سید، در صف مقدّم سخن پردازان خوب و یکى از سه تن شاعرى است که آنها را در شمار پرشعرترین شاعران جاهلیت و اسلام آوردهاند و آن سه: سید و بشّار و ابو العتاهیهاند،
ابو الفرج گفته است: کسى را نمیشناسم که بر تحصیل تمام اشعار یکى از این سه تن، توانا بوده باشد.
و مرزبانى گفته است: شنیده نشده است که کسى غیر از سید، شعر خوب و بسیار گفته باشد، و از «عبد اللّه بن اسحاق هاشمى» آورده است که گفت: دو هزار قصیده از سید فراهم آوردم و پنداشتم دیگر قصیدهاى باقى نمانده است. اما همواره کسانى را میدیدم که از او اشعارى میخواندند که من نداشتم، آنها را نیز مینوشتم تا سرانجام به تنگ آمدم و از نوشتن دست کشیدم
و نیز گفته است: از ابو عبیده پرسیدند: در طبقه مولدین، شاعرتر از همه کیست؟ گفت: سید و بشّار.
و از حسین بن ضحّاک نقل کرده است که گفت: مروان بن ابى حفصه، پس از مرگ سید با من به گفتگو درباره او پرداخت. من شعر سید و بشار را بیش از همه مردم از حفظ داشتم. قصیده مذهبّه سید را که آغازش این است:
«چه دلخوشى به مهر و محبت است، آیا به برقهاى دروغین و بیباران میتوان شاد بود؟» «یا به بنى امیه و گروهى که بر شتر بزرگ و دراز گردن سوار شدند «و به جنگ على آمدند»؟»
براى مروان خواندم تا تمام شد. به من گفت: هرگز قصیدهاى پر معنیتر و پاکیزهتر و سرشارتر از این در فصاحت، نشنیدهام و پس از هر بیتى میگفت: سبحان اللّه. چقدر سخن خوبى است!
و از توزى آورده است که گفت: اگر شعرى، از جهت خوبى چنان شایسته باشد که جز در مساجد نخوانند، این شعر است و اگر خطیبى آن را در روز جمعه بر فراز منبر بخواند حسنه انجام داده و پاداش میبرد.
ابو الفرج گفته است: سید، شاعرى پیشرو و مطبوع است. و او را در شعر شیوه و روشى است که کمتر کسى به آن دست مییابد و نزدیک میشود.
و از لیطه پسر فرزدق آورده است که گفت: در خدمت پدر به مذاکره درباره شعراء پرداختیم گفت: دو مردند که اگر در معنى مردمى شعر میگفتند ما را با وجود آنان هنرى نبود پرسیدیم کیانند؟ گفت: سید حمیرى و عمران بن حطان سدوسى. لیکن خداى عز و جل هر یک از این دو را به سرودههاى مذهبى مشغول داشت. اغانى جلد 7 صفحه 231
و توزى گفته است: اصمعى جزوهاى دید که در آن شعر سید بود. پرسید از کیست؟ من چون نظر او را درباره سید میدانستم. نگفتم مرا سوگند داد که بگویم و چون وى را آگاه کردم، گفت: قصیدهاى از او بخوان، چکامهاى خواندم و پس از آن، قصیده دیگرى را و همچنان میخواست که بیشتر بخوانم. آنگاه گفت: خدا رسوایش کناد! چه چیز او را به راه ابر مردان انداخت اگر مذهب و مضامین شعریش نبود هیچ کس از همردیفانش را بر او مقدم نمیداشتم. و در عبارت دیگرى است که هیچ کس از همپایههایش بر او پیشى نمیگرفت و ابو عبیده گفته است:
شاعرتر از همه محدثان، سید حمیرى و بشّار است. اغانى جلد 7 صفحه 232- 236
روزى سید در کنار بشار که به شعر خواندن پرداخته بود، ایستاد، سپس روى به او آورد و گفت:
اى آنکه مردم را میستائى تا به تو بخشش کنند!
آنچه بندگان دارند از آن خداست.
پس آنچه از اینان میجوئى از خدا بخواه و به خیر خداوند فرو فرستنده و فزون دهنده نعمتها امیدوار باش.
نسبت بخل به بخشنده مده و بخیل را جواد، نام منه.
