کتاب « انصاف عثمان » ، نوشته محمد جاد المولى و بی انصافی هایش
این کتاب از سراب فریبنده تر است و اثرى از انصاف در آن نیست. زنجیره اى از روایات تاریخى ساختگى و دستبرد خورده را بهم بسته و نامش را تحقیق تاریخى دقیق و منصفانه گذاشته است. با وجود این درمقدمه کتابش می گوید : ” زندگانى عثمان و تاریخ عصر او و انقلابى را که علیه او شده مورد تحقیق و بررسى قرار داده ام و از روایات دروغین تاریخى پرهیز نمودم و آنچه را مایه درس و عبرت بود مد نظر قرار دادم و علل اصلى هر واقعه را هر چند شبهناک و پیچیده بود پى جستم و بر نمودم. به نوشته مورخان اکتفا ننمودم بلکه نظر از نوشته آنان دورتر بردم و شخصیت وى را تحلیل و تشریح کردم و رابطه اش را با انقلابى که علیه وى رخ داده مشخص ساختم و احوال مسلمانان را بررسى کردم که به آسایش و ثروت دست یافته بودند و گام به هر سرزمین و دیار نهاده و با اقوام غیر عرب درآمیخته و خلق و خوى آنان را گرفته بودند، و نیز احوال قریش را و چند دستگى و کشمکشى را که میانشان بر سر ریاست و به دست گرفتن قدرت پدید آمده بود و رابطه آن را به تعدى و شورشى که علیه خلیفه صورت گرفت بیان داشتم، و آشوبى را که دشمنان عثمان و اسلام در استانها به پا کرده بودند تشریح نمودم و وقایع را از یکدیگر تفکیک و متمایز ساختم تا علل معین آن آشوب بدست آمد. از این هم غافل نماندم که خرده هائى را که بر عثمان گرفته اند به شرح آورم و در حق وى انصاف دهم که کجا و در کدامین موارد بی گناه بوده است. عثمان حق دارد که براى خود و عصرش بررسى وافى شود و دهها کتاب به این زمینه اختصاص یابد، زیرا وى خلیفه اى است که حقش پایمال گشته و درباره اش بناحق قضاوت شده است با وجودی که در ایمان به اسلام پیش قدم بوده و فضائل و کارهاى نیکو از او بروز کرده و دوره اش دوره انتقال و تزلزل و انقلاب سیاسى و اجتماعى بوده است.
گرچه جانب احتیاط و دقت را گرفته و از لغزشها خویش را پائیده ام باز ممکن است دچار خطا و لغزش شده باشم. با این همه کوشش فکرى خود را تا توانسته ام بکار برده ام تا نظرى صائب ارائه کنم. امیدوارم در ترسیم تصویرى روشن از این دوره تاریخ اسلامى که آکنده از درس و پند و عبرت است توفیق یافته باشم. و خدا مددکار است. ” این الفاظى و عبارت پردازى است و دم زدنش از حسن نیت و علاقه به موفقیت علمى . لکن پاى گردآورى روایات تاریخى و تالیف که رسیده مثل خار کنى عمل کرده که در شب از هر چه یافته بنه اى فراهم کرده باشد و بدون اینکه در سند و متن روایات دقت و سنجشى به عمل آورد به هر چه رسیده تکیه زده و استناد جسته تا نظرى تعبیه کرده است، نه سره از ناسره جدا کرده و در شناخت مفهوم حقیقى اسناد تاریخى همت یا درایتى نموده است، نه حدیث شناس بوده تا بتواند به روایت صحیح و مسلم دست یابد و از مجعولات با آب و تاب بپرهیزد و نه بصیرتى داشته تا به نیرنگ هائى که در تاریخ به کار رفته پى برد و نه علمى که پایش را بر طریق مستقیم وصول به حقیقت جدید استوار دارد. همینطور در بافته ها و جعلیاتى که طبرى و دیگران نوشته اند لولیده و آنها را اصول مسلم پنداشته و وحى منزل . فضائلى