اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۱ خرداد ۱۴۰۲

نظر عبدالله بن عمر درباره علت عدم یاری رسانی به علی(ع)

متن فارسی

عقیده پسر عمر در باره جنگ داخلی، و نماز
ابن سعد در «طبقات الکبری» روایتی از پسر عمر ثبت کرده است که می گوید: «من در هنگام آشوب داخلی به جنگ نمی پردازم و پشت سر هر کس که غلبه نماید نماز می خوانم.» «2»
ابن حجر می نویسد: «پسر عمر عقیده داشت که در هنگام آشوب داخلی باید از جنگ پرهیز کرد گر چه معلوم باشد کدامیک از دو طرف جنگ داخلی بر حق است و کدام بر باطل.» «3» ابن کثیر می نویسد: «در مدت آشوب داخلی هر حاکم و فرماندهی که می آمد پسر عمر پشت سرش نماز می خواند و زکات مالش را به او می پرداخت.» «4»
در اینجا ملاحظه می شود که پسر عمر چگونه با این حرف های غلط، می کوشیده موقعیت ناروا و ننگین خویش را در قبال جریانات داخلی جامعه اسلامی توجیه نماید و فرار خویش را از شرکت در جهاد مقدس و جنگ زیر پرچم امیر المؤمنین علی (ع) در جمل و صفین به بهانه این که آنها آشوب داخلی و «فتنه» بوده است بپوشاند و تبرئه نماید، غافل از این که با این توجیهات باطل و
گمراهگر، جنایت دیگری مرتکب می شود که جنایت و گناه سهمگین اولی را هم نمی شوید. آن نبردها و جنگ ها کجا «فتنه» و آشوب داخلی بوده که پسر عمر برای فریفتن افراد ساده لوح و عامی در برابرش اظهار تقدس نموده و دامن خویش را از آن پاک و برکنار ساخته است؟! واقعیت چنان بوده است که حذیفه یمانی- آن صحابی عظیم الشأن- گفته: فتنه و آشوب داخلی در صورتی که دینت را شناخته باشی به تو زیانی نمی رساند، فتنه (و آشوب داخلی گمراهگر و از دین بدر کن) در صورتی است که حق و باطل بر تو مشتبه گردد. «1»
پسر عمر مگر دینش را نشناخته و از دینشناسی به دور بود؟! یا مصداق فرمایش الهی بود که «نعمت خدا را می شناسند و بعد منکرش می شوند»؟! آیا پسر عمر از قرآن این آیه را نشنیده و نفهمیده بود: «هر گاه دو دسته از مؤمنان به جنگ پرداختند میانشان را به صلح آرید، بعد اگر یکی از آنها به دیگری تجاوز (مسلحانه) کرد با آن که تجاوز کرد بجنگید تا به حکم خدا باز آید. هر گاه باز آمد میانشان را با عدالت به صلح آرید و دادگری کنید، زیرا خدا دادگران را دوست می دارد»؟! «2» آیه ای که یک مرد عراقی به او فهماند و او را بیچاره و بی جواب ساخت تا برای نجات از منطق برانش پرخاش نمود که ترا چه باین آیه! برو گمشو! «3»
پسر عمر آیا هدایت را از ضلالت تمیز نمی داد، و برایش حق از باطل مشخص نگشته بود؟!
آیا تشخیص نمی داد کدامیک از آن دو جماعت متخاصم، تجاوز کار و مصداق «فئه باغیه» است؟! می پنداشت پیامبر گرامی به مسلمانان اطلاع داده و پیش گوئی فرموده بود که پس از وی فتنه ها و آشوب داخلی رخ می دهد و امتش را مثل پاره های ابر سیاه می پوشاند و فرا می گیرد «4» و معذالک امتش را در کشاکش آن بی راهنما
و بی دستور رها کرده است تا به گمراهی و هلاکت درآیند، و راه نجاتشان را ننموده و آنچه به راه حق می بردشان روشن نساخته و کلمه ای در این خصوص و در باره این مسأله خطیر و حیاتی به زبان نیاورده است؟
پیامبر رحمت آور، راهنمون برتر از این است و منزه از چنین پندارهای نابخردانه ای که پسر عمر در باره اش نماید. حضرتش هیچ بهانه ای برای بهانه جویان نگذاشت و راه هر عذر و گریز از وظیفه را بر وی افراد بسته و به همه امکان داده بود تا در کشاکش جنگ هائی که پس از وی در می گیرد دار و دسته تجاوزگر مسلح داخلی را بشناسند. و به همین روی، هر انسان دیندار، به روشنی دار و دسته تجاوز کار را از مجاهدان داخلی باز می شناخت.