بشار گفت: این کیست؟ سید را معرفى کردند، گفت: اگر چنین نبود که این مرد به ستایش بنى هاشم از ما باز مانده است، ما را بیچاره میکرد و اگر در مذهبش با ما هماهنگ بود ما را بزحمت میانداخت. اغانى جلد 7 صفحه 237
و غانم ورّاق گفت: در سرزمین بصره به نزد عمرو بن نعیم رفتم. گروهى به مجلس من در آمدند و من این شعر سید را براى آنان خواندم.
– آیا اثر خانههاى خراب شده در (ثویین) را، که ابر و باران ویرانش کرده و باد صبا و دبور هر صبح و شام، بر گل و گیاه آن دامن کشیده است، باز میشناسى؟
– سراهائى که در پهنه آن، دلبران موى میان و تراندام و جادو نگاه و چابک و لاغر و خوش خرام که چهرههائى چون ماه تمام و تابان داشتند، میزیستند. جدائى، مرا از اوج قرب به خاک هجر نشاند، و او از من که هنوز – – کامى نگرفته بودم جدا شد و چون مرا از ترس دورى، دردمند و سرشک مروارید گونم را روان و ریزان دید، با گوشه چشم به سویم نگریست واشگش به مانند رشته پراکنده گوهر فرو ریخت.
– از پیش آمد دورى میترسیدم، اما این ترسم و بیم نفع و سودى نداشت.
آنان از خواندن من به طرب آمدند و شادیها کردند و پرسیدند این اشعار ازکیست؟ گفتم: از سید است. گفتند بخدا سوگند که وى یکى از شعراء خوش طبع است. نه! بلکه در این روزگار همانندى ندارند.
از زبیر بن بکار است که گفت: از عمّم شنیدم که میگفت: اگر آن قصیده سید را که در آن میگوید:
انّ یوم التطهیر یوم عظیم خصّ بالفضل فیه اهل الکساء
«به راستى که روز نزول آیه تطهیر، روز بزرگى است که آل عبا در آن به برترى ویژگى یافتند».
بر منبر بخوانند، گناهى نکردهاند و اگر تمام اشعار وى، از این دست بود ما آن را روایت میکردیم و بد نمیدانستیم.
و از حسین بن ثابت روایت کردهاند که گفت: مردى بدوى که در روایت شعر جریر بر همه مردم پیشى داشت، بر ما وارد شد. وى شعرى از جریر میخواند و من نیز، سرودهاى از سید را در همان معنى میخواندم تا بر او فزونى جستم، به من گفت: واى بر تو این شاعر کیست؟ بخدا سوگند که او از صاحب ما شاعرتر است.اغانى جلد 7 صفحه 239
و از اسحاق بن محمّد روایت میکنند که گفت از «عتبى «1»» شنیدم که میگفت:
در روزگار ما، شاعرى خوش روشتر و پاکیزه لفظتر از سید نیست. سپس به یکى از حاضران گفت: قصیده لامیه سید را که امروز میخواندى، دوباره بخوان و او چنین خواند:
– آیا در محبوبت، کشش و بخششى هم هست یا نه؟ راستى که پستى نشان گمراهى است.
– آیا در دلت شورى نهفته است که سخنان بیهوده آن را بهبود نمیبخشد.
– اى مغرور! دل به وعدههاى خیال انگیز دلبرى فریبکار بستهاى.
– دلبرى که شاداب و گران خواب و باریک اندام است و به غزال خوش خط و خال میماند چون با او خلوت کنى دست در گردنش درآورى و بوسیدن و مکیدن دهان خوش طعم آمیخته به مشک او، ترا شفا میبخشد.
– او در میان دوشیزگان سیمتنى است که خلخالى به پایشان نرفته است …
در این قصیده میگوید:
به خدا و نعمتهاى او قسم میخورم و انسان مسؤول گفتار خویشتن است، که نهاد على بن ابیطالب (ع) براستى بر پارسائى و نیکوکارى سرشته است.
پس عتبى گفت: بخدا سوگند که سید از عهده آنچه خواسته است به خوبى بر آمده و این است آن شعرى که بیپرده بر دل مینشیند.
و پیش از همه اینها، همان سخن امام صادق (ع) در ستایش سید بسنده است که فرمود: أنت سید الشعراء و این گفتار حاکى از چنان پایه بلندى براى سید در ادب است که وصف از رسیدن به کنه آن، ناتوان و بیان از دریافت آن، نارسا است.
و آنچنانکه در «نور الابصار شبلنجى» آمده است، سید را از شاعران امام صادق (ع) و فرزند پاکش امام کاظم شمردهاند.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 341