واقدی مورخ معروف ماجرای سرازیر شدن مخالفان را به مدینه و محاصره خانه عثمان را از قول محمد بن مسلمه نوشته است. ما قسمت اول روایت او را قبلا آوردیم. اینک دنباله آن: …”در آن، این نامه را یافتیم که چنین نوشته شده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از سپاس و ستایش پروردگار… وقتی عبد الرحمن بن عدیس به آنجا رسید او را صد تازیانه بزن و سرو ریشش را بتراش و او را مدتی دراز زندانی کن تا رسیدن دستور ثانوی من. با عمرو بن حمق نیز بهمان صورت عمل کن، و با سودان بن عمران و عروه بن بیاع لیثی نیز همچنان. محمد بن مسلمه میگوید: به آنها گفتم از کجا معلوم که این را عثمان نوشته باشد؟ گفتند: اگر مروان از قول عثمان و بدون اطلاعش نوشته باشد که بدتر است، و باید از حکومت استعفا بدهد. آنگاه گفتند: بیا با ما تا برویم پیش عثمان، چون با علی (ع) صحبت کردیم و قول داد وقتی نماز ظهرش را خواند با عثمان صحبت کند، و پیش سعدبن ابی وقاص هم رفتیم گفت: من در کار شما دخالت نمیکنم. و پیش سعید بن زید بن عمرو رفتیم او هم همین حرف را زد. پرسیدم: علی (ع) با شما قرار کجا گذاشت؟ گفتند: قرار گذاشت وقتی نماز ظهرش را خواند برود خانه عثمان. من با علی (ع) نماز (ظهر) خواندم. بعد من و علی (ع) رفتیم پیش عثمان و گفتیم: این مصریان دم در هستند. اجازه بده بیایند تو. مروان آنجا نشسته بود. به عثمان گفت: قربانت شوم! اجازه بده من با آنها صحبت کنم. عثمان به او تاخت که خدا دهنت را پاره کند! برو گمشو! حرف تو چه فایده دارد در این موضوع! مروان از خانه بیرون رفت. آنگاه علی (ع) – که مصریان تمام آنچه را به من گفته بودند برای او نیز گفته بودند – رو به عثمان نموده جریان آن نامه و مضمونش را شرح داد. عثمان شروع کرد به قسم خوردن که نه نوشته و نه خبر دارد و نه کسی با او مشورت کرده و نظر و دستورش را پرسیده است. من (محمد بن مسلمه) گفتم: بخدا اوراست میگوید. و این کار را مروان کرده است.
علی (ع) گفت: پس بگذار بیایند تو و دلائل و عذر تو بشنوند. عثمان رو کرد به علی (ع) که من قوم و خویش تو هستم. به خدا اگر تو اینطور گیر کرده بودی من تو را خلاصت میکردم. بیا و برو پیش آنها و قانعشان کن چون از تو حرف شنوی دارند. علی (ع) گفت: به خدا من این کار را نخواهم کرد. آنها را میاورم تو تا دلائل و عذر خودت را برای آنها شرح دهی. عثمان گفت: پس بیایند تو. آن روز آنها وارد خانه عثمان شدند و در سلام کردن او را خلیفه و امیرالمومنین نخواندند. پس دانستم که وضع خیلی خطرناک شده است. گفتند: سلام علیکم ما هم گفتیم: و علیکم السلام. آن جماعت شروع به سخن کرده عبد الرحمن بن عدیس را سخنگوی خویش نمودند. و او شروع کرد به شرح کارهای عبد الله بن سعد بن ابی سرح در مصر و تجاوزاتی که به حق مسلمانان و اقلیتهای مذهبی آن استان کرده است و این که غنائم و درآمد عمومی مسلمانان را به خویش اختصاص میدهد و در تقسیم آن تبعیض قائل میشود، و وقتی در این موارد به او اعتراض میکنند میگوید: بیائید، این دستور کتبی امیرالمومنین (عثمان است) که بمن رسیده آنگاه خلافکاریهائی که از عثمان در مدینه سر زده و مواردی را که از رویه دو خلیفه سابق تخلف نموده است برشمرد و گفت: ما از مصر با این تصمیم قطعی براه افتادیم که تو را واداریم دست از خلافکاریهایت برداری، و اگر بر نداشتی تو را بکشیم. بعد علی (ع) و محمد بن مسلمه ما را وادار به بازگشت کردند و محمد بن مسلمه برای ما تضمین کرد که تو دست از همه آنچه برشمرده بودیم برداری. آنگاه رو به من گردانده پرسیدند: آیا تضمین کردیو قول دادی یا نه؟ گفتم آری: وی به سخن ادامه داده گفت: آن وقت ما در حالی که از خدا می خواستیم از ما در برابر تو پشتیبانی نماید و علاوه بر دلائل و مستمسکانی که داشتیم دلیل و مستمسک جدیدی علیه تو بدست آید (با نقض پیمانی که بسته بودی و خدا را شاهد گرفته بودی) رهسپار دیارمان شدیم. به “بویب” – محل ورود کسانی که از حجاز به مصر میروند – که رسیدیم نوکرت را گرفتیم و نامه ات را که مهر تو پایش بود و به عبد الله بن سعد بن ابی سرح نوشتهای گرفتیم و دستور داده ای که ما را تازیانه بزند و سر و ریشمان را بتراشد و مدتی دراز زندانی کند. این هم آن نامه ات. عثمان پس از سپاس و ستایش پروردگار گفت: بخدا نه نوشته ام و نه دستور نوشتنش را داده ام و نه در این باره کسی با من مشورت کرده و نه از آن خبردار شده ام. من (محمد بن مسلمه) و علی (ع) همآوا گفتیم: راست میگوید. عثمان از سخن ما نفس راحتی کشید. مصریان از او پرسیدند: پس که نوشته است؟ گفت: نمیدانم. سخنگویشان گفت: گستاخی رادر برابرت به اینجا رسانده اند که نوکرت را با یکی از شترهای اموال عمومی مسلمان میفرستند و مهر تو را پای نامه میزنند و برای استاندارت چنین فرمانهای خطرناک و جنایت آمیز صادر میکنند و تو بی خبری؟ گفت: آری. گفتند: آدمی مثل تو نباید عهده دار حکومت شود. از حکومت استعفا بده زیرا خدا تو را از آن بر کنار ساخته است. عثمان گفت: جامه ای را که خدای عز و جل بر تنم آراسته بر نخواهم کند. داد و فریاد و پرخاش زیاد شد، چنانکه تصور کردم مصریان پیش از این که از خانه اش بیرون روند به او خواهند پرید و کارش را خواهند ساخت. در این وقت علی (ع) برخاسته بیرون رفت و من هم تا دیدم او برخاسته برخاستم، و به مصریان گفت: بروید بیرون. آنها هم بیرون آمدند. من به خانه ام رفتم و علی (ع) به خانه اش رفت، و محاصره را ادامه دادند تا او را کشتند”.
طبری به نقل از عبد الرحمن بن یسار مینویسد: “کسی که این نامه را از طرف عثمان به مصر میبرد ابو اعود اسلمی بود “. هم او است که امیرالمومنین علی (ع) در دعای دست نفرینش میکرد، و این را قبلا نوشتیم، و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است. طبری بنقل از عثمان بن محمد اخنسی مینویسد “: محاصره عثمان پیش از آمدن اهالی مصر بود. اهالی مصر روز جمعه به مدینه رسیدند و او را جمعه بعد کشتند.
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 9 ص 254 تا 256)