را که اموى نسبان یا اموى مسلکان براى وابستگان خویش جعل کرده اند راست شمرده و در اظهار نظر بر آنها اعتماد نموده است. گرچه خیلى تلاش کرده و فکرش را بکار انداخته متاسفانه به نتیجه مطلوب نرسیده است و از این مرحله از تاریخ اسلامى تصویرى ساخته است تیره و تار با خطوطى به هم ریخته و رنگ هائى به هم آویخته، تصویرى تهى از هر گونه پند و درس و عبرت آموزى . سخن درباره عبد الله بن سبا را به درازا کشانده و همه آن شورشها و کشمکشها را زیر سر او دانسته و پنداشته فکر مخالفت با عثمان را او طرح ریخته و در شهرها پراکنده است تا اکثریت اصحاب پیامبر “ص” به بانگ شعار آن بدعت گزار خیره راى به تحریک و تلاش افتاده اند و سر به نیرنگ آن یهودى گستاخ آشوب گر سپرده اند. می نویسد : ” در این هنگام عبد الله بن سبا به آن پیرمرد زاهد “یعنى ابوذر” راه می یابد و افکارش را در انجمن و جلسات او مطرح می سازد و او را در مورد حکومت مى فریبد و علیه توانگران بر می انگیزد و بنا می کند به این وسوسه که ابوذر، از معاویه تعجب نمی کنى که می گوید : ثروت، مال خدا است، و همه چیز مال خدا است ؟ پندارى می خواهد به خود اختصاص دهد و از مسلمانان سلب کند و نام مسلمانان را از بین ببرد. بدینگونه ابوذر به راه تبلیغ براى یک سوسیالیسم افراطى افتاد. توانگران را مجبور می کرد به فقیران کمک کنند و از ثروتشان به نفع آنان چشم بپوشند. از احسانى که اسلام گفته به فقیران بکنید وسیله اى ساخت براى سلب دارئى توانگران. در حالیکه مقصود اسلام این نیست که ثروت توانگران را از چنگشان بدر کند، بلکه خداى متعال می فرماید : و کسانى که در دارائیشان حقى معین براى گدا و محروم هست. و این علاوه بر زکات است. ” در جاى دیگر می نویسد : ” عمار یاسر به مصر رفت. مردم مصر از استاندارشان ناراضى بودند و هر نسبتى به او می دادند . پیروان ابن سبا با مهارت وزرنگى توانستند عمار را با سخنان دروغین و فریبنده گول بزنند. علاوه بر این عمار خودش کینه اى از عثمان در دل داشت زیرا وقتى با عباس بن عتبه بن ابى لهب مشاجره کرده و به هم بد زبانى نموده بودند قانون الهى را در مورد عمار اجرا کرده بود به همین جهت عمار یاسر از مصر نزد عثمان برنگشت و مشاهدات خود را در آن سامان به وى گزارش نداد و به پیروان عبد الله بن سبا ملحق شد. “
این یک صفحه از تاریخى است که آن استاد نوشته است و پاره اى از تصویر روشن و دقیقى که موفق به ترسیم آن گشته است. این همان پند و درس عبرت آموزى است که در نظر داشته و مقصودش بوده است. خواننده عزیز آیا متوجه است که این وراج یاوه سرا از کدام ابوذر و عمار حرف می زند که چنین گستاخانه و بى مطالعه و حساب نشده حرف می زند و حرف دهنش را نمی فهمد؟ معلوم نیست این مرد چرا وارد بحث هاى مشکل و مهم و خطرناکى شده که محققان تیزبین و مو شکاف و ناقدان زیرک در آن سرگشته اند؟ چرا با همه کم اطلاعى و بى خبریش از احوالات رجال و قدر و منزلت قهرمانان امت و بدون این که به روحیات و شخصیت برترین انسانها و اصحاب پاکدامن و شریف پى برده باشد و بداند که تا چه پایه دیندار بوده اند به بررسى تاریخ حیاتشان همت گماشته است؟ و چگونه با همه بى بهرگیش از حدیث شناسى و دین شناسى و علم تاریخ وارد این گونه مباحث و موضوعات شده است؟
