7- ابو صالح از معاویه نقل می کند که از زبان پیامبر (ص) می گوید: هر که بدون امام بمیرد به حال جاهلیت مرده است. «1»
از طرفداران و دوستداران معاویه می پرسیم خود معاویه به چه حالى مرده و چگونه مرگى داشته است و به هنگام مرگ، امامش که بوده و بیعت کدامین امام بر عهده اش بوده است؟! مگر در آن هنگام امامى واجب الاطاعه امامى که به موجب نص و اجماع پیروى و بیعتش واجب باشد وجود داشته غیر از امیر المؤمنین على (ع) جز همان امامى که معاویه به دشمنی اش برخاست و به جنگش کمر بست و خلافتش را قبول نکرد و براى سرنگونى امامت و خلافتش از هیچ تلاش و جنایتى خوددارى ننمود و به این ترتیب پیوند مسلمانى از پیکر فرو نهاد و قید اسلام از گردن برداشت؟! همان امامى که چون بشهادت رسید معاویه اظهار خوشحالى کرد و در مصیبت شهادتش که سوگوارى پیامبر اکرم (ص) و امت اسلام بود شادمانى نمود، یا آن امامى که در فاجعه مسمومیتش به دسیسه معاویه فاطمه زهراء به عزا نشست و معاویه در عزایش خنده و شادى کرد. آیا با امام و خلیفه اى که شایستگى و نص و اجماع رجال «حل و عقد» و باقیمانده صاحبنظران جامعه به خلافتش نشاند بیعت کرد و قید اطاعتش را بگردن گرفت یا بر سر حکومت و خلافت با او جنگید و خیانت و دسیسه کرد و وقتى دید در سپاهش تزلزل و سستى و نافرمانى پدید آمده و می خواهند امام بر حق را گرفتار کرده و تحویل او دهند هر حیله اى که به نظرش رسید بکار بست و از رشوه و تطمیع کار گرفت و از هر دسیسه و نیرنگ سیاسى تا اساس خلافت حقه را بر انداخت و سلطنت خویش برقرار ساخت؟! آیا در طول این مدت هیچ یادى از این روایتش کرد؟! آیا فهمید که آن سالهاى دراز را بدون اینکه بیعت امامى بر عهده اش باشد سپرى کرده است و براى مسلمان روا نیست که دو شب را بدون این که بیعت امامى بر عهده اش باشد سپرى گرداند «1» و اگر بدین حال بمیرد مرگى جاهلى داشته و به وضع جاهلیت از دنیا رفته است؟! یا فقه و اجتهادش چنین حکم می کرد که او از این احکام کلى و عمومى- که پیامبر اکرم (ص) هیچکس را از آن مستثنى نفرموده- مستثنى است؟! یا بى اطلاعیش از احکام و غفلتش درباره خودش سبب شد که طمع باین ببندد که خود خلیفه باشد و با او به خلافت بیعت کنند و بنام خدا و پیامبر (ص) فرمان براند؟! و این از صلاحیت و شایستگى وى بس دور بود و اسیر آزاد شده اى چون او که پدرش هم اسیر آزاد شده بود از علم و خردمندى بی بهره بود و نص و اجماعى درباره خلافتش وجود نداشت بهیچوجه شایسته تصدى خلافت نبود و تنها مایه اش براى آن جاه طلبى بود و نفعجوئى و کامگیرى و شرارت، و هیچ نمی اندیشید که با این وضع و رفتارش به حال جاهلیت خواهد مرد و مرگى جاهلى خواهد داشت و بر حال ایمان به «سواع» و «هبل» بتهاى عصر سیاه شرک از دنیا خواهد رفت.
توجهى دیگر
حدیث معاویه را که پیامبر (ص) فرمود «هر کس بدون امام بمیرد مرگى جاهلى داشته است» حافظ هیثمى در «مجمع الزوائد» «2» و ابو داود طیالسى در «مسند» «3» از طریق عبد اللّه بن عمر ثبت کرده اند، و ابو داود با این افزوده که «… و هر کس پیوند اطاعت بگسلد به صحنه قیامت در حالى در خواهد آمد که هیچ دلیل پسندیده اى (براى دفاع از کار خویش) ندارد.»
