سخنان عائشه دختر ابوبکر
1″- ابن سعد ” مینویسد “: هنگامی که عثمان در محاصره بود و مروان بن حکم برای دفاع از او بشدت می جنگید عائشه تصمیم گرفت به حج برود. مروان و زیدبن ثابت و عبد الرحمن بن عتاب نزد اوآمده گفتند: ام المومنین چه میشد اگر میماندی، زیرا امیرالمومنین (عثمان) چنان که می بینی در محاصره است و تو مقام و نفوذی در میان مردم داری که میتوانی از او دفاع کنی. عائشه
گفت: من بار سفر بسته ام و نمیتوانم بمانم. حرف خود را تکرار کردند. او همان جواب را باز گفت. در این وقت مروان به این بیت تمثل جست: کشور را علیه من به آتش کشید و چون شعله ور گشت راه خویش گرفت عائشه به او پرخاش کرد: آهای تو که برایم شعر و مثل میاوری، بدان که بخدا دلم میخواهد تو و رفیقت (یعنی عثمان) که خیلی به سرنوشتش علاقمندی بپای هر کدامتان سنگی بسته میبود و بدریا می افتادید. و سپس بطرف مکه براه افتاد.”
بلاذری جریان را باین صورت آورده”: هنگامی که کار عثمان سخت شد به مروان بن حکم و عبد الرحمن بن عتاب بن اسید دستور داد تا نزد عائشه که عازم حج بود رفته گفتند: چه میشد اگر میماندی، شاید خدا بوسیله تو این مرد را حمایت میکرد. گفت: بار سفر بسته ام و با خود عهد حج بسته ام، و بخدا قسم نمیمانم و دفاع نمیکنم. مروان و رفیقش برخاسته و در حالیکه مروان این بیت را میخواند براه افتادند: کشور را علیه من به آتش کشید- و چون شعله ور گشت راه خویش را گرفت عائشه گفت: ای مروان بخدا دلم می خواست او (یعنی عثمان) در یکی از جوالهایم میبود و من این قوت را میداشتم که او را حمل کرده به دریا می انداختم”.
-2 بلاذری مینویسد”: عبد الله بن عباس که از طرف عثمان متصدی سرپرستی کاروان حج بود در یکی از منزلهای وسط راه به عائشه برخورد، عائشه به او گفت: ابن عباس خدا به تو عقل و فهم و قدرت بیان داده است، بنابراین مبادا مردم را از تعرض به این دیکتاتور باز داری”.
طبری آن را بدین صورت نقل کرده است “: ابن عباس در محل صلصل به عائشه برخورد. عائشه به او گفت: ابن عباس: تو را که زبانی گویا و نافذ داری بخدا سوگند میدهم که مبادا مخالفان این مرد (یعنی عثمان) را بکوبی و مردم را درباره او به تردید دچار کنی، زیرا دیده عقلشان نسب به او بینا گشته و دلائل روشن و فروزان درباره اش بدست آورده اند و برای امر مهم و مورد اتفاقی از شهرستانها و ایالات گرد آمده اند. خودت دیدی که طلحه خزانه های عمومی را قفل کرده و کلیدش را نزد خود نگهداشته است، بنابراین اگرطلحه به حکومت نائل آید رویه پسر عمویش ابوبکر رضی الله عنه را پیش خواهد گرفت. عبد الله بن عباس میگویددر جوابش گفتم: ای مادر اگر پیشامدی برای آن مرد (یعنی عثمان) رخ دهد مردم فقط به رفیقمان (علی ع) رو خواهند آورد نه بدیگری. عائشه گفت: آه از تو من نمیخواهم با تو مجادله و برتری جوئی کنم “. ابن ابی الحدید همین مطلب را از تاریخ طبری نقل کرده ولی در آنچه نقل کرده با متن تاریخ طبری اندکی اختلاف دیده میشود.
-3 بلاذری مینویسد”: در آن سال (یعنی سال کشته شدن عثمان) عائشه و ام سلمه به حج رفتند. عائشه مردم را علیه عثمان بر می انگیخت. چون خبر کشته شدن عثمان به عائشه که در مکه بود رسید دستور داد در مسجد الحرام برایش چادر زدند و آنجا چنین گفت: بعقیده من عثمان همانطور که ابوسفیان در جنگ بدر برای طائفه اش مصیبت ببار آورد برای قبیله اش مصیت ببار خواهد آورد”.