امیر المؤمنین علی (ع) می فرماید: «این کار (یعنی جریانات داخلی جامعه (اسلامی) مرا سخت به خود مشغول و اهتمامم را جلب کرده و مرا به تفکر مداوم و بی خوابی واداشته بود و هر کار کردم آن را از ذهنم بدر کنم، نشد و دیدم راهی جز این در برابرم نیست که بجنگم یا به آنچه خدا بر محمد- صلی اللّه علیه- نازل گردانیده کافر شوم، زیرا خدای تبارک و تعالی راضی نمی شود که بندگانش وقتی در کشور (یا جهان) از اوامرش سرپیچی می شود ساکت باشند و گردن نهند و تصدیق نمایند و امر به معروف و نهی از منکر نکنند. بنابر این دیدم جنگیدن برایم آسان تر و تحمل پذیرتر از این است که در دوزخ زنجیرهای گران را بر تن هموار سازم» «1»
آیا پسر عمر گوشش را پنبه کرده بود تا آن ندای قدسی پر طنین توفان آسا را نشنود، بانگ رسائی را که خطاب به عائشه می گفت: «پنداری همین الان است که سگان «حوأب» به طرفت پارس می کنند، در حالیکه تو ظالمانه علیه علی می جنگی.»
و به همسرانش می فرمود: «پنداری همین الان است که سگان «حوأب» به طرف یکی از شما پارس می کنند. مبادا تو آن باشی ای دخترک سرخ گونه! (اشاره به عائشه)»
و به عائشه که: «مواظب باش تو آن نباشی!»
و به زبیر: «تو با علی می جنگی در حالی که به او ستم روا میداری»
و پیش بینی فرمود که «بعد از من جماعتی علیه علی می جنگند که خدا عهده دار جهاد علیه آنها است. بنابر این هر کس نتوانست با دست علیه آنها جهاد کند (یعنی جهاد مسلحانه) باید با زبان علیه آنها جهاد نماید، و هر کس با زبان نتوانست با دلش (یعنی عواطفش) و پائین تر از این چیزی (و مرتبه ای) نیست.» آری، پسر عمر واقعا با تمام قدرت و امکانش و تا توانست با زبان و دل و عواطفش جهاد کرد، منتهی بر خلاف این فرمایش پیامبر خدا علیه علی (ع) و به نفع بدخواهان و دشمنان حضرتش!
به علی (ع) فرمود: «علی! تو با دار و دسته تجاوز کار داخلی خواهی جنگید در حالیکه تو بر حق هستی، بنابر این کسی که ترا در آن هنگام یاری ننماید از (امت) من نیست.»
و فرمود: «پس از من با پیمان شکنان و بیدادگران و از دین بدرشدگان خواهی جنگید» و «تو قهرمان جنگی عربی و رزمنده علیه پیمان شکنان و از دین بدر شدگان و بیدادگران»
چون چشمش به علی (ع) افتاد به «ام سلمه» فرمود: «این بخدا پس از من با بیدادگران و پیمان شکنان و از دین بدر شدگان خواهد جنگید»
به علی (ع) وصیت کرد که «پس از وی با بیدادگران و پیمان شکنان و از دین بدر شدگان بجنگد» «1»
به یارانش فرمود: «در میان شما کسی هست که همانگونه که من بر سر نزول قرآن جنگیدم، بر سر تأویل و تفسیرش خواهد جنگید». ابو بکر پرسید: او منم ای رسول خدا؟ فرمود: نه. عمر پرسید: او منم ای رسول خدا؟ فرمود: نه، بلکه آن کفشدوز است. و در آن حال کفشش را داده بود علی بدوزد. «2»
به عمار یاسر فرمود: «ترا دار و دسته تجاوز کار داخلی خواهند کشت» و
عملا دار و دسته معاویه او را کشتند.
ابو ایوب انصاری و ابو سعید خدری و عمار یاسر گفته اند: رسول خدا (ص) به ما دستور داد با پیمان شکنان و بیدادگران و از دین بدر شدگان بجنگیم. پرسیدیم:
ای پیامبر خدا! دستور می دهی همراه چه کسی با آنها بجنگیم؟ فرمود: همراه علی بن ابیطالب و احادیث بسیار دیگر که در جلد سوم از آن یاد کردیم.
