اما نماز خواندنش پشت سر هر که با قدرت مسلح بر خلق چیره گشته، و بر مسند قدرت سیاسى تکیه زده از نشانههاى جهل او است و دلیل بر این که در باره عبادات کم اطلاع بوده و به احکام دین ناپایبند، و شعائر اسلامى را به بازیچه گرفته و دستخوش وسوسه و تحریکات شیطان گشته و دل و دین به آن باخته است! با این کار ننگین و خلاف شرع در صدد برآمده نماز نخواندن خود را پشت سر امیر المؤمنین على (ع)- برترین انسان پس از پیامبر (ص) و یکى از دو مایه خیر- توجیه نماید، این کارش را که پشت سر امیر المؤمنین على (ع)- کسى که دوست داشتنیترین فرد براى خدا و پیامبر بوده و خدا او را معصوم و منزه خوانده است- نماز نخوانده و در عوض در نماز به حجاج آن دژخیم پلید و خدانشناس اقتدا کرده است خواسته با این «فتوا» ى مسخره و ننگین خویش توجیه کند که نماز خواندن پشت سر هر حاکم چیره و مسلطى روا است و نماز خواندن ضرورت ندارد که پشت سر امام بر حق و امیر المؤمنین و پیشواى عادل صورت گیرد!
سفیان ثورى از زبان سلمة بن کهیل نقل میکند که «من و ذر مرهبى «1» در باره حجاج اختلاف پیدا کردیم. او میگفت: مؤمن است. و من میگفتم: کافر است.»
حاکم نیشابورى در باره این روایت تاریخى میگوید: «روایتى صحیح است به دلیل این که مجاهد بن جبر- رضى اللّه عنه- به موجب روایتى که از طریق ابى سهل احمد قطان از اعمش در دست میباشد میگوید: بخدا! من شنیدم که حجاج بن یوسف میگفت: از عبد هذیل (یعنى عبد اللّه بن مسعود) در شگفتم که ادعا میکند که قرآنى را که از جانب خدا است میخواند. بخدا! آن فقط یکى از سرودهاى رزمى و ساختههاى ادبى اعراب است. بخدا! اگر دستم به عبد هذیل میرسید گردنش را میزدم» «2» و در روایتى که ابن عساکر آورده این افزوده هم هست: «… گردنش را میزدم و گر چه با دنده خوک شده، آنرا از حلقش بیرون میکشیدم».
ابن عساکر مینویسد: «حجاج در نطقى چنین گفت: از خدا تا میتوانید بپرهیزید، زیرا در آن اجرى نیست، و فرمان امیر المؤمنین عبد الملک را بگوش گیرید و اطاعت کنید، زیرا در آن اجر و پاداش هست. بخدا اگر به مردم دستور بدهم از در معینى از درهاى مسجد بیرون روند و بعد از در دیگر بیرون روند خون و مالشان برایم هدر خواهد بود» «1»
خود پسر عمر حدیث پیامبر اکرم (ص) را «در باره ثقفییى دروغساز و تبهکار» نقل و روایت کرده است یا این حدیث را که «در قبیله ثقیف (قبیله حجاج بن یوسف) دروغسازى تبهکار هست» «2» و متقدمان و متأخران همداستانند بر این که تبهکار مورد اشاره همان حجاج بن یوسف ثقفى است.
جاحظ مینویسد: «حجاج در کوفه نطق کرد و از کسانى یاد نمود که به- مدینه به زیارت مزار پیامبر خدا (ص) میروند، و گفت: مرگ بر اینها! به گرد پارههاى چوب و استخوان پوسیده طواف میکنند: چرا نمیروند به گرد کاخ امیر المؤمنین عبد الملک طواف کنند؟ مگر نمیدانند خلیفه خدا بهتر و برتر از پیامبر او است؟!» «3»
حافظ ابن عساکر مینویسد: «دو نفر با هم اختلاف پیدا کردند، یکى میگفت: حجاج کافر است. و دیگرى میگفت: مؤمنى گمراه است. از شعبى پرسیدند، به ایشان گفت: او مؤمن به بت و قدرت حاکمه ستمگر است، و کافر به خداى بزرگ!
از واصل بن عبد الاعلى در باره حجاج میپرسند، میگوید: از من در باره آن پیر مرد کافر میپرسید!
قاسم بن مخیمره میگوید: حجاج از اسلام میرمید!
