قرآن حکیم و یاد از ابو طالب
به راستی که کار این گروه در دشنام گفتن و تاخت بردن بر قهرمان اسلام و نخستین مسلمان- پس از فرزند نکوکارش- و بر یگانه یاور کیش خداوند به جائی رسیده که افسانه هائی را که در این زمینه ساخته اند بس نشمرده و دست به سوی نامه خداوندی دراز کرده اند تا گفته های آن را جا به جا گردانیده و دستخوش دستبرد گردانند. پس در پیرامون سه آیه سخنانی به هم بافته اند که از راستی و درستی به همان اندازه دور است که خاور از باختر، و این دستاویزها بالاترین بهانه های این گروه است در مسلمان نشمردن ابو طالب و اکنون به روشنگری سخن آنان می پردازیم:
آیه نخستین
خدای برتر از پندار گوید: و ایشان مردم را از نزدیک شدن به پیامبر باز می دارند و از او دوری می گزینند ولی بی آن که بدانند جز خودشان را به پرتگاه نیستی نمی افکنند. سوره انعام آیه 26
طبری و دیگران از زبان سفیان ثوری، و او از حبیب بن ابی ثابت و او از شاگرد ابن عباس و او از خود وی، گزارش کرده اند که فراز بالا درباره ابو طالب فرود آمده که مردم را از آسیب رسانیدن به برانگیخته خدا (ص) بازمی داشت و خود از گام نهادن در مرز اسلام خودداری می نمود. «1»
و قرطبی گوید: به گفته ابن عباس و حسن این فراز درباره همگان از بت پرستان است و می خواهد برساند که ایشان مردم را از پیروی محمد (ص) بازداشته و خود نیز از او دوری می گزینند و بر بنیاد گزارشی دیگر که نیز از ابن عباس رسیده این فراز به ویژه درباره ابو طالب فرود آمده که مردم را از آزار محمد (ص) باز می داشت و خود نیز از گرویدن به او دوری می جست. و سرگذشت گویان گزارش کرده اند که پیامبر (ص) روزی به سوی خانه خدا بیرون شد و خواست نماز بگزارد پس چون به نماز ایستاد، ابو جهل- که نفرین خدا بر او باد- گفت: کیست که در برابر این مرد بایستد و نمازش را تباه سازد؟
ابن زبعری برخاست و با سرگین و خونی که در شکمبه جانوری بود چهره پیامبر (ص) را آلوده ساخت پس پیامبر (ص) ناگزیر نماز را رها کرد و آن گاه به نزد عمویش ابو طالب شد و گفت عمو نمی بینی با من چه کرده اند؟ ابو طالب گفت کدام کس با تو چنین کرد؟ پیامبر (ص) گفت عبد اللّه پسر زبعری. ابو طالب برخاست و شمشیرش را بر شانه اش نهاده با او بیامد تا به نزدیک آن دسته رسید. ایشان چون ابو طالب را دیدند که روی به آنان می آمد خواستند برخیزند که ابو طالب گفت:
به خدا سوگند که اگر یک تن برخیزد شمشیرم را به همه جای تنش آشنا می کنم پس آنان نشستند تا او نزدیک ایشان شد و آن گاه گفت: فرزندم! چه کسی با تو چنین کرد؟ او پاسخ داد عبد اللّه پسر زبعری. ابو طالب سرگین و خون آن شکنبه را بر گرفت و چهره و ریش و جامه همه شان را سراسر آلوده ساخت و سخنان درشت بارشان کرده آن گاه این آیه فرود آمد: و ایشان مردم را از او باز می دارند و خود نیز از او دوری می گزینند پس پیامبر (ص) گفت عمو! درباره تو آیه ای فرود آمده پرسید چیست؟ گفت تو قریش را از آزار رساندن به من
باز می داری و خود نیز از گرویدن به من سر باز می زنی پس ابو طالب گفت:
«به خدا سوگند که دست ایشان با همه گروهشان به تو نخواهد رسید
تا آن گاه که من به بستر خاک سپرده شوم …»
تا پایان سروده های او که در ج 14 ص 260 از برگردان پارسی گذشت.
