از جمله شعرائى که او را ثنا گفتهاند:
1- ابو القاسم زعفرانى: عمر بن ابراهیم عراقى، چند قصیده در ثناى صاحب دارد و از جمله نونیهاى که سر آغازش چنین است:
– دگران مال و دولت اندوزند و در اثر حرص و آز گنجینه میسازند.
– و تو که فرزند عبادى و امید همگان، عطا و بخشش را وسیله نام نیک ساختهاى.
2- ابو القاسم عبد الصمد بن بابک، صاحب را با قصیدهاى ستوده که آغازش این است:
– زیور آلات گردنش را از ستاره جوزاء خلعت گرفته، همان مرواریدهاى آبدار که از لمعان به رقص آمده.
3- ابو القاسم عبد العزیز بن یوسف وزیر، از آل بویه، قصیده دارد و از جمله آن:
– میگویم- و دلم در سایه وجودت خیمه زده و جسمم در گرو باد صباست و شترانى که یدک میکشند.
– اشتیاق مهار شترم را به سوى «صاحب» میکشد، ولى شتران سرکش با من سر نزاع دارند.
4- ابو العباس ضبى وزیر. در گذشته به سال 398 (یکى از شعراء غدیر که قصیدهاش همراه شرح حال او خواهد آمد) چند قصیده در ثناى صاحب دارد.
5- ابو القاسم على بن قاسم کاشانى، منشى و نویسنده. قصیده پرداخته و به خدمت صاحب گسیل داشت، آغازش این است:
– آنگاه که تودههاى ابر با صداى رعد آسمانرا به غلغله آرد و برق در اکناف آن بدرخشد.
6- ابو الحسن محمد بن عبد اللّه سلامى عراقى در گذشته سال 394، قصیده در ثناى صاحب دارد، مطلع آن چنین است:
– افسون ملامتگر باعث شد یا نیرنگ رقیب که سرخى شرم از دل برخاسته بر چهره نشیند.
سلامى چکامه دیگرى در ستایش صاحب دارد که در بحر رجز سروده:
– آن قرار و پیمان که با دست و زبان صاحب بسته شود، وزراى دیگر باز- گشودن نتوانند.
– چه نسبت گوسفند پروار را با شیر شکار؟ و آیا حوض آب با دریاى متلاطم برابر است.
– از میان نیک روزیها و سعادتها من به این آرزو دلبستهام که صاحب ابن عباد همیشه و همواره برایم باقى بماند.
7- قاضى ابو الحسن على بن عبد العزیز جرجانى، در گذشته سال 392، قصیده دارد که این بیت از آن جمله است:
– آیا از وداع معشوق که بازگشتى، آتش فراق تار و پودت را نسوخته.
– یا سیل اشک از چشمانت سرازیر نیست، گویا که دست جود و بخشش اسماعیل در کنار آن است.
– اى بزرگ مردى که مجد و بزرگوارى، با همت تو، حاجت خود را از زمانه گرفت.
– روزى مردم با دو دست مبارکت تقسیم شده از اینرو نامت ابو القاسم گشت.
همین شاعر قصائد دیگرى هم در مدح صاحب سروده است.
8- ابو الحسن على بن احمد جوهرى جرجانى (یکى از شعراء غدیر که شعرش همراه شرح زندگى خواهد آمد) قصائد فراوانى در مدح صاحب ساخته:
همزیه، رائیه، فائیه، بائیه و جز آنها با قافیههاى دیگر.
9- ابو الفیاض سعد بن أحمد طبرى، چند قصیده دارد از جمله میمیهاى که آغازش چنین است:
– اشگ رخسار، از آتش درون حکایت دارد، سخن و ادعا- نه، اشک گواه صادق است و سخن مورد تردید.
10- ابو هاشم محمد بن داود بن احمد بن داود بن ابى تراب: على بن عیسى بن محمد بطحائى بن القاسم بن الحسن بن زید بن حسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام معروف به علوى طبرى، اشعار فراوانى در ثناى صاحب سروده و صاحب هم اشعارى در ستایش او.
11- ابو بکر محمد بن عباس خوارزمى، قصائدى دارد و در یک قصیدهاش میگوید:
– آنکه با کردارش مکتب توحید و عدل را یارى کرد، و خصال ستودهاش در خواب رفتگان وادى غفلت را براى کسب عظمت هشیار ساخت.
– آنکه واداشت تا مردم نیک، در طلب نیکوکارى برآیند، دیر زى اى مرغزارى که مردم آن کوچ کردند.
