اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مرداد ۱۴۰۳

مدح سید رضی از زبان دیگران

متن فارسی

شعر و شاعرى:
واضح است که هر کس بر روحیات سرورمان شریف رضى واقف شود، و موقعیت ارجمند او را از جنبه علم، ریاست و مقام رفیع بشناسد، مقام شعر و شاعرى را، دون مقام او خواهد یافت، و روح او را برتر از روح دگر شاعران.
– مى بیند که هنر شعر بر شخصیت او نیفزوده و نه در مناعت و شرافت او اثرى داشته. عظمت و مقامى براى او کسب نکرده و نه در پیشرفت اجتماعى او یار و مددکارش بوده است، او قبل از دهسالگى به قافیه سنجى پرداخته و موقعى که دهساله بوده ضمن قصیده چنین سروده:

– مجد و سرورى، مى داند بازیچه دست من است، گر چه در سرگرمیهاى کودکان غوطه ورم.
انى لمن معشران جمعوا لعلى             تفرقوا عن نبى او وصى نبى

– من از آن خاندانم که چون براى مهمى گرد هم آیند، شکوه و جلالشان به هنگام پراکنده شدن، نمودار شود: آن یک پیامبر است و آن دگر وصى، آن یک نقیب و آن دگر شریف و …
– اگر خواهى، از همت عالی ام سراغ گیر که در قلب ستارگان رخشان جاى گرفته.
– اگر بخواهم، اراده ام چون خار بر چشم صاحبان دولت مى خلد و آنان را غرق خون مى سازد.
– چه میدان هاى پیکار که پنجه مرگ گلوى دلاوران را از نزدیک فشرد.
– هیولاى مرگ در صفوف لشکر به پا خاست و با ضرب شمشیر بر آن پیکر دلیران را به خاک افکند.
– شمشیرها در دل دشمن بهم پیوست و سنان نیزه ها در خود و جوشن فرو نشست.
بکت على الارض دمعا من دمائهم             فاستغربت من ثغور النور و العشب

– از خون دشمنان، دم شمشیر و ناوک نى اشک ریزان گشت و صفحه این مرز و بوم از گل و لاله خندان شد.
* شریف رضى، هنر شعر و قافیه پردازى را فضیلت و افتخار نمى دانست، بلکه آنرا وسیله براى پیشبرد مقاصد خود مى شناخت، مى فرمود:
– شعر براى من افتخارى نیست، ولى هر گاه دیگران به مفاخره برخیزند من با شعر آبدارم به مقابله برخیزم.
– چکامه ام والاتر از آن است که با آن به استقبال بزرگان شتابم ولى هر کس

به زیارت من آید شعر نمکین خود را تحفه حضور سازم.
– سروده که لایق حضور شاهان است، چونان «مثل سائر» که بهر مرز و بوم روان است.
– گر چه من در این میدان صاحب سر و افسرم، از حرفه شاعرى بیزارم.
* و هم گوید:
و ما قولى الاشعار الا ذریعة             الى امل قد آن قود جنیبه
و انى اذا ما بلغ اللّه غایة             ضمنت له هجر القریض وحوبه

