Warning: session_start(): open(/opt/alt/php74/var/lib/php/session/sess_qsga4k8edn8bt93g7i6qfcrror, O_RDWR) failed: Disk quota exceeded (122) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 Warning: session_start(): Failed to read session data: files (path: /opt/alt/php74/var/lib/php/session) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 نظرات «طبری» و «فخر رازی» درباره شأن نزول آیه ابلاغ – اکمال
اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ شهریور ۱۴۰۳

نظرات «طبری» و «فخر رازی» درباره شأن نزول آیه ابلاغ

متن فارسی

آنها که دامنه نقل خود را توسعه داده‌اند، وجوه دیگرى – غیر از واقعه غدیر خم – در مورد نزول آیه مذکوره ذکر نموده‌اند، نخستین کسى که ما او را شناخته‌ایم که وجوه دیگرى براى نزول آیه ذکر کرده، طبرى است که در ج 6 تفسیرش ص 198 بدان پرداخته و سپس متاخرین از او پیروى کرده‌اند و بالنهایه فخر رازى اقوال شأن نزول آیه را به نه قول رسانده و دهمین آنها آن بود که ما در این کتاب ذکر نمودیم.

1- امّا وجهى را که طبرى (در شأن نزول آیه مزبور) ذکر نموده از ابن عباس آورده که او گفت: یعنى اگر کتمان کنى آیه‌اى را از آنچه نازل شده است بر تو از طرف پروردگارت، تبلیغ نکرده‌اى رسالت مرا.

و این قول و وجه با نزول آیه مذکوره در داستان غدیر منافاتى ندارد، خواه لفظ (آیة) را در قول ابن عباس (اگر کتمان کنى آیه را) نکره محض بگیریم، و یا نکره تخصیص داده شده، و بنا بر اینکه نکره تخصیص داده شده بگیریم، مراد همان معنائى است که ما بوسیله آنچه از احادیث و روایاتى که نقل شد در مقام اثبات آن معنى هستیم، و بنابر اینکه آنرا نکره مطلق و محض بگیریم، در اینصورت: این جمله «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه‌» تأکیدى است در انجام و اجراء چیزی که امر به تبلیغ آن شده منتهى بلفظ مطلق که هر مصداق و موضوعى را شامل میشود و بنا بر این داستان غدیر هم یکى از آن مصداق‏ها و موضوعها میباشد.

2- و (قول دیگر) از قتاده آورده که وى گفت: بزودى (خداوند متعال) بکفایت خود خواهد گرفت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله را (از بدخواهان و کینه اندوزان) و او را از کید آنها نگاه خواهد داشت، و (با این نوید) او را امر به ابلاغ فرمود.

و این قول هم با آنچه ما میگوئیم ضدّیت و منافاتى ندارد، زیرا در این معنى جز این منظور نیست که خداى متعال کفایت کید دشمن و نگهدارى از سوء نیت آنها را در تبلیغ امرى که پیغمبر اندیشه اختلاف و عدم تمکین امّتش را در آن مینموده تضمین فرموده. و امتناعى ندارد از اینکه آن امر، همان نصّ غدیر باشد، و با تصریحاتی که در این احادیث (که ذکر شد) مشهود است همین معنى متعین میشود.

3- و از سعید بن جبیر، و عبد اللّه بن شقیق، و محمّد بن کعب قرظى، و عایشه آورده که آنان گفتند (و لفظ روایت از عایشه است) پیش از نزول آیه: «وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ‏» عده از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله حراست مینمودند، ولى پس از نزول این آیه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله سر خود را از حجره خود بیرون کرد و به مردم (نگهبانان و حراست کنندگان خود) فرمود: برگردید (یعنى بروید، دیگر نیازى به نگهبانى و حراست شما ندارم) زیرا خداوند مرا نگهدارى فرمود.

در این قول نیز، جز اینکه پس از نزول وعده نگهدارى خداوند، پیغمبر صلى اللّه علیه و آله نگهبانان خود را (از پیرامون جایگاه خود) متفرّق ساخت، چیز دیگرى وجود ندارد و متعرّض هیچگونه امرى که پیغمبر صلى اللّه علیه و آله بدان جهت ترس و اندیشه برانگیختن مردم را در این داستان و یا بطور مطلق، داشته، نمی‌باشد، و امتناعى ندارد از اینکه این امر همان داستان و مسئله غدیر باشد، و از طرفى روایات مذکوره در این کتاب و غیر آن همین امر را تأیید و تعیین میکند.