پس دیگران گفتند ای برانگیخته خدا! آیا یاری های ابو طالب سودی برای او دارد؟ گفت آری برای همان ها است که در دوزخ گردن بند آهنین بر گردنش نمی نهند و او را در کنار اهریمنان جای نمی دهند و در چاه مارها و کژدم ها نمی افکنند و کیفر او تنها به این اندازه است که دو لنگه کفش آتشین بر پایش می کنند که مغز سرش را به جوش آرد و این سبک ترین شکنجه ای است که در دوزخ به کسی دهند. «1»
امینی گوید: فرود آمدن این آیه را درباره ابو طالب دانستن، بیهوده و خود از دیدگاههای فراوان نادرست است:
1- کسی که گزارش را از ابن عباس گرفته و به حبیب بن ابی ثابت رسانده ناشناخته است و آنگاه در میان کسانی که خود را بازگو گر گزارش های ابن عباس می شمرده اند چه بسیارند گزارشگرانی که به سخن ایشان پشتگرم نتوان بود و شاید این مرد ناشناس نیز یکی از ایشان باشد.
2- حبیب بن ابی ثابت نیز تنها کسی است که این گزارش را از زبان او بازگو کرده و هیچ کس دیگر آن را نیاورده و گزارش او تنها را نیز نمی توان پیروی کرد- هر چند گیریم که او خود به خود به گونه ای بوده که به سخنش می توان پشت گرمی داشت- زیرا ابن حبان می گوید که وی کاستی گزارش ها را پوشیده می داشته و عقیلی می گوید: ابن عون بر او خرده گرفته و او را از زبان عطاء گزارش هائی است که در خور پیروی نیست. و قطان می گوید: او را از زبان عطاء گزارش هائی است که در خور پیروی نیست و محفوظ شمرده نشده. و آجری نیز
آورده است که ابو داود گفته: حبیب را از زبان عاصم بن ضمره، گزارشی درست نیست و ابن خزیمه نیز گفته که او کاستی گزارش ها را پوشیده می داشته «1».
و تازه ما درباره بودن سفیان ثوری در زنجیره گزارش به خرده گیری نپرداخته و سخن آن کس را که گفته: «وی کاستی گزارش ها را پنهان می کرده و از دروغگویان گزارش می گرفته» «2» ندیده گرفته و با پشتگرمی به آن بر وی نتاخته ایم.
3- گزارش دیگری که از راه زنجیره های گوناگون و به هم پیوسته و درست از ابن عباس رسیده و بسی استوار و روشن است با این پندار نمی سازد. زیرا به گزارش طبری و ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه- از زبان علی بن ابی طلحه و از زبان عوفی هر دو- از ابن عباس، آیه یاد شده درباره بت پرستانی فرود آمده که مردم را از گرویدن به محمد باز می داشتند و خود نیز از او دوری و کناره گیری می نمودند «3».
و آن چه گزارش ایشان را استوارتر می نماید آن است که طبری و ابن ابی شیبه و ابن منذر و ابن ابی حاتم و عبد بن حمید از زبان وکیع و او از سالم و او از ابن حنفیه و نیز از زبان حسین بن فرج از ابو معاذ و از زبان بشر و او از قتاده آورده اند،
و نیز عبد الرزاق و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابو الشیخ از قتاده و سدی و ضحاک و از زبان ابو نجیح از مجاهد و از زبان یونس از ابن زید آورده اند،
که این فراز درباره کسانی فرود آمده که مردم را از شنیدن قرآن و از گوش دادن به پیامبر باز می داشتند و خود نیز از او دوری می گزیدند «4».
و در این گزارش، هیچ نامی از ابو طالب نیست و می رساند که روی سخنبه بت پرستانی بوده که مردم را از پیروی برانگیخته خدا یا قرآن باز می داشته اند و با دوری گزیدن و ستیزه کردن با وی از او کناره می گرفتند. و تو نیک می دانی که این گونه رفتار بسی ناسازگار است با آن چه از شیوه ابو طالب- سرور مکیان- آشکار گردیده که پیامبر را پناه داد و یاری کرد و از او پاسداری نمود و تا باز پسین دم مردم را به پیروی او خواند.
