در اشعار همزیه (که آخر بیت به همزه ختم میشود) اشاره به مهارت خود در نویسندگى و شرکت خود در میدان نثر بلیغ کرده و این بیت در تأیید همین مطلب است:
الم تجدونى آل وهب لمدحکم بشعرى و نثرى اخطلا ثمّ جاحظا
«اى خاندان وهب، مگر نیافتهاید مرا در کار مدحتان که شعرم مانند اخطل (شاعر معروف عرب) و نثرم مانند جاحظ (نویسنده معروف) است».
بنابراین قطعا او نویسندهاى است که در صناعت نثر عربى نیز تمرین داشته است. ولى عبارات منثورى که ما از او بدست آوردیم بسیار معدود و کوتاه است:
از جمله:
1- «نامهاى است که به قاسم بن عبد اللّه نوشته، تا خود را در آن تبرئه کند، گوید:
اگر بیگناهم دست از ظلم بدار، و اگر گناهکارم بر من ببخشاى، بخدا سوگند عفو از گناهى میجویم که آن را مرتکب نشدهام و امید گذشت نسبت به امرى دارم که آن را نمیشناسم، شما عنایت خود را بیش کنید و من خضوع خود را، من حال خود را نزد شما از سخن چینى که دشمنى میورزد به پناه کرم شما میسپارم، و از دست ستمگرى که میکوشد آن را تباه سازد، زیر سایه وفاى شما حفظ میکنم، از خدا میخواهم که بهره مرا از شما بقدر محبت من نسبت به شما قرار دهد، و میزان امید مرا از شما به قدر حقى که بر شما دارم، محدود کند و السلام».
2- نامهاى که در عیادت دوستى بیمار نوشته است:
«خداوند فرمان بهبودیت را صادر کند و دردت را به درمان رساند، و دست عافیتش تو را بنوازد و پیک سلامتش را بسویت بفرستد، و بیماریت را باعث محو گناهان و افزونى پاداشت قرار دهد».
3- نامهاى که به یکى از دوستانش- که از سیراف (شهرى در ساحل خلیج فارس 360 کیلومترى شیراز) آمده و براى گروهى از دوستان جز شاعر ما هدیه آورده- نوشته است.
«خداوند عمرت را دراز، و عزت و سعادتت را پایدار و مرا فداى تو گرداند، اگر نه این بود که من درکارم متحیر و به فکر خود مشغولم، از هم جدا نمیشدیم.
اشتیاق دیدارت- خداداند- بر من مستولى؛ و عطش ملاقاتت، در من شدید است.
از خداوند خواستارم قدرت ملاقاتت بر حسب محبتم عطا فرماید که او توانا و بخشاینده است».
«موقعیت ما از راى ظریف شما- خدایت مؤید داراد- ایجاب میکند حقوق خود را از ناحیه شما بطلبیم، و سجایاى کریمانه و خوى شما در این تصمیم ما را نیرو میبخشد و آنچه بر ما منّت نهادى از مایه انس، ما را بشما مأنوس میدارد و انبساط خاطر میبخشد. عطایاى شما ما را بشما رهبرى میکند و بزرگواریت را بر ما گواهى میدهد، خداوند عمر شما را طولانى، و سعادت ما را در وجود شما، و بوسیله شما مستدام دارد. به من خبر دادهاند- خداوند عزت شما را پاینده دارد- ابرهاى کرم شما چند روزیست، باریدن گرفته، بارشى که همه برادرانتان را به نیکى و گوارائى شامل گردیده است. از عدل و فضل و کرم شما بعید میدانستم من از این باران بیرون باشم با اینکه من از کسانى هستم که به شما مینازم و بتو معتقدم. به سویت میآیم و تو امید منى. دردم از بدگمانى نسبت به شما، به مراتب بیش از درد از دست دادن بهرهام از لطف شما است. از این رو به نظر رسید براى داروى قلبم از سوء ظن، و درمان قلبت از فراموشى، و پایدارى مهر در بین ما، دست به گلایه بزنم که به قول معروف (و یبقى الودّ ما بقى العتاب) تا گلایه نباشد دوستى بر جا نمیماند، براى کسى که مانند تو گوشى شنوا، و دیدهاى بصیر، داشته باشد این مقدار گلایه کافى است».
4- در برترى گل نرگس نسبت به گل سرخ گوید:
«نرگس مانند دیدگانى با دندانهائى خندان و گل سرخ همچون گونهها باشد، دیده و دندان برتر از گونه است و آنچه شبیه برتر است برتر است از چیزى که شبیه فروتر. گل سرخ همچون صفت است زیرا رنگ است و نرگس اسمى است که او را ماند زیرا نرگس گلى وارد (در آب پرورده) یعنى همیشه در آب است. گل سرخ شرمنده و گل نرگس خندان، بنگرید هر کدام شباهتش به دیدگان نزدیکتر است، او برتر».
این بود تنها نمونهاى از نثر ابن رومى در مدارک موجود. کسى که بدین روش مینگارد، اگر او را بلیغترین نویسندگانش نخوانیم، حداقل او را یکى از آنان باید به حساب آوریم، گذشته از این، او هر گاه به طوائف مختلفى بر میخورد، خود را جز با شعرا همراه نمیدید در اشعارى که در مدح «ابى الحسین کاتب ابن ابى الاصبع» سروده درباره خود چنین گوید:
«ما گروه شاعران به نسبتى نزدیک به نویسندگان منسوبیم.
