اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۱ خرداد ۱۴۰۲

مذهب صاحب بن عباد

متن فارسی

در اینکه صاحب از طبقه ممتاز و بزرگان مذهب است، هیچ یک از دانشوران شیعه تردید نکرده است، شعر فراوانى که در سوک و یا ثناى اهل بیت سروده و نثر ادیبانه‌اش که آثار دوستى و انقطاع و تفضیل اهل بیت از آن آشکار است، همه و همه گواه این معنى است و اوست که با سروده خود فریاد می‌زند:

– چه بسیار مرا به خاطر دوستى و محبت شما، رافضى خواندند، ولى زوزه‌هایشان مرا از ساحت شما بر نتافت.

سید رضى الدین ابن طاوس در کتاب «الیقین» به مذهب صاحب و تشیع خالص او تصریح کرده و از سخن مجلسى اول گذشت که «صاحب، از فقهاء ممتاز شیعه است» و هم سخن فرزندش مجلسى دوم که در مقدمه بحار او را از بزرگان امامیه بشمار آورده و همچنین شیخ حر عاملى در «امل الامل».

و نیز ابن شهر آشوب، در «معالم العلماء» او را از شعراء بی‌پرواى امامیه شمرده و شهید دوم او را از «اصحاب ما» دانسته، در کتاب «معاهد التنصیص» آمده است که«صاحب شیعه تندى است مانند آل بویه و طرفدار اعتزال».

بالاتر از این، گواهى دو شیخ بزرگ کافى است: اول رئیس المحدثین صدوق طائفه در «عیون الاخبار». دوم شیخ مفید، آن طور که ابن حجر در «لسان المیزان» ج 1 ص 413 حکایت می‌کند و از جمله شواهد رساله‌اى است که خود صاحب در شرح حال عبد العظیم حسنى نگاشته و در خاتمه مستدرک ج 3 ص 614 ثبت آمده است «1».

در «لسان المیزان» ج 1 ص 413 می‌نویسد: «2» صاحب به مذهب امامیه می‌رفته و کسیکه تصور کرده معتزلى است به خطا رفته، قاضى عبد الجبار، آنگاه که براى نماز بر جنازه صاحب پیش افتاد، گفت: نمیدانم بر جنازه این رافضى چگونه نماز گزارم.

و از ابن ابى طى آورده که شیخ مفید گواهى داده است که آن کتابى که در تأیید مذهب اعتزال، به صاحب ابن عباد منسوب است، ساختگى و مجعول است.

در این میان سخنان درهم ریخته‌اى وجود دارد که برخى گواه بطلان برخى دیگر است، از جمله می‌گویند: صاحب پابند مذهب اعتزال بوده، و شافعى مذهب گاه می‌گویند حنفى مذهب بوده و شیعه زیدى است.
در میان نکوهشگران او، برخى سینه پر کینه‌اى دارد که از گفتن آنچه حقد و حسد بدو الهام کند، باکى ندارد، مانند ابو حیان توحیدى، و برخى نظرشان ضد و نقیض نقل شده چون شیخ مفید که ابن حجر، هم مجعول بودن رساله اعتزال را از او نقل کرده هم اعتقاد صاحب را به مذهب اعتزال.
این تهافت و درهم ‏ریزى سخن، اعتماد بر این حکایات و وارسیها را سست می‌کند اما تصریح به تشیع او، با گواهى دانشمندان متقدم و متأخر تأیید شده و سید ابن طاوس که در کتاب «الیقین» به امامى بودن او تنصیص می‌کند، بعد، از شیخ مفید و علم الهدى نسبت او را به مذهب اعتزال، حکایت می‌نماید، البته این صرف حکایت است و اعتقادش درباره صاحب، همان سخن اول اوست که صریحا اظهار نظر کرده است.

نظر شیخ مفید که قبلا معلوم شد، اما نظر سید مرتضى علم الهدى، ظاهرا نسبت از اینجا ناشى شده که صاحب درباره جاحظ که از بزرگان معتزله است تعصب داشته و از او جانبدارى می‌کرده و چون سید مرتضى بر او رد و اعتراض نموده، گمان برده‌اند که صاحب بر مذهب اعتزال بوده و سید مرتضى بدین جهت بر او ایراد کرده است.
ولى ما احتمال می‌دهیم که تعصب و جانبدارى صاحب، به خاطر بزرگداشت ادب و هنر جاحظ باشد، نه به خاطر مذهب اعتزال، چنانکه می‌بینیم، سید رضى نسبت به صابى زندیق تعصب دارد.
اما آنچه از رساله «ابانه» حکایت شده و اشعار دارد که صاحب، نص بر ولایت امیر المؤمنین علیه السلام را منکر بوده، صرف حکایت است. چون عبارت این رساله به تنهائى می‌تواند، امامى بودن او را به ثبوت رساند.
اینک متن کلام صاحب را آن گونه که از ابانه نقل شده همراه آنچه در «تذکره» آمده ملاحظه بفرمائید.

در «ابانه» گوید:
عثمانیه (طرفداران عثمان) و طوائف ناصبیان، تصور کرده‌اند که سایرین، از امیر المؤمنین والاتر و مهتراند، و گواه آورده‌اند که ابو بکر و عمر بر او ریاست کردند.

شیعه عدلیه گویند: پیامبر خدا، عمرو عاص را در غزوه «ذات السلاسل» بر آن دو امیر ساخت، اگر آن گواهى درست باشد، باید که عمرو عاص از آن دو خلیفه برتر باشد.