عاصم بن ابى نجود میگوید: هیچ چیز مقدس و حرمتى براى خدا نماند که حجاج هتک ننمود!
طاووس میگوید: از برادران عراقى خویش در شگفتم که حجاج را مؤمن مینامند!» «1»
اجهورى میگوید: امام محمد بن عرفه و محققانى که پیرو اویند معتقدند که حجاج کافر بوده است. «2»
از همه اینها بگذریم و برسیم به روایات تاریخی که ترمذى و ابن عساکر از طریق هشام بن حسان ثبت کردهاند. میگوید: «در باره کسانى که حجاج زیر شکنجه کشته است آمار گرفتهاند، معلوم شده یکصد و بیست هزار نفرند «3»» «و در زندانهایش هشتاد هزار نفر محبوسند از آن جمله سى هزار زن.» «4»
این کشتارها و زندانها، پیش چشم پسر عمر قرار داشته و با دو چشمش آن را میدیده و در جریان بوده، و دوره حجاج را درک کرده و در حالى مرده که او به قتل و شکنجه و تبهکارى و خونریزى سرگرم بوده است!
آیا چنین موجود جنایتکار و جلاد خون آشامى، در خور این است که در نماز امام باشد و مقتداى مؤمنان آن هم به جاى سرور مؤمنان مولاى متقیان مظهر قدس و عفاف و پاکى و شرافت و بزرگى؟!
پسر عمر روزى که با حجاج -آن تبهکار سفاک- بیعت میکرد از یاد برده بود که وقتى به او گفتند: چرا با امیر المؤمنین عبد اللّه بن زبیر بیعت نمیکنى در حالى که مردم حجاز و بسیارى از اهالى شام با او بیعت کردهاند؟ جواب داده و عذر آورده و گفته بود: بخدا تا وقتى شما شمشیر به دست گرفته و خون مسلمانان را میریزید با شما بیعت نخواهم کرد؟! «5»
پسر عمر چطور با حجاج بیعت کرد با حجاجى که میدید دارد خون مسلمانان را میریزد و میآشامد خون تودههاى مردمى پاکدامن و شریف و دیندار، خونهاى پاک شیعه خاندان پاک پیامبر (ص)!؟ چگونه با او بیعت کرده حکومتش رابه رسمیت شناخت و شرعى شمرد و پشت سرش نماز جماعت خواند؟! او که قسم خورده بود تا اختلاف و جنگ داخلى برپاست، با هیچکس بیعت ننماید. چگونه و بموجب کدام کتاب آسمانى و کدام سنت سوگندش را زیر پا نهاد و با عبد اللّه بن زبیر بیعت کرد و پس از آنکه سران خوارج همان دشمنان اسلام و از دین برگشتگان امثال نافع بن ازرق و عطیة بن اسود و نجدة بن عامر با او بیعت کردند دست لرزانش را در دست عبد اللّه بن زبیر نهاد و او را خلیفه مسلمانان شناخت!؟ «1»
کاش من و همکیشانم میدانستیم مگر در شریعت اسلام جائى و مقامى براى غلبه و تسلط نظامى هست و این اعتبارى دارد تا مسلمان در امر نمازش که ستون دین است و برترین کار امت محمد (ص) بدان تکیه و استناد نماید؟! یا اقتدا در نماز جمعه و جماعت بر مدار تحقق بیعت و اجماع امت میگردد و بر این استوار است که کشمکش امام با مخالفانش و آنان که علیه وى سر بر داشتهاند از میان برخیزد؟! یا نه، این عذر و بهانهها- عذر و بهانههاى تراشیده پسر عمر!- خواب و خیال است و پندارهاى بیاساس و دروغها که بافته است؟! نابخردى پسر عمر را باش که میپندارد امت اسلام حرفهاى چرند او را باور خواهد کرد و او را در ارتکاب جنایاتش معذور خواهد شمرد غافل از این که عذر و بهانههایش بدتر از گناهانى است که مرتکب گشته، و خود هر چند عذر و بهانه بتراشد و براى تبرئه خویش تلاش نماید میداند که بیهوده است و هیچ از سهمگینى جنایاتش نمیکاهد.