-4 طبری مینویسد”: عائشه در ایامی که عثمان در محاصره بود از مدینه بیرون رفت. در مکه مردی بنام ” اخضر ” فرا رسید. عائشه از او پرسید: مردم چه کردند؟ گفت: عثمان مصریها را کشت. عائشه گفت: انا لله و انا الیه راجعون. آیا مردمی را که آمده اند درخواست حق میکنند و ظلم را تقبیح مینمایند میکشند بخدا قسم هرگز باین کار رضایت نخواهیم داد. سپس مرد دیگری در رسید. عائشه از او پرسید: مردم چه کردند؟ گفت: مردم مصر عثمان را کشتند. عائشه گفت “: اخضر ” عجب آدمی است که مقتول را قاتل میشمارد واین سخت ضرب المثل گشت بطوری که میگویند: دروغگوتر از اخضر”!
-5 در جلد هشتم گفتیم: کسانی که بر شرابخواری ولید بن عقبه شهادت داده بودند به عائشه پناهنده شدند. عثمان صبحگاهان از اطاق عائشه صداهائی شنید و سخنانی که اندک خشونت آمیز و درشت بود. گفت: آیا عراقیان از دین بدر شده و زشتکاران اهل عراق پناهگاهی جز خانه عائشه نیافتند؟ عائشه چون حرف عثمان را شنید کفش پیامبر خدا (ص) را برافراشته فریاد زد که سنت و رویه پیامبر خدا- صاحب این کفش- راترک کرده ای!…
-6 در همین جلد نوشتیم: عائشه وقتی رفتار عثمان را با عمار یاسر دید خشمگین گشته مقداری از موی پیامبر (ص) و جامه ای و کفشی از آن او را بدر آورده فریاد برآورد که چه زود سنت پیامبران را ترک کردید در حالیکه هنوز موی و جامه و کفشش نفرسوده است عثمان از سخنش بقدری عصبانی شد که حرف زدنش را نمی فهمید… “ابو الفداء ” در تاریخش مینویسد: عائشه همراه کسانی که از عثمان انتقاد و کارهایش را نکوهش میکردند از او انتقاد و نکوهش میکرد، و پیراهن و موی پیامبر خدا (ص) را برآورده میگفت: این پیراهن و موی او است که هنوز نفرسوده ولی آئینش متروک گشته است.
-7 نامه امیرالمومنین سند دیگری است حاکی از سخن عائشه درباره عثمان، نامه ای که پیش از جنگ جمل در نزدیکی بصره به طلحه و زبیر و عائشه نوشته است”: تو ای عائشه تو با سرپیچی از دستور خدا و پیامبرش از خانه ات بیرون آمدی بدنبال کاری که تو موظف بانجامش نیستی و بعهده ات واگذار نشده است. آنگاه ادعا میکنی که میخواهی جامعه مسلمین را اصلاح کنی! بمن جواب بده که زنان را با فرماندهی سپاه و رزم آوری با مردان چکار؟ با جنگ انداختن میاناهل قبله (مسلمانان) و ریختن خون بناحق؟ تو علاوه بر این ادعای خونخواهی عثمان را داری، این به تو چه ربطی دارد؟ عثمان از قبیله بنی امیه است و تو از قبیله تیمی. وانگهی تو همانی که دیروز در میان انبوه اصحاب پیامبر (ص) میگفتی: نعثل را بکشید خدا او را بکشد، او کافر شده است، و اکنون بخونخواهی اوبرخاسته ای؟ بنابراین از خدا بترس و بخانه ات برگرد، و حجاب بر خویشتن فرو آویز، و السلام.”