بعد از آن طائفه شیعه گفتند: على بعد از رسول افضل و برتر از همگان باشد و از این رو بود که رسول خدا- در آن هنگام که بین ابو بکر و عمر عقد برادرى استوار کرد- على را برادر خود خواند، البته رسول، بهترین را براى خود انتخاب فرموده است.
حتى به این معنى تصریح فرموده و گفته: انت منى بمنزله هارون من موسى، و از این نسبت که تو بمنزله هارون هستى، جز نبوت را استثنا نفرموده است.و نیز درباره على فرموده است (: اللهم آتنى باحب خلقک الیک یأکل معى هذا الطیر) خدایا محبوب‏ترین بندگانت را بفرست، تا این مرغ را با من تناول کند. و خدا على را فرستاد.

و نیز رسول خدا فرموده: من کنت مولاه فعلى مولاه: هر که مرا سرپرست خود می‌داند، على سرپرست او خواهد بود، پروردگارا یاورش را یاور باش و دشمنش را دشمن. تا آخر دعا.
بعد از همه اینها، فضیلت و برترى، با سبقت به اسلام ثابت شود، و اسلام على از همه پیشتر بود، و خدا هم فرموده است: پیشروان پیشروان، آنها مقرب درگاه‌اند.
و هم با جهاد و پیکار در راه دین، و على شمشیر در نیام نکرد، و از پیشروى باز ننشست:
او است که غبار حزن، از چهره رسول می‌زدود، اوست که مشکلات را از پیش برمی‌داشت اوست که آتش افروز پیکار بود:
او قاتل مرحب است و برکننده در خیبر و به خاک افکننده عمرو بن عبدود.
او همان کسى است که رسول خدا درباره‌اش فرمود: «فردا پرچم به کسى سپارم که خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول او را دوست دارند، حمله می‌کند و فرار نمی‌کند» و قرآن هم فرموده است: خداوند پیکارگران را بر باز نشینان از جنگ برترى داده است با اجر بسیار.
و هم با علم، و رسول فرمود: انا مدینة العلم و على بابها: من شهر علمم، و دروازه این شهر على است. اثر این حدیث روشن است، چه على از صحابه پرسش نکرد. و همگان ازو پرسش کرده‌اند، او از کسى فتوى نخواست، و همه از او فتوى خواسته‌اند تا آنجا که عمر می‌گفت: لو لا على لهلک عمر: اگر على نبود، عمر نابود شده بود، و می‌گفت: خدایم براى مشکلى زنده نگذارد که ابو الحسن آنجا نباشد. و خدا هم فرموده است: بگو آنان که می‌دانند با آنان که نمی‌دانند برابرند؟
و هم با زهد و تقوى و نیکى و احسان، در صورتی که على اعلم آنان باشد، با تقوی‌تر آنان خواهد بود، چه خداوند فرماید: از میان بندگان، تنها دانشمندان‏اند که از خدا می‌ترسند.
ضمنا همو است که مسکین و یتیم و اسیر را بر خود ایثار کرد و هر سه شب، تنها خوراک موجود خود را که براى افطار ذخیره داشت، بدانها بخشید، و خداى عز و جل چنین نازل فرمود: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‌ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً»
و به پیامبرش خبر داد که پاداش این عمل بهشت است. داستان مفصل است و فضیلت آن بسیار.
و نیز همو است که انگشترى خود را در حال رکوع، تصدق کرد، و خدا نازل کرد:
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه‌.

و یک طائفه از شیعه، غافل از حقیقت استدلال، تصور کرده‌اند که على در حال تقیه بود، و از این‏رو از دعوت مردم به امامت خود دست کشید. و نیز تصور کرده‌اند که بر امامت او نص آشکارى است که قابل تأویل نیست.
طائفه عدلیه گویند: این سخن فاسد است. چگونه وظیفه او تقیه بوده، آنهم در اقامه حق، با آنکه سرور بنى هاشم بوده است؟ این سعد بن عباده نبود که با مهاجر و انصار در افتاد و از همه برید. بدون اینکه از مانع و دافعى بهراسد؟ و بالاخره به «حوران» رفت و حاضر به بیعت نگشت؟
و نیز اگر روا باشد نص آشکارى بر امامت باشد و از همه امت مخفى بماند.
رواست که بگوئیم: نماز ششمى هم در فرائض یومیه وجود داشته و هم ماه دیگرى جز ماه رمضان که باید روزه‌دار بود، و همه را مخفى کرده‌اند، با اینکه امت اسلامى بر آنچه در امر امامت اتفاق افتاده، و هم خلافت آن خلفا که قیام به حق کردند و بر عدل و داد فرمان راندند، اجماع دارند و اجماع گواه حقانیت است.
البته آنان که با على در افتادند و به پیکار برخاسته شمشیر بروى او کشیدند، از ولایت الهى خارج‏اند، مگر آنان که بازگشت نموده و راه صلاح گرفته باشند. و خداوند، توبه کنندگان و پاکى طلبان را دوست دارد.
سخن صاحب تمام شد.