این مرد چنان که ابن سعد و ابن حزم نوشتهاند، در مکه پشت سر حجاج بن یوسف ثقفى نماز میخوانده است. مینویسند: «پسر عمر پشت سر حجاج و نجده «2» نماز میخوانده است «3»» در حالی که یکى از خوارج بوده است و دیگرى زشتکارترین موجود روى زمین. این مطلب را ابو البرکات نیز ذکر کرده است. «4»
آیا براى پیشنمازى کسى از همه شایستهتر نیست که در تلاوت قرآن استادتر باشد و سنت شناستر؟! آیا در حدیث «صحیح» و ثابتى از پیامبر (ص) نیامده که «کسى باید پیشنماز مردم شود که در تلاوت قرآن استادتر باشد، و هر گاه در تلاوت همسان بودند آن که سنت شناستر است، و در صورتى که در سنت شناسى همطراز بودند آن که پیشتر هجرت کرده است و هر گاه با هم هجرت کرده بودند آن که زودتر مسلمان گشته است؟!» «1»
مگر فرمایش پیامبر (ص) نیست که «اگر از قبول شدن نمازتان خوشحال میشوید، باید بهترین شخصتان پیشنمازتان شود، زیرا پیشنمازتان نمایندهاى است که به درگاه پروردگارتان معین مینمائید؟!» «2» یا پسر عمر از این که نمازش در درگاه خدا قبول شود خوشحال نمیشد؟! یا از نماز حجاج بن یوسف و منبریهائى که او تعیین میکرد این را پسندیده و خوش داشته بود که على بن ابیطالب (ع) و پسر زبیر را لعنت میفرستادند؟! «3» یا چون میدانست که نماز و دیگر عبادات مایه تقرب هیچ مسلمانى را سود نمیدهد مگر با ایمان و عمل به ولایت على بن ابیطالب (ع) «4» و ضمنا خودش را خوب میشناخت و بیبهره از آن ولایت میدید میدانست که چه پشت سر پیشنماز عادل نماز بخواند و چه پشت سر آدم جائر و از دین برگشته در هر صورت نمازش پذیرفته درگاه الهى نخواهد بود و یکسان است؟!
او اگر واقعا ملاک صلاحیت پیشنمازى را غلبه و تسلط نظامى میدانست، پس چرا پشت سر مولا امیر المؤمنین على (ع) نماز نخواند و به حضرتش اقتدا ننمود در حالى که در جنگ جمل و جنگ نهروان غلبه با وى بود و در صفین نیز مغلوب نگشت، بلکه در حالیکه چیزى به غلبهاش نمانده بود عمروعاص حیلهاى به کار برده و جمعى از ساده لوحان را فریفت، و نى در همان حال اندیشمندان و صاحبنظران تردیدى به خود راه ندادند؟! تازه پیش از این جنگها بیعت عمومى براى خلافت على (ع) صورت گرفته و هیچ مخالف و معارض و رقیبى در میان نبود تا مسأله غالب و مغلوب بودن مطرح شود و امام عادل و بر حق به مسند خلافت تکیه زده بود، چرا در آن هنگام پسر عمر به وى اقتدا نکرده و او را به پیشنمازى برنگزید؟! در آن حال که کار خلافتش به تحقق پیوسته و بیعتش به انجام رسیده بود. اگر به راستى ملاکش براى اقتدا تحقق شرط بیعت بود چرا به وى اقتدا ننمود؟!
«نجده» خارجى کیست که پسر عمر پشت سرش نماز خوانده و به او اقتدا کرده است؟! و چه وقت بر همه کشورهاى اسلامى چیره گشته و غلبه کرده است؟! او چه اعتبار و ارزشى دارد و نماز خواندن پشت سرش چه اعتبارى دارد پشت سر کسى که از خوارج است و پیامبر (ص) خوارج را از دین بدر شده خوانده است و فرموده: «عدهاى از امتم قیام (خروج) خواهند کرد که قرآن میخوانند، ولى قرآن خواندن شما هیچ ربطى به قرآن خواندن آنها ندارد و نه نمازتان ربطى به نمازشان و نه روزهتان ربطى به روزهشان.
قرآن را در حالى میخوانند که میپندارند قرآن مخصوص ایشان است در حالى که علیه ایشان است. نمازشان از حلقشان فراتر نمیرود، و از دین چنان بدر میشوند که تیر از کمان». «1»
و فرموده: «در ادوار باز پسین، گروهى قیام میکنند کم سن و سال با آرزوهاى سفیهانه، گفتارشان بهترین گفتار مردم روى زمین است، قرآن میخوانند، دینشان از دهانشان فراتر نمیرود، از دین چنان بدر میشوند که تیر از کمان. بنابر این، هر جا یافتیدشان بکشیدشان، زیرا کشتنشان پاداشى براى کشندهشان نزد خدا و در قیامت دارد.» «2»
و فرموده: در میان امتم اختلاف و انشعاب پدید خواهد آمد. گروهى خوش گفتارند و بد عمل، قرآن میخوانند و از دهانشان فراتر نمیرود، از دین چنان بدر میشوند که تیر از کمان و باز جاى نمیآیند. آنها بدترین موجوداتند.