گرفتیم پسر عمر، هیچیک از این همه حدیث مسلم و ثابتی که از پیامبر اکرم رسیده نشنیده باشد، آیا این را هم نشنیده و ندیده و باور نکرده بود که توده عظیمی از مجاهدان بدر و اصحاب عالیقدر و پیشاهنگ، علیه پیمان شکنان و بیداد گران می جنگیدند و فرمایشات پیامبر (ص) را در وجوب شرکت در جهاد و جنگ علیه آنها به زبان داشتند و به بانگ بلند نشر می نمودند و می گفتند آنان را به جنگ علیه این دار و دسته های گردن کش دعوت و تحریض کرده است بر ضد آنها که علیه امام پاک و بر حق قیام کرده اند؟!
کدام جنایت و گناه بالاتر از این هست که پسر عمر مرتکب گشته با نوشتن این مطلب در نامه ای به معاویه که « (علی) کاری پیش آورده که در باره اش پیامبر خدا (ص) به ما وصیت و سفارشی ننموده است، و به همین جهت من متوسل به عدم حرکت گشتم، و اندیشیدم که اگر این هدایت و بر طریق دین بود فضیلتی را ترک کرده ام و هر گاه ضلالت و از طریق دین بدر بود از شری نجات یافته ام.» «1»
مگر بانگ رسای پیامبر گرامی به گوش پسر عمر نخورده بود که «علی با حق (اسلام) است و حق با علی. و هرگز از هم جدا نخواهند گشت تا در قیامت بر حوض با من ملاقات نمایند»؟
یا این ندای گهر بارش که «علی با حق است و حق با او و بر زبانش، و حق بدانسو می گردد که علی بگردد»
و فرمایشش به علی (ع) که «حق با تو است و حق بر زبانت روان و در دلت و در چهره ات، و ایمان چنان با گوشت و خونت آمیخته است که با گوشت و خونم آمیخته»
یا فرمایشش اشاره به علی (ع) که «حق با آن است، حق با آن است، به هر سو که بگردد می گردد»
و «علی با قرآن است و قرآن با وی، از هم جدا نمیشوند تا بر حوض با من ملاقات نمایند».
و خطابش به علی (ع) که «گوشتت گوشت من است و خونت خونم، و حق با تو (و همراهت).»
و پیش گوئیش: «پس از من فتنه به وقوع خواهد پیوست، چون به وقوع پیوست دور علی بن ابیطالب را بگیرید، زیرا او اولین کسی خواهد بود که در قیامت با من دیدار خواهد کرد و او بزرگترین راستگو (صدیق اکبر) است و فاروق (و تمیزگر) این امت که حق را از باطل تمیز می دهد و جدا می سازد، و او رهبر محبوب مؤمنان است و پول رهبر محبوب منافقان!» «1»
فرمایشش به علی (ع) و همسر و دو فرزند گرامیش: «من با هر که بجنگید در جنگم و با هر که در آشتی باشید در آشتی»
و: «من با هر که با شما بجنگد در جنگم و با هر که با شما در آشتی باشد در آشتی»
و در حالی که در چادری گرد هم بودند خطاب به مسلمانان فرمود: «توده مسلمانان! من با هر که با اهل آن چادر در آشتی باشد آشتی ام و با هر که با ایشان در جنگ باشد در جنگ، دوستدار هر که دوستشان بدارد، و هیچکس دوستشان نمی دارد مگر آن که نیایی خوشبخت داشته باشد و میلاد فرخنده و پاک، و هیچکس دشمن نمی داردشان مگر آن که نیایی تیره بخت داشته باشد و میلادی پست و تباه»
و در حالی که زیر بغل علی (ع) را گرفته بود فرمود: «این فرمانده نیکان است و جنگنده علیه زشتکاران بیدادگر، هر که یاریش کند پیروز است و هر که خوار گذاردش خوار مانده» «2»
یا نطقی که در حجة الوداع در حضور یکصد هزار یا بیشتر ایراد کرده
فرمود: «هر که من مولای اویم این علی مولای او است. خدایا! هر که او را دوست می دارد دوست بدار، و هر که او را دشمن می دارد دشمن بدار، هر که را یاریش می کند یاری کن، و هر که را خوار می گذاردش خوار و بی دفاع گذار، هر که را دوستش می دارد دوست بدار، و هر که را به او کینه می ورزد مورد کینه ات قرار بده، و حق را با او بگردان به هر سو که بگردد» «1»
