مسلم در صحیحش کتاب فرائض جلد 2 صفحه ی 246 و احمد در مسندش جلد 1 صفحه ی 48 آورده اند که: عمر روزی در مقام سخنرانی گفت “: من خوابی دیدم و آن اینکه: گویا خروسی دو بار مرا نک گرفت، و من آن را کنایه از مرگم می دانم و بعضی به من می گویند که جانشینی برای خودم تعیین کنم در صورتی که هیچ گاه خداوند و کسی که پیامبرش را برگزید، دینش را ضایع نخواهد کرد، و اگر مردم خلافت با شوری در میان این شش نفر از قومم خواهد بود.”… بیهقی در سننش جلد 8 صفحه ی 150 آورده و گفته است: مسلم در صحیح از حدیث ابن ابی حروبه و دیگران آن را روایت کرده است. حافظ ابن الدبیع نیز در ” تیسیر الوصول ” جلد 2 صفحه ی 49 آن را از مسلم نقل کرده است.
-33 چه چیز مجوز عمر و دیگر از صحابه بوده که درباره ی خلافت ابوبکر بگویند “: که آن امر ناگهانی و شتابزده بوده، خداوند (مردم را) از شر آن باز دارد- یا لغزشی همانند لغزش جاهلیت بوده- و هر گاه کسی مانند آن را تکرار کند، باید او را کشت؟! چگونه این خلافت با آن همه از بشارات و خبرهای پی در پی در طول حیات رسول خدا و اعلام مکرر آن حضرت به اصحابش تا آخرین لحظه ی حیاتش امر ناگهانی و شتابزده و لغزش نامیده شده است؟! و قطعا پیامبر اکرم با آن همه از نصوص، احتیاجی نمی دید که در تعیین خلافت ابوبکر وصیت نامه ای بنویسد و هیچ گاه انتظار نداشت که درباره ی آن کوچکترین اختلافی واقع شود!! و با اینحال چگونه عمر در آن بدی می دیده در صورتی که همه ی صحابه عدول بودند و خدا مؤمنان جز خلافت او را نمی خواستند و خدا نمی پسندید که نسبت به خلافت او اختلاف کنند چنانکه حدیثش در سابق گذشت!!
-34 چه چیز به عمر اجازه داد که به عبد الرحمن بن عوف پیشنهاد کند که خلیفه و ولی عهدش باشد و او در جواب بگوید “: آیا تو مرا به این کار، هنگامی که با تو مشورت کنم راهنمائی خواهی کرد “؟عمر در جواب گفت: نه بخدا قسم.آنگاه عبد الرحمن گفت: بنابراین راضی نخواهم بود که بعد از تو خلیفه ی مسلمین باشم!!
-35 چه چیز سبب شد که همه ی انصار بر خلاف این نصوص از بیعت کردن با ابوبکر خود داری کردند و گفتند: جز با علی بیعت نمی کنیم یا اینکه گفتند: از ما امیری و از شما هم امیری، و چگونه طلحه و زبیر و مقداد و سلمان و عمار و ابوذر و خالد بن سعید و جمعی از بزرگان مهاجران از آن امتناع کرده و حاضر نشدند جز با علی بیعت کنند و لذا در خانه ی آن حضرت اجتماع نمودند، ولی دست سیاست وقت آنها را بزور از خانه بیرون کشید و به روی آنها داد می زد: بخدا قسم شما را می سوزانم یا آنکه برای بیعت کردن حاضر شوید؟! چرا اصحابی بزرگوار ” سعد بن عباده ” از بیعت با ابوبکر خودداری می کند و می گوید “:بخدا قسم اگر جن و انس با شما بیعت کنند من با شما بیعت نخواهم کرد تا نزد پروردگارم بروم و حسابم روشن شود ” و تا آخر عمر هم به نمازشان حاضر نشد و در مجمعشان رفت و آمد نکرد و با آنها حج ننمود؟! و عذر عباس عموی پیامبر اکرم و بنی هاشم چه بوده که از این بیعت تخلف کردند و از آن همه پیمانهای مؤکد صرفنظر نمودند؟!