بنابر آنچه از جواب طائفه عدلیه بدست می‌آید، مراد این است که، ادعاى شیعه: دائر به تقیه على (ع) و ترک فرمودن آن سرور دعوت مردم را به امامت خود، با ادعاى دیگرشان راجع به وجود نص جلى مجتمعا، تصور باطلى است که با هم سازگار نمی‌نماید، چه اگر نص بود، على خود آنرا آشکار می‌فرمود و از دعوت بامامت خود صرف نظر نمی‌کرد.
و در واقع می‌گوید: مدعى این دو مطلب، از ظاهر ساختن حقیقت به صورت برهان، غافل مانده و نتوانسته است به آنچه در کتاب و سنت آمده استدلال کند، چه ما می‌دانیم که آن سرور به امامت خود دعوت کرده و با براهین و نصوصى که بدان اشاره شد، احتجاج فرموده است.
و خلاصه از این عبارت، انکار نص جلى، مفهوم نمی‌شود. و نمیتوان صاحب را منکر آن شمرد. آنچنان که دیگران نسبت داده‌اند.
و در ذیل کتابش «تذکره» می‌نویسد:
«صاحب که خدایش رحمت کناد، در آخر کتاب «نهج السبیل» چنین مرقوم داشته است که امیر المؤمنین على، بطور قطع، فاضل‏ترین صحابه رسول است و بر این اعتقاد خود گواه آورده که برترى با مسابقه و پیش قدمى در خدمات دینى است و هم در اثر علم و جهاد و زهد که بالاترین درجات است:
بدون تردید على بر همه صحابه مقدم بوده و از هیچکس دنبال نمانده است، چه می‌بینیم که در پیکار با دلاوران و کشتن سران کفار و پرچمداران ضلالت بر همه پیشى گرفته، و همو است که رسول خدا بین خود و او، عقد برادرى بست، آن هنگام که بتناسب بین ابو بکر و عمر رشته برادرى استوار کرد.
و نیز رسول خدا او را کفو و همتاى فاطمه زهرا شناخت که سالار زنان جهان بود.
و هم دعا فرمود که «خداوند دوست او را دوست بدارد، و دشمن او را دشمن» و همگانرا مطلع فرمود که «على نسبت باو منزلت هارون دارد، نسبت به موسى» به خاطر آن فضائلى که در او می‌شناخته.
و نیز فرمود: «پروردگارا محبوبترین بندگانت را بفرست تا در تناول این مرغ بریان با من شریک گردد» و على آمد. و البته محبوبترین صحابه فاضل‏ترین آنها خواهد بود.
و فرمود: «من شهر علمم و على در آن شهر».
و فرمود: «از خدایم درخواستى نکردم جز آنکه مانند آنرا براى على در- خواست کردم حتى مقام نبوت را و پاسخ رسید: نبوتى پس از تو سزاوار نیست» و البته مقام نبوت را به خاطر فضل و برترى او مسئلت فرمود، و از این رو بود که در حدیث «انت منى بمنزله هارون من موسى»، نبوت را استثنا فرموده گفت «الا انه لا نبوة بعدى».
على بر محنت روزگار و سختیها و شدائد آن شکیبا ماند، و در دوران خلافتش هم در استحکام مبانى دین و آئین، سرسخت بود و خود جز با خوراک درشت و لباس خشن سر نکرد، همگان از سرچشمه علمش سیراب شدند، و این خود معلوم که مردم جز به دانشمندتر از خود مراجعه نکنند.
او بهترین گذشتگان امت و بهترین آیندگانشان خواهد بود، رسول خدا سفارش کرد که با ناکثین جمل و قاسطین صفین و مارقین نهروان پیکار کند، و عمار بن یاسر که رسول خدا در اثر بصیرت و بینش در دین، مژده بهشتش داده بود، در رکاب او شهید گشت.
رسول خدا او را به عیسى بن مریم مانند کرد، آن چنانکه به هارونش مانند کرده بود، و حاضر نشد براى او مثلى، جز از میان انبیاء انتخاب فرماید.
و على بود که در رکوع نماز، انگشترى به سائل بخشید و آیه نازل گشت «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» تا آخر آیه.
و همو بود که سه روز، قوت روزانه خود را بر مسکین و یتیم و اسیر ایثار فرمود و آیه نازل گشت: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‌ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً».
و هم در قرآن نازل گشت «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ»
و از این رو، رسول فرمود: من رسول و منذرم و تو یا على، سرور و رهبر آنان. و آیه نازل گشت «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ» یعنى قرآن را گوش شنوا فرا خواهد گرفتو رسول فرمود: آن گوش شنوا گوش على است.
و خدایش مرزدار ایمان ساخت که دوستیش آیت ایمان و دشمنیش نشانه نفاق بود، تا آنجا که گفتند: ما در دوران رسول، منافقین امت را فقط و فقط از راه دشمنى با على می‌شناختیم.
و رسولش خبر داد که روز رستاخیز على تقسیم کننده سهام بهشت و دوزخ است:
سهم دوزخ را از مردم محشر بدو می‌سپارد و بهشتیان را با خود به بهشت خواهد برد.
و ابن عباس گفت: خدا در قرآنش خطاب «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»
نازل نفرمود جز آنکه على سرور آن مؤمنان و شریف آنان بود.
و از این والاتر، سخن رسول است که فرمود: على یعسوب مؤمنان است. و یعسوب، نام ملکه زنبوران است که در گرد او انبوه شوند و هر کجا رود، از او جدا نگردند.
در شب هجرت، که قریش، گرد خانه رسول، به انتظار سپیده دم مراقب بودند، تا هجوم آورده او را مقتول سازند، على با استقامت و شیردلى، بر جایگاه رسول خوابید و در هر آن منتظر هجوم آنان بود، در آن شب درست موقعیت و منزلت اسحاق ذبیح «1» را داشت که با آرامش دل بانتظار قربان گشتن در راه حق بود.
و همو است که عمر بن الخطاب در حق او گفت: لو لا على لهلک عمر: اگر على نبود نابودى عمر قطعى بود، و یا گفت: خدایم براى مشکلاتى چنین زنده نگذارد که ابو الحسن در کنارم نباشد.

على، زندگیش تماما اسلام و عمرش سراسر ایمان بود: لحظه‌اى به خدا کافر نگشت، زحماتش در یارى اسلام، پسندیده و مشکور و بالاخره در راه آئین و احیاى دین، شربت شهادت نوشید.
خداوند ما را در زمره آن کسانى قرار دهد که دوستى و مودت خاندان پیامبر را بر همه چیز دنیا برگزیدند، و هم ما را بر آن سیره و روشى بدارد که نیکوتر وشایسته‌تر است، و خدا ما را بس است: همان فرستنده باران و شکافنده دانه، خالق جان «1»».