-8 طبری و ابن قتیبه روایت میکنند که” نوجوانی از قبیله جهینه (در جنگ جمل) از محمد بن طلحه که مردی عابد بود پرسید: قاتلین عثمان چه کسانی هستند؟ گفت: خون عثمان سه قیمت میشود: یک قسمت بر عهده آن زنی است که بر کجاوه نشسته است یعنی عائشه، یکسوم دیگرش بگردن صاحب آن شتر سرخ مو است یعنی طلحه، و یک سومش بر عهده علی بن ابیطالب است. نوجوان بخنده گفت: پس من در گمراهیم (چون در جبهه تجاوزکاران جمل قرار دارم). و سپس به سپاه علی (ع) پیوست، و در این باره چنین سرود:
از پسر طلحه درباره مردی پرسیدم که در داخل مدینه کشته شد و مدفون نگشت. جواب داد: سه گروهند که عثمان را کشتند و تو نیک بنگر که چه کسانی هستند یک سوم خونش بگردن آن زن است و یک سوم دیگرش بر دوش آن که سوار شتر سرخ است و ثلث آخر بر عهده علی بن ابیطالب و ما از قتل عثمان پاکدامنیم گفتم: درباره دو نفر اولی راست گفتی اما درباره سومی یعنی آن مرد تابناک بر خطا رفتی.
-9 طبری از دو طریق روایت کرده است که” عائشه رضی الله عنه چون در بازگشت از مکه به مدینه به سرف- شش میلی مکه- رسید به عبد بن ام کلاب که همان عبد بن ابی سلمه است- برخورد و از او اخبار مدینه را پرسید. گفت: عثمان رضی الله عنه را کشتند و تا هشت روز پس از آن همانطور گذشت. پرسید بعد چکار کردند؟ گفت: مردم مدینه با اتفاق آراء خلافت را بدست آوردند و کارشان به بهترین نتیجه منتهی گشت، چون بر زمامداری علی بن ابیطالب هم رای شدند. عائشه گفت: بخدا اگر کار خلافت بنفع دوست تو تمام شده باشد، بهتر است آسمان بر زمین فرود آید. زود مرا به مکه برگردانید، زود برگردانید و در حالیکه میگفت: بخدا قسم عثمان بناحق و مظلوم کشته شد، بخدا قسم حتما بخونخواهی او بر می خیزم، به طرف مکه روانه گشت. عبد بن ام کلاب به او گفت: چرا اینطور؟بخدا قسم اولین کسی که علیه عثمان بتلاش برخاست تو بودی که میگفتی: نعثل را بکشید چون کافر گشته است عائشه گفت: آنها او را توبه دادند وپس از این که توبه کرده او را کشتند. البته من آن حرف را زده ام، و آنها هم حرفهائی زده اند، ولی حرف آخرم بهتر از حرفی است که اول زده ام. عبد بن ام کلاب به عائشه چنین گفت: کار از تو شروع شد و دگرگونی از تو سر زد باد از سوی تو برخاست و هم باران از تو بارید هم تو بودی که دستور کشتن حاکم را دادی و بما گفتی: او کافر گشته است ما برخاسته در اجرای فرمانت او را کشتیم و بعقیده ما قاتلش کسی است که فرمان داده است نه سقف آسمان فرود آمد و نه خورشید وماه تیره گشت و بگرفت از این که مردمبا آن ابرمرد پیمان حکومت بستند با آن که تیرگی را و کژی را می زداید و جامه جنگ به تن میاراید و به نبرد بر می خیزد و شک نیست که امین وفادار و خیانتکار یکسان نیست .عائشه راه مکه گرفت تا بر در مسجد الحرام فرود آمده آهنگ حجر الاسود کرده و درآنجا خیمه زد تا مردم از هر سه به دورش گرد آمدند. پس به آنها گفت: عثمان رضی الله عنه بناحق و مظلوم کشته شده است و بخدا قسم به خونخواهی او بر می خیزم.
10″- ابو عمر ” نویسنده ” استیعاب ” میگوید “: احنف بن قیس مردی خردمند و پر حوصله و دیندار و هوشمند و سخنور و سیاستمداربود. وقتی عائشه به بصره رسید کسی را نزد او فرستاد تا بملاقات وی آید. او نپذیرفت. دوباره کسی را فرستاد، و احنف بن قیس نزد او رفت. عائشه به وی گفت: وای بر تو ای احنف چه عذر و دلیلی در برابر خدا داری که جهاد بر ضد کشندگان امیرالمومنین عثمان رضی الله عنه را ترک کرده ای؟ آیا افرادت کم هستند، یا قبیله ات از تو اطاعت نمیکنند؟ گفت: ای ام المومنین نه عمرم از حد گذشته و نه زمان درازی سپری گشته است، بلکه یکسال نمیگذرد که تو را دیدم از عثمان انتقاد میکردی و به او بد میگفتی من دستور ترا در حالیکه (از کشتن عثمان) راضی بودی قبول میکنم ودستورت را در حالیکه از آن خشمگینی رد مینمایم!