-36 و پیش از همه ی اینها امتناع امیر المؤمنین علیه السلام از این بیعت انتخابی و استدلال کوبنده ی آن حضرت علیه طرفداران آن می باشد که ابن قتیبه می گوید “: علی کرم الله وجهه را پیش ابوبکر بردند و او می گفت “:من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم ” به او گفته شد: با ابوبکر بیعت کن، در جواب گفت: من در امر خلافت از شما سزاوارترم، از این رو با شما بیعت نمی کنم و این شمائید که می باید با من بیعت کنید، شما خلافت را از انصار گرفتید و در این کار احتجاج به قرابت با رسول خدا نمودید و از اهل بیت نیز، خلافت را غاصبانه می گیرید، آیا شما همان نیستید که خود را از انصار به خاطر آنکه محمد (ص) از شما است سزاوارتر می دانستید، در نتیجه زمام امر را به شما سپردند و امارت را به شما تسلیم کردند؟ پس من نیز بمانند احتجاجی که علیه انصار کردید، علیه شما احتجاج می کنم، ما چه درزمان حیات رسول خدا و چه بعد از وفاتش به او سزاوارتریم اگر ایمان دارید درباره ما انصاف و عدالت را رعایت کنید، و گر نه خود را برای کیفر این ستم آماده نمائید.عمر به او گفت: تو آزاد گذاشته نمی شوی مگر آنکه بیعت کنی، علی در جوابش گفت: شیری می دوشی که از آن برای تو نصیبی است، و امروز در این راه کوشش می کنی که فردا از آن بهره مند گردی، سپس افزود: به خدا قسم ای عمر گفته ات را نمی پذیرم و با او (ابو بکر)بیعت نمی کنم. آنگاه ابو بکر به او گفت: اگر بیعت نمی کنی مجبورت کنم، پس ابو عبیده جراح گفت: پسر عمو تو کم سنی و اینان پیران قومت هستند، تو تجربه و کاردانی آنان را نداری منابو بکر را نسبت به این کار از تو نیرومند تر و شایسته تر می دانم، چه خوب که فعلا خلافت را به ایشان تفویض کنی، زیرا اگر زنده ماندی و عمری باقی بود، در آن وقت تو برای این کار ساخته شدی و از لحاظ فضل و دین ودانش و فهم و سابقه خانوادگی و دامادیت نسبت به رسول خدا شایسته آن خواهی بود!!
علی علیه السلام گفت: خدا را ای جمعیت مهاجران، سلطنت محمد (ص) در میان عربها را از خانه و درون اطاقش خارج نکرده به خانه و اطاقتان نبرید و خانواده اش را از حقشان محروم نکنید، به خدا قسم ای گروه مهاجران ما سزاوارترین مردم نسبت به آن هستیم، زیرا ما اهل بیت اوئیم و از همه شما شایسته تر به این کاریم، سوگند به خدا قرائت کننده کتاب خدا، فقیه در احکام دین دانا به سنن رسول خدا، آگاه به امور مردم، بازدارنده آنان از کارهای زشت بر قرار کننده عدالت اجتماعی در میان آنان مائیم، از هوای نفس پیروی نکنید که از راه خدا باز خواهید ماند و از حق و حقیقت دورتر خواهید شد. بشیر بن سعد انصاری گفت “: ای علی انصار این سخن را پیش از بیعتشان با ابو بکر از شماشنیده بودند، هیچ گاه در بیعت کردن با تو کوتاهی نمی کردند. “
ابن قتیبه می افزاید: علی علیه السلام شبها فاطمه دختر پیامبر گرامی اسلام را روی چهارپائی سوار میکرد و به خانه انصار می برد و از آنها یاری می طلبید، ولی آنان می گفتند: ای دختر رسول خدا دیگر بیعت ما با این مرد (ابو بکر) تمام شده و اگر شوهر و پسر
عمت پیش از او اقدام به این کار کرده بود، هیج گاه ابو بکر را بر او مقدم نمی کردیم! علی علیه السلام می فرمود: آیا شایسته بود که رسول خدا را در خانه اش بگذارم و دفنش نکنم و بروم با مردم در باره سلطنت و مقامش منازعه کنم؟ فاطمه سلام الله علیها می فرمود: ابو الحسن کاری که انجام داد شایسته مقام او بود، ولی دیگران کاری که انجام دادند خداوند حسابرس حق و مطالب آنها خواهد بود.