مى بینیم دامن بالا زده و کمر به دفاع از افراد مورد نظر خویش بسته و در این کار از تهمت زدن و آلودن دامن پاک اصحاب عادل و راست رو ابائى ننموده است. در جلد هشتم روایت آن مرد در حق ابوذر را بررسى کرده و نشان دادیم ساختگى است و آنها که از قولشان نقل شده است و اسمشان در سند آمده کسانى هستند که اهل فن حدیث و تاریخ بى اعتبارشان می شمارند ، و در این جلد سخن قطعى درباره شان گفتیم و در گفتارى که به عنوان عمار یاسر داشتیم ثابت کردیم که او هرگز به مصر نرفته است، و روایتى که استاد به آن استناد کرده بى پایه است. وانگهى عمار یاسر برتر از این است که به خاطر اجراى حکم خدا و قانون جزاى اسلام کینه کسى را به دل بگیرد. آیا این نویسنده که قرآن در اختیار داشته نظرش را با آیه اى که در حق عمار یاسر فرود آمده مطابقت داده و سنجیده است یا نه؟ آیا پیش از اتخاذ نظر و راى در حق عمار هیچ به فرمایشات پیامبر گرامى اندیشیده است که ” عمار از سر تا قدمش آکنده از ایمان است “، ” عمار با حق “یعنى اسلام” است وحق “یا اسلام” با او است و عمار بهر سو که حق بگردد می گردد “، ” عمار هر گاه میان دو کار مخیر شود حتما آن را که به هدایت “و راه راست دین” نزدیکتر باشد بر می گزیند ” و بسیار فرمایشات دیگر که زینت بخش همین جلد ساختیم و آن روایات جعلى و یاوه ها را به زباله دان مى افکند؟
وى در تبرئه عثمان حرف هاى مختصر ولى گنده زده است، حرف هائى که دسائس غرض ورزان و تحریف گرانى را که حقایق تاریخى را مسخ کرده اند در لابلاى خود دارد. این دسائس تبهکارانه که علیه حقایق تاریخى و به قصد تحریف و مسخ آن صورت گرفته است فقط آدم بى اطلاع و بی سواد را می تواند بفریبد و تنها نویسندگان ناشى و تازه پا ممکن است به دام آن بیفتند و حقائق را وارونه بپندارند، چنانکه همین ” استاد ” به دامش افتاده است. می نویسد : ” حقیقت مسلم این است که ولید در سال 25 هجرى یعنى اولین سال حکومت عثمان – به استاندارى تعیین شده است، و ناقدان و مورخان بر این متفقند که عثمان در شش ساله اول حکومتش مورد هیچگونه انتقاد و حمله اى قرار نگرفته است زیرا در پى مصلحت عمومى بوده و مقامات را به افراد لایق مى سپرده و میان خویشاوند و غیر خویشاوندش فرقى در این کار نمی گذاشته است “.
ادعاى دروغین اجماع و اتفاق نظر و هم داستانى کارى است که این جماعت نسل اندر نسل و در طول قرون مرتکب شده اند. کتاب هاى فقه و علم کلام و حدیث و تاریخ پر است از ادعاى اجماع و اتفاق نظر هر که در کتاب « المحلى » اثر ابن حزم اندلسى یا کتاب « الفصل فى الملل و النحل » او و ” منهاج السنه ” ابن تیمیه، و ” البدایه و النهایه ” ابن کثیر تاملى نماید صدها اجماع ادعائى و دروغین خواهد یافت. این نویسنده دنباله رو آن آقایان است آنها که امانتدار گنجینه هاى علم و دینند او فکر نکرده روزى محققى حسابرس و دادگر و حق پو فرا رسیده و به حساب ادعاى اجماعش خواهد رسید، یا فکر این را می کرده ولى اعتنائى به عواقب کارش نمى نموده است.