-11 ابن عساکر از زبان ابو مسلم میگوید: که وی چون مردم شام را دید که به عائشه به خاطر رفتار و گفتارش نسبت به عثمان بد میگویند به آنها گفت ای مردم شام برای شما مثالی میزنم که در مورد شمابا این مادرتان (ام المومنین عائشه) صدق مینماید. او به چشم دردناکی میماند که در سر انسان است و صاحبش را میازارد ولی صاحبش چاره ای جز این ندارد که با آن چشم دردآور با ملاطفت عمل کند.
-12 ابن ابی الحدید میگوید: تمام کسانی که در تاریخ و شرح حال نویسی تالیف کرده اند همداستانند بر این که عائشه از جمله تندروترین مخالفان عثمان بوده است، بجائی که جامه پیامبر خدا (ص) را درآورده در خانه اش آویخته بود و به هر که به خانه اش وارد میشد میگفت: این جامه پیامبر خدا (ص) است که هنوز نفرسوده و عثمان سنت او را فرسوده است. گفته اند: نخستین کسی که عثمان را” نعثل ” لقب داده عائشه بود، و میگفت: نعثل را بکشید خدا او را بکشد.
-13 مدائنی در کتاب” جمل ” مینویسد “: هنگامی که عثمان کشته شد عائشه در مکه بود، و خبر قتل او را در ” شراف ” به او رسید، و هیچ شک نداشت در این که طلحه به حکومت خواهد رسید و میگفت: مرگ بر نعثل، نابود باد نعثل. خوشا بحال طلحه خوشا بحال پسر عمویم گوئی الان دارم به انگشتش نگاه میکنم که دارند با او بیعت میکنند. شتران را هی بزنید و به حرکت آورید! طلحه وقتی عثمان کشته شد کلیدهای خزانه عمومی را گرفته نزد خود نگهداشت و اسبهای اصلی و گرانبهائی را که در خانه عثمان بود نیز برگرفت، بعد که کارش به جائی نرسید آنها را به علی بن ابیطالب تحویل داد”.
-14 ابو مخنف مینویسد”: عائشه چون در مکه خبر مرگ عثمان را دریافت از خوشحالی دوان شد و میگفت: خوشا بحالت ای طلحه آنها جز او کسی را شایسته حکومت نمی یابند. وقتی به شراف رسید عبید بن ابی سلمه لیثی به استقبال او آمد. عائشه پرسید: چه خبر؟ گفت: عثمان کشته شد. پرسید: بعد چه شد؟ گفت: کار به بهترین صورتی خاتمه یافت، و با علی (ع) بیعت کردند. عائشه گفت: دلم میخواست اگرچنین کاری میشود آسمان بر زمین فرود آید. وای بر تو درست فکر کن که چه میگوئی. گفت: واقعیت همان بود که برایت گفتم. در این هنگام عائشه شروع به وای وای کرد به عائشه گفت: ای ام المومنین ترا چه میشود و چرا این حال به تو دست داد؟ بخدا قسم من در دنیا کسی را نمیشناسم که بیش از علی (ع)شایسته خلافت باشد و نه کسی را می یابم که از لحاظ حالات و صفات شباهتی به او داشته باشد. بنابراین، تو چرا از خلافت او ناراحتی؟ هیچ جوابی نداد”! روایات متعدد دیگری هست که میگوید: عائشه وقتی خبر کشته شدن عثمان را در مکه دریافت گفت: خدا اورا نابود سازد، این سرنوشت را خودش با کارهایش برای خویش فراهم آورد، وخدا به بندگانش ظلم نمیکند”.