ابن قتیبه اضافه می کند که: ابو بکر در جستجوی کسانی که از بیعتش تخلف کرده و پیش علی رفته بودند پرداخت و عمر را پیش آنها فرستاد.عمر آنها را صدا زد که از خانه علی بیرون آئید، آنان از بیرون آمدن امتناع کردند، عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، بیرون آئید و گرنه خانه را با اهلش می سوزانم، به او گفتند: آخر ای ابا حفص در اینخانه فاطمه است، گفت اگر چه فاطمه هم باشد! آنگاه آنان بیرون آمدند و همگی با ابو بکر بیعت کردند، مگر علی، زیرا او گمان کرده بود که گفته است: سوگند خوردم که از خانه خارج نشوم و عبا بر دوش نگذارم تا اینکه قرآن را جمع کنم. آنگاه فاطمه علیهاسلام دم درب خانه ایستاد و فرمود: مردمی بدتر از شما سراغ ندارم که جنازه رسول خدا را پیش ما گذاشتید و کارتان را تمام کردید و با ما مشورت نکردید و حق ما را به ما ندادید. بعد از این عمر پیش ابو بکر رفت و به او گفت: چرا این متخلف از بیعت را جلب نمی کنی؟ ابو بکر به قنفذ (غلامش) گفت: برو علی را پیش من حاضر کن، او پیش علی رفت به او گفت: چه حاجت داری؟ گفت: خلیفه رسول خدا ترا احضار می کند، علی گفت: زود بر رسول خدا دروغ بستید، او برگشت و جریان را به ابو بکر گفت، ابو بکر گریه مفصلی کرد، عمر دوباره گفت: این متخلف از بیعتت را مهلت مده، ابو بکر به قنفذ گفت: دوباره پیش علی برو و به او بگو که امیر المومنین می گوید پیش مابرای بیعت بیا، قنفذ پیش او رفت وجریانرا گفت علی با صدای بلند گفت: او چیزی را ادعا می کند که برایش نیست، قنفذ برگشت وجریان را گفت: ابو بکر گریه طولانی کرد، پس عمر برخاست و جمعی با او حرکت کردند تا به در خانه فاطمه رسیدند، در زدند وقتی که زهرا صدای آنها را شنید با صدای بلند گفت: ای پدر ای رسول خدا (ببین) بعد از تو چه چیزها از پسر خطاب و قحانه به ما رسید؟ هنگامی که آنان صدا و گریه فاطمه را شنیدند، با گریه برگشتند و داشت دلهایشان پاره و جگرهایشان آتش می گرفت، عمر با جمعی ماندند علی را از خانه بیرون آوردند و پیش ابو بکر بردند و به او گفتند با او بیعت کن، علی گفت: اگر بیعت نکنم چه می شود؟ گفتند: در آن صورت بخدائی که جز او خدائی نیست گردنت راخواهیم زد علی گفت: در آن صورت بنده خدا برادر رسول خدا را می کشید عمر گفت: اما بنده خدا آری اما برادر رسول خدا را نه و در این حال ابو بکر ساکت بود و حرفی نمی زد، عمر به او گفت: آیا به او فرمان نمی دهی که بیعت کند؟ او گفت: مادامی که فاطمه در کنارش هست او را به چیزی مجبور نمی کنم، آنگاه علی خود را به قبر رسول خدا رسانید و با صدای بلند گریه می کرد و می گفت: ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی “: مردم ضعیفم شمردند و نزدیک بود مرا بکشند”( (اعراف آیه 150