از اینها گذشته، صاحب در اشعار خود، به مذهب حق که همان مذهب امامیه است تصریح کرده، و نص غدیر را سند اعتقاد خود می‌شمارد؛ می‌گوید:

بالنص فاعقد ان عقدت یمینا                    کل اعتقاد الاختیار رضینا

– اگر سوگند یاد کنى، بر نص خلافت یاد کن، ما به قانون «اختیار» گردن نهادیم.
– در برابر سخن خداوند تسلیم شو که فرمود: موسى از میان امت هفتاد نفر اختیار کرد.

و نیز در قصیده که با قافیه «با» گذشت، گفته بود:
– ندانستید وصى رسول همان است که در محراب عبادت انگشترى به رسم زکاة بخشید؟
– ندانستید وصى رسول همان باشد که روز «غدیر» حقانیت او را اعلام و صحابه را محکوم ساخت؟

و یا این شعرش:
– دوستى جانشین پیامبر امیر مؤمنان فریضه قرآن است.
– که خداوند بر عهده تمام جهانیان نهاده و به سالارى مؤمنانش برگزیده.

و آنچه در «لسان المیزان» آمده که: صاحب از مذهب اعتزال جانبدارى می‌کرده و بدان شهرت داشته، از چند جهت مردود است، چه ابن حجر، خود این نسبت را تخطئه کرده و هم از قاضى عبد الجبار حکایت کرده که هنگام نماز بر جنازه صاحب گفته: «نمی‌دانم چگونه بر این رافضى نماز بخوانم» و از همه بالاتر اشعار او است که می‌گوید: از شماتت دشمن که مرا رافضى می‌خوانند، باکى ندارم.
ممکن است منظور ابن حجر، تنها شهرت باشد، گرچه با واقعیت همراه نباشد و در آن صورت است که سخن او از تناقض و تهافت خارج می‌شود.
با توجه به قرائن، بنظر می‌رسد که صاحب، مانند سایر بزرگان مذهب، موقعى که موضوع «عدل الهى» مطرح بحث بوده، علنا به حمایت و جانبدارى از معتزلیان برمی‌خاسته است.
البته علت حمایت این است که شیعه و معتزله، در برخى مسائل، کاملا اتفاق نظر داشته مجتمعا در برابر اشاعره ایستادگى داشته‌اند، خصوصا در مسئله جبر که مستلزم انکار عدل الهى است، گر چه در فرع دیگر آن که موضوع تفویض و اختیار است، اختلاف نظر دارند.
و از آنجا که فرق نهادن بین این دو مسئله، خصوصا در هنگام مشاجره و جدال براى همگان سهل و میسور نیست، فراوان بین پیروان این دو مذهب خلط و اشتباه شده، شیعه را معتزلى، و معتزلى را شیعه قلمداد کرده‌اند، چنانکه غیر از صاحب بزرگان دیگرى همچون علم الهدى سید مرتضى و برادرش شریف رضى به اعتزال منسوب گشته‌اند.

و اما شافعى بودن صاحب، درست مانند حنفى بودن اوست، و تناقض شگفت‏تر سخن ابى حیان در امتاع ج 1 ص 55 میباشد که گفته: «صاحب شیعه‌اى است که بین مذهب ابى حنیفه و سخن زیدیه، جمع کرده»، با اینکه صاحب در اشعار فراوانى نام ائمه اطهار را صریحا یاد کرده و در واقع اعتقاد زیدیه را از خود نفى می‌کند، به این شعر او توجه فرمائید:

– سرور من محمد است و هم على وصیش و دو پسر پاکشان و سالار عابدان.
– و محمد باقر و فرزند او جعفر صادق و آنکه با موسى بن عمران همنام است.
– و على که در خاک طوس خفته بعد محمد و آنگاه على که مسموم شد و بعد رهبرمان-
– حسن و بعد از او به امامت «قائم آل محمد» معتقدم که در کمین ستمکاران است.

و یا این شعر دیگرش:
– به برکت محمد و على و دو پسرشان و زین العابدین و دو باقر و یک کاظم.
– بعد رضا، بعد محمد، سپس فرزندش، و عسکرى پرهیزکار، و قائم آل محمد.
– امیدوارم که روز رستاخیز، رستگار شده به نعیم بهشت واصل گردم.

و یا این دو بیت:
– پیامبر حق و وصى او، با دو سرور آزادگان بهشت، بعد زین العابدین و دو باقر.
– و موسى و رضا و دو فاضل که با برکت آنان چشم طمع به بهشت جاوید دوخته‌ام.

و در این رجز خود گفته است:
– اى زائرى که مشاهد مشرفه را عازم گشتى و کوه و صحرا در نوشتى.
– درود مرا بر رسول خدا نثار کن درودى که با گذشت روزگاران کهنه نگردد.
– و چون به کوفه بازگشتى، همان تربت پاک معروف.
– در بهترین جایگاه «نجف» به مهتر عالمیان ابو الحسن درود فرست.
– و مجددا باز گرد به مدینه و در بقیع. بر امام مجتبى سلام گوى.
– و در کربلاء، صحراى طف عنان بازگیر و سلام مرا با بهترین تحیات هدیه کن!
– به خدمت آن خفته در خاک، حسین که سالار شهیدان است.
– و باز در پهنه بقیع پهلو گیر که تربتى شریف و والاست.
– در آنجا زین العابدین چراغ تابان و باقر شکافنده علم و جعفر صادق بخاک اندراند.
– سلام مرا به آنان برسان، سلامى پیوسته که طنین آن دشت و دمن را پر سازد.
– و بعد در بغداد پهلو بگیر و بر پاکیزه نهاد: موسى، سلام مرا نثار کن!
– و با عجله به طوس رو ولى آرام دل، و سلام و تحیت مرا به ابى الحسن تقدیم کن.
– سپس بر بال هماى نشین و به بغداد باز شو! و درود مرا بر معدن تقوى محمد نثار کن.
– و بعد در سامرا سرزمین عسکر، بر على هادى سلام گوى که از شک و ریب،
پاک است- و هم بر حسن فرزندش که رفتارش پسندیده و گفتارش از معدن علم الهى سرچشمه گرفته.
– اینان‏اند، نه سایر مردمان، که پناه من‏اند و هر روز با جان و دل رو به سوى آنان دارم.