4- و طبرى در سبب نزول آیه نیز از قرظى ذکر نموده که: پیغمبر صلى اللّه علیه و آله هر وقت بمنزلى فرود می‌آمد اصحاب آن حضرت درخت سایه دارى انتخاب میکردند که پیغمبر صلى اللّه علیه و آله خواب نیمروز را در زیر آن درخت بیاساید، روزى هنگام آسایش پیغمبر، عربى صحرائى آمد و شمشیر خود را کشید و گفت: چه کسى تو را از (جمله) من مانع خواهد شد؟ پیغمبر صلى اللّه علیه و آله فرمود خدا: در این هنگام دست آن عرب لرزید و شمشیر از دست او افتاد، راوى گوید عرب مزبور در آن حال (با وضعى غیر عادى) آنقدر سر خود را بدرخت کوبید تا مغز او متلاشى گشت، پس خداى متعال نازل فرمود: «وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ …»

و این روایت تناقض دارد با آنچه که قبلا ذکر شد دایر باینکه نگهبانان آن جناب را در بر میگرفتند تا هنگامی که این آیه نازل شد، زیرا بسیار دور از تصور است که با وجود نگهبانان در پیرامون جایگاه آنجناب و آویخته بودن شمشیر در نزد آن حضرت، آن عرب صحرائى هنگامى که آنجناب با چنین وضعى استراحت فرموده بتواند بسوى آنحضرت راه بیابد؟! علاوه بر این، قبول چنین واقعه مستلزم اینست که آیه مذکوره بطور پراکنده و متفرق نازل شده باشد، زیرا، این روایت تصریح دارد که آنچه بعد از داستان آنعرب صحرائى نازل شد، فقط این جمله از قول خداى تعالى بود: «وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ‏» و بین این داستان با صدر آیه «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ…» سنخیت و مناسبتى وجود ندارد و با چنین کیفیتى پذیرش چنین قولى (در سبب نزول آیه مزبور) که قرظى به تنهائى آنرا روایت کرده دشوار و مشکل است، و بعید و محال نیست که داستان آمدن عرب صحرائى از جمله اتفاقاتى باشد که در پیرامون نصّ غدیر و نزول آیه بوجود آمده باشد و راویان ساده لوح (بدون توجه و دقت در جهات لازم) پنداشته باشند که این آیه براى خاطر موضوع اعرابى (که یک موضوع فرعى و اتفاقى بوده) نازل شده است!! در حالی که سبب بزرگتر و مهمترى براى نزول آن وجود داشته و آن امر ولایت کبرى بوده، و گرنه این حادثه (بفرض وقوع) حادثه مهمّى نبوده که براى خاطر آن آیه‌اى نازل گردد؟! و چه بسیار نظایر این امر اتفاق افتاده که مورد اهمیت و توجه قرار نگرفته، منتهى چنین اتفاقى (بفرض وقوع و صحّت) چون مقارن با نصّ ولایت على علیه السّلام اتفاق افتاده اشخاص بسیط و ساده لوح را بچنین وهم و پندارى افکنده است!

5- و طبرى از ابن جریج روایت نموده که: پیغمبر صلى اللّه علیه و آله از قریش اندیشناک بود، چون این آیه «وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ‏» نازل شد، آن حضرت دراز کشید و دو یا سه بار فرمود: هر کس اراده خوار کردن مرا نموده بیاید.

و چه مانعى دارد که آن امرى که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله براى خاطر آن امر از قریش اندیشناک بود همان نص خلافت باشد، چنانکه احادیث و روایات مذکوره بتفصیل بدان اشعار نموده، پس بنابراین، این روایت هم با آنچه که ما میگوئیم ضدیت و منافاتى نخواهد داشت؟!

6- و طبرى بچهار سند از عایشه روایت نموده که گفت: هر کس گمان کند که محمّد صلى اللّه علیه و آله امرى از کتاب خدا را کتمان نموده، هر آینه بهتان و افتراى بزرگى بخداى متعال مرتکب گشته، در حالیکه خداى متعال فرماید: یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک…

و عایشه با گفتار این مطلب در صدد بیان سبب نزول نبوده، فقط به این آیه کریمه استدلال نموده است باینکه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله نسبت بامر تبلیغ نهایت مراقبت و اهتمام را فرموده و هیچ آیه‌اى را از کتاب خدا فرو گذار ننموده مگر آنکه آنرا ابلاغ و توضیح و بیان کرده و این مطلبى است که به هیچوجه در خور شک و تردید نبوده، و ما نیز قائل به آن هستیم چه قبل از نزول آیه مذکوره و چه بعد از آن.

