او از بسیارى از بزرگان فریقین، (سنى و شیعه) روایت میکند که از آن جمله است:
1- آقاى ما رضى الدین جمال الملة، سید على بن طاوس متوفى در سال 664 ه.
2- آقاى ما جلال الدین على بن عبد الحمید بن فخار موسوى که در سال 676 ه به او اجازه داده است.
3- شیخ تاج الدین ابو طالب على بن انجب بن عثمان مشهور به ابن الساعى
بغدادى سلامى متوفى در سال 674 ه. کتاب «معالم العترة النبویة العلمیة» تألیف حافظ ابى محمد عبد العزیز بن اخضر جنابذى متوفى در سال 611 ه چنانکه در «کشف الغمة» صفحه 135 آمده از او (شیخ تاج الدین) روایت میکند.
4- حافظ ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد کنجى شافعى متوفى در سال 658 ه دو کتابش: «کفایة الطالب فى مناقب على بن ابى طالب» و «البیان فى اخبار صاحب الزمان» را در سال 648 ه در اربل بر او قرائت کرد و او از حافظ ابو عبید اللّه اجازهاى با خطش دارد «1» و از کتابش «کفایة الطالب» زیاد در کشف الغمة نقل میکند.
5- کمال الدین ابو الحسن على بن محمد بن محمد بن وضاح فقیه حنبلى مقیم بغداد متوفى در سال 672 ه.
از او با اجازه و از کتاب «الذریة الطاهرة، تألیف ابى بشر محمد بن احمد انصارى دولابى متوفى در سال 320 ه که با خط استادش ابن وضاح نوشته شده بوده در کشف الغمة صفحه 109 روایت میکند.
6- شیخ رشید الدین ابو عبد اللّه محمد بن ابى القاسم بن عمر بن ابى القاسم کتاب «المستغیثین» «2» تألیف ابى القاسم خلف بن عبد الملک بن مسعود بن بشکوال انصارى قرطبى، متوفى در سال 578 ه را بر محى الدین ابى محمد یوسف بن شیخ ابى الفرج ابن جوزى که از مؤلف آن به اجازه روایت میکرد، قرائت کرد و مرحوم اربلى این کتاب را بر شیخ رشید یاد شده قرائت نمود و او در کشف الغمة صفحه 224 میگوید: قرائت من بر او در شعبان سال 686 ه در خانهام که مشرف بر دجله بغداد بوده صورت گرفته است.
او زیاد از عدهاى از تألیفات معاصرینش نقل میکند و آن تألیفات عبارتند از:
1- تفسیر حافظ ابى محمد عبد الرزاق عز الدین رسعنى حنبلى متوفى در سال 661 ه که میان مرحوم اربلى و او صداقت و پیوندى بوده است چنانکه در جلد اول این کتاب گذشت.
2- «مطالب السؤول» تألیف ابى سالم کمال الدین محمد بن طلحه شافعى چنانکه در شرح حالش در همین کتاب بیان کردیم.
3- تألیفات استاد بى نظیر ما قطب الدین راوندى چنانکه در شرح حالش گذشت.
و از مرحوم اربلى عده زیادى از بزرگان فریقین روایت میکنند که از آن جمله است:
1- جمال الدین علامه حلى حسن بن یوسف بن مطهر، چنانکه در اجازه استاد ما شیخ حر عاملى صاحب وسائل آمده است.
2- شیخ رضى الدین على بن مطهر چنانکه در اجازهاى که سید محمد بن قاسم بن معیه حسینى براى سید شمس الدین نوشته آمده است.
3- سید شمس الدین محمد بن فضل علوى حسنى.
4- پسرش شیخ تاج الدین محمد بن على.
5- شیخ تقى الدین بن ابراهیم بن محمد بن سالم.
6- شیخ محمود بن على بن ابى القاسم.
7- نوه او شیخ شرف الدین احمد بن الصدر تاج الدین محمد بن على.
8- نوه دیگرش شیخ عیسى بن محمد بن على، برادر شرف الدین یاد شده.