و نیز ارجوزه دیگرى دارد که به نام یکایک پیشوایان رهبر زینت داده است.

اضافات چاپ دوم:
[و نیز قصیده در ثناى امام ابى الحسن على بن موسى الرضا هشتمین حجت خدا دارد، که در مقدمه «عیون اخبار الرضا» تألیف شیخ صدوق درج شده و هم قصیده دیگرى در ستایش آن امام که می‌گوید:
– اى زائر که پا در رکاب کرده به تاخت می‌روى!
– چنان از ما گذشت که گویا برقى بود: جهید و ناپدید شد.

ابلغ سلامى زاکیا                بطوس مولاى الرضا

– درود خالصانه‌ام را در طوس به سرورم رضا نثار کن.
– فرزند زاده پیامبر مصطفى، فرزند خلیفه‌اش مرتضى.
– آنکه به عزتى پایدار، دست یافته و با عظمتى رخشان زیور بسته.
– از این مخلص که دوستى و ولایت آنان را فرض می‌شمارد پیغام برده بگو:
– در سینه سوز آتشى است که دلم را پردرد ساخته.
– از این ناصبیان که دام نهاده در کمین نشسته‌اند، قلب دوستانتان جریحه‌دار است
– با صراحت لهجه بر آنان گذشتم و سخن را بی‌پرده گفتم.
– علنا پرچم خلاف برافراشتم و از اینکه بگویند: رافضى گشته، هراس نداشتم.
– چه خوش است ترک گفتن آنها که رسما به دشمنى و خلاف شما برخاسته‌اند.
– اگر امکان می‌یافتم، خود به زیارت او مشرف می‌گشتم، گر چه بر آتش تفته پاى نهم.
– ولى من پاى بست این دیارم، با قید و بندى خطیر.
– این ثنا و تحیت را نثار مرقدش می‌سازم تا به ثواب زیارت نائل گردم.
– این امانتى است که به خدمتش گسیل داشته‌ام، باشد که خوشنود گردد.
– پسر عباد، با سرودن این تحیت، به شفاعتى امید بسته که هرگز مردود نخواهد گشت.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 92

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 92

الصاحب و مذهبه:

إنّ کون الصاحب من علّیّة الشیعة الإمامیّة ممّا لا یمتری فیه أیُّ أحد من علماء مذهبه الحقّ، کما یشهد بذلک شعره الکثیر الوافر فی أئمّة أهل البیت علیهم السلام و نثره المتدفِّق منه لوائح الولایة و التفضیل و هو یهتف بقوله:

فکم قد دعونی رافضیّا لحبّکمْ             فلم یَثْنِنی عنکم طویلُ عوائِهم‏

 

و قد نصَّ على مذهبه هذا السیّد رضیُّ الدین بن طاووس فی کتاب الیقین «2»، و قد مرَّ عن المجلسی الأوّل أ نّه من أفقه فقهاء أصحابنا، و اقتفى أثره ولده فی مقدِّمات البحار «3» فصرّح بأنّه کان من الإمامیّة، و عدّه القاضی الشهید فی مجالسه «4» من وزراء الشیعة، و یقول شیخنا الحرّ فی أمل الآمل «5»: إنّه کان شیعیّا إمامیّا، و عدّه ابن شهرآشوب فی المعالم «6») من شعراء أهل البیت المجاهرین، و شیخنا الشهید الثانی «7» من أصحابنا، و فی معاهد التنصیص «8»: إنّه کان شیعیّا جلداً کآل بویه معتزلیّا.

و قبل هذه الشهادات کلّها شهادة الشیخین العَلمین: رئیس المحدِّثین الصدوق

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 93

فی عیون أخبار الرضا «1»، و شیخنا المفید فیما حکاه عنه ابن حجر فی لسان المیزان «2» (1/413) و رسالته فی أحوال عبد العظیم الحسنی المندرجة فی خاتمة المستدرک «3» (3/614)، من جملة الشواهد أیضاً، و فی لسان المیزان (1/413): کان الصاحب إمامیّ المذهب و أخطأ من زعم أ نّه کان معتزلیّا، و قد قال عبد الجبّار القاضی لمّا تقدّم للصلاة علیه «4»: ما أدری کیف أصلّی على هذا الرافضیِّ. و عن ابن أبی طیّ: أنّ الشیخ المفید شهد بأنّ الکتاب الذی نُسب إلى الصاحب فی الاعتزال وُضع على لسانه و نُسب إلیه، و لیس هو له.

و هناک نُقولٌ متهافتةٌ یبطل بعضها بعضاً تفید اعتناق الصاحب مذهب الاعتزال تارةً و تمذهبه بالشافعیّة أخرى، و بالحنفیّة طوراً، و بالزیدیّة مرّةً، و فی القاذفین من یحمل علیه حقداً یرید تشویه سمعته بکلّ ما توحی إلیه ضغائنه، کأبی حیّان التوحیدی «5» و من حکی عنه طرفا نقیض کشیخنا المفید الذی ذکرنا حکایة ابن حجر عنه بوضع ما نُسب إلى الصاحب من الکتاب الذی یدلُّ على الاعتزال، و نقل عنه أیضاً نسبته إلى جانب الاعتزال.