*****

و امّا، آنچه را که رازى در جلد 3 تفسیرش در صفحه 635 از وجوه ده گانه (اقوال مربوط به اسباب نزول آیه مذکوره) گرد آورده «1» و نصّ غدیر را دهمین آنها قرار داده و داستان عرب صحرائى مذکور در تفسیر طبرى را هشتمین آنها قرار داده و اندیشه از قریش را با افزایش یهود و نصارى بر آن نهمین اقوال مربوط به آن قرار داده (در حالی که حق سخن را درباره دو قول مذکور دانستید)، اقوال مذکوره مبتنى و متکى بر روایاتى است مرسل که سندهاى طریق آن مقطوع و گوینده آن غیر معلوم است!

و لذا در تفسیر نظام الدین نیشابورى تمام آن اقوال به قیل (یعنى: گفته شده!) نسبت داده شده است و نامبرده (نیشابورى) روایتى را که شامل نصّ ولایت است اوّل وجوه و اقوال مذکوره قرار داده و آنرا به ابن عباس و براء بن عازب و ابى سعید خدرى و محمّد بن على علیهما السّلام نسبت داده است. و طبرى که خود مقدّم‏تر و داناتر باین شئون بوده وجوه مذکوره را رأسا بحساب نیاورده و هر چند حدیث ولایت را نیز ذکر ننموده، لیکن کتاب جداگانه در آن تالیف نموده و حدیث ولایت را به هفتاد و اند طریق آورده چنانکه در پیش، از او و از کسی که آن را به او نسبت داده یاد شد، و در آنجا طبرى نزول آیه مذکور را در آن هنگام (هنگام اعلام و نص بولایت على علیه السّلام) باسنادش از زید بن ارقم روایت نموده. و خود رازى معتبر نشمرده است از وجوه مذکوره مگر آنچه را که در میان وجه نهم بر روایت طبرى افزوده و گفته که پیغمبر از یهود و نصارى اندیشناک بود و بزودى بحقیقت حال در این امر واقف خواهید شد.

بنابر مراتب مسطوره، وجوه نامبرده صلاحیت آنرا ندارد که مورد اعتماد قرار گیرد و در خور آن نیست که با احادیث معتبره سابق الذکر که دانشمندان بزرگ مانند طبرى، و ابن ابى حاتم، و ابن مردویه، و ابن عساکر، و ابى نعیم، و ابى اسحق ثعلبى، و واحدى، و سجستانى، و حسکانى، و نطنزى، و رسعنى، و غیر آنها با اسنادهاى بهم پیوسته آنها را روایت نموده‌اند- مقابله و معادله نماید، آیا نسبت بحدیثى که این پیشوایان معتبر میدانند جز تصدیق بحقیقت آن چه گمان دیگرى میتوان نمود؟!

مضافا بر آنچه گفته شد، اصولا در بعض وجوه (که در سبب نزول «آیه تبلیغ» رازى ذکر نموده). دلائل ساختگى آشکار و نمایان است، چه آنکه سیاق آیه با وجوهى که بعنوان سبب نزول ذکر شده ملایمت و مناسبتى ندارد! بنا به تمام وجوه (نه گانه مذکوره) دور نیست که تفسیر برأى باشد، یا استحساناتى است فرضى که فاقد دلیل است، یا مقصود ایجاد موانع زیادى است در برابر حدیث ولایت، تا نیروى آن حقیقت (با القاء این گونه اوهام) درهم شکسته شود و جانب تصدیق باین امر خطیر ضعیف و زبون گردد! در حالیکه خداى متعال ابا و امتناع دارد (از حصول مقصود بد اندیشان) تا آنجا که نور خود را تمام و جلوه گر فرماید ..