-15 قیس بن ابی حازم میگوید: سالی که عثمان کشته شد به حج رفتم هنگامی که خبر قتل عثمان به عائشه رسید نزد او بودم. بمحض شنیدن خبر بار سفر به مدینه بربست. در راه مدینه شنیدم که میگفت: خوشا بحال طلحه و چون از عثمان یاد میکرد میگفت: خدا او را از بین ببرد. تا وقتی که خبر بیعت با علی (ع) به او رسید. در این وقت گفت: دلم میخواست آسمان بر زمین فرود میامد. آنگاه دستور داد کاروانش را بسوی مکه برگردانند، من با او برگشتم و دیدم که در بازگشت باخود حرف میزد چنانکه پنداری با دیگری سخن میگوید و میگفت: عثمان بن عفان را بناحق و مظلوم کشتند. به او گفتم: ای ام المومنین! همین تازگی از تو شنیدم که میگفتی خدا او را از بین ببرد؟ و قبلا میدیدم تو از همه مردمبیشتر با او مخالفت میکردی و زشت ترین حرفها را تو به او میزدی. گفت: آری، همینطور بود. ولی بعدا درباره او مطالعه کردم دیدم آنها او را توبه دادند و بعد از این که توبه کرده و مثل نقره سپید و پاک گشت و درحالیکه روزه دار بود و در ماه مقدس، و آنگاه که جنگیدن و کشتن حرام است بر سرش تاخته او را کشتند.
-16 بطرق دیگر و از قول دیگران روایت شده که عائشه وقتی خبر قتل عثمان را شنید گفت: خدا او را از بین ببرد، او راگناهانش بکشتن داد، خدا انتقام کارهایش را از او گرفت. ای قبیله قریش مبادا قتل عثمان چنانکه مرگ تبهکار قوم ثمود آن قوم را به غم آورد شما را به غم و اندوه آرد و ناراحت کند. شایسته ترین فرد برای تصدی حکومت، طلحه است. اما هنگامی که پیاپی خبر آمد که با علی (ع) بیعت شده است گفت: خاک بر سرشان بهیچوجه نمیخواهند حکومت را به قبیله تیم- قبیله ابوبکر و عائشه- باز گردانند. طلحه و زبیر به عائشه که در مکه بود نامه ها نوشتند که از بیعت مردم با علی جلوگیری کن و شعار خونخواهی عثمان را بلند کند. این نامه ها را همراه پسر خواهرش یعنی عبد الله بن زبیر فرستادند عائشه وقتی نامه ها را خواند شعار خونخواهی عثمان را بلند کرد ام سلمه رضی الله عنها آن سال در مکه بود وقتی کارهای عائشه را دید به مقابله با آن برخاست و دوستی و طرفداری خود را از علی (ع) اعلام داشت و بیاری او کمر بست.
-17 ابو مخنف مینویسد “: عائشه نزدام سلمه رفت تا او را بفریبد و به قیام برای خونخواهی عثمان وا دارد. به او گفت: تو پیش از سایر همسران پیامبر (ص) مهاجرت کردی و این افتخار را داری که در میان آنها نخستین مهاجر هستی. تو از همه همسران پیامبر (ص) سالخورده تر و بزرگتری. پیامبر (ص) سهمیه ما را از خانه تو تقسیم و توزیع میکرد. فرشته وحی در خانه تو بیش از هر جای دیگر بوده است. ام سلمه گفت: این حرفها را به چه منطور و برای چه کاری میزنی؟ گفت: عبد الله (بن زبیر پسر خواهر عائشه) بمن گفته که مردم عثمان را توبه دادند و بعد از این که توبه کرده او را در حالیکه روزه داشت و در ماه حرام کشتند. من تصمیم گرفته ام به بصره بروم. طلحه و زبیر همراه منند. بنابراین تو هم با ما بیا، شاید خدا کار حکومت را بدست ما و بوسیله ما اصلاح کند. گفت: من ام سلمه هستم تو دیروز مردم را علیه عثمان می شوراندی و بدترین حرفهارا به او میزدی، و همیشه او را به اسم نعثل میخواندی، و تو بیقین میدانی که علی بن ابیطالب در نظر پیامبر (ص) چه مقام بلند و منزلتی داشت.
-18 ابن عبد ربه مینویسد “: مردی از قبیله بنی لیث میگوید: زبیر را دیدم که (از مدینه) میامد. از او پرسیدم: در چه حالی؟ گفت: تحت تعقیب و مغلوب. فرزندم بر من چیره است و گناهم مرا تعقیب میکند. آنگاه به مدینه درآمده سعد بن ابی وقاص را دیدم. از او پرسیدم: عثمان را که کشت؟ گفت شمشمیری که عائشه برآورد و طلحه تیزش کرد و علی به زهرآلودش. پرسیدم: زبیر چه وضعی داشت؟ گفت: با دستش اشاره کرد ولی هیچ دم نزد”.