– من شعر و قصیده را وسیله آرزو ساخته ام و بزودى مهار آنرا مى کشم.
– اگر خدایم بر کرسى آرزو نشاند، از قافیه پردازى و شرمسارى آن برکنار مى شوم.
* و هم گوید:
– تنها بدان خوشنودى که بگویند: شاعر است، خاک بر سر «شعر» که در شمار فضیلت و افتخار برآید.
– همینت بس که بوستان شعر و احساس خرم شود، و شاخسار آن سر به آسمان ساید.
– تا چند دلباخته نظم و سرود باشى، و هنوز از مرحله گفتار پاى به میدان عمل نگذارى.
*- شریف رضى، در چکامه ها و قصائدش، خود را حساس ترین شعراى جهان مى شناسد، گاه شعر خود را برتر از شعر «بحترى» و «مسلم بن ولید» مى بیند و گاه فروتنى کرده و خود را همپایه «فرزدق» و «جریر» مى شمارد و یا همتاى «زهیر» و گاه در صدد حق جوئى برآمده و با دیده ستایش شعر خود را مى سنجد و احساس خود را ما فوق احساس دگران معرفى مى نماید.
بیشتر نقادان ادب، او را سرآمد شاعران قریش مى شناسند، خطیب بغدادى در تاریخ خود ج 2 ص 246 مى نویسد: از ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه دبیر شنیدم که در حضور ابو الحسین ابن محفوظ که یکى از رؤساء بود، مى گفت: جمعى از بزرگان علم و ادب را دیدم که مى گفتند «شریف رضى از همه شاعران قریش سر است» ابن محفوظ گفت: این سخن استوار و صحیح است، در میان قریش، شاعرانى یافت شده اند که خوب مى سروده اند ولى کم، اما کسى که هم نیکو بسراید و هم فراوان، جز شریف رضى را ندیده ایم.

در فرهنگ رجال، بطور گسترده از شعر و ادب او تمجید شده، چونانکه سایر مفاخر او از فضائل نفسى و کمالات روحى مورد ثنا و ستایش قرار گرفته است، در اینجا مجال وارسى و نقل تمام آن نیست، بلکه بخاطر اختصار، قسمتى از آن یاد مى شود:
1- نسابه «عمرى» در کتاب «مجدى» گوید: شریف رضى، در بغداد «نقیب النقباء» خاندان ابى طالب بود، هیبت و جلالى به کمال داشت، با ورع و پارسائى و زهد از دنیا و بى اعتنائى. خاندان و خویشاوندان خود را رعایت مى کرد، از پامال شدن حقوق آنان به خشم مى شد، و از جانیان و ستمکاران ایشان هم انتقام مى گرفت.
او یکى از نوابغ روزگار و نزد بزرگان علم و ادب تعلیم یافته بود، قسمتى از تفسیر او را که بر قرآن کریم نوشته، در یک جلد زیارت کردم، زیبا و نمکین بود، اگر با تفسیر ابو جعفر طبرى قیاس شود، برابر و یا بزرگتر است.
شعر و احساسش، والاتر از آن است که در وصف گنجد، تا کنون، لقب «سرآمد شاعران قریش» ویژه اوست، با توجه به اینکه حارث بن هشام، و «عبلى» و «عمر ابن ابى ربیعه» پیشاپیش آن شاعران، و محمد بن صالح موسوى حسنى، و على بن محمد حمانى «1» و ابن طباطبا اصفهانى «2»، در دنباله آنان آمده اند.
2- ثعالبى در «یتیمة الدهر» گوید: اینک شریف رضى نابغه دوران، و نجیب ترین بزرگان عراق است، علاوه بر تبار والا و افتخاراتى چون خورشید عالم آرا، با فرهنگى نمایان و فضلى تابان، زیب و آزین بسته و از هر چه خوبتر، طرفى به کمال جسته. از این گذشته، او سرآمد شاعرانى است که از خاندان ابى طالب برخاسته اند، چه گذشتگان و چه معاصران، با آنکه در صف آنان، شعراى برجسته و ماهرى، مانند «حمانى» و «ابن طباطبا» و «ابن الناصر» و دیگران جلوه گر بوده اند. بلکه اگر گویم:

شریف رضى «اشعر قریش» است، گزافه نگفته ام و گواه آن، ضمن مراجعه به اشعارش مشهود مى شود، شعرى پرمغز و استوار، خالى از عیب و عوار، که در عین روانى و سلاست قرص است و متقن، با معانى نغز و بلند، ولى چون میوه بوستان مهیاى تناول و چیدن.
پدرش ابو احمد ریاست نقبائى را عهده دار بود که چون داروغه، امور داخلى خاندان ابى طالب را، رتق و فتق مى کردند، او بر همه آنان حکومت داشت، به مظالم یعنى اختلافات مالى آنان رسیدگى مى نمود و کاروان حج را رهبرى مى کرد، و تمامى این مناصب و مشاغل، در زمان حیات ابو احمد، یعنى به سال 388 به فرزندش «شریف رضى» انتقال یافت.
3- ابن جوزى در «منتظم» ج 7 ص 279 مى نویسد: «رضى» در بغداد، نقیب خاندان ابى طالب بود، بعد از دوران سى سالگى، قرآن کریم را در مدتى اندک، حفظ نمود. در فقه و فرائض میراث اطلاعات کافى داشت، دانشمندى فرزانه و شاعرى سخندان بود. پارسا و معتقد، با همت والا، روزى از زنى، چند مجموعه یادداشت به پنج درهم خرید، یک جزوه آن به خط ابو على «ابن مقله» بود، با دلال گفت تازنک را حاضر ساخت و بدو گفت: در میان نسخه ها یک جزوه با خط ابن مقله یافتم، اگر مایلى اینک جزوه را برگیر، و اگر بهاى آنرا طالبى، اینک پنج درهم دیگر از آن تواست آن زن پنج درهم را بگرفت و دعایش کرد و رفت. «شریف رضى» مردى بخشنده و با سخا بود.
4- ابن ابى الحدید، در شرح نهج البلاغه گوید: «رضى» در مدتى اندک، پس از دوران سى سالگى قرآن را حفظ کرده و بخش مهمى از فقه و فرائض (میراث) را فرا گرفت، دانشمندى ادیب، و شاعرى ماهر بود، با نظمى روان و فصیح و الفاظى پر معنى و بلیغ، در پرداختن قافیه توانا و در ساختن انواع شعر مقتدر که اگر در وادى تغزل گام زند و بیاد معشوق ترانه و غزل ساز کند، احساس لطیف و خیال دلپذیرش شگفتی ها به بار آرد، و اگر در میدان ثنا و ستایش تازد و با نظمى سهل و روان، به صید معانى پردازد، هیچ شاعرى بگرد او نرسد و اگر در سوگ و ماتم، به سوز درون دامن زند؛ بر همه ماتم سرایان سبقت گیرد، و با همه اینها، دبیرى سخندان و صاحب سخن بوده پارسا، با روحى شریف و همتى والا، پابند احکام دین، معتقد و با یقین. از هیچکس صله و جائزه نپذیرفت، حتى جوائز پدرش را باز مى گرداند.

5- «با خرزى» در کتاب «دمیة القصر» ص 69 مى نویسد:
در محفل پیشوایان صدر نشین و در مجلس بزرگان، صاحب پایگاه برترین است.
اگرش من زبان به ستایش گشایم، چنان است که به خورشید تابان گویم: وه چه پرتوى! و یا به گلزار گویم: چه خرم و زیبائى؟
با شعرى بدیع که اگر به مفاخره برخیزد، بر آخرین مدارج عظمت بر شود و عقد ثریا بر تارک نهد، و اگر راه تشبیب و غزل پوید، احساس لطیفش از نسیم سحرى سبق جوید، تا آنجا که هر گاه غزلیات پر شورش بر سخندان ماهر خوانده شود، شیفته و شیدا، فریادش به «احسنت» برآید و بر شور و شعف فزاید.
اگر به ستایش محبوبکان زبان باز گشاید، با ترانه هاى شیوا، چون مشاطه اى باشد در کنار پریچهرگان رعنا؛ و چون به ثناى ممدوحى سخن ساز کند، با قصائد دلربا، عقل بحیرت ماند که شاعر نبوغ خود را جلوه گر ساخته یا عظمت ممدوح را.
و بهر حال چون سمند تیزگام به میدان دواند، در «وصف» باشد یا «مدح»، بخت آن کسى فیروز باشد که در «گروبندى» نام او بر زبان راند.
و اگر بسان دبیران و منشیان خامه بر دست گیرد، نثر شیوایش، چون لؤلؤ شاهوار است که بر عروس بخت نثار کند، یا دانه هاى شبنمى که بر چهره گل نشاند.
و بحان خودم سوگند، شهر بغداد از وجودش خرمى گرفت که او را در دامن خود بپرورد:
از پستان دجله اش شیر داد و از نسیم روحپرور خود، مشام جانش را معطر ساخت.
شعر زیبایش، چندان از آب دجله نوشید، که گوارا شد، و چندان غوطه خورد که پاک و تابناک برآمد، هر گاه گلزار کمالات و فضائلش به جلوه آید: بغداد با آن خرمى و نشاط، به گشت و گزار شود، و در گرماى نیمروز به نسیم جان فزایش پناه برد.

