برداشت خلیفه درباره کیفر دزد
از زبان صفیه دختر ابو عبید آورده اند که به روزگار ابوبکر- خدا از وى خشنود باد- مردى دزدى کرد که یک دست و یک پا نداشت، پس ابوبکر- خدا از وى خشنود باد- خواست تا پاى دیگرش ببرد و دست او را واگذارد که با آن به شستشوى خود از آلودگى ها پردازد و او را سودمند افتد پس عمر گفت نه! سوگند به آن کس که جانم در دست او است باید دست دیگرش را ببرى پس بوبکر- خدا از وى خشنود باد- بفرمود تا دست دیگرش ببریدند.
و از قاسم پسر محمد آورده اند که بوبکر- خدا از وى خشنود باد- خواست تا پس از آنکه یک دست و یک پاى کسى را بریده بودند پاى دیگرش را ببرند و عمر- خدا از وى خشنود باد- گفت: بر بنیاد آئین نامه- دست او را باید ببرى «1»
از شگفتى ها است که خلیفه کیفر دزد را نمى داند با اینکه براى پاسدارى از آسایش همگان و آرامش روزگار و برکندن ریشه تباهى، از چشم گیرترین دستورهائى که باید دانست همین است و باز شگفت آور آنکه پیش از پیاده کردن برنامه اى که در ص 247 گفتیم به وى بسته اند شتابزده به دادرسى پرداخته، بى آن که در نامه خداوند و آئین نامه پیامبر بنگرد و از یاران وى آگاهى بخواهد و به مشورت پردازد.
و تازه آن کسى که در این پیش آمد وى را به راه راست آورده چرا خود پس از نشستن به جاى وى در آغاز کارش همین دستور را فراموش کرده و فرمانى همچون فرمان دوستش داده است؟ بنگرید به جلد ششم ص 136 از چاپ دوم.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج7، ص: 177