احتجاج مأمون خلیفه عباسى بر فقهاء به حدیث غدیر
ابو عمر بن عبد ربّه (شرح حال او در ج 1 صفحه 169 گذشت) در جلد 2 «العقد الفرید» صفحه 42، از اسحق بن ابراهیم بن اسمعیل بن حمّاد بن زید روایت کرده که گفت: یحیى بن اکثم، فرستاد نزد من و عده اى از یاران من و نام برده در آن وقت قاضى القضات بود به اینکه امیر المؤمنین (مأمون) مرا امر کرده که مقارن فجر فردا چهل نفر که همه آنها فقیه باشند و گفته را خوب درک و فهم نمایند و به خوبى بتوانند جواب دهند با خود به حضور او ببرم، اینک آنها را که به نظر شما صلاحیت دارند نام ببرید، براى این منظور احضار شوند، ما عده اى را نام بردیم و خود او هم عده اى را به نظر آورد تا تعداد مورد لزوم تعیین شد، و نام آنان نوشته شد که مقارن طلوع فجر حاضر شوند پیش از طلوع فجر کسی را فرستاد به دنبال آنان و امر به حضور داد، هنگامى که ما حاضر شدیم دیدم لباس پوشیده و نشسته و در انتظار ما است، بدون درنگ سوار شد و ما هم با او سوار شدیم تا به در منزل مأمون رسیدیم، خادمى در آنجا ایستاده بود، تا ما را دید خطاب به قاضى القضات نمود و گفت: یا ابا محمّد! امیر المؤمنین در انتظار تو است، داخل شدیم، به ما امر شد که نماز بخوانیم، هنوز از نماز فارغ نشده بودیم که خادم اعلام کرد، داخل شوید، همین که داخل شدیم دیدیم امیر المؤمنین بر فراش خود قرار دارد … تا اینکه اسحق گوید قاضى القضات روى به ما نموده گفت: من بدین جهت به دنبال شما کس نفرستادم، بلکه خواستم به شما اعلام کنم که همانا امیر المؤمنین خواسته در مذهب و روش دینى خود با شما مناظره نماید، گفتم: اقدام فرمایند خدا او را موفّق دارد، گفت: همانا امیر المؤمنین عقیده دینى او در مقابل خداوند بر این است که: على بن ابى طالب علیه السّلام بهترین خلفاى الهى است بعد از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سزاوارترین مردم است براى خلافت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله.
اسحق گوید: رو به مأمون نموده گفتم: یا امیر المؤمنین در میان ما کسانى هستند که نسبت به آنچه که درباره على علیه السّلام فرمودید سابقه و معرفتى ندارند، و حال آنکه ما را براى مناظره دعوت فرموده اید؟ مأمون گفت: اى اسحق اکنون تو مختارى اگر بخواهى من از تو سؤال کنم سؤال میکنم، و اگر بخواهى تو از من بپرسى حاضرم، اسحق گوید: این اختیار را مغتنم شمرده و گفتم: یا امیر المؤمنین من سؤال میکنم، گفت: سؤال کن، گفتم: این عقیده و گفتار امیر المؤمنین (که على بن ابى طالب علیه السّلام افضل خلق است بعد از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سزاوارترین خلق است به خلافت بعد از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله) بر چه مبنى و دلیلى است؟! مأمون گفت:
اى اسحق، آیا مردم به چه چیز داراى افضلیت میشوند تا آنجا که گفته شود: فلان از فلان افضل است؟ گفتم: به وسیله کارهاى خوب و پسندیده، گفت: راست گفتى، اکنون به من خبر ده از دو نفر که یکى از آن دو در عهد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بر آن دیگرى برترى و فضیلت یافته، سپس آن دیگرى (که مفضول واقع شده) بعد از وفات رسول خدا صلى اللّه علیه و آله عملى بنماید که از عمل آن شخص برترى یافته در عهد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بهتر و افضل باشد، آیا در فضیلت به شخص اوّل میرسد؟ اسحق گوید: من سر به زیر افکندم و ساکت مانده ام، مأمون گفت: نگوئى: که به او میرسد، زیرا من در زمان خودمان براى تو پیدا میکنم کسى را که عمل هایش از جهاد، و حج، و روزه، و نماز، و صدقه از او هم بیشتر باشد، گفتم: چنین است، یا امیر المؤمنین آنکه در عهد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مفضول بوده، بعد از آن جناب در اثر عمل بهتر به آنکه در عهد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فضیلت و برترى داشته هرگز نمیرسد و ملحق نمیشود.