رازى بعد از ذکر و تعداد وجوه (دهگانه دایر به اسباب نزول آیه تبلیغ) گوید:

بدان که این روایات اگر چه بسیار است، ولى اولى این است که مدلول آیه حمل شود بر اینکه خداى تعالى پیغمبر صلى اللّه علیه و آله را از مکر یهود و نصارى ایمن ساخت و او را امر فرمود که بدون اندیشه از آنان تبلیغ خود را ظاهر سازد، و رجحان این نظر از این جهت است که بحث و سخن بسیارى قبل از این آیه و بعد از آن با یهود و نصارى جریان دارد، لذا دیگر روا نیست که این یک آیه در بین مطالب قبل و بعد آن مربوط به موضوع دیگرى باشد که از مطالب قبل و بعد بیگانه و بى ارتباط گردد…!

و شما خواننده (گرامى) می‌بینید که این ترجیح رازى نسبت به این وجه صرف استنباطى است که او با استفاده از سیاق آیات نموده بدون اینکه مستندى از روایتى داشته باشد، و ما پس از دانستن این اصل که: ترتیب ذکر آیات نوعا غیر از ترتیب نزول آنها است، دیگر در مقابل نقل صحیح مراعات سیاق آیات براى ما مهم نخواهد بود، و با ملاحظه ترتیب نزول سوره‌هائى که با ترتیب آنها در قرآن مخالفت دارد مزید اطمینان باین امر حاصل خواهد شد و وجود آیاتى که در مکه نازل شده در سوره‌هائى که در مدینه نازل شده و بالعکس، مؤید این موضوع است، سیوطى در جلد 1 «الاتقان» صفحه 24 چنین نگاشته:

فصل: اجماع و نصوص مترادفه بر این امر قایم است که: ترتیب آیات (قرآن) توقیفى است، و شبهه در این امر نیست، اما اجماع باین امر: عده از علماء تفسیر از جمله، زرکشى در «البرهان» و ابو جعفر بن زبیر در «مناسبات» این مطلب را نقل کرده‌اند، و عبارت ابن زبیر این است: ترتیب آیات (قرآن) در سوره‌هاى آنها بتوقیف و امر و اعلام (پیغمبر صلى اللّه علیه و آله) واقع گشته، بدون اینکه در این موضوع خلافى بین مسلمین باشد، سپس نصوصى را ذکر کرده بر اینکه: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله آنچه را که از قرآن بر او نازل میشد بهمین ترتیبى که هم اکنون در مصحف‏هاى ما (قرآن) مثبت است باصحاب خود تعلیم میفرمود و تعلیم او بدین نحو به توقیف و اعلام جبرئیل علیه السّلام بود که هنگام نزول هر آیه بیان میداشت که جاى نوشتن این آیه در عقب فلان آیه در فلان سوره است…

علاوه بر آنچه ذکر شد، اصولا اندیشه و ترس پیغمبر صلى اللّه علیه و آله از یهود و نصارى به مقتضاى اوضاع و احوال می‌بایستى در اوایل بعثت آنجناب باشد و یا لا اقل کمى بعد از هجرت، نه در اواخر دوران آن حضرت! یعنى در موقعى که دولت‏هاى عالم (در اثر نیرو و تفوّق اسلام و مسلمین) تهدید میشدند، و امم مختلفه جهان از او (و پیشرفت امرش) ترسناک بودند، و هنگامی که خیبر را فتح کرده بود و بنى قریضه و بنى النظیر را (که مهم ترین طوایف یهود بودند) پراکنده و مستأصل نموده بوده، و چهره‌ها بسوى او نگران و گردنکشان در مقابل او خواه ناخواه تسلیم و خاضع شده بودند، چه حجة الوداع در این اوان انجام یافت و این آیه هم چنانکه از احادیث سابق الذکر دانستید در آن (حجة الوداع) نازل شده. و قرطبى در جلد 6 تفسیرش صفحه 30 اجماع مفسرین را اعلام و تصریح مینماید باینکه سوره مائده (که آیه تبلیغ در سوره مزبور است) در مدینه نازل گشته، سپس از (نقاش) نقل میکند که در سال حدیبیه (سال ششم از هجرت) نازل شده و بدنبال آن این جمله را از ابن العربى نقل میکند که این حدیث ساختگى است و براى هیچ مسلمى روا نیست که اعتقاد به آن بنماید! .. تا آنجا که گوید: و از همین سوره بعضى در حجة الوداع نازل شده و بعضى دیگر در سال فتح (مکه) و آن، این آیه است: «وَ لا یجْرِمَنَّکمْ شَنَآنُ قَوْمٍ…» تا آخر آیه، و آنچه بعد از هجرت نازل شده مدنى است یعنى در مدینه نازل شده اعم از اینکه در خود مدینه نازل شده باشد یا در یکى از سفرها، و تنها آیاتى مکى نامیده میشود که قبل از هجرت نازل شده باشد.