4- از پرداخت این آیه ارجمند، چنین بر می آید که خدای برتر از پندار با فرستادن آن می خواهد کسانی از زندگان را نکوهش کند که مردم را از پیروی پیامبرش باز می دارند و خود نیز از او دوری می جویند و این همان شیوه زشت ایشان است که به آن گونه آشکارا با برانگیخته خدا (ص) دشمنی می نموده اند و چنان که از گزارش قرطبی که آوردیم به روشنی بر می آید در هنگام فرود آمدن این فراز نیز ایشان همان شیوه را داشته اند و آنگاه پیامبر (ص) ابو طالب را به فرود آمدن آیه آگاه کرده است.
از یک سوی نیز بخاری و مسلم- بر بنیاد گزارشی که بیاید- پنداشته اند که این سخن از خدای برتر از پندار: «تو نمی توانی هر که را دوست می داری راه بنمائی و خدا است که هر که را خواهد راه می نماید. سوره قصص» درباره ابو طالب و پس از درگذشت او فرود آمده و بر این بنیاد اگر بگوئیم آیه «مردم را از او باز می دارند و خود نیز از او دوری می گزینند» که درباره کسانی از زندگان فرود آمده درباره ابو طالب است، سخنی بی سرانجام بر زبان رانده ایم زیرا چنانچه در «الاتقان 1/17» می خوانیم سوره انعام که آیه یاد شده نیز در آن است پس از سوره قصص و پنج سوره دیگری که بدنبال قصص فرود آمده بود فرود آمده- آن هم به گونه ای یک جا «1»- پس چگونه می توان آن را درباره ابو طالب
دانست که- بر بنیاد گزارش های خودشان در روشنگری آیه ای دیگر- آن هنگام در دل خاک خفته و روزگاری دراز پیش از فرود آمدن آیه بالا در گذشته بود؟
5- یک فرازی را که به تنهائی دستاویز گردیده، همراه با فرازهای پیشتر و دنباله آن بنگریم تا از روی هم رفته آن ها چه به دست آید: «و برخی از آنان کسانی اند که به گفتار تو گوش می دهند و ما بر دل هاشان سرپوش ها نهاده ایم که آن را در نمی یابند و در گوش هاشان سنگینی ای است هر نشانه ای که ببینند به آن نمی گروند و چون پیش تو آیند با تو بگو مگو می کنند.
کسانی که کافر شده اند می گویند این سخنان به جز افسانه های پیشینیان چیزی نیست، و مردم را از (گوش دادن به) او باز می دارند و خود نیز از او دوری می کنند و بی آن که بدانند جز خویشتن را در پرتگاه نیستی نمی افکنند.»
و این گونه پرداخت سخن چنان که می بینی به روشنی می رساند که گفتار درباره بت پرستانی است که به نزد پیامبر می آمدند و با او بگو مگو می کردند و نامه روشنگر او را به دروغ از افسانه های پیشینیان می شمردند، و هم اینانند که دیگران را از او و از گوش فرا دادن به نامه بزرگوارش باز می داشتند و از وی کناره گیری و دوری می نمودند و آن گاه این ویژگی ها کجا با ابو طالب جور در می آید که از آغاز تا پایان زندگی اش چنین رفتاری نداشت و هرگاه نیز به نزد پیامبر می آمد برای پاسداری و نگهبانی از او بود آن هم با سخنانی از این گونه:
«به خدا سوگند که دست ایشان با همه گروهشان هرگز به تو نخواهد رسید
تا آن گاه که من به بستر خاک سپرده شوم»
و هرگاه نیز از او یاد می کرد- با سخنانی به این گونه- برانگیختگی او را یادآور می شد:
«آیا نمی دانید که ما محمد را پیامبری همچون موسی یافته ایم
که در نامه های نخستین نوشته شده است؟»
و هرگاه نیز از نامه آسمانی او یاد می کرد آواز به چنین سخنانی بر می داشت:
«یا بگروید به نامه ای شگفت
که بر پیامبری همچون موسی یا یونس فرود آمده است.»