مأمون گفت: اى اسحق آیا حدیث و داستان ولایت را به دست آورده اى؟
گفتم: بلى. گفت بیان کن و روایت نما، من هم حدیث ولایت را بیان داشتم مأمون گفت: آیا نه چنین است که این حدیث بر ذمه ابى بکر و عمر نسبت به على چیزی را ایجاب میکند که بر ذمه على نسبت به آن دو آن امر را ایجاب نمى نماید (یعنى آنها را ملزم میکند که على را مولاى خود بدانند) گفتم: مردم میگویند که داستان غدیر به سبب زید بن حارثه بوده براى جریانى که بین او و على علیه السّلام دست داده بود و او ولایت على علیه السّلام را در آن جریان انکار نمود.
لذا پیغمبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، مأمون گفت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله این سخن را در کجا و چه موقع فرمود؟ مگر نه این است که در بازگشت از حجة الوداع بوده؟ گفتم: بلى، گفت: کشته شدن زید بن حارثه قبل از غدیر وقوع یافته! چگونه رضایت دادى براى خود به قبول چنین شایعه بى اساس؟ اکنون به من بگو: اگر پسرى داشته باشى که به سن پانزده سال رسیده باشد و بگوید: مولاى من، مولاى پسر عموى من است، مردم این را بدانید، در حالی که همه مردم این را میدانند و چیزی را که مردم انکار ندارند و نسبت به آن بى اطلاع نیستند و این پسر در مقام تعریف و تأکید آن برآید آیا در نظر تو چگونه خواهد آمد، آیا ناپسند نیست؟ گفتم: چرا، گفت:
اى اسحق آیا فرزند پانزده ساله خود را از چنین عملى منزّه میدانى ولى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله را از آن منزه نمیشمارى؟ واى بر شما، فقهاء خود را به منزله معبود و پروردگار خود قرار ندهید! خداى متعال در کتاب خود (در مقام نکوهش یهود و نصارى) میفرماید: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه«1»» در حالی که آنها نماز خود را براى آنها نخواندند و روزه براى آنها نگرفتند و از روى واقع آنها را خدایان خود نمى دانستند، فقط احبار و رهبان به آنها امر میکردند و آنها امرشان را گردن مینهادند «2».
و ابن مسکویه (شرح حال او در ج 1 ص 179 گذشت) در تألیف خود «ندیم الفرید» نامه را از مأمون روایت میکند که به بنى هاشم نوشته و از نامه مزبور این جمله را ذکر نموده که: احدى از مهاجرین قیام به خدمت و فداکارى نسبت به رسول خدا صلى اللّه علیه و آله چون على بن ابى طالب علیه السّلام نکردند، زیرا او بود که پشتیبانى کرد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله را و جانفشانى در راه او نمود و در خوابگاه او خوابید، و سپس پیوسته حدود و مرزهاى اسلامى را نگاه داشت و با شجاعان و دلاوران روبرو شد و در برابر هیچ جنگ جوى قوى پنجه ناتوان نشد و از هیچ سپاهى رو برنگرداند، قلب او قوى و نفوذ ناپذیر بود، بر همگان تسلط و آمریت یافت و احدى بر او چنین تسلطى نمیتوانست داشته باشد. در کوبیدن اهل شرک از همه سختتر بود و جهاد او در راه خداوند از همگان بیشتر، دین خدا را از همه بهتر فهمید و کتاب خدا را از همه بهتر خواند و نسبت به حلال و حرام از همگان داناتر بود، و او صاحب ولایت است در حدیث غدیر خم، و دارنده این مقام است که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود:
«انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى» «1».
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج1، ص: 419