9- شیخ شرف الدین احمد بن عثمان نصیبى فقیه و مدرس مذهب مالکى.
10- مجد الدین ابو الفضل یحیى بن على بن مظفر طیبى که در واسط عراق کاتب بوده قسمتى از کتاب «کشف الغمة» را بر او (مرحوم اربلى) قرائت کرده است.مرحوم اربلى به او و به جمعى از بزرگان یاد شده در سال 691 ه اجازه داده است.و از کسانى که بر او قرائت کردهاند عبارتند از:
11- عماد الدین عبد اللّه بن محمد بن مکى.
12- الصدر الکبیر عز الدین ابو على حسن بن ابى الهیجا اربلى.
13- تاج الدین ابو الفتح بن حسین بن ابى بکر اربلى.
14- مولى امین الدین عبد الرحمن بن على بن ابى الحسن جزرى موصلى.
15- شیخ حسن بن اسحاق بن ابراهیم بن عباس موصلى.
در کتاب «امل الآمل» و «ریاض العلماء» و «ریاض الجنة» در روضه چهارم و «روضات الجنات» و «اعلام» زرکلى و «تتمیم الامل» ابن ابى شبانه و «الکنى و الالقاب» و «الطلیعة فى شعراء الشیعة» ذکر خیر و بیان شخصیت ارجمند اربلى آمده است.
ابن فوطى در «الحوادث الجامعة» صفحه 341 گفته است: «در سال 657 ه بهاء الدین على بن الفخر عیسى اربلى وارد بغداد شد و مقام نویسندگى را در دیوان به عهده داشت تا مرد.
و در صفحه 480 گفته است: او در سال 693 ه در بغداد وفات کرد. و در صفحه 278 گفته است: او در سال 678 ه تولیت تعمیر مسجد «معروف» را به عهده گرفت.
و در صفحه 38 قصیدهاى را که او درباره مرگ خواجه نصیر طوسى و ملک عز الدین عبد العزیز گفته بوده چنین آورده است: «هنگامى که عبد العزیز بن جعفر و به دنبال او خواجه نصیر طوسى مرد، به خاطر از دست دادن این دوستان، گریهها کردم و رشته کارهایم همانند دانههاى مروارید که نخ آنها پاره شده باشد، از هم گسست و پراکنده شد، و تمام وجودم را غم و اندوه فرا گرفت و گفتم: عزادار و صبور باش که آخر از پس امروز فردائى هست».
و در صفحه 366 گفته است: در بیستم جمادى الآخر «علاء الدین» صاحب دیوان، میرفت براى نماز جمعه وقتى که به در مسجد که در محل آبخور سوزنکاران واقع بوده رسید، مردى با کارد به او حمله کرد و چند ضربه بر او وارد کرد، همه محافظان او، از ترس فرار کردند و ضارب نیز پا به فرار گذاشت، مرد حمالى که درباب «غله ابن تومه» نشسته بود، جلوش را گرفت و لباسش را روى او انداخت و مأمورین نیز سر رسیدند و با باتون بر سر او کوفتند و او را گرفتند، اما صاحب دیوان را به خانه بهاء الدین بن الفخر عیسى (یعنى مرحوم اربلى) که در آن وقت در خانهاش که معروف به «دیوان شرابى» بود سکونت داشت بردند، وقتى که او از جریان آگاه شد پا برهنه بسویش دوید و بغلش گرفت، فورا دکتر آورد، جراحتش را مورد بررسى قرار داد و آنرا مکید، معلوم شد که مسموم نشده است.
و در صفحه 369 مکتوبى که درباره صداق دختر ابى العباس احمد بن خلیفه مستعصم که براى خواجه شرف الدین هارون بن شمس الدین جوینى در جمادى الآخر سال 670 ه تزویج کرده بوده نوشته بوده آورده است.