و خازن در جلد 1 تفسیرش صفحه 448 گفته: سوره مائده در مدینه نازل شده، مگر آیه شریفه، قول خداى تعالى «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ‏…» که آیه مزبور در عرفه و در (حجة الوداع) نازل شده است، و قرطبى و خازن با دقت در سند از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله روایت کرده‌اند که در (حجة الوداع) فرمود: سوره مائده از حیث زمان نزول آخرین قسمت قرآن است.

و سیوطى در جلد 1 «الاتقان» صفحه 20 از محمّد بن کعب از طریق ابى عبید روایت نموده که: سوره مائده در (حجة الوداع) فیما بین مکه و مدینه نازل شده و در جلد 1 «فضایل القرآن» تألیف ابن ضریس صفحه 11 از محمّد بن عبد اللّه بن ابى جعفر رازى، از عمرو بن هارون، از عثمان بن عطاى خراسانى، از پدرش، از ابن عباس، روایت شده که: اوّل آیه نازله از قرآن «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک…» است، و بعد از آن «یا أَیهَا الْمُزَّمِّلُ…» و بهمین ترتیب تعداد مینماید: سوره فتح، سپس سوره مائده، سپس سوره برائت، و سوره برائت را آخرین سوره قلمداد میکند که مائده قبل از آن نازل شده است و ابن کثیر در جلد 2 تفسیرش صفحه 2 از عبد اللّه بن عمر روایت کرده که آخرین سوره نازله، سوره مائده و سوره فتح است (یعنى سوره نصر) و از طریق احمد و حاکم و نسائى از عایشه نقل کرده که: مائده آخرین سوره ایست که نازل شده.

پس، از تمام آنچه ذکر شد، معلوم میشود ارزش آنچه که قرطبى در جلد ششم تفسیرش صفحه 244 روایت نموده، و سیوطى در «لباب النقول» صفحه 117 از طریق ابن مردویه و طبرانى از ابن عباس ذکر نموده مبنى بر اینکه: ابو طالب همه روزه مردانى از بنى هاشم میفرستاد که از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله نگهبانى و حراست نمایند، تا اینکه این آیه (و اللّه یعصمکن من النّاس) نازل گردید پس از نزول این آیه که ابو طالب خواست کسانى را براى حراست پیغمبر صلى اللّه علیه و آله بفرستد، آن جناب بعمّ خود فرمود: همانا خداوند مرا از (شرّ) جنّ و انس حفظ و حراست فرمود، این روایت مستلزم آنست که آیه مزبور در مکه نازل شده باشد، و این خبر (علاوه بر جهاتى که بیان گردید) ناتوان‏تر از آن است که بتواند در قبال احادیث گذشته و اجماع سابق و نصوص مفسّرین که اخیرا ذکر شد مقاومت نماید.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 438

متن عربی

و ذکر المتوسِّعون فی النقل وجوهاً أُخَر لنزولها، و أوّل من عرفناه ممّن ذکرها الطبری فی تفسیره «6» (6/198)، ثمّ تَبِعه مَن تأخّر عنه، و أنهاها الفخر الرازی «7» إلى

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 439

تسعة أوجه، و عاشرها ما ذکرناه فی هذا الکتاب.

أمّا ما ذکره الطبریّ: فعن ابن عبّاس: یعنی إن کتمتَ آیةً ممّا أُنزِل علیک من ربِّک لم تبلِّغ رسالتی.

و هو غیر مُنافٍ لنزولها فی قصّة الغدیر، سواء أخذنا لفظة (آیة) فی قوله نکرة محضة، أو نکرة مخصّصة.

فعلى الثانی یُراد بها ما نحاول إثباته بمعونة ما ذکرناه من الأحادیث و النقول.

و على الأوّل فهو تأکید لإنجاز ما أُمر بتبلیغه بلفظ مطلق، و یکون حدیث الغدیر أحد المصادیق المؤکّدة.