آری همه روشنگران قرآن نیز، این گونه نقطه ضعف ها را که در فرود آوردن آیه بالا (!) درباره ابو طالب هست دریافته و با پیش چشم داشتن آن ها ارزش چندانی برای این برداشت ننهاده اند تا آن جا که برخی شان آن را با نشانی «و گفته شده» یاد کرده اند و دیگران برداشت های ناساز با آن را روشن تر دانسته و کسانی چند نیز روشنگری های ناهماهنگ با آن را به بنیادهای استوار، ماننده تر شناخته اند و این هم نمونه ای از گفته هاشان:
طبری در تفسیر خود 7/109 می نویسد: «این فراز درباره بت پرستانی است که نشانه های توانائی خداوند را دروغ شمرده مردم را از پیروی محمد و پذیرفتن راه او (ص) باز می داشتند و از او دوری و کناره گیری می نمودند.» آن گاه این برداشت خود را با همان گزارش هائی استوار می نماید که از زبان ابن حنفیه و ابن عباس و سدی و قتاده و ابو معاذ آوردیم. سپس برداشت دیگری می آرد که بر بنیاد آن، این فراز درباره کسانی است که از شنیدن قرآن و به کار بستن آن چه در آن است مردم را باز می دارند. و از میان کسانی که برداشتی به این گونه داشته اند قتاده و مجاهد و ابن زید را نام می برد- که این برداشت هم بر می گردد به همان برداشت نخستین- سپس گفتار کسانی را که می گویند این فراز درباره ابو طالب فرود آمده یاد می کند و گزارش حبیب بن ابی ثابت را از زبان دیگری که او از ابن عباس آن را شنیده بازگو می کند و در دنباله آن- در ص 110- می نویسد: برترین این برداشت ها برای روشنگری این فراز، برداشت کسانی است که می گویند: گوشه سخن به کسانی است که مردم دیگر رااز پیروی محمد (ص) باز می دارند و خود نیز از پیروی او دوری و کناره جوئی می نمایند زیرا فرازهای پیش از آن، به یادآوری کسانی از بت پرستان می پردازد که با برانگیخته خدا (ص) کینه می ورزیدند و گفتار او را دروغ شمرده و از وحی و الهامی که از سوی خدا بر ایشان آورده بود روی بر می تافتند پس باید این فراز نیز: «مردم دیگر را از او باز می دارند» درباره ایشان و گزارش کار ایشان باشد زیرا نشانه ای نداریم تا بتوانیم بگوئیم روی سخن که تا این جا به آنان بود از این پس درباره دیگری است. و دنباله این فراز و نیز فرازهای پیشترش گواهی می دهد که برداشت ما درست است، همان برداشتی که بر بنیاد آن این فراز گزارش شیوه گروهی از بت پرستان در میان توده برانگیخته خدا (ص) می شود نه گزارش شیوه یک تن ویژه از ایشان. و بر این بنیاد پس روشنگری فرازهای یاد شده به این گونه انجام می گیرد: ای محمد! این بت پرستان هر نشانه ای نیز ببینند نمی گروند و هنگامی که به نزد تو آیند با تو بگو مگو می کنند و می گویند آن چه تو برای ما آورده ای جز داستان ها و گزارش های پیشینیان چیزی نیست و ایشان دیگران را از شنیدن فرازهائی که فرود آمده باز می دارند و خود نیز از تو کناره می گیرند، پس از تو و از پیروی ات دور می شوند و جز خود را به پرتگاه نیستی نمی افکنند. پایان
رازی نیز در تفسیر خود 4/28 دو برداشت در این زمینه یاد کرده 1- فراز یاد شده درباره بت پرستانی است که مردم را از پیروی پیامبر و گواهی به برانگیختگی او باز می داشتند 2- تنها درباره ابو طالب فرود آمده. آن گاه می نویسد: برداشت نخستین از دو روی به سخن درست ماننده تر است:
1- همگی فرازهائی که پیش از این یک فراز آمده شیوه ایشان را نکوهش می کند پس این فراز نیز: «و ایشان مردم را از او باز می دارند» باید گزارشی از کارهای ناپسند ایشان در برداشته باشد و اگر بگوئیم گوشه سخن به ابو طالب است که مردم را از آزار رساندن به پیامبر باز می داشته با فرازهای پیش هماهنگ نیست.
2- خدای برتر از پندار در دنباله فراز بالا نیز می گوید: و جز خویشتن را به پرتگاه نیستی نمی افکنند که این جا نیز گوشه سخن با همان کسان است که پیشتر یادشان رفت و شایسته نیست بگوئیم این گوشه سخن به کسی است که مردم را از آزار او باز می داشته زیرا این کار به خودی خود نیکو است و انگیزه افتادن به پرتگاه نیست.