و کتبى در «فوات الوفیات» جلد 2 صفحه 83 شرح حالش را نگاشته و گفته است: او داراى شعر و نوشتهها است و آن زمان که رئیس بوده از «صلایا» به متولى «اربل» نامههائى نوشته است. سپس در دیوان نگارش در زمان «علاء الدین» صاحب دیوان در بغداد مشغول انجام وظیفه شد و در دولت یهود بازارش سست گردید و بعد از آنها همچنان بر سر کار بود تا در سال 692 ه فوت کرد. او داراى تجمل و حشمت و مکارم اخلاق و مذهب شیعه بوده و پدرش نیز در «اربل» والى بوده است.
او داراى نوشتههاى ادبى از قبیل: المقالات الاربع، رسالة الطیف و غیر اینها است. او هنگامى که مرد مال زیادى از خود بجا گذاشت که در حدود هزار هزار درهم میشده و پسرش ابو الفتح آنها را دریافت کرد و زود آنها را از بین برد و بیچاره مرد!!
و صاحب «شذرات الذهب» جلد 5 صفحه 383 شرح حال او را به نام «بهاء الدین بن الفخر عیسى اربلى» نوشته و او را از کسانى که در سال 683 ه فوت کرده است بشمار آورده است، و من فکر میکنم که آن تصحیف 693 ه باشد.
او را در فهرست کتاب «عیسى بن الفخر اربلى» قرار دادهاند به گمان اینکه عیسى در کلام مصنف بدل از قولش «بهاء الدین» است (در صورتى که بدل از براىالفخر است که همان فخر الدین پدر مرحوم اربلى باشد).
و صاحب «ریاض الجنه» درباره او چنین میگوید: «او وزیر بعضى ملوک بوده ثروت و شوکت عظیمى داشته و در آخر کار وزارت را ترک کرده به تألیف و تصنیف و عبادت و ریاضت پرداخته بود.
و ملا عبد الرحمن جامى به خاطر آنکه او وزارت را ترک کرده بود قصیدهاى فارسى درباره او گفته است.
آنگاه صاحب «ریاض الجنة» پانزده بیت از آن اشعار را نقل میکند که ما بخاطر اختصار از نقل آن خوددارى میکنیم. و چون آن قصیده خالى از اسم او و از هر گونه اشارهاى به موقعیت اوست، از این جهت نشان میدهد که او از وزارت دست کشیده بوده و در جوار حرم مقدس زندگى میکرده تا مرده است»
ولى از ابن فوطى گذشت که او کاتب بوده تا مرده است وفاتش در بغداد واقع شده و در خانهاش که مشرف بر دجله نزدیکى پل جدید بوده دفن شده است و هیچ کس در این باره اختلافى ندارد، و قبرش معروف و مورد زیارت بوده تا آنکه در این زمانهاى اخیر کسى مالک آن خانه شده و راه وصول به آن و زیارتش را قطع کرده است، و البته مردم با اعمالشان پاداش داده میشوند اگر خیر باشد خیر و اگر شر باشد شر.
بیشتر اشعار او درباره عترت پاک پیامبر اکرم است که در کتابش «کشف- الغمة» موجود است، از آن جمله شعرى است که در کنار حرم شریف امیر المؤمنین در مدح آن حضرت سروده و در صفحه 79 از کتابش بچشم میخورد و ترجمه آن چنین است:
«درباره على از مقاماتى که به نام او شناخته شده و ریسمان دین در حل و حرم بدانها محکم شده بپرس.
بپرس از بدر و احد و هوازن و واقعه جمل و احزاب آنگاه که عمرو بن عبدود مبارزه میطلبید، و صفین.
او داراى افتخاراتى است که از لحاظ مرتبه با ستارگان آسمان و از لحاظ
منزلت با زحل برابرى میکند، و نیز داراى روش پسندیدهاى است که راه و رسم صحیح زندگى را به انسان نشان میدهد.
چه مقدار دست تواناى تو اى ابا الحسن حوادث ناگوار را از اسلام دور کرده است؟
و چه مصیبتهائى را که براى نابودى اسلام دندان قروچه میرفته از بین برده است؟
و چقدر رسول خدا را با تمام وجود، همانند شمشیر عارى از خلل یارى نمودى؟
و چه بسا روزى که همانند سایه نیزه نفس انسان شجاع از شدت فزع آرام نداشته تو در چنین روزهائى از رسول خدا و اسلام حمایت نمودى.