و عن قتادة: أنَّه سیکفیه الناس، و یعصمه منهم، و أمره بالبلاغ.

و هو- أیضاً- غیر مضادٍّ لما نقوله، إذ لیس فیه غیر أنَّ اللَّه سبحانه ضمن له العصمة و الکفایة فی تبلیغ أمرٍ کان یحاذر فیه اختلاف أمّته و مناکرتهم «1» له، و لا یمتنع أن یکون ذلک الأمر هو نصّ الغدیر، و یتعیّن ذلک بنصّ هذه الأحادیث.

و عن سعید بن جبیر، و عبد اللَّه بن شقیق، و محمد بن کعب القرظی، و عائشة، و اللفظ لها:

کان النبیّ صلى الله علیه و سلم یُحرَس حتى نزلت هذه الآیة (وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ‏) قالت: فأخرج النبیُّ رأسه من القبّة فقال: «أیُّها الناس انصرفوا؛ فإنّ اللَّه قد عصمنی».

و لیس فیه إلّا أنَّه صلى الله علیه و آله و سلم فرّق الحرس عنه بعد نزول الوعد بالعصمة من غیر أیّ تعرّض للأمر الذی کان یخشى لأجله بادرة الناس فی هذه القصّة أو مطلقاً، و لیس من الممتنع أن یکون ذلک مسألة یوم الغدیر، و تعیِّنه الروایات المذکورة فی هذا الکتاب و غیره.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 440

و ذکر الطبری- أیضاً- فی سبب نزول الآیة عن القرظی: أنَّه کان النبیّ إذا نزل منزلًا اختار له أصحابه شجرة ظلیلة یَقیل تحتها، فأتاه أعرابیّ، فاخترط سیفه، ثمّ قال: من یمنعک منی؟ قال: «اللَّه». فرعدت ید الأعرابیّ، و سقط السیف منها.

قال: و ضرب برأسه الشجرة حتى انتثر دماغه، فأنزل اللَّه (وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ‏). انتهى.

و هو یناقض ما تقدّم من أنَّه صلى الله علیه و آله و سلم کان یحتفّ به الحرس إلى نزول الآیة، فمن المستبعد جدّا وصول الأعرابی إلیه و هو نائم، و السیف معلَّق عنده، و الحرس حول قبّة النبیّ. على أنَّ لازمَ هذا التفریقُ فی نزول الآیة؛ فإنّه ینصّ على أنَّ النازل بعد قصّة الأعرابی هو قوله تعالى: (وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ‏)، و لا مسانخة بین هذه القصّة و صدر الآیة، و من المستصعب البخوع لما تفرّد به القرظی فی مثل هذا.

و لیس من المستحیل أن یکون قصّة الأعرابیّ من ولائد الاتّفاق «1» حول نصِّ الغدیر و نزول الآیة، فحسب السذَّج أنَّها نزلت لأجلها، و فی الحقیقة لنزولها سببٌ عظیمٌ هو أمر الولایة الکبرى، و لم تکُ هاتیک الحادثة بمهمّة تنزل لأجلها الآیات، و کم سبقت لها ضروب و أمثال لم یُحتفل بها، غیرَ أنَّ المقارنة بینها و بین نصّ الولایة- على تقدیر صحّة الروایة- أوقعت البسطاء فی الوهم.

و روى الطبریّ «2» عن ابن جریج: أنَّ النبیّ صلى الله علیه و سلم کان یهاب قریشاً، فلمّا نزلت: (وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ‏) استلقى، ثمّ قال: «من شاء فلیخذلنی». مرّتین أو ثلاثاً.

و أیّ وازعٍ من أن یکون الأمر الذی کان رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم یهاب قریشاً لأجله هو نصّ الخلافة، کما فصّلته الأحادیث الآنفة؟ فلیس هو بمضادّ لما نقوله.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 441

و روى الطبریّ «1» بأربعة أسانید عن عائشة: من زعم أنَّ محمداً صلى الله علیه و سلم کتم شیئاً من کتاب اللَّه فقد أعظم على اللَّه الفریة، و اللَّه یقول: (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ‏).

و ما کانت عائشة بقولها فی صدد بیان سبب النزول، و إنَّما احتجّت بالآیة الکریمة على أنَّه صلى الله علیه و سلم قد أغرق نزعاً بالتبلیغ، و لم یدَعْ آیة من الکتاب إلّا و بثّها، و هذا ما لا یُشَکّ فیه، و نحن نقول به قبل هذه الآیة و بعدها.