“ابن قتیبه ” در کتاب ” امامت و سیاست ” مینویسد “: عمرو عاص در نامه ای از سعد وقاص درباره کشته شدن عثمان و قاتلینش پرسید. سعد به او نوشت: از من پرسیده ای چه کسی عثمان را کشت. به تو اطلاع میدهم که او با شمشیری کشته شد که عائشه از نیام برآورد و طلحه تیزش کرد و علی بن ابیطالب به زهر آلودش و زبیر سکوت نموده با دست اشاره (به قتل عثمان) کرد، و ما دست روی دست گذاشتیم در صورتیکه اگر میخواستیم میتوانستیم از او دفاع کرده مانع قتلش شویم، ولی عثمان (رویه اسلامی را) تغییر داده و رویه ای دیگر پیش گرفت و کار خوب کرد و کار ناروا هم کرد. بنابراین، ما اگر کار خوبی کرده ایم که کار خوبی کرده ایم، و اگر کار بدی کرده ایم از خدا آمرزش میخواهیم همچنین به تو اطلاع میدهم که زبیر مغلوب و در قبضه خانواده خود و در فشار گناه خویش است، و طلحه چنان مرده مقام حکومت است که از عشق حکومتممکن است شکم خودش را هم پاره کند”
-19 ابن عبد ربه مینویسد “: مغیره بن شعبه نزد عائشه آمد. عائشه به اوگفت: اگر مرا در جنگ جمل میدیدی، تیرها از دیواره کجاوه ام عبور کرده و بعضی به پوست بدنم نشسته بودم. گفت: بخدا دلم میخواست یکی از آنها به تو اصابت کرده ترا میکشت. عائشه گفت: خدا خیرت بدهد، چرا این حرف را میزنی؟ گفت: بسزای کارهایی که علیه عثمان کردی. عائشه گفت: بخدا سوگند منظورم از حرفهائی که به او میزدم این نبود که کشته شود. خدا میدانست که من میخواستم با عثمان بجنگند و بهمین سبب خدا چنان پیش آوردکه با من بجنگند، خواستم که به عثمان تیراندازی شود بطرف خودم تیراندازی شد، میخواستم از او اطاعت نکنند خود من مورد نافرمانی قرار گرفتم. اگر خدا میدانست که مقصودم این بود که عثمان به قتل رسد مرا به قتل میرساند”.
-20 ابن عبد ربه ازابو سعید خدری چنین روایت میکند “: در مکه عده ای بدور خیمه عائشه بودنداز جمله من، عثمان از آنجا رد شد. همه آنها به او ناسزا گفتند جز من. یکی از آنها از مردم کوفه بود، و عثمان با مردم کوفه تندتر و دلیرتر از مردم سایر شهرها بود. به او گفت: آی کوفی تو به من بد میگوئی؟ وقتی به مدینه رسید، عثمان شروع کرد به تهدید او. به آن مرد کوفی گفتند به طلحه متوسل شو. طلحه با آن مرد نزد عثمان رفتند. عثمان پرخاش کرد که بخدا قسم ترا صد تازیانه خواهم زد. طلحه گفت: بخدا نمیتوانی او را صدتازیانه بزنی مگر این که زنا کرده باشد. گفت: بخدا او را از سهمیه اش محروم میسازم. طلحه گفت: خدا روزیش را میرساند”.
-21 ابن اثیر و فیروزآبادی و ابن منظور و زبیدی میگویند: نعثل یعنی پیرمرد احمق. و نعثل یهودی یی ساکن مدینه بوده است. چنانکه در کتاب” تبصیر” آمده گفته اند عثمان را باو تشبیه کرده اند. نعثل مرد ریش درازی از مردم مصر بوده است، و ابو عبید میگوید شبیه عثمان بوده و عثمان را برای شماتت و نکوهش بنام او میخوانده اند. در بحث مربوط به عثمان آمده که روزی او نطق میکرد مردی برخاسته به او بد گفت. عبد الله بن سلام به آنمرد پرخاش کرد، و او خاموش گشت. به وی گفتند اگر بملاحظه مقام عبد الله بن سلام به او هیچ نگفتی میخواستی به نعثل فحش بدهی چون عبد الله بن سلام شیعه عثمان است. دشمنان عثمان او را نعثل می خواندند، و در حدیث عائشه آمده که نعثل را بکشید، خدا او را بکشد، و مقصودش ازنعثل عثمان است. و این سخن را عائشه وقتی گفت که از عثمان بخشم آمده راه مکه در پیش گرفت در ” حیاه الحیوان ” اثر جاحظ آمده که نعثل به درندگان نرمیگویند، و دشمنان عثمان او را نعثل میخواندند.
