اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۴ مهر ۱۴۰۲

قتل عبدالرحمن بن خالد برای ولایتعهدى یزید

متن فارسی

معاویه در نطقى به مردم شام گفت: مردم شام! سنم زیاد شده و اجلم فرا رسیده است. تصمیم دارم شخصى را تعیین کنم تا مایه انتظام شما باشد. من یکتن از شما هستم، بنابر این نظر و تصمیمى اتخاذ کنید. تبادل نظر کرده همداستان گشتند و گفتند: با عبد الرحمن بن خالد بن ولید موافقیم: این نظر بر معاویه سخت گران آمد، لکن بروى خود نیاورد. پس از مدتى عبد الرحمن بیمار گشت. معاویه طبیبى یهودى را که در دربارش بود و ابن اثال نام داشت و معزز بود فرستاد تا به او شربتى بنوشاند و بقتل رساندش. طبیب یهودى رفته شربتى به او نوشاند که اندرونش را بشکافت و بر اثرش بمرد. بعدها مهاجر بن خالد- برادر عبد الرحمن پنهانى با نوکرش به دمشق آمد و به کمین آن یهودى نشست تا شبى که با جمعى از پیش معاویه بیرون می آمد بر او حمله برد، همراهیان بگریختند و مهاجر آن یهودى را بکشت.
در کتاب «اغانى» چنین آمده: آن یهودى را مهاجر بن خالد کشت. و او را دستگیر کرده نزد معاویه بردند. معاویه به او گفت: خیر نبینى چرا طبیب مرا کشتى؟ گفت: مأمور را کشتم و آمر مانده است! «2»
ابو عمر پس از ذکر داستان می گوید: این داستان در میان شرح حال نویسان و علماى تاریخ و روایت، مشهور است و ما مختصرش کردیم. آن را عمر بن شبه در کتاب «اخبار مدینه» و دیگر مورخان نوشته ‏اند.
این ماجرا در سال 46 هجرى یعنى دومین سال مطرح شدن ولایتعهدى یزید اتفاق افتاده است.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 331

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 331

عبد الرحمن بن خالد «1» فی بیعة یزید:
خطب معاویة أهل الشام و قال لهم: یا أهل الشام، إنّه کبرت سنّی، و قرب أجلی، و قد أردت أن أعقد لرجل یکون نظاماً لکم، و إنّما أنا رجل منکم فَرُوا رأیکم. فأصفقوا و اجتمعوا، و قالوا: رضینا عبد الرحمن بن خالد بن الولید، فشقّ ذلک على معاویة، و أسرّها فی نفسه، ثم إنّ عبد الرحمن مرض، فأمر معاویة طبیباً عنده یهودیّا یقال له: ابن أثال. و کان عنده مکیناً، أن یأتیه فیسقیه سقیة یقتله بها، فأتاه فسقاه فانخرق بطنه فمات، ثم دخل أخوه المهاجر بن خالد دمشق مستخفیاً هو و غلام له، فرصدا ذلک الیهودیّ، فخرج لیلًا من عند معاویة فهجم علیه، و معه قوم هربوا عنه، فقتله المهاجر. و فی الأغانی: إنّه قتله خالد بن المهاجر، فأخذ و أُتی به معاویة فقال له: لا جزاک اللَّه من زائر خیراً قتلت طبیبی. قال: قتلت المأمور و بقی الآمر «2».
قال أبو عمر بعد ذکر القصّة: و قصّته هذه مشهورة عند أهل السیر و العلم بالآثار و الأخبار اختصرناها، ذکرها عمر بن شبّة فی أخبار المدینة و ذکرها غیره.
قال الأمینی: وقعت هذه القصّة سنة (46) و هی السنة الثانیة من هاجسة بیعة یزید …