و هذا التهافت فی النقل یسقط الثقة بأیِّ النقلین و إن کان النصُّ على تشیّعه معتضداً بکلمات العلماء قبله و بعده، و السیّد رضیُّ الدین الذی عرفت النصّ عنه بتشیّعه فی کتاب الیقین «6»، فقد نُقل عنه حکایته عن الشیخ المفید و علم الهدى نسبته إلى الاعتزال، و أنت تعلم أنّ نصّه الأوّل هو معتقده و هذه حکایة محضة، و قد عرفت

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 94

حال المحکیِّ عن الشیخ المفید. و أمّا السیّد المرتضى، فالظاهر أنّ مُنتزع هذه النسبة إلیه هو ردُّه على الصاحب فی تعصّبه للجاحظ الذی هو من أرکان المعتزلة، غیر أ نّا نحتمل أنّ هذا التعصّب کان لأدبه لا لمذهبه، کتعصّب الشریف الرضیّ للصابی.

و ما وقع إلینا فی المحکیِّ عن رسالة الإبانة للصاحب من إنکار النصِّ على أمیر المؤمنین علیه السلام، فهو حکایةٌ محضةٌ عمّن یقول بذلک، بل ما فی الإبانة یکفی بمفرده فی إثبات کونه إمامیّا، و إلیک نصّ کلامه مشفوعاً بمقاله فی التذکرة حول الإمامة.

قال فی الإبانة: زعمت العثمانیّة و طوائف الناصبیّة أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام مفضولٌ فی أصحاب رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم غیر فاضل، و استدلّت بأنّ أبا بکر و عمر وُلّیا علیه.

و قالت الشیعة العدلیّة: فقد ولّى النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم علیهما عمرو بن العاص فی غزوة ذات السلاسل فلیقولوا: إنّه خیرٌ منهما، فقالت الشیعة: علیٌّ علیه السلام أفضل الناس بعد النبیّ فلذلک آخى بینه و بینه حین آخى بین أبی بکر و عمر، فلم یکن لیختار لنفسه إلّا الأفضل، و قد ذکر ذلک

بقوله صلى الله علیه و آله و سلم: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسى»

ثمَّ إنّه لم یستثنِ إلّا النبوّة و فیه

قال: «اللهمّ آتنی بأحبِّ خلقک إلیک یأکل معی هذا الطیر».

و قد قال: «من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه، اللهمّ والِ من والاه، و عادِ من عاداه».

إلى آخر الدعاء.

و بعدُ، فالفضیلةُ تُستَحقُّ: بالمسابقة و هو أسبقهم إسلاماً و قد قال اللَّه تعالى: (السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ* أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‏) «1».

و بالجهاد و هو لم یغمد حساماً، و لم یقصر إقداماً، کشّاف الکروب، و فرّاج الخطوب، و مسعر الحروب، قاتل مرحب، و قالع باب خیبر، و صارع عمرو بن عبد ودّ، و من

قال فیه النبیُّ صلى الله علیه و آله و سلم: «لأُعطینَّ الرایة غداً رجلًا یحبُّ اللَّه و رسوله، و یحبّه اللَّه و رسوله، کرّاراً غیر فرّار»

، و قد قال اللَّه تعالى: (وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ‏

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 95

عَلَى القَاعِدِینَ أَجْراً عَظِیمَاً) «1».

و بالعلم و النبیُّ

قال: «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها»

و أثر ذلک بیِّنٌ؛ لأنّه علیه السلام لم یسأل من الصحابة أحداً و قد سألوه، و لم یستفتهم و قد استفتوه حتى إنّ عمر یقول: لو لا علیٌّ لهلک عمر، و یقول: لا أعاشنی اللَّه لمشکلة لیس لها أبو الحسن، و قد قال اللَّه تعالى: (قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏) «2».

و بالزهد و التقوى و البرِّ و الحسنى، فإذا کان أعلمهم فهو أتقاهم، و قال اللَّه تعالى: (إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ) «3».

و بعدُ: فهو الذی آثر المسکین و الیتیم و الأسیر على نفسه مخرجاً قوته کلّ لیلة إلیهم عند فطره، حتى أنزل اللَّه تعالى: (وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً) «4». فأخبر نبیّه وعده علیه الجنّة. و الحدیث طویل و فضله کثیر، و هو الذی تصدّق بخاتمه فی رکوعه حتى أنزل اللَّه فیه: (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ‏) «5».

و زعمت طائفةٌ من الشیعة، ذاهلةً عن تحقیق الاستدلال، أنّ علیّا علیه السلام کان فی تقیّة، فلذلک ترک الدعوة إلى نفسه. و زعمت أنّ علیه نصّا جلیّا لا یحتمل التأویل، و قالت العدلیّة: هذا فاسدٌ، کیف تکون علیه التقیّة فی إقامة الحقّ و هو سیّد بنی هاشم؟ و هذا سعد بن عبادة نابذ المهاجرین و فارق الأنصار لم یخش مانعاً و دافعاً، و خرج إلى حوران و لم یبایع. و لو جاز خفاء النصِّ الجلیِّ عن الأمّة فی مثل الإمامة لجاز أن یُتکتّم صلاة سادسة و شهر یُصام فیه غیر شهر رمضان فرضاً، و کلّ ما أجمع علیه الأمّة من أمر الأئمّة الذین قاموا بالحقِّ و حکموا بالعدل صوابٌ، و أمّا من نابذ

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 96

علیّا علیه السلام و حاربه و شهر سیفه فی وجهه، فخارج عن ولایة اللَّه إلّا من تاب بعد ذلک و أصلح (إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ‏) «1». انتهى.

المراد على ما یفهم من جواب العدلیّة، أنّ دعوى تقیّة علیّ علیه السلام و ترکه الدعوة إلى نفسه مع ادِّعاء النصِّ الجلیِّ علیه زعم فاسد، و أنّ الاعتقاد بترک الدعوة لا یوافق مع القول بالنصِّ الجلیِّ إذ لو کان لأبان و ما ترک الدعوة، و المدّعی ذاهل عن تحقیق الاستدلال بما ذکر من الکتاب و السنّة؛ فإنّه علیه السلام دعا إلى نفسه و احتجَّ بأدلة أوعزت إلیها، فنسبة إنکار النصِّ الجلیِّ إلى المترجَم بهذه العبارة- کما فعله غیر واحد- فی غیر محلّه جدّا.

