ابن رومى سه فرزند داشت که عبارتند از «هبت اللّه»، «محمد» و فرزند سومى که نامش را در دیوان ذکر نکرده است، آنها همه در کودکى در گذشتند و ابن رومى آنان را با اشعارى که از بلیغترین و جانگدازترین مرثیه هائى که پدرى در سوگ پسرانش سروده است، رثا گفته. فرزند متوسط او میمیرد و اشعار دالیه مشهور، که از جمله آنها دو بیت زیر است، براى او سروده میشود:
«کبوتر مرگ پسر متوسطم را طلبید بخدا سوگند نمیدانم چرا میانه گردن بند را برگزید؟
درست همان موقع که از نگاههایش بوى خیر و نیکى میرسید و از حرکاتش بلوغ و رشدش را دریافتم».
و از اشعار اوست که در توصیف بیمارى فرزند سروده:
درنگ او میان گاهواره تا لحد اندک شد، هنوز دوران گاهواره را فراموش نکرده بود که به لحد درماند، تا آنجا خونریزى به او فشار آورد که سرخى چهرهى مانند گلش، به زردى زعفران مبدل شد. او روى دست این و آن جان خود را از دست میداد و چنان آب بدنش گرفته شد که گیاه رند «1»، خشک میگردد».
در دنباله همین شعر اشاره به دو برادر دیگر محمد کرده گوید:
اى محمّد! هر آنچه گمان میرفت باعث تسلاى خاطرم شود، بیشتر اندوه مرا بر انگیخت.
میبینم که این دو برادرت که بجا ماندهاند آتش زنه هر اندوه و مصیبتاند.
موقعیکه با یکى از بازیهاى کودکانهات سرگرم میشوند غافل از اینند که بر دل من آذر میزنند.
لذا وجود این دو کودک مایه تسلى من نیست بلکه بیشتر اندوه مرا میآشوبند و من تنها در آتش بدبختى میسوزم.
امّا فرزند دیگرش «هبت اللّه» از رثاى او معلوم میشود نوجوان بوده که گوید:
«افسوس تو را همچون شاخ شمشادى پر طراوت ولى بارور نشده از دست دادم
فرزندم، دیروز تو و تسلى خاطرم، هر دو با هم به کفن سپرده شدید»
چنانکه اشعارى در رثاء فرزند سومى خود دارد که از او نام نبرده و میگوید:
«اندوهى که بر دل او نشسته خواب را از چشمانش ربود، تا صبح همچنان دیده به ستارگان دوخته بود که غروب کردند.
اى دیده سرشک بیفشان که من درى شهوارتر از آنچه شما از ریزش آن بخل میکنید بر خاک افشاندم.
همان پسر کم که دیروز بدامن خاک تیره اهداء کردم، واقعا که من تا چه حد سخت جانم.
اگر از ریزش اشکى امتناع میکنید، ناچار به آغوش اندوهى پناه میبرم که اگر سرشکى بر شعلههاى آن نیفشانید تار و پود مرا خواهد سوخت».
به نظر میرسد این رثاء مربوط به فرزند کوچکتر اوست که نامش را ذکر نکرده و ما نمیدانیم آیا او قبل از مرگ برادرش از دنیا رفته است یا بعد. وقتى این رثاها را در مقابل هم قرار دهیم، تصور میرود اشعار بائیه (آنها که ابیاتش به حروف باختم میشود) آخرین شعر رثائى او درباره فرزندانش باشد؛ زیرا، در آنها اشاره بفاجعه شخصى شده که اندوه از دست دادن پسران او را بقدرى ریاضت داده که چشمانش از سرشگ خشکیده و بجاى اشگ آههاى سوزان سر میدهد، در تعجب است که چگونه زنده مانده، و نیروى مقاومتش براى این حادثههاى سخت، درهم نشکسته است.
رثاى فرزند متوسطش، فریاد اندوهى بود که از اثر ضربه اول بلند گردد هیجانى شدید از خلال اشعارش مشاهده میشد، سپس درد تلخ مصیبت اول، جاى خود را، به مصیبت دوم میدهد، دردى لا علاج که همچون قلادهاى به گردن او آویخته است و در نتیجه دیگر سکوت و آرامش نشان میدهد و تنها سرشگ همى بارد، آنگاه در پایان تسلیم محض میشود. و تعجب میکند چگونه اندوهها او را از پاى در نیاورده است. سوزش مصیبت را در دل احساس میکند ولى در دیدگانش اثر آنرا نمیبیند. بدین ترتیب تمام زندگى او را غبار مرگ فرو میگیرد. همسرش پس از مرگ فرزندان از دنیا میرود و مصیبتش کامل میگردد و دیگر کارش بزرگ میشود …
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج3، ص: 56