6- رفاعى در «صحاح الاخبار» ص 61: مى نویسد: شریف رضى، سرآمد شاعران قریش است، از این رو که شاعر خوش پرداز قریش، فراوان نسروده. و آنکه فراوان سروده خوش پردازد نبوده، اما شریف رضى میان این دو فضیلت جمع کرده است. علاوه بر این مردى پارسا، با تقوا، عادل و دادگستر بود و ابهتى عظیم در دلها داشت

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 4، ص: 276

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 276

شعره و شاعریته:
من الواضح أنّ الواقف على نفسیّات سیّدنا الشریف- المترجَم- و مواقفه العظیمة من العلم و السؤدد و المکانة الرفیعة، یرى الشعر دون قدر الشریف، و یجد نفسه أعلى من أنفس الشعراء و أرفع، و یرى الشعر لا یمهِّد للشریف کیاناً على کیانه، و لا یؤثّر فی ترفّعه و شممه، و لا یولِّد له العظمة، و لا یأخذ بضبعه إلى التطوّل، و قد نظم و شعر فی صباه و هو لم یبلغ عمره عشر سنین، و من شعره فی صباه و له عشر سنین قوله من قصیدة:
المجد یعلم أنّ المجد من أربی             و لو تمادیتُ فی غیٍّ و فی لعبِ‏
إنّی لمن معشر إن جُمّعوا لِعُلىً             تفرّقوا عن نبیٍّ أو وصیِّ نبی‏
إذا هممتُ ففتِّش عن شبا هممی             تجده فی مهجات الأنجمِ الشهبِ‏
و إن عزمتُ فعزمی یستحیل قذىً             تدمى مسالکه فی أعینِ النوَبِ‏
و معرکٍ صافحتْ أیدی الحِمامِ به طُلى             الرجالِ على الخُرصانِ من کثبِ ( «1»)

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 277

حلّت حُباها المنایا فی کتائبِه             بالضربِ فاجتثّت الأجسادَ بالقضبِ‏
تلاقت البیضُ فی الأحشاء فاعتنقتْ             و السمهریّ من الماذیِّ و الیلبِ ( «1»)
بکتْ على الأرض دمعاً من دمائهمُ             فاستعربتْ من ثغور النَّوْرِ و العشبِ‏

و یحدّثنا شعره أنّه ما کان یَعدُّ الشعر لنفسه فضیلةً و مأثرةً، بل کان یتّخذه وسیلة إلى غرضه فیقول:
و ما الشعر فخری و لکنّما             أطولُ به همّة الفاخرِ
أنزِّههُ عن لقاءِ الرجالِ             و أجعلُه تحفةَ الزائرِ
فما یتهدّى إلیه الملو             ک إلّا من المثَلِ السائرِ
و إنّی و إن کنتُ من أهلِهِ             لتنکرُ فی حرفةَ الشاعرِ