این حدیث با احادیث دیگرى که با همان مضمون: ولى به عبارات گوناگون از طرق مختلف روایت گشته تحکیم گردیده است، از آن جمله روایتى که می گوید:
پیامبر (ص) فرمود: هر که در حالى مرد که بیعتى بر عهده نداشت به حال جاهلیت مرده است»
این را مسلم در «صحیح» خویش «1» ثبت کرده است و بیهقى در «سنن» «2» و ابن کثیر در تفسیرش «3» و حافظ هیثمى در مجمع الزوائد، «4» و شاه ولى اللّه در «ازالة الخفاء» براى اثبات این که نصب خلیفه براى رهبرى مسلمانان تا قیامت واجب کفائى است بهمین روایت- یعنى با همین عبارت- استناد کرده است. «5»
دیگر روایتى که می گوید: «هر که در حالى بمیرد که اطاعتى بر عهده نداشته باشد به حال جاهلیت مرده است.» این را احمد حنبل در مسندش «6» و هیثمى در مجمع الزوائد «7» ثبت کرده اند.
همچنین روایتى باین عبارت که «پیامبر فرمود: هر که امام زمان خویش نشناخته مرد بحال جاهلیت مرده است (یا مرگى جاهلى داشته است)». این را تفتازانى در «شرح المقاصد» «8» آورده و آن را به لحاظ مفهوم و مفاد در کنار آیه «خدا را فرمان برید و پیامبر را فرمان برید و فرماندهانتان را» نهاده است. هم تفتازانى در شرح عقائد نسفى «9» به همین عبارت استناد کرده است لکن متصدیان چاپ و نشر آن کتاب در چاپ سال 1313 هفت صفحه از آن را تحریف کرده اند که این حدیث را نیز شامل می شود. شیخ على قارى مؤلف «المرقاة فى خاتمة الجواهر المضیئة» همین مطلب را آورده «10» و می گوید: معنى این حدیث پیامبر که در صحیح مسلم آمده که هر که امام زمان خویش نشناخته مرد بحال جاهلیت مرده است این است که انسان کسى را که باید در دوره زندگانى خویش به وى اقتدا نماید و تحت رهبرى وى قرار گیرد نشناسد. «1»
همچنین این روایت که «پیامبر فرمود: هر کس از دائره فرمانبرى بیرون شد و از جامعه (ى اسلامى) کناره جست و مرد بحال جاهلى مرده است». این را مسلم در «صحیح» خویش «2» و بیهقى در «سنن» «3» ثبت کرده است و در «تیسیر الوصول» بنقل از دو صحیح مسلم و بخارى از طریق ابو هریره آمده است. «4»
و این روایت که «هر کس از جامعه (ى اسلامى) گامى کناره جست و مرد بحال جاهلى مرده است» «5»
و این که «هر کس بدون امام بمیرد بحال جاهلیت مرده است». ابو جعفر اسکافى در خلاصه نقض کتاب العثمانیه جاحظ آورده است «6» و هیثمى باین عبارت که «هر کس بدون این که امامى بالاى سرش باشد بمیرد مردنش مردن جاهلیت است» و به این عبارت که «هر کس بدون اینکه امامى بالاى سرش بمیرد بحال جاهلیت مرده است». «7»
و این: «هر کس در حالى بمیرد که تحت رهبرى امام جامعه اى نباشد بحال جاهلیت مرده است» «8»
و «هر کس از فرماندهش کارى ناگوار ببیند باید صبر و تحمل نماید، زیرا هر که گامى از مسلمانان واپس نشیند (یعنى مخالفت نماید) و بمیرد به حال جاهلیت مرده باشد» «1»
این حقیقتى است که کتابهاى حدیث و «صحاح» و مسندها بر آن اتفاق دارند و ثابتش نموده اند و گریزى از پذیرفتنش نیست و مسلمان چاره اى جز قبولش ندارد و لازمه مسلمانى است و حتى دو نفر بر سرش اختلاف نیافته اند و هیچکس در آن تردیدى ننموده است. و از آن برمی آید که هر کس بدون امام و رهبر بمیرد بدفرجام و نارستگار خواهد بود، زیرا به حال جاهلیت مردن پست ترین مردنها است و مردن به حال کفر و الحاد.