و دیگر احادیث که فراوان است و زبانزد خاص و عام.
آیا پسر عمر، از همه این احادیث و فرمایشات راهنمون بدور بود که پنداشت شرکت در آن مجاهدات، دخالت در جنگی دنیوی یا فتنه و آشوب داخلی است که حق از باطل و راه درست از ناصواب آشکار و متمایز نیست و جنگی است بر سر سلطنت و حکومت؟ «2» یا آن فرمایشات گهر بار را شنیده بود و با علم به آن در سکوت و بیطرفی و بی مبالاتی خویش لجاجت می نمود و آن احادیث را نشنیده می گرفت و گوش هوشش را به کری میزد؟! در هر دو صورت در برابر نص و دستور صریح به اجتهاد و اتخاذ رأی پرداخته، کاری که هیچ دیندار پایبندی نمی پسندد.
این شخص با کمال تأسف، سرانجام از کرده اش پشیمان گشته به گاهی که پشیمانی سودی ندهد، و دریغ خورده که چرا در جنگ های داخلی جانب امیر المؤمنین علی (ع) را نگرفته و بیاریش برنخاسته و بیطرفی و بلا تکلیفی نموده است. می گفته: «از هیچ کاری در زندگی دنیا افسوس نمی خورم جز این که با دار و دسته تجاوز کار داخلی نجنگیدم» یا به عبارتی: «بر هیچ کاری افسوس نمی خورم جز بر این که همراه علی با دار و دسته تجاوز کار داخلی نجنگیدم» و به عبارتی دیگر: «بر از دست رفتن هیچ فرصت دنیوی افسوس نمی خورم جز این که همراه علی با دار و دسته تجاوز کار داخلی نجنگیدم» یا به هنگام مرگش گفت:
«در دل خویش از هیچیک از کارهای دنیوی دریغ و حسرتی نمی بینم جز این که همراه علی بن ابیطالب- رضی اللّه عنه- با دار و دسته تجاوز کار داخلی
نجنگیدم» یا به عبارتی که ابن ابی جهم روایت کرده گفت: «بر هیچ چیز دریغ نمی خورم جز بر این که جنگیدن با دار و دسته تجاوز کار داخلی همراه علی- رضی اللّه عنه- را ترک کردم» «1»
بیهقی در «سنن» گفته حمزه پسر عبد اللّه بن عمر را ثبت کرده است.
می گوید: «با عبد اللّه بن عمر نشسته بودیم. مردی عراقی پیش او آمده گفت:
من بخدا خیلی مایل بودم که رویه و کردار ترا پیش گیرم و در کار کناره گرفتن از مردم از تو پیروی نمایم و از شر و آشوب تا می توانم بپرهیزم، لکن آیه محکم و صریحی از کتاب خدا خواندم که در دلم اثر کرد و نشست» می خواهم در باره این آیه برایم توضیح دهی. آیا این فرمایش خدای تعالی را دیده ای: هر گاه دو دسته از مؤمنان به جنگ پرداختند میانشان را به صلح آرید، بعد اگر یکی از آنها به دیگری تجاوز (مسلحانه) کرد با آن که تجاوز کرده بجنگید تا به حکم خدا باز آید. هر گاه باز آمد میانشان را با عدالت به صلح آرید و دادگری کنید، زیرا خدا دادگران را دوست می دارد «2». راجع به این آیه آنچه می دانی برایم بگو.
عبد اللّه بن عمر گفت: ترا چه به این حرف ها! برو گمشو! آن مرد برخاسته برفت تا از دیده ما پنهان گشت، آن وقت عبد اللّه بن عمر رو به ما کرده گفت:
در دل خویش از هیچیک از کارهای مربوط به این امت احساس ناراحتی ندارم جز این که آن طور که خدای عز و جل به من دستور داده با این دار و دسته تجاوز کار داخلی نجنگیدم» «3»
این دلیل و حجتی است که بر زبان پسر عمر جاری گشته و پشیمانی و ناراحتی وجدانش را بر نموده است. آیا این حجت و حقیقت قاطع و روشن در دلش هم اثر کرده و او را به تغییر رویه واداشته است یا نه؟! نمی دانم!
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 68