و قال فی ذیل کتابه التذکرة: ذکر الصاحب رحمه الله فی آخر کتاب نهج السبیل أنّ أمیر المؤمنین علیّا علیه السلام أفضل الصحابة بعد النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم، و استدلَّ علیه بأنّ الأفضلیّة تُستَحقُّ بالسابقة، و العلم، و الجهاد، و الزهد فوق جمیعهم، فلا شکّ أنَّه متقدّمهم و غیر متأخّر عنهم، و قد سبقهم بمنازلة الأقران، و قتل صنادید الکفّار و أعلام الضلالة، و هو الذی آخى النبیُّ صلى الله علیه و آله و سلم بینه و بینه حین آخى بین أبی بکر و عمر، و رضیه کفواً لسیّدة نساء العالمین فاطمة الزهراء علیها السلام، و دعا اللَّه أن یوالی من والاه و یعادی من عاداه، و أخبرنا أنَّه منه بمنزلة هارون من موسى لفضل فیه.

و قال صلى الله علیه و آله و سلم: «اللهمّ ائتنی بأحبِّ الخلق إلیک یأکل معی هذا الطائر»

و لا یکون أحبّهم إلى اللَّه إلّا أفضلهم،

و قال: «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها»

و قال: «أنا ما سألت اللَّه شیئاً إلّا سألت لعلیٍّ مثله حتى سألت له النبوّة فقیل: لا ینبغی لأحدٍ من بعدک»

و لم یکن یسألها إلّا لفضله، و لهذا استثنى النبوّة

فی حدیث: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسى».

فصبر على المحن، و ثبت على الشدائد، و لم تزده أیّام تولیته إلّا خشونةً

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 97

فی الدین، و أکله للجشب «1» و لبساً للخشن، یستقون من علمه، و ما یُستقى إلّا ممّن هو أعلم، خیر الأوّلین و خیر الآخرین.

عهد إلیه فی الناکثین و القاسطین و المارقین، و قُتل بین یدیه عمّار بن یاسر المشهود له بالجنّة لبصیرته فی أمره، و شبّهه رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم بعیسى بن مریم علیه السلام کما شبّهه بهارون، لا تضرب الأمثال إلّا بالأنبیاء، و تصدّق بخاتمه فی رکوعه حتى أُنزل فیه: (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ‏) الآیة، و آثر المسکین و الیتیم و الأسیر على نفسه حتى أُنزل فیه: (وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً).

و قال تعالى: (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ) «2».

فقال صلى الله علیه و آله و سلم: «أنا المنذر و أنت یاعلیّ الهادی»، و قال تعالى: (وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ) «3».

و قال صلى الله علیه و آله و سلم: «هی أُذن علیّ علیه السلام».

و جعله اللَّه فی الدنیا فصلًا بین الإیمان و النفاق، حتى قیل: ما کنّا نعرف المنافقین على عهد رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم إلّا ببغضهم علیّا علیه السلام. و أخبر أ نّه فی الآخرة قسیم الجنّة و النار.

و قال ابن عبّاس: ما أنزل اللَّه فی القرآن یا أیّها الذین آمنوا إلّا و علیٌّ سیّدها و أمیرها و شریفها، و أعلى من ذلک

قوله صلى الله علیه و آله و سلم: «علیٌّ یعسوب المؤمنین».

و له لیلة الفراش حین نام علیه فی مکان رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم صابراً على ما کان یتوقّع من الذبح، صحبة إسحاق ذبیح اللَّه حین صبر على ما ظنّ أ نّه نازلٌ به من الذبح، و قال فیه مثل عمر بن الخطّاب: لولا علیٌّ لهلک عمر، و لا أعاشنی اللَّه لمشکلةٍ لیس لها أبو الحسن. و دهره کلّه إسلام و زمانه أجمع إیمان، لم یکفر باللَّه طرفة عین،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 98

عاش فی نصرة الإسلام حمیداً، و مضى لسبیله شهیداً، جعلنا اللَّه ممّن آثر المحبّة فی القربى، و هدانا للتی هی أحسن و أولى، و حسبنا اللَّه منزل الغیث و فاطر النَّسَم «1».

و قد أبان عن مذهبه الحقّ- الإمامیّة- فی شعره بقوله:

بالنصِّ فاعقد إن عقدت یمینا             کلُّ اعتقاد الإختیار رضینا

مکّن لقول إلهنا تمکینا             و اختار موسى قومَه سبعینا

 

و قال فی قصیدته البائیّة التی مرّت:

لم تعلموا أنّ الوصیَّ هو الذی             آتى الزکاةَ و کان فی المحرابِ‏

لم تعلموا أنَّ الوصیَّ هو الذی             حکم الغدیرُ له على الأصحابِ‏

 

و له قوله:

إنَّ المحبّة للوصیِّ فریضةٌ             أعنی أمیرَ المؤمنین علیّا

قد کلّفَ اللَّهُ البریّةَ کلَّها             و اختاره للمؤمنین ولیّا

 

و ما فی لسان المیزان «2» من اشتهاره بذلک المذهب- الاعتزال- و أنّه کان داعیة إلیه فیدفعه تخطئته أوّلًا من زعم أ نّه من معتنقیه، و ما نقله عن القاضی عبد الجبّار من أنّه لمّا تقدّم للصلاة علیه قال: ما أدری کیف أصلّی على هذا الرافضیِّ، و ما تکرّر فی شعره من قذف أعدائه له بالرفض، إلّا أن یرید ابن حجر الاشتهار المحض دون الحقیقة، فیلتئم مع قوله الآخر.