در اینجا نکته و مطلب دقیقى هست که لازم است به میان آید و آن این که فاطمه زهرا صدیقه طاهره- که به حکم قرآن پاک و منزه از هر گناه و لغزشى است و به حکم فرمایش نبوى خدا و پیامبر از خشمش به خشم میآید و به خشنودیش خشنود می گردند و از آزرده شدنش آزرده می شوند- در حالى از دنیا رفته است که بیعت کسى را که خلیفه و امام زمانش می شمارند بر عهده نداشته و به او اقتدا نمی کرده است و شوهرش نیز مدت ششماه و در طول زندگانى همسرش از بیعت با آن به اصطلاح خلیفه خوددارى نموده است. در دو «صحیح» مسلم و بخارى هست که «مردم تا فاطمه زنده بود براى على احترام قائل بودند، اما چون فاطمه درگذشت رابطه على با مردم تیره گشت» «2» و قرطبى در «المفهم» می نویسد: «مردم در دوره زندگى فاطمه و به احترامش على را احترام می کردند چون فاطمه پاره اى از پیکر رسول خدا بود و على همسر و عهده دار زندگى فاطمه. اما وقتى فاطمه مرد و تا آن وقت على با ابو بکر بیعت نکرده بود مردم آن احترام را فرو گذاشتند و مانعى ندیدند که او را وادار به قبول تصمیم عمومى سازند و نگذارند وحدتشان بهم بخورد.»
در اینجا سه احتمال بیش نیست و حقیقت در یکى از آنها است. یکى این که صدیقه طاهره- سلام اللّه علیها- به یکى از وظائف اسلامى خویش عمل نکرده باشد به بزرگترین و مهمترین وظیفه اى که دین پدرش مقرر داشته است و مسلمانانهمگى از شهرنشین و دهاتى و باسواد و بیسواد به آن عمل کرده اند و- العیاذ باللّه- در حالى که سنت پدرش را زیرپا گذاشته بوده از دنیا رفته باشد. دیگر اینکه آن حدیث صحیح نباشد با اینکه حدیثدانان شیعه و سنى روایت و ثبتش کرده و امت اسلام قبول نموده و درستش دانسته است. آخرین احتمال اینکه فاطمه زهراء خلافت ابو بکر را به رسمیت نمی شناخته و او را لایق آن نمی دانسته است و با مولاى متقیان امیر المؤمنین على (ع) هم رأى و هم عقیده بوده است.
آیا مسلمان می تواند احتمال اول را وارد بداند و بگوید دختر گرامى و باوفا و داناى پیامبر (ص) که همسر کسى بوده که قرآن «خود» پیامبر امینش خوانده و وصى و جانشین تعیینى وى بوده است کارى انجام داده بر خلاف عقل و منطق و رضاى خدا و پیامبرش؟! نه، هیچ مسلمانى چنین حرفى نمی تواند بزند یا چنین احتمالى را وارد بداند. احتمال دوم هم وارد نیست، زیرا پس از این که حدیث مذکور بصحت پیوسته و حدیثشناسان شرایط صحت را در آن روایات جمع دیده اند و سر تسلیم در برابرش فرود آورده اند و امت آن را پذیرفته است هیچ نادانى احتمال نادرست بودن آن حدیث را نمی دهد. بنابراین احتمالى جز سومى باقى نمی ماند و یگانه حقیقت این است که خلافت ابو بکر را صدیقه طاهره برسمیت نمی شناخته و او را خلیفه و امام نمی دانسته و در حالى از دنیا رفته که از آن خلافت و خلیفه بیزار بوده و امیر المؤمنین على (ع) نیز به همین سبب با او بیعت ننموده و نه همسرش را به بیعت با او خوانده در حالى که می دانسته هر کس امام زمانش را نشناخته بمیرد و بیعتى بر عهده اش نباشد به حال جاهلیت مرده است. بنابراین، از خلافتى چنین باید بیزار بود و سر به فرمان متصدیش فرود نیاورد.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج10، ص: 491