هر چند نویسندگان به هر فضیلتى شایستهتر و زبان و بیانى بلیغتر دارند.
وقتى نسبت بدهیم پدر ما پدر آنها است که همان ستاره عطارد در آسمان باشد.»
اما بهرهاى که او از علوم عربیت و علوم دینى داشت، بهتر است متعرض احصاى شواهد آن در کلام ابن رومى نگردیم، زیرا این امر آشکارتر از آنست که احتیاج به توضیح داشته باشد. کمتر قصیدهاى از قصائد دراز و یا کوتاهش را میتوان پیدا کرد، که شما به خوانید و در خلال خواندن یقین نکنید که ناظم آن دریائى از علم لغت، و داراى احاطه وسیعى به مفردات غریب، و اوزان و مشتقات آن و تصریفهاى لغوى و آشنائى با موقعیت امثال عرب و اسماء مشاهیر آنان است، اینها همه همراه با آنچه مربوط به احکام دینى و اقتباسها از ادب قرآن صورت میگیرد، به طورى که در شعر عربى کسى نیست که این شواهد در کلامش به این فراوانى و دقت، دیده شود مگر دو شاعر: یکى شاعر ما ابن رومى، دوم معرّى (ابو العلاء).
ابن رومى گاهى که رؤسا و ادبائى امثال «عبید اللّه بن عبد اللّه» و «على بن یحیى» و «اسماعیل بن بلبل» را به قصائدى مدح میگفت، کلمات غریبش را در همان کاغذى که قصیده را مینوشت تفسیر میکرد. گویا از اینکه دقائق الفاظ و اسرار لغتش از آنها فوت شود، بر آنها مهر میورزید آنگاه وقتى از آنها جفا کارى و تغیر میدید، مجددا پوزش میطلبید که:
«لغات نامأنوس را براى شما تفسیر نکردم، بلکه براى غیر شما کسى که آن را نمیداند».
یا میگفت:
«تفسیر براى غیر شماست نه براى شما، چگونه براى کسى که عالم به اسرار لغت است میتوان تفسیر کرد».
بر اثر شهرتى که ابن رومى در علم لغت و اسرار و نکات لطیف آن، پیدا کرده بود کلمات نامأنوسى میساختند و براى تفریح یا عاجز کردن، از او میپرسیدند.
از قصه جرامض که یکى از این بازیگرى است، میتوان دیگر نمونههاى آن را دانست. در مجلس «قاسم بن عبد اللّه» کسى از ابن رومى پرسید «جرامض» چیست او بلا درنگ پاسخ داد:
«از معنى جرامض براى یافتن علم آن پرسیدى، جرامض عبارت است از خزاکل آخر گاهى غوامض با غوامضى مثل خود تعبیر و تفسیر میشوند.
از جرامض به سلجکل هم میتوان تعبیر کرد، و اگر نمیپذیرى به عنوان فرض و احتمال قبول کن».
اینها همه کلماتى از قبیل جرامض است که نه معنى دارد و نه وجود خارجى.
اگر کاوشهاى ما صحیح باشد، و استادان او امثال ثعلب و قتیبه باشند، و نیز استادى قطعى ابن حبیب که از آنجا علم به لغات غریب و انساب و اخبار پیدا کرده است، باید گفت اینان همه برگزیده برگزیدگان در این مطالبند، به ویژه وقتى شاگردى تا این حدّ هوشمند، تیز فهم، با حافظه قوى مانند ابن رومى، به آنها کمک کند.
قبلا اشاره کردیم که او پنج بیت شعر را فقط با یکبار خواندن حفظ میکرد فرض میکنیم در روایت تا اندازه مبالغه رفته است، ولى مسلما او سریع الحفظ بوده و چنین سرعت حفظى او را در کار فراهم ساختن لغات، و توضیح مفردات آن نیرو میبخشیده است.
ابن رومى همه زندگانیاش را در بغداد به سر برد. اگر کمى بغداد را ترک میگفت سریعا به سوى آن باز میگردید، و اشتیاق فراوان خود را به بغداد با نالههاى جانفرسا، ابراز میداشت. آن روز بغداد پایتخت بیرقیب دنیا بود، و ابن رومى در آن در کارهاى خیرى دست داشت، مالک دو خانه و ثروتها و هدایاى موروثى بود: یکى از ثروتهاى موروثیاش قدحى منسوب به هرون الرشید بود که وقتى آن را به «على بن منجم یحیى» اهداء میکرد در وصفش چنین گفت:
«قدحى از یادگارهاى رشید را یکى از پسران موافق نه ناموافقش برگزید. این قدح در شیرینى از دهان دوست شیرین تر است هر چند یک کلمه سخن نمیگوید.
از جواهر با صفاى طبیعى ریخته شده نه با ماده شیمیائى آن را صفا داده باشند.
دیده در آن چنان فرود میرود که از صفاى قدح، پندارى به اشتباه افتاده است.
همچون عشق محبوب نا آلوده به غبار کدورت داراى نورى بسیار رقیقتر و با صفاتر است».
آنگاه عقاد سخنش را به بحث درباره مزاج، اخلاق و زندگى و ما یملک ابن رومى کشانده و از مزاحها و شوخیها و هجاها و شکست او وفال بدزدن از صفحه 102 تا صفحه 203 مفصل شرح و بسط داده است. آنگاه به شرح عقیدهاش (که در آن جاى نقد و تأمل بسیار است) به این شرح میپردازد.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج3، ص: 60