12- ابو سعد نصر بن یعقوب، قصیده دارد بدین مطلع:
– روا نمیدارد که من در فکر شبهاى عزیز خود باشم و من از عاقبت آن بیمناکم که شبهاى خود را وقف وجود او سازم.
13- سید ابو الحسین على بن حسین بن على بن حسین بن قاسم بن محمد بن قاسم- بن حسن بن على بن ابى طالب علیهم السلام، داماد صاحب است، قصیدهاى سروده در 60 بیت که صاحب را بدان ستوده، با این امتیاز که از حرف واو خالى است. ثعالبى در یتیمة الدهر 20 خط آنرا آورده و مؤلف «الدرجات الرفیعه» 14 خط آن را، سر آغازش این است:
– درخشى که مرا به یاد معشوقهها افکند، و اینک اشک بر رخسارم روان است.
14- ابو عبد اللّه حسین بن احمد، مشهور به «ابن حجاج بغدادى» در گذشته سال 391 (یکى از شعراء غدیر که قصیده او همراه شرح حالش خواهد آمد) سروده فائیهاى دارد که صاحب را ثنا خوانده مطلع آن این است:
ایها السائل عنى انا فى حال طریفه
و فائیه دیگرى با این مطلع:
ساق على حسن وجهها تلفى و سرها مارأته العین من دنفی
و چکامه نونیهاى با این مطلع:
– اى نکوهشگر! من خودم به سوى نابودى روانم.
– ولى داستانم، شایسته است که زیور تاریخ گردد.
15- ابو الحسن على بن هارون بن منجم، قصیدهاى دارد که بارگاه صاحب را ستوده است از جمله گوید:
و ابوابها اثوابها من نقوشها فلا ظلم الا حین ترخى ستورها
16- شیخ ابو الحسن بن ابو الحسن، متصدى چاپار، پسر عمه صاحب است قصیده سروده و بناى با شکوه صاحب را که در اصفهان ساخته و بدانجا منتقل گشته میستاید:
– خانهاى که اساسش بر عزت و قدرت نهاده شده و منزلگاه اخلاق ستوده وجایگاه بزرگى و والائى است.
17- ابو الطیب کاتب (منشى)، او هم قصیدهاى در ستایش همان بنا دارد که با این بیت شروع میگردد:
– خانهاى که چرخ زمانه بر محور آن چرخد و خاک و خشتش با آسمان برابر آید.
18- ابو محمد ابن المنجم، رائیهاى دارد که بارگاه صاحب را ستوده با این مطلع
هجرت و لم انو الصدود و لا الهجرا و لا اضمرت نفسى الصروف و لا الغدرا
19- ابو عیسى ابن المنجم، صاحب را با توصیف بارگاهش چنین میستاید:
– بارگاهى که پرتوش بر جهان تابیده، و اگر بغداد هم میتوانست به دست بوس آن میآمد.
20- ابو القاسم عبید اللّه بن محمد بن معلى، او هم خانه صاحب را با قصیدهاى بدین مطلع ستایش کرده:
– مرا در آرزوى زیارت آن بارگاه- گر چه بظاهر شکیبائى ورزم- عشقى جانکاه است و اشتیاقى جگر سوز.
21- ابو العلاء اسدى، در ضمن قصیده صاحب را ستوده و بارگاهش را با این سر آغاز وصف میکند:
– خوش زى که اینجا خانه خلد است و زندگى در آن با نعمت و فراوانى همراه.
22- ابو الحسین غویرى، چند سروده دارد از جمله قصیدهاى که همان خانه اصفهان را ستوده، با این سرآغاز:
بارگاهى که جولانگاه بخشش و نوال است، چون فلک که مدار آن بر سعادت باشد.
23- ابو سعید رستمى محمد بن محمد بن حسن اصبهانى، صاحب را با چند قصیده ستوده، از جمله بائیه که سرآغازش این است:
عقنى بالعقیق ذاک الحبیب فالحشى حشوه الجوى و النحیب
و لامیهاى دارد که در آن چنین میگوید:
– شایسته است که سى تن شاعر کامروا گردند، و مانند من شاعرى محروم ماند؟
– این بدان ماند که به «عمرو» و او اضافه دهند و در نام خدا: «بسم اللّه» از الف مضایقه کنند.
24- ابو محمد عبد اللّه بن احمد خازن اصبهانى، چند قصیده دارد که از همه بهتر آن با این مطلع شروع میگردد:
هذا فؤادک نهبى بین اهواء و ذاک رایک شورى بین آراء
25- ابو الحسن على بن محمد بدیهى، و او کسى است که صاحب درباره او چنین سروده:
– تو که باید پنجاه سال بیندیشى تا یک شعر بسرائى؟ چرا لقب «بدیهى» (بدیهه سرا) به خود بستهاى.