-37 چه چیزی به ابو بکر و عمر و ابو عبیده جراح، اجازه داد که با اشاره مغیره بن شعبه، برای عباس عموی پیامبر اکرم در امر خلافت نصیبی قرار دهند که برای او و فرزندانش باقی بماند؟ ابن قتیبه در” الامامه و السیاسه ” جلد 1 صفحه 15 می گوید”: مغیره بن شعبه پیش ابو بکر رفت و به او گفت: آیا میل دارید با عباس ملاقات کنید و برای او در این نصیبی قرار دهید که برای او و فرزندانش باقی بماند، و اگر او با شما باشد این خود حجتی علیه علی و بنی هاشم خواهد بود؟
ابو بکر و عمر و ابو عبیده راه افتادند و به خانه عباس رضی الله عنه رفتند، ابو بکر حمد و ثنائی خدا بجاآورد و سپس گفت: خداوند محمد (ص) را به عنوان پیامبر برانگیخت و برای مومنان ولی و سرپرست قرار داد و با جا دادنش در میان ما منتی بر ما نهادتا آنکه او را از ما گرفت و کار مردمرا به دست آنها سپرد، تا به طور اتفاق درباره مصالحشان بیاندیشند، آنان نیز مرا به عنوان زمامدار برگزیدند، و من نیز بحمد الله از سستی و سرگردانی و ترس، نمی هراسم وتوفیق تنها از ناحیه خدای بزرگ است، به او توکل دارم و به سوی او برمی گردم.همواره به من خبر می رسد که برخی خواهان زیر سپر علاقمندی به شمابر خلاف مصالح عمومی مسلمین، سم پاشی می کنند، بر حذر باشید از اینکه وسیله سوء استفاده دیگران قرارگیرد، یا عموم مردم همعقیده و همصدا باشید و یا بد خواهان را از خود دور کنید، و چون شما عموی رسول خدا هستید پیشتان آمدیم تا در دین کار برای شما و فرزندانتان نصیبی قرار دهیم، و با اینکه مردم شما و یارانتان را می شناختند، در عین حال، زمام امر (خلافت) را به شما ندادند، علی هذا لازم است شما فرزندان عبد المطلب شمرده راه بروید و آرام باشید (سر و صدا نکنید) زیرارسول خدا از ما و هم از شما است. آنگاه عمر گفت: آری و الله، و دیگران اینکه: ما به این جهت پیشتان نیامدیم که به شما احتیاج داریم، خیر، چون بد داریم از ناحیه شما در باره آنچه که امت اسلام در باره آن اتفاق کرده اند، سم پاشی و مخالفت شود، در نتیجه برای شما و یارانتان گران تمام گردد، از این روپیشتان آمده ایم حال خود می دانید.
عباس عموی پیغمبر، شروع به سخن کرد و حمد و سپاس خدای بجای آوردو گفت: چنانکه گفتید: خداوند محمد (ص) را پیامبر و برای مومنان ولی وسرپرست قرار داد و با جا دادنش در میان ما بر ما منت نهاد تا آنکه رسالتش بسر آمد آنگاه کار مردم را بدست آنها سپرد تا درباره سر نوشتشان تصمیم بگیرند، اما بر اساس حق نه از روی هوی و هوس، حال ای ابو بکر اگر خلافت را بخاطر انتساب به رسول خدا به چنگ آوردی قطعا حق ما راگرفتی و اگر وسیله مومنان آن را طلب کردی ما از آنها و پیشاهنگ آنهائیم، اگر این کار وسیله مومنین برای شما ضرورت یافته چگونه ممکن است چنین کاری با کراهت و عدم خواست ما ضرورت یابد، اما آنچه که به ما بذل کردی اگر حق تو بوده ما را به آن نیازی نیست و اگر حق مومنین است تو دربارهآن حقی نداری و نمی توانی آن را بما بدهی و اگر حق ماست از تو راضی نخواهیم بود که بعضی از آن را به ما بدهی و بعضی دیگر را ندهی. و اما اینکه گفتی: رسول خدا از ما و شماست درست است، ولی ما از شاخه های درخت نبوتیم و شما همسایه های آن.