از او مى پرسیم : چطور انتصاب ولید به استاندارى در سال 25 هجرى مطلبى است مورد اجماع و اتفاق مورخان؟ حال آن که این مطلب فقط در یک روایت آمده و آن هم روایت ” سیف بن عمر ” است چنانکه طبرى گفته و آن روایت را در تاریخش ثبت نموده و نادرست خوانده است. و ابن اثیر در تاریخ الکامل به دیگرى نسبت داده است. از طرفى ” سیف بن عمر ” را در جلد هشتم معرفى و ثابت نموده ایم که سست روایت است و متروک و مطرود و از درجه اعتماد ساقط، و دروغ ساز، و متهم به زندقه. اطمینان مورخان بر این است که انتصاب ولید به استاندارى کوفه درسال 26 صورت گرفته است. وانگهى کجا سال 25 هجرى سال اول حکومت عثمان بوده است، در حالیکه عمر دراواخر ذیحجه سال 23 مرد و سه روز بعد با عثمان بیعت شد. بنابراین اولین سال حکومت عثمان سال 24 بوده است. وانگهى نه تنها همه ناقدان و مورخان بلکه حتى یک ناقد یا مورخ نمی تواند جرات این حرف را به خود بدهد که شش ساله اول حکومت عثمان بدون هیچ خطا و خلافى سپرى شده است. صفحات تاریخ حکومتش در آن سالها را خلافکاری هایش سیاه کرده است. حتى از نخستین روزى که به مسند حکومت نشست و شروع کرد به لولیدن در میان اصطبل و چراگاهش، پیوسته مى لغزید و به منجلاب خلاف و انحراف از اسلام مى غلتید، مثلا :
1 – به محض رسیدن به حکومت از اجراى قانون جزاى اسلام در حق عبید الله بن عمر سر باز زد، و او جنایت وحشتناکى مرتکب شده بود و هرمزان و جفینه و دختر ابو لولوه را بناحق کشته بود، و همه مهاجران و انصار متفق بودند که باید قصاص شود و یک صدا عثمان را به پیروى از قرآن و سنت و اجراى حکم اعدام پسر عمر وا می داشتند. در آن میان عمرو عاص او را اغوا کرد و از اجراى حکم اعدام بازداشت تا خون آن بی گناهان به هدر رفت، و این نخستین نقض قانون اسلام بود که عثمان در نخستین روز حکومتش مرتکب گشت.
2 – به محض این که خلیفه شد و از منبر بالارفت در جائى از منبر نشست که رسول خدا”ص” مى نشست و ابوبکر و عمر ننشسته بودند. ابوبکر یک پله پائین تر مى نشست و عمر یک پله پائین تر از محل ابوبکر . مردم در این خصوص بناى صحبت را گذاشتند و بعضى گفتند: امروز شر پدیدار گشت.
3 – وقتى به خلافت رسید حکم بن ابى العاص را که پیامبر گرامى تبعید و لعنت کرده بود از تبعیدگان به مدینه باز آورد و تا آخر عمر در آنجا بود. باز گرداندن وى از تبعید از جمله کارهائى بود که بر عثمان عیب گرفتند.
4 – در سال 25 سعد بن ابى وقاص را- که از ده نفرى است که می گویند مژده بهشت یافته اند- از استاندارى برکنار کرد و ولید بن عقبه را بجاى او گماشت و در سالهاى 25 و 26 به دین مقام بود. و این در صدر انتقاداتى است که به او وارد گشته. سپس همین استاندار شراب خورد و واجب آمد که حد بر او جارى شود ولى خلیفه از اجراى قانون جزاى اسلام در حق استاندار خویش خوددارى کرد.
5 – ولید چون در مقام استاندارى به کوفه آمد از عبد الله بن مسعود که متصدى خزانه کوفه بود مبلغى از خزانه قرض گرفت. عثمان این قرض را به او بخشید. به عثمان اعتراض کردند. عثمان از اعتراض عبد الله بن مسعود عصبانى شد و او را از مقامش برکنار کرد و حقوقى را که به عنوان یک مجاهد از خزانه عمومى داشت مدت چهار سال قطع کرد یعنى تا هنگام مرگش، و گفتگوها و ماجراها در همین زمین میان او و عثمان رخ داده که در همین جلد آوردیم.