و یقول:
و ما قولیَ الأشعارَ إلّا ذریعةً             إلى أملٍ قد آن قَوْدُ جنیبهِ‏
و إنّی إذا ما بلّغ اللَّهُ غایةً             ضمنتُ له هجرَ القریضِ و حوبهِ‏

و یقول:
مالک ترضى أن یقال شاعرٌ             بُعداً لها من عددِ الفضائلِ‏
کفاک ما أورقَ من أغصانِه             و طالَ من أعلامِهِ الأطاولِ‏
فکم تکونُ ناظماً و قائلًا             و أنت غبَّ القولِ غیرُ فاعلِ‏

و هو فی شعره یرى نفسه أشعر الأمم تارة، و یرى شعره فوق شعر البحتری و مسلم بن الولید أخرى، و یتواضع طوراً و یجعل نفسه زمیل الفرزدق أو جریر، و یرى نفسه ضریباً لزهیر، و مرّة یتفوّه بالحقّ و ینظر إلى شعره بعین الرضا و یرى کلامه فوق کلام الرجال، و قد أجمع الأکثرون أنَّه أشعر قریش.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 278

قال الخطیب البغدادی فی تاریخه (2/246): سمعت أبا عبد اللَّه محمد بن عبد اللَّه الکاتب بحضرة أبی الحسین بن محفوظ- و کان أحد الرؤساء- یقول: سمعت جماعةً من أهل العلم بالأدب یقولون: الرضی أشعر قریش. فقال ابن محفوظ: هذا صحیح، و قد کان فی قریش من یجید القول إلّا أنّ شعره قلیل، فأمّا مجید مکثر فلیس إلّا الرضی.
و جمل الثناء على أدبه و شعره کبقیّة مآثره و فضائله و ملکاته الفاضلة، متواترة فی المعاجم یضیق عن جمعها المجال، فنضرب عنها صفحاً روماً للاختصار، و نقتصر بذکر نبذةٍ یسیرةٍ، منها:
1- قال النسّابة العمری فی المجدی ( «1»): إنّه نقیب نقباء الطالبیّین ببغداد، و کانت له هیبة و جلالة، و فیه ورع و عفّة و تقشّف، و مراعاة للأهل و غیرة علیهم و عسف بالجانی منهم، و کان أحد علماء الزمان، قد قرأ على أجلّاء الرجال، و شاهدت له جزءاً مجلّداً من تفسیر منسوب إلیه فی القرآن، ملیح حسن یکون بالقیاس فی کبر تفسیر أبی جعفر الطبری أو أکبر، و شعره أشهر من أن یُدَلَّ علیه، و هو أشعر قریش إلى وقتنا، و حسبک أن یکون قریش فی أوّلها الحرث بن هشام، و العبلی، و عمر بن أبی ربیعة، و فی آخرها بالنسبة إلى زمانه محمد بن صالح الموسوی الحسنی، و علیّ بن محمد الحِمّانی ( «2»)، و ابن طبا طبا الأصبهانی ( «3»).
2- قال الثعالبی فی الیتیمة ( «4»): هو الیوم أبدع أبناء الزمان، و أنجب سادة العراق، یتحلّى مع محتده الشریف و مفخره المنیف، بأدب ظاهر، و فضل باهر، و حظٍّ