-38 عذر کسانی که بر ابو بکر ایراد گرفتند که چرا عمر را جانشین خود قرار داده چیست؟!عایشه می گوید “: هنگامی که حال پدرم بد شد، فلانی و فلانی پیش او آمدند و به او گفتند: ای خلیفه رسول خدا فردا که پیش خدایت رفتی درباره خلیفه قراردادن عمر چه خواهی گفت؟ عایشه می گوید: پدرم را نشاندیم او درجوابگفت: آیا مرا به خدا می ترسانید؟ به خدا خواهم گفت که: بهترین فرد صحابه را بر آنها امیر قرار دادم.
-39 چه چیز امیر المومنین علی علیه السلام را از بیعت با عثمان در روز شوری باز داشت بعد از آنکه عبد الرحمن بن عوف و همکارانش با او بیعت کردند و علی که ایستاده بود نشست و عبد الرحمن به اوگفت: با او بیعت کن و گر نه گردنت را می زنم و درآ ن روز جز او کسی با خودشمشیر نداشت، گفته می شود که علی باحال غضب بیرون آمد، سپس اعضای شوری به او پیوستند و به او گفتند: بیعت کن و گرنه با تو خواهیم جنگید، علی ناگزیر به آنها پیوست و با عثمان بیعت کرد. طبری در تاریخش جلد 5 صفحه 41 می گوید: مردم شروع کردند به بیعت کردن با عثمان، ولی علی سستی کرد، عبد الرحمن به او گفت”: هر کس نقض بیعت کند به ضرر خویش اقدام می کند و هر که به پیمانی که با خدا بسته وفا کند، خداوند پاداشی بزرگ به او خواهد داد.” علی بعد ازشنیدن این ایه قرآن، جمعیت را شکافت و با عثمان بیعت کرد ولی می گفت: خدعه است و چه خدعه ای؟ و در” الامامه و السیاسه ” جلد 1 صفحه 25 آمده که عبد الرحمن گفته است “: ای علی راهی برای خودت قرار مده که تنها شمشیر در آن حاکم باشد و بس”! و در صحیح بخاری ج 1 صفحه 208 چنین آمده است”: نباید راهی (دیگر) برایت قرار داده شود.”
امینی می گوید: کشتن کسی که از بیعت در این مورد (شوری) خود داری کند به دستور عمر ابن خطاب بوده چنانکه طبری در تاریخش جلد 5 صفحه 5 آورده که عمر به “صهیب ” دستور داد: تا سه روز با مردم نماز جماعت بخوان، علی و عثمانو زبیر و سعد و عبد الرحمن و طلحه را اگر آمده باشد در جائی گرد آر، و عبد الله بن عمر را نیز حاضر کن اما چیزی بر او نیست، خودت بالای سر آنها بایست، اگر پنج نفر آنها درباره یکی متفق شدند و یکی امتناع کرد، گردنش را بزن، و اگر چهار نفر متفق شدند و دو نفر امتناع کردند آن دو نفر را بزن، و اگر سه نفر درباره کسی و سه نفر دیگر در باره دیگری رای دادند عبد الله بن عمر را حکم قرار دهند و هر- طرفی راکه او پسندید باید یک نفر را از میان خود انتخاب کنند و اگر به رای عبد الله راضی نشدند، با آن گروهی که عبدالرحمن بن عوف با آنها است باشید و الباقی را اگر از رای عامه اعراض کردند بکشید .” افمن هذا الحدیث تعجبون و تضحکون و لا تبکون ” آیا از این سخن تعجب می- کنید و می خندید و گریه نمی کنید “؟
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 5 ص 584 تا 593)