-22- بلاذری در «انساب الاشراف» مینویسد: «عائشه رضی اللّه عنها گریان از خانه بدر شد در حالیکه میگفت عثمان کشته شد خدا او را بیامرزد! عمار یاسر به او گفت: تو دیروز مردم را علیه او میشوراندی و امروز در عزایش گریه میکنی؟!»
امینی گوید: اینها روایاتی است حاوی سخنان عائشه درباره عثمان،
و حاکی از رویه و موضعی که در برابر داشته است، و همه از منابع تاریخی نقل شد «1» در پرتو این روایات معلوم میشود که وی عثمان را شایسته مسند خلافت نمیدانسته و حتی او را جنایتکاری میشمرده که اگر دستش میرسیده او را از بین میبرده است دلش میخواسته سنگی بپای عثمان می بسته و او را به قعر دریا میانداخته است یا در یکی از جوالهایش مینهاده و سرش را محکم میبسته و به دریا میانداخته تا در اعماقش جان بسپارد، یا به نیزه کسانی که بر او شوریده و محاصره اش کرده بودند از پای در آید. بر اساس همین نظر، مردم را علیه او میشورانده، و در این تحریک و تشویق به موی و جامه و کفش پیامبر (ص) متوسل میشده است. در سفر و در اقامت یکدم از تبلیغ علیه او آسوده ننشسته تا به قتل رسیده است و پس از کشته شدن بر همان نظریه باقی بوده. اما وقتی دیده با قتل عثمان حکومت به تصرف «طلحه» در نیامده بر آشفته از این که حکومت به چنگ قبیله تیم نیفتاده ناراحت شده است. شاید سفر حجش نیز بمنظور همین تبلیغات و برای هموار ساختن زمینه حکومت «طلحه» بوده است، زیرا در همین سفر بارها از او شنیده و نقل کرده اند که «خوشا بحال طلحه! خوشا بتو ای پسر عمو! پنداری همین الان به انگشتش مینگرم که دارند با او بیعت میکنند.» خوشا بحال طلحه! آنها غیر از طلحه کسی را شایسته خلافت نمییابند»!
اما وقتی می بیند خلافت به چنگ قبیله اش- تیم- نیفتاد بلکه به تصدی خاندان پیامبر (ص) و به عهده علی بن ابیطالب (ع) واگذار گشت از آنجا که دوستدار علی (ع) نیست بر میآشوبد و آرزو میکند آسمان بر زمین فرود آید، و از کشتن عثمان اظهار تأسف و سوگواری مینماید و از نیمه راه مدینه به مکه بر میگردد و پرچم خونخواهی عثمان را بر میدارد شاید از اینطریق بتواند طلحه را به حکومت برساند. و گرنه او که از قبیله دیگری است حق خونخواهی عثمان را ندارد، و علاوه بر آن حق فرماندهی سپاه و لشکر کشی را هم ندارد، و خدا او و همه همسران پیامبر (ص) را از ظهور در میدان کشمکش و از گردش و خرامیدن منع فرموده است. پیامبر خدا (ص) او را مخصوصا از شرکت در قیام تجاوز کارانه جمل بر حذر داشته است. اما او با وجود تمام اینها بقیام مسلحانه علیه خلافت علی (ع) بر می خیزد و فرموده خدا و پیامبرش را نشنیده میگیرد هنگامی که در «حوأب» براه بصره صدای سگها را میشنود بیاد پیشگوئی نهی آمیز پیامبر (ص) میافتد و تصمیم به برگشت میگیرد، ولی دوباره تسلیم وسوسه دل میشود و تحت تأثیر حقه بازی سیاسی دیگران قرار میگیرد و به راه جنگ تجاوز کارانه داخلی میرود تا «طلحه» نامزدش برای حکومت به قتل میرسد و امیدش مبدل بیأس میگردد و اراده خدا بر خلاف تمنای او بتحقق می پیوندد و خلافت علی (ع) استوار میشود.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 115 – 126