6 – چنانکه در تاریخ ابن کثیر آمده در اوائل حکومتش اذان سومى را در نماز جمعه بدعت گذاشت که آن را در جلدهشتم به شرح آورده و بررسى کردیم.
7 -در سال 26 هجرى خواست مسجد الحرام را وسیع تر سازد. خانه عده اى را خرید. اما عده اى حاضر نشدند منزل خویش را بفروشند. به دستور عثمان خانه هایشان را خراب کرده قیمت آن را از خزانه پرداختند. فریاد اعتراض علیه عثمان برآوردند، دستور داد آنها را زندانى کنند و پرخاش کرد: از بس ملایمت نشان داده ام اینطور پر رو و گستاخ شده اید.
8 – خمس غنائمى را که در دومین لشکرکشى به آفریقاى شمالى بدست آمده بود و به خزانه عمومى تعلق می گرفت بعنوان هدیه اى به مروان بن حکم بخشید. این از مهم ترین جنایات و گناهان عثمان شمرده می شود، و در سال 27 هجرى مرتکب گشته است.
9 – در سال 29 به حج رفت و در جائى که نماز را باید شکسته مى خواند تمام خواند. این را ابن کثیر در تاریخش آورده، و ما در جلد هشتم از این بدعت سخن گفتیم.
10 – خمس غنائمى را که در اولین لشکرکشى افریقاى شمالى به دست آمده بود و به خزانه عمومى تعلق می گرفت به عبد الله بن سعد بن ابى سرح بخشید.
از اینگونه خلافکاری ها و خطاها و بدعت ها در شش ساله اول حکومتش بسیار سر زده است که بخاطر آن مورد انتقاد و اعتراض قرار گرفته. از همان روزهاى اول گوش به نصیحت و ارشاد و نهى از منکر مردم و اصحاب پیامبر “ص” نمی داده بلکه هر کس را زبان به انتقاد و ارشادش می گشوده و ضرورت اجراى احکام خدا و حقوق ستمدیدگان را متذکر میشده تحت تعقیب قرار میداده و می زده و اهانت و زندانى می کرده است . درآمد عمومى و مقامات دولتى را به خویشاوندان امویش مى سپرده و خیال می کرده مشکلات امور به دست آنان حل مى شود، تا جریان اجتماعى امر به معروف و نهى از منکر شدت و دامنه یافته و سراسر کشور را در برگرفته است و اختلاف و تضاد ملت و اصحاب پیامبر “ص” از یکسو با عثمان و قبیله امویش و شرکاء غارت گرش از سوى دیگر فزونى یافته و به محاصره و کشتنش انجامیده است.
گمان می کنم با پیشرفت فرهنگى مصر برخى از مصریان که از جدیت پیشینیان خویش در مبارزه با عثمان و اعضاى دولتش و از همتى که در این میدان بروز داده اند احساس شرم سازى می نموده اند براى این که آن لکه ننگ را از دامن ملیت خویش بزداید و از کرده مصریان انقلابى قدیم پوزش بنمایند توسط اساتید دانشگاهى خویش به تالیف و نگارش درباره عثمان برخاسته اند تا فضائل و خدماتى برایش تعبیه کنند و او را منزه و پاک و با منزلت بنمایند. اما آیا با این کتابهاى مزخرف و خوش زرق و برق به مقصود خود رسیده اند؟ تنها مثل هواخواهان قدیمى عثمان یک کار کرده اند و آن این که بعنوان توبه و پاک کردن گناه سابق گناه تازه اى مرتکب گشته اند اینها تالیف و کتاب را وسیله بیان و تعلیم حقیقت نمیدانند بلکه وسیله اى می شمارند براى برآوردن اغراض و مطامع شخصى با جمعى، و این پندارى نارواست .
( الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 9 ص 350 )