اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۱ خرداد ۱۴۰۲

سعید پسر عثمان، از معاویه درخواست جانشینی می کند

متن فارسی

سعید بن عثمان سال 55 هجری
سعید بن عثمان از معاویه تقاضا کرد او را به استانداری خراسان بگمارد، گفت: عبید اللّه بن زیاد استاندار آنجا است. «1» گفت: پدرم تو را به مقامات سیاسی بالا برد و مجال و امکان داده تا به جائی رسیدی که از آن بالاتر نیست. و تو در مقابل حقشناسی نکرده و سپاس نعمت هایش را بجای نیاورده ای و این- یعنی یزید بن معاویه- را بر من مقدم داشته و برتری داده ای و برایش بیعت ولایتعهدی گرفته ای در صورتی که من به لحاظ پدر و مادر و شخصیتم بر او برتری دارم. معاویه گفت:
خدمتی که پدرت به من کرده بایستی مورد قدردانی من باشد و از عهده ادای سزای آن بر آیم و در همین راه بود که به خونخواهی او برخاستم تا کارها روبراه گشت و نمی توانم خودم را در این زمینه مقصر بدانم.
درباره برتری پدرت بر پدرش باید بگویم: بخدا او بر من برتری دارد و به رسول خدا (ص) نزدیکتر است. درباره برتری مادرت بر مادرش، قابل انکار نیست که زن قریشی بر زن کلبی برتری دارد. درباره برتری تو بر او، بخدا اگر غوطه (باغستان پهناور و معروف پیوسته به دمشق) پر از آدم هائی مثل تو باشد یزید را با آن عوض نخواهم کرد. یزید گفت: ای امیر المؤمنین! او پسر عموی تو است و تو از همه سزاوارتری و وظیفه دارتر که به کارش رسیدگی کنی، اگر در صحبت با تو به من چیزی گفته متقابلا به او چیزی خواهم گفت. «2»
ابن قتیبه به این عبارت آورده است: چون معاویه به شام رسید سعید بن عثمان بن عفان به حضورش رسید- و او شیطان قبیله قریش و زبان آورش بود- و گفت: امیر المؤمنین! چرا برای یزید بیعت می گیری نه برای من؟ در حالی که بخدا قسم می دانی پدرم بهتر از پدر او است و مادرم بهتر از مادرش و خودم بهتر از او. و تو این مقام و قدرت را که داری بوسیله پدرم بدست آورده ای. معاویه خندید و گفت: برادرزاده عزیز! درباره این که پدرت بهتر از پدر او است باید بگویم:
یکروز زندگانی عثمان بهتر از عمر معاویه است. درباره این که مادرت بهتر از مادر او است. برتری زن قریشی بر زن کلبی امری مسلم و آشکار است. درباره این که مقام و قدرتی را که دارم بوسیله پدرت بدست آورده ام. این حکومتی است که خدا به هر که بخواهد می دهد. پدرت کشته شد. بنی عاص در خونخواهی او اهمال نمودند و بنی حرب (شاخه دیگر بنی امیه) بآن کمر بستند. بنابر این خدمتی که ما به تو کرده ایم بیش از آن است که پدرت به ما کرده است و تو بیش از ما رهین منتی. درباره این که تو بهتر از یزیدی، بخدا قسم حاضر نیستم بجای یزید خانه ام پر از افرادی مثل تو باشد. به هر حال این حرف ها را کنار بگذار و از من چیزی بخواه تا بتو بدهم.
سعید بن عثمان بن عفان گفت: … من راضی نمی شوم جزئی از حقم را به من بدهی و همه اش را می خواهم (یعنی حکومت را)، حال که نمی خواهی همه حقم را بمن بدهی از آنچه خدا به تو داده به من بده. معاویه گفت: خراسان برای تو باشد. سعید گفت: خراسان چیست؟ گفت: تیول تو باشد و ملک تو و بعنوان بخششی که به خویشاوند خود می نمایم! سعید خشنود و خوشحال از دربار معاویه بیرون رفت و این ابیات را خواندن گرفت:
از امیر المؤمنین و فضل و کرمش یاد کردم و گفتم:
خدایش بپاس کمکی که به خویشاوندش کرد پاداش نیک دهد
گرچه قبلا حرف هائی درباره اش از زبانم
پریده بود که برخی خردمندانه بود و پاره ای خطا
امیر المؤمنین از ره بزرگواری چشم از آن بر بست
و به کرمش ادامه داد- هر چند پیش از بازگشتنش نظرش نسبت به من
تغییر کرده بود-
و گفت: اکنون خراسان تیول و ملک تو باشد!
امیر المؤمنین را پادش خیر باد!
اگر عثمان بجای او می بود هرگز به من
بیش از آنچه او به من داد نمی داد.
چون گفته اش را به معاویه خبر بردند به یزید دستور داد برایش توشه راه فراهم کند و خلعتی برایش فرستاد و تا یک فرسخی هم مشایعتش کرد. «1»
ابن عساکر می نویسد: مردم مدینه سعید را دوست می داشتند و از یزید بدشان می آمد. وی نزد معاویه رفت. معاویه از او پرسید: این چه حرفی است که مردم مدینه می زنند؟ گفت: مگر چه می گویند؟ گفت می گویند:
بخدا قسم یزید به سلطنت نخواهد رسید
مگر تیغ آهنین سرش را بشکافد
فرمانروا پس از او (یعنی معاویه) سعید خواهد بود
گفت: چه اشکالی دارد به نظر تو؟! بخدا پدرم بهتر از پدر یزید است و مادرم بهتر از مادرش و خودم بهتر از او. ما ترا به کار دولتی گماشتیم و هنوز بر کنارت نکرده ایم، و حق خویشاوندیمان را نسبت به تو بجای آورده ایم و دست از آن نکشیده ایم، تا این همه را که اینک در چنگ تو است به دست آوردی … معاویه گفت: درباره این که … (تا آخر مطلب که از نظرتان گذشت).
آنگاه ابن عساکر می نویسد: «حسن بن رشیق داستان سعید را با معاویه با تفصیلی بیش از آنچه گذشت آورده است»، و سپس روایت حسن بن رشیق را می آورد که در آن چنین آمده: معاویه او را به استانداری خراسان گماشت و یکصد هزار درهم انعام داد «2».

      الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 332

متن عربی

سعید بن عثمان سنة خمس و خمسین:

سأل سعید بن عثمان معاویة أن یستعمله علی خراسان فقال: إنّ بها عبید اللَّه

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 332

ابن زیاد «1». فقال: أما لقد اصطنعک أبی و رفاک حتی بلغت باصطناعه المدی الذی لا یُجاری إلیه و لا یُسامی، فما شکرت بلاءه و لا جازیته بآلائه، و قدّمت علیّ هذا- یعنی یزید بن معاویة- و بایعت له و و اللَّه لأنا خیر منه أباً و أمّا و نفساً. فقال معاویة: أمّا بلاء أبیک فقد یحقّ علیّ الجزاء به، و قد کان من شکری لذلک أنّی طلبت بدمه حتی تکشّفت الأُمور، و لست بلائم لنفسی فی التشمیر، و أمّا فضل أبیک علی أبیه فأبوک و اللَّه خیر منّی، و أقرب برسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، و أمّا فضل أُمّک علی أُمّه فما ینکر، امرأة من قریش خیر من امرأة من کلب، و أمّا فضلک علیه فو اللَّه ما أُحبّ أنّ الغوطة دحست «2» لیزید رجالًا مثلک، فقال له یزید: یا أمیر المؤمنین ابن عمّک و أنت أحقّ من نظر فی أمره، و قد عتب علیک لی فأعتبه «3».

و فی لفظ ابن قتیبة: فلمّا قدم معاویة الشام، أتاه سعید بن عثمان بن عفّان، و کان شیطان قریش و لسانها، قال: یا أمیر المؤمنین علامَ تبایع لیزید و تترکنی؟ فو اللَّه لتعلم أنّ أبی خیر من أبیه، و أُمّی خیر من أُمّه، و أنا خیر منه، و إنّک إنّما نلت ما أنت فیه بأبی. فضحک معاویة و قال: یا بن أخی أمّا قولک: إنّ أباک خیر من أبیه. فیوم من عثمان خیر من معاویة. و أمّا قولک: إنّ أُمّک خیر من أُمّه، ففضل قرشیّة علی کلبیّة فضل بیّن. و أمّا أن أکون نلت ما أنا فیه بأبیک فإنّما هو الملک یؤتیه اللَّه من یشاء، قتل أبوک؛ فتواکلته بنو العاصی و قامت فیه بنو حرب، فنحن أعظم بذلک منّةً علیک، و أمّا أن تکون خیراً من یزید، فو اللَّه ما أُحبّ أنّ داری مملوءة رجالًا مثلک بیزید، و لکن دعنی من هذا القول، و سلنی أُعطک. فقال سعید بن عثمان بن عفّان:

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 333

یا أمیر المؤمنین لا یعدم یزید مزکّیاً ما دمت له، و ما کنت لأرضی ببعض حقّی دون بعض، فإذا أبیت فأعطنی ممّا أعطاک اللَّه. فقال معاویة: لک خراسان؟ قال سعید: و ما خراسان؟! قال: إنّها لک طعمة و صلة رحم. فخرج راضیاً و هو یقول:

          ذکرتُ أمیرَ المؤمنین و فضلَهُ             فقلت: جزاه اللَّهُ خیراً بما وصلْ

             و قد سبقت منّی إلیه بوادرٌ             من القول فیه آیة العقل و الزللْ

             فعاد أمیر المؤمنین بفضلهِ             و قد کان فیه قبلَ عودته میَلْ

             و قال خراسان لک الیومَ طعمةٌ             فجوزی أمیرُ المؤمنین بما فعلْ

             فلو کان عثمانُ الغداةَ مکانهَ             لما نالنی من ملکه فوق ما بذلْ

 

فلمّا انتهی قوله إلی معاویة، أمر یزید أن یزوّده، و أمر إلیه بخلعة، و شیّعه فرسخاً «1».

قال ابن عساکر فی تاریخه «2» (6/155): کان أهل المدینة یحبّون سعیداً و یکرهون یزید، فقدم علی معاویة، فقال له: یا بن أخی ما شی ء یقول أهل المدینة؟ قال: ما یقولون؟ قال: قولهم:

          و اللَّه لا ینالها یزیدُ             حتی یعضّ هامه الحدیدُ

 

إنّ الأمیر بعده سعیدُ

قال: ما تنکر من ذلک یا معاویة؟ و اللَّه إنّ أبی لخیر من أبی یزید، و لأُمّی خیر من أُمّه، و لأنا خیر منه، و لقد استعملناک فما عزلناک بعد، و وصلناک فما قطعناک، ثم صار فی یدیک ما قد تری فحلأتنا «3» عنه أجمع. فقال له: أمّا قولک. الحدیث.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 334

و قال: حکی الحسن بن رشیق قصّة سعید مع معاویة بأطول ممّا مرّ- ثم ذکر حکایة ابن رشیق- و فیها: فولّاه معاویة خراسان و أجازه بمائة ألف درهم.