خوشا به حال کسى که آنها را بکشد یا بدستشان کشته شود. به کتاب خدا دعوت کنند در حالى که اهل قرآن نیستند. هر که آنها را بکشد از آنها به خدا نزدیکتر است. پرسیدند: اى پیامبر خدا! نشانهشان چیست؟ فرمود: تراشیدن موى سر» «1»
و فرموده: «از سوى مشرق گروهى بر میخیزند که دینشان چنین است:
قرآن میخوانند و از دهانشان فراتر نمیرود، از دین چنان بدر میشوند که تیر از کمان و دیگر به آن (اشاره به سینهاش) بر نمیگردند. نشانهشان تراشیدن موى (سر) است، پیاپى قیام میکنند تا به آخر برسند. بنابر این اگر آنها را یافتید بکشیدشان» «2» و به زودى گروهى چنین خواهند آمد: کتاب خدا را تلاوت میکنند در حالى که دشمن آنند، کتاب خدا را در حالى که سرشان تراشیده است میخوانند.
وقتى قیام کردند گردنشان را بزنید.» «3» و: «گروههائى از امتم سختگیرند و تند خوى، و زبانشان به قرآن روان، و (قرآن) از دهانشان فراتر نمیرود، از دین چنان بدر میشوند که تیر از کمان. بنابر این هر گاه دیدیدشان بکشیدشان چون هر که بکشدشان پاداش خواهد گرفت» «4» و «خوارج سگان دوزخند» «5» و این را سیوطى «در جامع الصغیر» از یک طریق «صحیح» شمرده است.
چه ارزشى دارد صحابییى که از آن همه حدیث «صحیح» که از پیامبر اکرم (ص) در باره پیمان شکنان و بیدادگران و از دین بدر شدگان رسیده پند نگیرد و به خود نیاید و براى آنها ارزشى قائل نگردد و چشم از آنها بپوشد و چراغ راهنماى راه دین و دنیایش نسازد و براى سرپیچى از دستورات مکرر و مؤکد پیامبر (ص) و تبرئه خویش از عدم شرکت در جهاد داخلى بهانه آورد که آنها «فتنه» است؟! «آیا مردم پنداشتهاند همین که بگویند ایمان آوردیم واگذاشته میشوند و به «فتنه» و بوته آزمایش در نمیآیند؟!» «1»
پسر عمر کیفر وظیفه نشناسى خویش و فرار از وظیفه بیعت با مولاى متقیان امیر مؤمنان (ع) را دید، کیفر این را که دست بیعت در دست مبارک و فرخنده پیشوائى که جان پیامبر اکرم (ص) شناخته شده- و پارهاى از وجودش- ننهاد و با آن خلیفه برحقى که در فرمانبرداریش مهاجران و انصار و خلق همداستان گشته بودند بیعت نکرد و پشت سرش نماز نگزارد و به پیرویش برنخاست. سزاى کارش این خفت و خوارى گشت که دست بیعت به حجاج تبهکار داد و بدین گونه پست و ذلیل گشت و بدتر از آن که آن دیکتاتور ددمنش و خود خواه او را پستتر از این دید که دست براى دریافت بیعتش دراز کند و پاى خویش به طرفش دراز کرد و پسر عمر با نهادن دست در پاى حجاج با او بیعت نمود! و خدا او را به خاطر امتناعش از نماز خواندن پشت سر على (ع) به اینطریق کیفر داد که پشت سر حجاج نماز خواند و به نجده از دین برگشته اقتدا کرد، و همین ذلت و خفت براى کیفر دنیائیش بس، و کیفر دردناک آخرت سختتر و دراز مدتتر است. و نیز این کیفر نصیبش گشت که حجاج بر او مسلط شد و او را کشت و سپس بر او نماز میت خواند «2»، چه نماز پذیرفتهاى و چه دعاى مستجابى که ستمگرى زشتکار و بیایمان بخواند!
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج10، ص: 74