و أمّا ما حشده الرازی فی تفسیره «2» (3/635) من الوجوه العشرة «3»- و جعل نصَّ الغدیر عاشرها، و قصّة الأعرابیّ المذکور فی تفسیر الطبریّ ثامنها، و هیبة قریش مع زیادة الیهود و النصارى تاسعها، و قد عرفت حقّ القول فیهما- فهی مراسیل مقطوعة عن الإسناد غیر معلومة القائل، و لذا عُزی جمیعها فی تفسیر نظام الدین

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 442

النیسابوریّ «1» إلى القیل، و جعل ما رُوی فی نصِّ الولایة أوّل الوجوه، و أسنده إلى ابن عبّاس و البراء بن عازب و أبی سعید الخُدریّ و محمد بن علیّ علیهما السلام.

و الطبریّ الذی هو أقدم و أعرف بهذه الشؤون أهملها رأساً، و هو و إن لم یذکر حدیث الولایة- أیضاً- لکنّه أفرد له کتاباً أخرجه فیه بنیِّف و سبعین طریقاً، کما سبق ذکرُه و ذکرُ من عزاه إلیه فی هذا الکتاب، و روى هناک نزول الآیة- عندئذٍ- بإسناده عن زید بن أرقم، و الرازی نفسه لم یعتبر منها إلّا ما زاد على روایة الطبریّ فی تاسع الوجوه من التهیّب من الیهود و النصارى، و ستقف على حقیقة الحال فیه.

فهی غیر صالحة للاعتماد علیها، و لا ناهضة لمجابهة الأحادیث المعتبرة السابق ذکرها التی رواها من قدّمنا ذکرهم من أعاظم العلماء کالطبریّ، و ابن أبی حاتم، و ابن مردویه، و ابن عساکر، و أبی نعیم، و أبی إسحاق الثعلبیّ، و الواحدیّ، و السجستانیّ و الحَسکانیّ، و النطنزیّ، و الرسعنیّ و غیرهم بأسانید جمّة، فما ظنّک بحدیث یعتبره هؤلاء الأئمّة؟

على أنَّ اللائح على غیر واحد من الوجوه- [مع‏] لوائح الافتعال السائد علیها- عدم التلاؤم بین سیاق الآیة و سبب النزول، فلا یعدو جمیعها أن یکون تفسیراً بالرأی، أو استحساناً من غیر حجّة، أو تکثیراً لِلَّغط أمام حدیث الولایة، فتّا فی عضده، و تخذیلًا عن تصدیقه، و یأبى اللَّه إلّا أن یتمّ نوره.

قال الرازی «2» بعد عدّ الوجوه:

اعلم أنَّ هذه الروایات و إن کثرت، إلّا أنَّ الأولى حمله على أنَّه تعالى آمنه من مکر الیهود و النصارى و أمره بإظهار التبلیغ من غیر مبالاة منه بهم؛ و ذلک لأنّ ما قبل هذه الآیة بکثیر و ما بعدها بکثیر، لمّا کان کلاماً مع الیهود و النصارى امتنع إلقاء هذه

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 443

الآیة الواحدة فی البین على وجه تکون أجنبیّة عمّا قبلها و ما بعدها. انتهى.

و أنت ترى أنَّ ترجیحه لهذا الوجه مجرّد استنباط منه بملاءمة سیاق الآیات من غیر استناد إلى أیّة روایة، و نحن إذا علمنا أنَّ ترتیب الآیات فی الذکر غیر ترتیبها فی النزول نوعاً، فلا یهمّنا مراعاة السیاق تجاه النقل الصحیح، و تزید إخباتاً إلى ذلک بملاحظة ترتیب نزول السور المخالف لترتیبها فی القرآن، و الآیات المکیة فی السّور المدنیّة و بالعکس، قال السیوطی فی الإتقان «1» (1/24):

فصلٌ: الإجماع و النصوص المترادفة على أنَّ ترتیب الآیات توقیفیّ لا شبهة فی ذلک، أمّا الإجماع فنقله غیر واحد منهم: الزرکشی فی البرهان «2»، و أبو جعفر بن الزبیر فی مناسباته، و عبارته: ترتیب الآیات فی سورها واقع بتوقیفه صلى الله علیه و سلم و أمره من غیر خلاف فی هذا بین المسلمین.