این شاعر قصائدى پرداخته، از جمله لامیهاى بدین مطلع:
– اینک که سر به طاعت عشق سپردى، پند ناصح را به چیزى مخر، آن که عشق را نکوهش کند، چه عیبى بر آن تواند بست؟
26- ابو ابراهیم اسماعیل بن احمد شاشى عامرى، چند مدیحه درباره صاحب سروده از جمله بائیهاى با این سرآغاز:
– به آسمانها بر شدیم، گفتند: ستاره رخشان آمد، به میدان نبرد تاختیم گفتند: شمشیر بران آمد.
27- ابو طاهر ابن ابى الربیع عمرو بن ثابت، چکامهاى چند در مدح صاحب دارد، از جمله جیمیه و اول آن:
اما لصحابى بالعذیب معرج على دمن اکنافها تتأرج
28- ابو الفرج حسین بن محمد بن هندو، چند سروده در ثناى صاحب دارد از جمله با این مطلع:
– رواست که به خاطر آن (معشوقه) آتش درون شعله کشد و اشک دیدگانم چون مروارید غلطان نثار شود.
29- عمیرى، قاضى قزوین، چند کتاب، خدمت صاحب اهداء کرده و این دو شعر را همراه آن ارسال داشته:
– عمیرى، برده «کافى الکفاة» است، گر چه در شمار اعیان قضاة است.
– با اهداء چند کتاب نفیس و فرد، شرط خدمتگزارى و ادب بجا آورد.
صاحب دو بیت سروده و آن را در رقعهاى گسیل داشت:
– از کتب اهدائى، یک کتاب پذیرفتیم و ما بقى را بلا درنگ برگشت دادیم.
– من هدیه فراوان را غنیمت نمیشمارم: منش من این است که میگویم: «بگیر» نه- بیاور!
30- ابو رجاء اهوازى، موقعى که صاحب به اهواز رفته بود، او را با چکامهاى ثنا خوان گشت و از آن جمله:
الى ابن عباد ابى القاسم الصاحب اسماعیل کافى الکفاة
و تشرب الجند هنیئا بها من بعد ماء الرى ماء الفرات «1»
31- ابو منصور احمد بن محمد لجیمى دینورى، چکامهاى در ثناى صاحب دارد.
32- ابو النجم احمد دامغانى معروف به (شصت کله) درگذشته سال 432 قصیده به زبان فارسى در مدح صاحب سروده است.
33- شریف رضى (یکى از شعراء غدیر است که شعرش همراه شرح حال او خواهد آمد) صاحب ابن عباد را با قصیده دالیهاى در سال 375 ثنا گفته ولى آنرا گسیل نداشته و قصیده دیگرى به سال 385 قبل از درگذشت صاحب ساخته و آنرا به محضرش ارسال داشته است.
34- قاضى ابو بکر عبد اللّه بن محمد بن جعفر أسکى، چکامهاى در مدح صاحب دارد که از آن جمله است:
کل بر و نوال وصله واصل منک الى معتزله
یا ابن عباد ستلقى ندما لفراق الجیرة المرتحله
35- ابو القاسم غانم بن محمد بن ابى العلاء اصفهانى، چند چکامه درباره صاحب دارد که برخى در ستایش او و برخى در سوگ او سروده شده، ثعالبى در تتمیم یتیمه گوید: روزى با صاحب دوش به دوش میرفتند، صاحب پیشنهاد کرد تا در وصف مرکبى که به زیر ران داشت، شعرى بسراید، و او بدون تأمل گفت:
– سمندى اصیل، که باد صبا از سفاهت، با او به مسابقه برخاست ولى به گردش نرسید.
– سپیدى رنگش از سپیدى خورشید سبق برده و با سنبک خود سنگ بر سنگ میکوبد.
36- ابو بکر محمد بن احمد یوسفى زوزنى، قصیده در مدح صاحب ساخته با این مطلع:
اطلع اللّه للمعانى سعودا و أعاد الزمان غضا جدیدا
و از آن قصیده است:
– زمانه سپاه خود را تجهیز کرد و ما با دعا و زارى به درگاه حق، به استقبال آن شتافتیم. اى سالار زمانه! شبهاى سیاه، دلها را در غم عشق فرو برد.
– حوادثى که باید کاخ عظمت او را ویران سازد، مایه استحکام و استوارى آن گشت.
و در قصیده دیگر چنین سروده:
– درود بر او (معشوقه) آنگاه که با نرگس چشمش اشارت کرد، چشمان من از خون خضاب گرفت.