متن عربی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 68

رأی ابن عمر فی القتال و الصلاة:

و منها: أخرج ابن سعد فی الطبقات الکبری «2» (4/110) طبعة لیدن عن ابن عمر أنّه کان یقول: لا أُقاتل فی الفتنة، و أُصلّی وراء من غلب. و قال ابن حجر فی فتح الباری «3» (13/39): کان رأی ابن عمر ترک القتال فی الفتنة و لو ظهر أنّ إحدی الطائفتین محقّة و الأخری مبطلة. و قال ابن کثیر فی تاریخه «4» (9/5): کان فی مدّة الفتنة لا یأتی أمیراً إلّا صلّی خلفه، و أدّی إلیه زکاة ماله.

یتراءی هاهنا من وراء ستر رقیق تترّس ابن عمر بأُغلوطته هذه عن سُبّة تقاعده عن حرب الجمل و صفّین مع مولانا أمیر المؤمنین، ذاهلًا عن أنّ هذه جنایة أخری لا یُغسل بها دنس ذلک الحوب الکبیر، متی کانت تلکم الحروب فتنة حتی یتظاهر ابن عمر تجاهها بزهادة جامدة لاقتناص الدهماء؟ و الأمر کما قال حذیفة الیمانی ذلک الصحابی العظیم: لا تضرّک الفتنة ما عرفت دینک، إنّما الفتنة إذا اشتبه

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 69

علیک الحقّ و الباطل «1».

أوَ کان ابن عمر بمنتأی عن عرفان دینه؟ أو کان علی حدّ قوله تعالی: (یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها

) «2» و هل کان ابن عمر لم یعرف من القرآن قوله تعالی: (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی ءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ

) «3» و قد أفحمه رجل عراقیّ بهذه الآیة و حیّره، فلم یحر ابن عمر جواباً غیر أنّه تخلّص منه بقوله: مالک و لذلک؟ انصرف عنّی. و سیوافیک تمام الحدیث.

هلّا کان ابن عمر بان له الرشد من الغیّ، و لم یک یشخّص الحقّ من الباطل؟ و هلّا کان یعرف الباغیة من الفئتین؟ و هل کان یزعم بأنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أخبر عن الفتن بعده و أنّها تغشی أمّته کقطع اللیل المظلم «4»، و ترک الأمّة مغمورة فی مدلهمّاتها، هالکة فی غمراتها، و لم یعبّد لها طریق النجاة، و ما رشّدها إلی مهیع الحقّ، و لم ینبس عمّا ینجیها ببنت شفة؟ حاشا نبیّ الرحمة عن ذلک، و هو صلی الله علیه و آله و سلم لم یُبق عذراً لأیّ أحد من عرفان الباغیة من الطائفتین فی تلکم الحروب، و لم یک یخفی حکمها علی أیّ دینیّ،

قال مولانا أمیر المؤمنین: «لقد أهمّنی هذا الأمر و أسهرنی، و ضربت أنفه و عینیه فلم أجد إلّا القتال أو الکفر بما أنزل اللَّه علی محمد- صلّی اللَّه علیه و آله-، إنّ اللَّه تبارک و تعالی لم یرضَ من أولیائه أن یُعصی فی الأرض و هم سکوت مذعنون، لا یأمرون

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 70

بالمعروف و لا ینهون عن المنکر، فوجدت القتال أهون علیّ من معالجة الأغلال فی جهنّم» «5»