و الذی أرتئیه و یساعدنی فیه الدلیل أنّ الصاحب، کغیره من أعلام الإمامیّة،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 99

کان یوافق المعتزلة فی بعض المسائل کمسألة العدل التی تطابقت آراء الشیعة و المعتزلة فیها على مجابهة الأشاعرة فی الجبر و استلزامه تجویر الحقِّ تعالى، و إن افترقا من ناحیةٍ أخرى فی باب التفویض و أمثال هذه، فقد کان یصعب على الباحث التمییز بین الفریقین فیُرمى کلُّ فریق باسم قسیمه، و من هنا أُتی الصاحب بهذه القذیفة کغیره من أعلام الطائفة، مثل علم الهدى السیّد المرتضى و أخیه الشریف الرضی.

و أمّا نسبته إلى الشافعیّة فیدفعها عزوه إلى الحنفیّة، و من أبدع التناقض قول أبی حیّان فی کتاب الإمتاع (1/55): إنّه کان یتشیّع لمذهب أبی حنیفة و مقالة الزیدیّة. و أمّا انتسابه إلى الزیدیّة فیدفعه تعداده الأئمة علیهم السلام فی شعره کقوله:

بمحمدٍ و وصیِّه و ابنیهما             الطاهرینَ و سیِّدِ العبّادِ

و محمدٍ و بجعفرِ بنِ محمدٍ             و سمیِّ مبعوثٍ بشاطی الوادی‏

و علیٍّ الطوسیِّ ثمّ محمدٍ             و علیٍّ المسمومِ ثمّ الهادی‏

حسنٍ و أتبعْ بعده بإمامةٍ             للقائم المبعوثِ بالمرصادِ

 

و قوله:

بمحمدٍ و وصیِّه و ابنیهما             و بعابدٍ و بباقرین و کاظمِ‏

ثمّ الرضا و محمدٍ ثمّ ابنِهِ             و العسکریِّ المتّقی و القائمِ‏

أرجو النجاة من المواقف کلِّها             حتى أصیرَ إلى نعیمٍ دائمِ‏

 

و قوله:

نبیٌّ و الوصیُّ و سیِّدانِ             و زینُ العابدین و باقرانِ‏

و موسى و الرضا و الفاضلانِ             بهم أرجو خلودی فی الجنانِ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 100

و قوله أرجوزة:

یا زائراً قد قصد المشاهدا             و قطعَ الجبالَ و الفدافدا

فأبلغِ النبیَّ من سلامی             ما لا یبیدُ مدّة الأیّامِ‏

حتى إذا عدتَ لأرضِ الکوفة             البلدةِ الطاهرِة المعروفة

و صرتَ فی الغریّ فی خیرِ وطن             سلّم على خیرِ الورى أبی الحسن‏

ثَمّةَ سرْ نحو بقیعِ الغرقدِ             مسلّماً على أبی محمدِ

و عُد إلى الطفّ بکربلاءِ             إهدِ سلامی أحسنَ الإهداءِ

لخیر مَن قد ضمّه الصعیدُ             ذاک الحسینُ السیّدُ الشهیدُ

و اجنب إلى الصحراء بالبقیعِ             فثَمَّ أرضُ الشرفِ الرفیعِ‏

هناک زینُ العابدین الأزهرِ             و باقرُ العلمِ و ثمّ جعفرُ

أبلغهمُ عنّی السلامَ راهنا             قد ملأ البلادَ و المواطنا

و اجنب إلى بغدادَ بعد العیسا             مسلّماً على الزکیِّ موسى‏

و اعجل إلى طوسٍ على أهدى سکنِ             مبلّغاً تحیّتی أبا الحسنْ‏

و عُد لبغدادَ بطیرٍ أسعد             سلّم على کنز التقى محمدِ

و أرضِ سامراءَ أرضِ العسکرِ             سلّم على علیٍّ المطهّرِ

و الحسن الرضیِّ فی أحوالِهِ             مَن منبعُ العلومِ فی أقواله‏

فإنّهم دون الأنامِ مفزعیِ             و من إلیهم کلَّ یوم مرجعی‏

 

و له أُرجوزةٌ أخرى یعدُّ فیها الأئمّة الهداة و یسمّیهم. و قصیدةٌ فی الإمام أبی الحسن الرضا ثامن الحجج- صلوات اللَّه علیهم- تُذکر فی مقدِّمة عیون الأخبار «1» لشیخنا الصدوق، و قصیدةٌ أخرى فیه علیه السلام أیضاً، ألا و هی:

یا زائراً قد نهضا             مُبتدراً قد رکضا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 101

و قد مضى کأ نّه             البرقُ إذا ما أومضا

أبلغ سلامی زاکیاً             بطوسَ مولایَ الرضا

سبطَ النبیِّ المصطفى             و ابنَ الوصیِّ المرتضى‏

من حاز عزّا أقعسا             و شاد مجداً أبیضا

و قل له عن مخلصٍ             یرى الولا مفترضا

فی الصدر نفحُ حرقةٍ             تترکُ قلبی حَرَضا

من ناصبین غادروا             قلبَ الموالی مُمرَضا

صرّحتُ عنهم مُعرضاً             و لم أکن معرِّضا

نابذتهمْ و لم أُبَل             إن قیل قد ترفّضا

یا حبّذا رفضی لمن             نابَذَکم و أبغضا

و لو قدرتُ زرتُهُ             و لو على جمرِ الغضا

لکنّنی معتقلٌ             بقیدِ خطبٍ عَرَضا

جعلتُ مدحی بدلا             من قصدِهِ و عوضا

أمانةً موردةً             على الرضا لترتضى‏

رام ابن عبّادٍ بها             شفاعةً لن تُدحَضا