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 279

من جمیع المحاسن وافر، ثمّ هو أشعر الطالبیّین من مضى منهم و من غبَر، على کثرة شعرائهم المفلقین: کالحِمّانی و ابن طباطبا و ابن الناصر و غیرهم، و لو قلت: إنّه أشعر قریش لم أبعد عن الصدق، و سیشهد بما أجریه من ذکره شاهد عدل من شعره العالی القِدح، الممتنع عن القَدح، الذی یجمع إلى السلاسة متانةً، و إلى السهولة رصانةً، و یشتمل على معانٍ یقرب جناها، و یبعد مداها، و کان أبوه یتولّى نقابة نقباء الطالبیّین و یحکم فیهم أجمعین، و النظر فی المظالم و الحجِّ بالناس، ثمّ ردّت هذه الأعمال کلّها إلى ولده الرضی سنة (388) و أبوه حیٌّ.
3- قال ابن الجوزی فی المنتظم ( «1») (7/279): کان الرضی نقیب الطالبیّین ببغداد، حفظ القرآن فی مدّة یسیرة بعد أن جاوز ثلاثین سنة، و عرف من الفقه و الفرائض طرفاً قویّا، و کان عالماً فاضلًا و شاعراً مترسِّلًا، عفیفاً عالی الهمّة متدیّناً، اشترى فی بعض الأیّام جزازاً من امرأة بخمسة دراهم، فوجد جزءاً بخطّ أبی علیّ بن مقلة، فقال للدلّال: احضر المرأة، فأحضرها، فقال: قد وجدت فی الجُزاز جزءاً بخطِّ ابن مقلة، فإن أردتِ الجزء فخذیه و إن اخترتِ ثمنه فهذه خمسة دراهم. فأخذتها و دعت له و انصرفت، و کان سخیّا جواداً.
4- قال ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة ( «2»): حفظ الرضی القرآن بعد أن جاوز ثلاثین سنة فی مدّة یسیرةٍ، و عرف من الفقه و الفرائض طرفاً قویّا، و کان عالماً أدیباً، و شاعراً مفلقاً، فصیح النظم ضخم الألفاظ، قادراً على القریض، متصرِّفاً فی فنونه، إن قصد الرقّة فی النسیب أتى بالعجب العجاب، و إن أراد الفخامة و جزالة الألفاظ فی المدح و غیره أتى بما لا یشقّ فیه غباره، و إن قصد فی المراثی جاء سابقاً و الشعراء منقطع أنفاسها على أثره، و کان مع هذا مترسِّلًا ذا کتابةٍ، و کان عفیفاً

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 280

شریف النفس عالی الهمّة، ملتزماً بالدین و قوانینه، و لم یقبل من أحد صلةً و لا جائزةً حتى إنّه ردَّ صلات أبیه.
5- قال الباخرزی فی دمیة القصر ( «1») (ص 69): له صدر الوسادة بین الأئمّة و السادة، و أنا إذا مدحته کنت کمن قال لذکاءٍ: ما أنورک! و لخضارةٍ ( «2»): ما أغزرک! و له شعر إذا افتخر به أدرک من المجد أقاصیه، و عقد بالنجم نواصیه، و إذا نسب انتسب رقّة الهواء إلى نسیبه، و فاز بالقدح المعلّى فی نصیبه، حتى إذا أنشد الراوی غزلیّاته بین یدی العزهاة ( «3»)، لقال له من العزّ: هات، و إذا وصف فکأنّه فی الأوصاف أحسن من الوصائف و الوصاف، و إن مدح تحیّرت فیه الأوهام بین مادحٍ و ممدوحٍ، له بین المتراهنین فی الحلبتین سبق سابق مروح، و إن نثر حمدت منه الأثر، و رأیت هناک خرزات من العقد تنفضّ، و قطرات من المزن ترفضّ، و لعمری إنّ بغداد قد أنجبت به فبوّأته ظلالها، و أرضعته زلالها، و أنشقته شمالها، و ورد شعره دجلتها فشرب منها حتى شرق، و انغمس فیها حتى کاد یقال: غرق، فکلّما أُنشِدت محاسنه تنزّهت بغداد فی نضرة نعیمها، و استنشقت من أنفاس الهجیر بمراوح نسیمها.
6- قال الرفاعی فی صحاح الأخبار (ص 61): کان أشعر قریش، و ذلک لأنّ الشاعر المجید من قریش لیس بمکثر، و المکثر لیس بمجید، و الرضی جمع بین فضلی الإکثار و الإجادة، و کان صاحب ورع و عفّة و عدل فی الأقضیة و هیبة فی النفوس.