و موضع جنگ تنگ است اما از آن گریزى نیست و آبشخور مرگ سیرابش نمیکند.
غبار تیره جهان را پر کرده همانند کوهى که روى کوه دیگر قرار گرفته باشد.
و تو با شمشیر قاطع و سپر طویل و نیزه چرخان تیزت، آن را دور کردى.
جانت را در راه یارى رسول خدا، بذل کردى و هیچگاه در این راه بخل نورزیدى.
و تو همانند نیزه تنها و بدون هیچ ترس و وحشتى در یارى پیامبر اکرم بپا خاستى.
با عزم آهنین، دشمنان را پست و زبون میکردى که اگر با آن به سنگهاى قلههاى کوهها حمله میکردى نابودشان مینمودى.
اى بهترین مردم از عرب و عجم و اى بهترین مردم از لحاظ گفتار و عمل!
اى کسى که وسیله تو مردم هدایت یافته و امید سلامت هنگام حوادث بزرگ دارند.
اى کسى که رسم عدالت را به طور آشکار برگرداندى در صورتى که سالها در بوته تعطیل قرار گرفته بود.
اى شهسوارى که قهرمانان در برابرت خاشعند و اى کسى که همه مردم در برابرت بندهاند.
اى آقاى مردم، اى کسى که همانند ندارى، اى کسى که مناقبت ضرب المثل شده است.
مدیحهاى که گفتم از باب کرم بپذیر و اگر نتوانستم چنانکه بایسته است مدحت کنم آن عجز از ناحیه من است، و بعدا مدیحه بهترى به سوى شما هدیه خواهم کرد اگر بتوانم و عمرم اجازه بدهد».
او درباره مدح امام صادق علیه السلام چنین گفته است:
«مناقب امام صادق علیه السلام چنان مشهور است که راستگوئى از راستگوى دیگر آن را نقل میکند، او از لحاظ عظمت و برترى چنان مقامش بالا است که کسى نمیتواند حقیقت آن را درک کند، مجد و بزرگوارى در دودمانش همانند شیر از پستان جریان دارد.
او در جمیع حالاتش از مردم زمانش برترى داشته و دارد.
آسمان بخشش او ریزان و باران عطایش جارى است و هر صاحب فضیلتى به بخشش و فضیلتش معترف و گویاست.
او داراى مقام شامخ و ارجمندى است و کوه مجدش سر بفلک کشیده است، او از شجره عزت است که شاخههایش از افلاک بالاتر رفته است.
عطایش چون باران رحمت ریزان است و نیکوئیش در عطایش برق میزند، رأى او صواب است اگر چه نادان آن را دشمن دارد، مانند ریزش باران که ممکن است راهروى را تر کند و او از تر شدنش ناراحت گردد در صورتى که باران براى عموم مفید و نافع است.
و گویا که چهرهاش همانند ماه میدرخشد و داراى بذل و بخشش فراوان و اخلاق پسندیدهاى است.
آنان مردمى هستند که پاکیزه و بلند مرتبهاند که خداوند این خصائص را در نهاد آنان به ودیعت نهاده است.
او بزرگوارى و عظمت را محکم کرد و در راه نیل به آن کوشید و گویا که آنها به یکدیگر عشق میورزند.
اگر کارها دشوار شود و راهى به سوى آن نباشد، در آن وقت رتق و فتق امور بدست او خواهد بود.
مجد و عظمت مشتاق اوست و این عجب نیست، او نیز مشتاق آن است.
مولایم! من مخلص شمایم اگر چه دیگران نسبت به شما مخلص نباشند.
من آشکارا میگویم که: دوست شمایم و سر به آستان شما گذاردهام و به شما امیدوارم.
در آن هنگام که افراد مطیع نجات پیدا میکنند و نافرمانها سقوط میکنند، تنها وسیله شما امید بر آوردن حاجات و تحقق آرمانم را دارم».