37- ابو بکر یوسف بن محمد بن احمد جلودى رازى، در ضمن قصیده میگوید:
– بوستانهائى که گویا «صاحب» جوانمرد، هر ماهه با ابر جود و بخشش سیرابشان کرده یا از طبع خرم و خندان خود پى ریزى کرده است.
– تاریکى مشکلات را با اندیشه خود میزداید چنان که صبح صادق با پرتو خود تاریکى شب.
و از جمله:
– ابرى به جود و ریزش چون دست راستش، و شبى به شدت و سختى چون سطوتش و برقى در سوزندگى و جهندگى چون شمشیرش و شکافى در وسعت همچون فضل و کرمش.
38- ابو طالب عبد السلام بن حسین مأمونى، فرید و جدى در «دائرة المعارف» ج 6 ص 20 گوید: صاحب را با چند قصیده ستوده که سرودهاش مورد شگفت و اعجاب بوده، به سال 383 در گذشته.
39- ابو منصور گرگانى، در رقعهاى که به خدمت صاحب گسیل داشت، چنین نوشت:
– با وزیر که مورد امید است، با کافى الکفاة که پناه همگان است برگو!
– کودکى در شبستان زندگیم طلوع کرد که چون صبح میدرخشد.
– پیوسته در سایه تو باشد، سایه عقل و کرامت.
– تو خود او را با نام گزارى شرف بخش و با لقب دادن تاج بر سر نه!
صاحب در زیر رقعه نوشت:
– گوارایت باد گوارا، خورشید روزت باد و ماه شب. او را محسن نام کن و ابا الرجا بخوان.
40- أوسى، قصیده بائیهاى در مدح صاحب سروده و در برابرش خواند، چون بدین بیت رسید:
– چون به سویت تاختم، مادیانم از ماه آسمان نعل بست و از ستارگان میخ.
صاحب بدو گفت: «مهر» مذکر است، چرا مؤنث آوردى؟ و از چه بدر آسمان را به نعل مانند کردى که به نعل نمیماند؟ اگر با هلال مانند ساخته بودى بهتر بود چه هلال بر هیئت نعل است؟
أوسى در پاسخ گفت: اما تأنیث «مهر» چون مؤنث آنرا که «مهره» است منظور داشتم، و أما تشبیه نعل به ماه آسمان چون نعل تمام کف بکار بسته بودم.
41- ابراهیم بن عبد الرحمن معرى، صاحب را با قصیده ثنا گفته که از آن جمله است:
– حق چهره گشود و راه روشن گشت براى آن کس که چشم دارد و بیند یا دل دارد و فهمد.
– همان سان که خورشید از پس ابر چهره گشاید و جهان را به نور خود آراید.
– با سالار بزرگ (صاحب)، شرق و غرب گیتى، خندان و خرم گشت.
42- محمد بن یعقوب، از پیشوایان علم نحو، چنان که در «دمیة القصر» ج 1ص 301 آمده، به خدمت صاحب نوشت:
– با وزیر بگو که خداوندش بر نعمت پایدار دارد و قضا و قدر او را به خدمت گزارى مفتخر سازد.
– برده خود را برکشیدى و فرزندى پسر بدو بخشیدى، اینک او را با نامى از نامهاى عرب افتخار بخش.
– اگر باز هم لطف فرموده با دادن لقب او را تشریف بخشى، با کرم خود، بوستان را با باران خرم ساختهاى.
– سایهات پیوسته و گسترده باد که از میان پیوستهها و گستردهها بهترین است.
[و صاحب در کنار رقعه نگاشت]
– نعمت فرزندت گوارا باد! که چون «انس و بشر» قرین خوشخوئى و خوشروئى است، قدم نورسیدهات مبارکباد که چون شمشیر فولادین برنده و تیز است «1».
43- محمد بن على بن عمر، از بزرگان رى است که در محضر صاحب حدیث فرا گرفته و با قصیده رائیهاى او را ثنا گستر شده.
ادبا از صاحب ابن عباد و ابو اسحاق صابى با لقب «صادین» (دو صاد) یاد کردهاند، از جمله در چکامه شیخ احمد بربیر، در گذشته سال 1226 که در کتابش شرح جلى ص 283 ثبت آمده، و منشى با نمکى را میستاید:
– قربان آن منشى گردم که مرا برده خود ساخته و پیوسته چشمم بدو روشن است.
– با غنچه خندانش که چون میم است، و خط رخسارش که به شکل لام است شب تا صبح از خرمى صاحب و صابى نسخه بردارى مینماید.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 74