و اگر گفته شود این فراز «جز خود را به پرتگاه نیستی نمی افکنند» بر می گردد به فراز پیش از آن: «از او دوری می گزینند» نه به فراز پیشترش «مردم را از او باز می دارند» که بر بنیاد آن می خواهد بگوید: ایشان- با پیش گرفتن راهی جدا از کیش او و رها کردن سازش با او- از او دوری می گزینند و این نیز نکوهش است پس نباید با نگاه به فراز پیشترش که نکوهش نیست برداشت نخستین را برتر بشمارید. در پاسخ می گوئیم آن چه از نمای گفتار «جز خود را به پرتگاه نمی افکنند» بر می آید این است که گفتار یاد شده به همه فرازهای پیش از خود بر می گردد نه به یک فراز تنها، زیرا مانند آن است که کسی بگوید: «فلانی از فلان چیز دوری می نماید و از آن روی بر می تابد و با این کار جز به خود زیان نمی زند» که این زیان باید کیفری برای هر دو کار وی شمرده شود نه یکی از دو کار وی به تنهائی. پایان
ابن کثیر نیز در تفسیر خود 2/127 برداشت نخستین را به گزارش از ابن حنفیه و قتاده و مجاهد و ضحاک و کسانی جز ایشان آورده و می نویسد: این برداشت روشن تر است- و خدا بهتر می داند- و ابن جریر نیز همان را برگزیده.
نسفی نیز در تفسیر خود که در کناره تفسیر خازن چاپ شده (2/10) برداشت نخست را یاد کرده سپس می نویسد: و گفته شده که گوشه سخن به ابو طالب است با این همه، برداشت نخستین به سخنان استوار ماننده تر است.
و نیز زمخشری در کشاف 1/448 و شوکانی در تفسیر خود 2/103 و دیگران برداشت نخستین را یاد کرده و برداشت دوم را نیز با داغ «و گفته شده»
یاد کرده اند و سپس که آلوسی آمده، برداشت نخستین را به گستردگی آورده و سپس نیز برداشت دوم را آورده و به دنبال آن می نویسد: «این برداشت را امام رازی درست ندانسته.» آن گاه فشرده گفتار او را یاد کرده.
اکنون قرطبی که کور کورانه به کار برخاسته و همچون کسی که شبانه به گرد آوری هیزم برخیزد گزارشی را از این جا و آن جا سر هم کرده، ای کاش ما را راهنمائی می کرد که این بافته ها را از کجا آورده؟ از که گرفته؟ زنجیره گزارش خود را سرانجام به که رسانیده؟ و کدام یک از حافظان در آوردن این گزارش با او هماهنگی نموده؟ و کدام نگارنده ای پیش از وی آن را نوشته؟
و کیست که گفته باشد ابو طالب آن چکامه را- که قرطبی یاد کرده- در روز درگیری با ابن زبعری سروده؟ و کیست که آن روز را هنگام فرود آمدن این فراز شمرده باشد؟ و چه هماهنگی و پیوستگی هست میان این فراز و هشدار دادن پیامبر (ص) به ابو طالب با آن سروده هایش؟ و سخنی را که قرطبی بافته و بر پیامبر بسته: «ای عمو! درباره تو آیه ای فرود آمد» آیا کسی از دیگر پیشوایان دانش حدیث- از گذشتگان و آیندگان وی- نیز گزارش کرده است؟ و آیا قرطبی باز پسین پاره از گزارش خود را به جز در تفسیر خودش (!) در هیچ کجا یافته است؟ و آیا در چاه کژدم ها و مارها نیز فرو رفته تا آن را تهی از ابو طالب بیابد؟ و آیا کارگزار بستن و گشودن گردن بندهای آهنین بوده تا بداند که آن سرور مکیان را با آن نمی بندند؟ یا نه، همه این سخنان را با پشتگرمی به گفته پیامبر می نویسد؟ چه خوش آن که خواب ها راست دربیاید. و به هر پندار همه خرده هائی که- به فرود آرندگان این فراز (!) درباره ابو طالب- گرفتیم بر قرطبی به گونه ای استوارتر می توان گرفت.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 11