقی کما فی الکنز «3» (7/336).

هذا عمر و هذا رأیه و هذه سیرته فی الغناء، فهل من المعقول أن یهابه المغنّون فیجفلون عمّا کانوا یقترفونه، و یسمعه النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و لا یتحرّج؟ و یری أنّ الشیطان یفرق من عمر، و لا یفرق منه؟ المستعاذ بک یا اللَّه.

و قد تروی هذه المنقبة الموهومة لعثمان فیما أخرجه أحمد فی مسنده «4» (4/353) من طریق ابن أبی أوفی قال: استأذن أبو بکر رضی الله عنه علی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و جاریة تضرب بالدُّف فدخل، ثمّ استأذن عمر رضی الله عنه فدخل، ثمّ استأذن عثمان رضی الله عنه فأمسکت. قال: فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: إن عثمان رجل حیی.

و أخرجه فی (ص 354) بإسناد آخر بلفظ: کانت جاریة تضرب بالدفّ عند

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 120

رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فجاء أبو بکر ثمّ جاء عمر، ثمّ جاء عثمان فأمسکت، فقال: إلی آخره. و سنوقفک علی حیاء عثمان حتی تعرف صحّة هذا الحدیث أیضاً.

ثمّ لنتوجّه إلی شاعر النیل المشبّه دِرّة عمر بعصا موسی التی کانت معجزة قاهرة لنبیٍّ معصوم أبطل بها الباطل، و أقام الحقّ، فقال کما مرّ فی (ص 66):

          أغنتْ عن الصارمِ المصقولِ درّتهُ             فکم أخافت غویَّ النفسِ عاتیها

             کانت له کعصا موسی لصاحبِها             لا ینزلُ البُطْلُ مجتازاً بوادیها

 

فنسأل الرجال عن وجه الشبه بین تلک العصا و بین هذه الدِرّة التی قیل فیها: لعلّ درّته لم یسلم من خفقتها إلّا القلائل من کبار الصحابة، و کانت الدرّة فی یده علی الدوام أنّی سار، و کان الناس یهابونها أکثر ممّا تخیفهم السیوف، و کان یقول: أصبحت أضرب الناس لیس فوقی أحد إلّا ربّ العالمین «1»، فقیل بعده: لدرّة عمر أهیب من سیف الحجّاج کما فی محاضرة السکتواری (ص 169).

فما وجه الشبه بین عصا نبیّ معصوم و بین درّة إنسان لم یسلم منها إلّا القلائل من کبار الصحابة؟ أ هی تشبهها حین ضرب صاحبها النساء الباکیات علی بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و أخذ صلی الله علیه و آله و سلم بیده

و قال: «مه یا عمر»؟ (غ) (6/159) «2».

أم حین ضرب أمّ فروة بنت أبی قحافة حین بکت علی أبیها؟ (غ) (6/161).

أم حین ضرب تمیم الداری لإتیانه الصلاة بعد العصر و هی سنّة؟ (غ) (6/183- 184).

أم حین ضرب المنکدر و زید الجهنی و آخرین للصلاة بعد العصر؟ (غ) (6/184).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 121

أم حین ضرب فی المجزرة کلّ من اشتری اللحم لأهله یومین متتابعین؟ (غ) (6/267).

أم حین ضرب رجلًا أتی بیت المقدس و إتیانه سنّة؟ (غ) (6/278).

أم حین ضرب الصائمین فی رجب و صومه سنّة مؤکّدة؟ (غ) (6/282).

أم حین ضرب سائلًا عن آیة من القرآن لا یعرف مغزاها؟ (غ) (6/290).

أم حین ضرب مسلماً أصاب کتاباً فیه العلم؟ (غ) (6/297).

أم حین ضرب مسلماً اقتنی کتاباً لدانیال؟ (غ) (6/298).

أم حین ضرب من کنّی بأبی عیسی؟ (غ) (6/308).

أم حین ضرب سیّد ربیعة من غیر ذنب أتی به؟ (غ) (6/157).

أم حین ضرب معاویة من دون أن یقترف إثماً؟ کما فی تاریخ ابن کثیر «1» (8/125).

أم حین ضرب أبا هریرة لابتیاعه أفراساً من ماله؟ (غ) (6/271).

أم حین ضرب من صام دهراً؟ (غ) (6/322).

إلی مواقف لا تحصی. فانظر إلی من تتوجّه قارصة الرجل فی قوله: فکم أخافت غویّ النفس عاتیها.

 (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ ) «2».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 122