 

. أ کان فی أُذن ابن عمر وقر عن سماع ذلک الهتاف القدسیّ بمثل

قوله صلی الله علیه و آله و سلم لعائشة «کأنّی بک تنبحک کلاب الحوأب، تقاتلین علیّا و أنت له ظالمة»؟

و قوله لزوجاته: «کأنّی بإحداکنّ قد نبحها کلاب الحوأب، و إیّاک أن تکونی أنت یا حمیراء»؟

و قوله لها: «انظری أن لا تکونی أنت»؟

و قوله للزبیر: «إنّک تقاتل علیّا و أنت ظالم له»؟

و قوله: «سیکون بعدی قوم یقاتلون علیّا علی اللَّه جهادهم، فمن لم یستطع جهادهم بیده فبلسانه، فمن لم یستطع بلسانه فبقلبه، لیس وراء ذلک شی ء»

حقّا جاهد ابن عمر فی الخلاف علی قول رسول اللَّه هذا، بلسانه و قلبه ما استطاع؟

و قوله لعلیّ: «یا علیّ ستقاتل الفئة الباغیة و أنت علی الحقّ، فمن لم ینصرک یومئذ فلیس منّی»؟

و قوله له: «ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین»؟

و قوله له: «أنت فارس العرب و قاتل الناکثین و المارقین و القاسطین»؟

و قوله لأُمّ سلمة لمّا رأی علیّا: «هذا و اللَّه قاتل القاسطین و الناکثین و المارقین من بعدی»؟

و عهده إلی علیّ علیه السلام أن یقاتل بعده القاسطین و الناکثین و المارقین «6»؟

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 71

و قوله لأصحابة: «إنّ فیکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله» قال أبو بکر: أنا هو یا رسول اللَّه؟ قال: «لا». قال عمر: أنا هو یا رسول اللَّه؟ قال: «لا، و لکن خاصف النعل». و کان أعطی علیّا نعله یخصفها «1»

 

. و قوله لعمّار بن یاسر: «تقتلک الفئة الباغیة»

. و قد قتلته فئة معاویة.

و قول أبی أیّوب الأنصاری، و أبی سعید الخدری، و عمّار بن یاسر: أمرنا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین. قلنا: یا رسول اللَّه أمرت بقتال هؤلاء مع من؟ قال: «مع علیّ بن أبی طالب»

. إلی أحادیث أخری ذکرناها فی الجزء الثالث (ص 192- 195) هب أنّ ابن عمر لم یکن یسمع شیئاً من هذه الأحادیث الثابتة عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، أ وَ ما کان یسمع أیضاً، أ وَ ما کان یصدّق أُولئک الجمّ الغفیر من البدریّین أعاظم الصحابة الأوّلین، الذین حاربوا الناکثین و القاسطین و مل ء أسماعهم عهد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلیهم، و أمره إیّاهم بقتال أولئک الطوائف الخارجة علی الإمام الحقّ الطاهر؟ فأیّ مین أعظم ممّا جاء به ابن عمر فی کتاب له إلی معاویة من قوله: أحدث علیّ أمراً لم یکن إلینا فیه من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عهد، ففزعت إلی الوقوف. و قلت: إن کان هذا هدیً ففضل ترکته، و إن کان ضلالة فشرّ منه نجوت «2»؟

و هل ابن عمر کان یخفی علیه هتاف الصادع الکریم:

 «علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ، و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض یوم القیامة»؟

أو قوله: «علیّ مع الحقّ و الحقّ معه و علی لسانه، و الحقّ یدور حیثما دار

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 72

علیّ»؟

أو قوله لعلیّ: «إنّ الحقّ معک و الحقّ علی لسانک. و فی قلبک و بین عینیک، و الإیمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی»؟

أو قوله مشیراً إلی علیّ: «الحقّ مع ذا، الحقّ مع ذا، یزول معه حیثما زال»؟

أو قوله: «علیّ مع القرآن و القرآن معه لا یفترقان حتی یردا علیّ الحوض»؟

أو قوله لعلیّ: «لحمک لحمی، و دمک دمی، و الحقّ معک»؟

أو قوله: «ستکون بعدی فتنة فإذا کان ذلک فالزموا علیّ بن أبی طالب، فإنّه أوّل من یصافحنی یوم القیامة، و هو الصدّیق الأکبر، و هو فاروق هذه الأمّة، یفرق بین الحقّ و الباطل، و هو یعسوب المؤمنین، و المال یعسوب المنافقین» «3»؟