ثمّ ذکر نصوصاً على أنَّ النبیّ صلى الله علیه و سلم کان یلقِّن أصحابه و یعلِّمهم ما نزل علیه من القرآن على الترتیب الذی هو الآن فی مصاحفنا بتوقیف جبرئیل إیّاه على ذلک، و إعلامه عند نزول کلّ آیة: أنَّ هذه الآیة تکتب عقب آیة کذا فی سورة کذا. انتهى.

على أنَّ طبع الحال یستدعی أن یکون تهیّبه صلى الله علیه و آله و سلم من الیهود و النصارى فی أُولَیات البعثة، و على فرض التنازل بعد الهجرة بیسیر، لا فی أُخریات أیّامه التی کان یهدِّد فیها دول العالم، و تهابه الأُمم، و قد فتح خیبر، و استأصل شأفة بنی قریضة و النضیر، و عنت له الوجوه، و خضعت له الرقاب طوعاً و کرهاً، و فیها کانت حجّة الوداع التی نزلت فیها الآیة، کما عرفت ذلک من الأحادیث السابقة، و یعلمنا القرطبی فی تفسیره «3» (6/30) بالإجماع على أنَّ سورة المائدة مدنیّة ثمّ نقل عن النقّاش نزولها

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 444

فی عام الحدیبیّة سنة (6)، فأتبعه بالنقل عن ابن العربی: بأنّ هذا حدیثٌ موضوعٌ لا یحلُّ لمسلم اعتقاده… إلى أن قال:

و من هذه السورة ما نزل فی حجّة الوداع، و منها ما نزل عام الفتح، و هو قوله تعالى: (وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ…) «1» الآیة. و کلُّ ما نزل بعد هجرة النبیّ صلى الله علیه و سلم فهو مدنی، سواءٌ نزل بالمدینة أو فی سفر من الأسفار، إنَّما یرسم بالمکّی ما نزل قبل الهجرة.

و قال الخازن فی تفسیره «2» (1/448): سورة المائدة نزلت بالمدینة إلّا قوله تعالى: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏) فإنّها نزلت بعرفة فی حجّة الوداع.

و أخرجا- القرطبی و الخازن- عن النبیّ صلى الله علیه و سلم قوله فی حجّة الوداع: إنَّ سورة المائدة من آخر القرآن نزولًا.

و قال السیوطی فی الإتقان «3» (1/20): عن محمد بن کعب من طریق أبی عبید: إنَّ سورة المائدة نزلت فی حجّة الوداع فیما بین مکّة و المدینة.

و فی (1/11): عن فضائل القرآن لابن الضریس، عن محمد بن عبد اللَّه بن أبی جعفر الرازی، عن عمرو بن هارون، عن عثمان بن عطا الخراسانی، عن أبیه، عن ابن عبّاس:

إنَّ أوّل ما أُنزل من القرآن: (اقرأ باسم ربک) ثمَّ (ن) ثمَّ (یا أیها المزمل) إلى أن عدَّ الفتح، ثمّ المائدة، ثمّ البراءة، فجعل البراءة آخر سورة نزلت المائدة قبلها.

و روى ابن کثیر فی تفسیره (2/2) عن عبد اللَّه بن عمر: أنَّ آخر سورة أُنزِلت

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 445

سورة المائدة و الفتح- یعنی سورة النصر- و نقل من طریق أحمد و الحاکم و النسائی عن عائشة: أنَّ المائدة آخر سورة نزلت.

و بهذه کلّها تعرف قیمة ما رواه القرطبی فی تفسیره «1» (6/244)، و ذکره السیوطی فی لباب النقول «2» (ص 117) من طریق ابن مردویه و الطبرانی عن ابن عبّاس من أنَّ أبا طالب کان یرسل کلَّ یوم رجالًا من بنی هاشم یحرسون النبیّ حتى نزلت هذه الآیة (وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ‏)، فأراد أن یرسل معه من یحرسه،

فقال: «یا عمّ إنَّ اللَّه عصمنی من الجن و الإنس».

فإنّه یستدعی أن تکون الآیة مکیة، و هو أضعف من أن یقاوم الأحادیث المتقدّمة و الإجماع الآنف و نصوص المفسِّرین.