و درباره امام موسى کاظم علیه السلام نیز مدیحهاى دارد که ترجمه آن چنین است:
«مدیحههایم وقف بر امام موسى کاظم است به افراد ملامتگر چه ارتباط دارد؟
و چگونه مدح نکنم مولائى را که در عصرش بهترین فرزندان آدم بوده است؟
چه کسى همانند موسى و پدران و فرزندانش تا قائم آل محمد است؟
او امام بر حق است اگر حکم به حاکم تسلیم گردد، عدلش اقتضا میکند که افاضه عدل و بذل جود کند و جلو ظالم را بگیرد، او در برابر سائل متبسم و خوشرو است.
اى قربان چنین تبسم و خوشروئى بروم.
او در میدان جنگ شیر ژیان و در عالم بخشش همانند باران رحمت است.
او داراى افتخاراتى است که بلاغت گوینده از وصف آن عاجز است.
در دانش دریاى بیکران و در جنگ از شمشیر برندهتر است، از گناهکار در میگذرد و بخشش را دوست دارد و دین بدهکار را ادا میکند».
او در خاتمه کتاب «کشف الغمة» صفحه 350 درباره خاندان پیامبر اکرم چنین میگوید:
«اى پیشوایان بزرگوار! شما بهترین خلق خدا همواره بوده و خواهید بود شما با مزایائى که دارید مقامتان بسیار ارجمند است، خدا درباره شما سوره هل اتى را با نص جلى فرستاده، چه کسى میتواند با شما همسرى کند در صورتى که خداوند اخلاق شما را پاکیزه کرده است؟ براى شما بزرگوارى است که قرآن آن را تثبیت کرده و اگر برق بخواهد به انتهاى عظمت شما راه باید به آخر نرسیده خاموش خواهد شد.
آنان دستهاى دهنده و چهرههاى نورانى چون صبح صادق دارند و بر مردم بخشش میکنند و چون ابر رحمت بر سرشان میبارند، آنان در برابر دشمنان شیر و در برابر بیچارگان دریاى کرمند، به دوستان بهشت و به دشمنان جهنم میدهند، به یتیم و فقیر و اسیر در حال عسر و یسر غذا میدهند، آنان از بخشش جزائى جز محبت خدا در نظر ندارند، خ داوند آنان را از کیفر روز قیامت در امان نگه داشته و به آنان شادابى و سرور عنایت فرمود. و در برابر شکیبائى که کردهاند پاداش نیکو خواهد داد که او سزاوارتر است به پاداش بهشت و حریر دادن و هنگامى که آغاز سخن میکنند، به منبر شرف میدهند و گفتارشان میزان و فصل خطاب است از لحاظ نورانیت جانشین خورشیدند و در شب ماه را شرمنده میکنند.
من بنده شمایم و در این علاقهام از خدایم پاداش میخواهم، خدا میداند که راه درستى رفتهام و خداوند لطف خاصش را نصیب فرماید، از زمان طفولیت دلم مملو از علاقه و محبت شما بوده و شما را دوست میداشتم در صورتى که در خانوادهام همانندم کسى نبود، خداوند نور شما را آشکار کرد تا جائى که افق روشن گردید و بینا شدم و مرا از روى لطف به سوى شما هدایت فرمود و او همواره ولى و یارم بوده است.
او چقدر به من محبت فرمود و چه نعمتها که به من ارزانى داشت؟ اینک بر من است که بنده شکور باشم، از ناحیه او باران رحمت بر سرم بارید و حالم شاداب و خوب شد، و هم او همواره مرا از حوادث ناگوار زمانه حفظ فرموده و من همیشه مؤید و منصور او بودم. اگر در برابر نعمتى که به من ارزانى داشته همواره شکر- گذار باشم سزاوار است.
علیهذا سپاس همیشه مال اوست و شکر همواره مخصوص او».
در مجموعههاى خطى و کتب ادبى به قصائد غدیریه دیگرى برخوردیم که آنها را به افرادى که گفته میشد در قرن ششم و هفتم زیست میکردند نسبت دادهاند، اما چون شرح حال آنان را در کتب معتبره نیافتیم از اینرو از نقل آنها خوددارى کردیم.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج5، ص: 690