أو قوله لعلیّ و حلیلته و شبلیه: «أنا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم»

. أو قوله لهم: «أنا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالمکم»؟

أو قوله و هم فی خیمة: «معشر المسلمین أنا سلم لمن سالم أهل الخیمة، حرب لمن حاربهم، ولیّ لمن والاهم، لا یحبّهم إلّا سعید الجدّ، طیّب المولد، و لا یبغضهم إلّا شقیّ الجدّ، ردیّ الولادة»؟

أو قوله و هو آخذ بضبع علیّ: «هذا أمیر البررة، قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله» «4»؟

أو قوله فی حجّة الوداع فی ملأ من مائة ألف أو یزیدون: «من کنت مولاه فهذا

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 73

علیّ مولاه، اللّهم والِ من والاه، و عادِ من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله و أحبّ من أحبّه، و أبغض من أبغضه، و أدر الحقّ معه حیث دار» «5»

 

. إلی أخبار جمة ملأت ما بین الخافقین، فهل ابن عمر کان بمنتأی عن هذه کلّها فحسب تلکم المواقف حرباً دنیویّة أو فتنة لا یعرف وجهها، قتالًا علی الملک «6»؟ أو کان تُتلی علیه ثم یُصرّ مستکبراً کأن لم یسمعها، کأنّ فی أذنیه وقراً، و علی کلّ تقدیر لم یک رأیه إلّا اجتهاداً فی مقابل النصّ، لا یصیخ إلیه أیّ دینیّ صمیم.

و من المأسوف علیه أنّ الرجل ندم یوم لم ینفعه الندم عمّا فاته فی تلکم الحروب من مناصرة علیّ أمیر المؤمنین، و کان یقول: ما أجدنی آسی علی شی ء من أمر الدنیا إلّا أنّی لم أُقاتل الفئة الباغیة. و فی لفظ: ما آسی علی شی ء إلّا أنّی لم أُقاتل مع علیّ الفئة الباغیة. و فی لفظ: ما أجدنی آسی علی شی ء فاتنی من الدنیا إلّا أنّی لم أُقاتل مع علیّ الفئة الباغیة. و فی لفظ: قال حین حضرته الوفاة: ما أجد فی نفسی من أمر الدنیا شیئاً إلّا أنّی لم أُقاتل الفئة الباغیة مع علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه. و فی لفظ ابن أبی الجهم: ما آسی علی شی ء إلّا ترکی قتال الفئة الباغیة مع علیّ رضی الله عنه «7».

و أخرج البیهقی فی سننه (8/172) من طریق حمزة بن عبد اللَّه بن عمر قال: بینما هو جالس مع عبد اللَّه بن عمر إذ جاءه رجل من أهل العراق فقال: یا أبا عبد الرحمن إنّی و اللَّه لقد حرصت أن أتسمّت بسمتک، و أقتدی بک فی أمر فرقة الناس، و أعتزل الشرّ ما استطعت، و إنّی أقرأ آیة من کتاب اللَّه محکمة قد أخذت بقلبی فأخبرنی عنها،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 74

أ رأیت قول اللَّه تعالی: (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی ءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ ) أخبرنی عن هذه الآیة. فقال عبد اللَّه: و مالک و لذلک؟ انصرف عنّی، فانطلق حتی تواری عنّا سواده، أقبل علینا عبد اللَّه بن عمر فقال: ما وجدت فی نفسی من شی ء من أمر هذه الأُمّة ما وجدت فی نفسی أنّی لم أُقاتل هذه الفئة الباغیة کما أمرنی اللَّه عزّ و جلّ.

هذه حجّة اللَّه الجاریة علی لسان ابن عمر و نفثات ندمه، و هل أثّرت تلکم الحجج فی قلبه؟ و صدّق الخبر الخبر یوماً ما من أیّامه؟ أنا لا أدری.