آثار کمیاب در دانش عمر
(1) عقیده خلیفه درباره کسی که آب ندارد
امام مسلم در صحیح خود در باب تیمّم بچهار طریق از عبد الرحمن بن انبزى نقل کرده که مردى آمد نزد عمر: پس گفت من جنب شدم و آب نیافتم. عمر گفت نماز نخوان. پس عمار گفت اى پیشواى مومنین آیا یادت می آید وقتیکه من و تو در یک شبیخون و حمله بر دشمن بودیم پس جنب شدیم و آب نیافتیم پس اما تو نماز نخواندى و امّا من خود را به خاک مالیده و نماز خواندم.
پس پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود کافیست تو را البته که دو کف دستت را بر زمین زده و سپس فوت کنى آنگاه به آن مسح کنى صورت و دو دستت را. پس عمر گفت: اى عمّار بترس از خدا عمّار گفت اگر خواستى من حدیث نمی کنم آن را.
و در عبارتى: عمار گفت اى پیشواى مومنین. اگر خواستى چون خدا بر گردن من از تو حقّى قرار داده این که آنرا به هیچ کس بازگو نکنم و یاد نکرد.
سنن ابى داود ج 1 ص 53- سنن ابن ماجه ج 1 ص 200 مسند احمد ج 4 ص 265 سنن نسائى ج 1 ص 59- 61 سنن بیهقى ج 1 ص 209.
صورتى دیگر
ما نزد عمر بودیم پس مردى آمد پیش او و گفت اى امیر مومنان: ما البته یک ماه و دو ماه می شود که آب پیدا نمی کنیم. پس عمر گفت: اما بنده، پس نماز نمی خوانم تا آنکه آب پیدا کنم. پس عمّار گفت اى رهبر مسلمین یادت می آید وقتی که ما در فلان مکان بودیم و شتر می چرانیدیم پس میدانى که ما جنب شدیم گفت: بلى گفت پس من خودم را در خاک مالیدم پس خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمدم و داستان را عرض کردم پس پیامبر مى خندید و فرمود خاک پاک براى تو بس است. و دست مبارکش را بخاک زد سپس فوت کرد در آن آنگاه با دو کف دستش پیشانى و بعضى از دستش را مسح نمود. عمر گفت: اى عمار بترس از خدا. عمار گفت: اى امیر مومنین: اگر خواستى مادامی که زندگى کردم یا زنده ماندم آن را بازگو نکنم. عمر گفت: نه به خدا سوگند و لکن ما اعراض می کنیم از این مادامی که تو اعراض کردى، مسند احمد ج 4 ص 319- سنن ابى داود ج 1 ص 53- سنن نسائى ج 1 ص 60
تحریف و دروغ سازى
این حدیث را بخارى در کتاب صحیح خود ج 1 ص 45 در باب تیمم نقل کرده آیا فوت کرد در هر دو کف و در بابهاى بعد از آن جز آنکه او خوشش آمده که آنرا تحریف کند براى حفظ مقام خلیفه پس حذف کرده از آن پاسخ- عمر- را که نماز نخوان، یا، امّا من پس نماز نمی خوانم، غافل از اینکه سخن عمّار در این موقع مربوط بچیزى نیست، و شاید این تحریف پیش بخارى سبک تر بوده از جهت لگد مالى کردن از نقل حدیث بنابر آنچه که آن بر آنست
و بیهقى آن را تحریف شده یاد کرده در سنن کبیرش ج 1 ص 209 و نقل کرده از صحیح مسلم و صحیح بخارى و نقل کرده آنرا نسائى در سننش ج 1 ص 60 و در آن در جاى پاسخ عمر: نوشته، پس ندانست که چه بگوید. و بغوى آنرا نقل کرده در کتاب مصابیح ج 1 ص 36 و آنرا از اخبار صحیح شمرده جز آنکه اول حدیث را حذف کرده و یاد کرده آمدن عمّار را بخدمت پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله فقط.
و ذهبى آنرا در تذکره اش ج 3 ص 152 تحریف شده یاد کرده و ردیف کرده آنرا بقولش: که بعضى از ایشان گفتند: چطور براى عمار جایزه بود که اینگونه بگوید پس حلال شود بر او کتمان علم و پاسخ اینکه، این مطلب از کتمان علم نیست چونکه او آنرا حدیث کرد و روایت نمود و پیوست داد و براى خدا سپاس است بما و آنرا نقل کرد در مجلس امیر المؤمنین علیه السلام و عمر مهربانى کرد باو
براى علمش چونکه او منع کرده بود از زیاد حدیث گفتن براى ترس از اشتباه و غلط و براى آنکه مبادا مردم مشغول بحدیث شده و از قرآن غافل شوند.
امینى گوید: در اینجا چیز بزرگى است امثال این سخنان یاوه و باطل و بحثهاى بیهوده و پوچ که آماده کرده اند براى کور کردن ساده لوحان از خواننده گان از آنچه که در تاریخ صحیح است ایکاش می دانستم چه چیز ایشانرا از گفته عمر غافل نموده که گفت: لا تصل- او: امّا انا فلم اکن لا صلّى- نماز نخوان یا- امّا بنده پس نیستم که نماز بخوانم (یعنى نماز نمی خوانم) این را می گفت در حالیکه او رهبر و پیشواء مسلمین بود و مسئله جدّا آسان و مورد ابتلاء همه مردم است، و چه چیز ایشان را غافل نموده از سخن او بعمّار: اتق الله یا عمّار، به ترس اى عمار، و از نماز نخواندن او روزیکه جنب شده بود در آن شبیخون و حمله کردن بعد از آنکه اسلام براى مردم آب و خاک (دو طهور) را آورد و چه چیز ایشانرا غافل نموده از نادانى او بآیه تیمّم «1» و کلمه قران کریم و چگونه ایشان غافل شده اند از چشم پوشى عمر از تعلیم و آموختن پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله عمّار را بکیفیت تیمّم چه چیز ایشانرا غافل نموده از این بدبختى بزرگ و مشغول داشته آنها را بعمّار و سخناو، بلى (الحبّ یعمى و یصم) دوستى آدمى را کر و کور می کند و من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبیلا: و کسیکه در این جهان نابینا و کور باشد پس او در آخرت و روز قیامت نابینا و گمراه تر خواهد بود.
و ظاهر می شود از عینى در کتاب «عمدة القارى» ج 2 ص 172 و ابن حجر در فتح البارى ج 1 ص 352 ثبوت این دو جمله (یعنى قول عمر لا تصلّ- یا- و امّا انا فلم اکن لا صلّى حتى اجد الماء» از لفظ عمر در حدیث و براى همین آنرا مذهب و فتواى او قرار داده اند.
عینى گوید: در آن (یعنى در حدیث) است که عمر براى شخص جنب تیمم را لازم نمی دید براى قول عمّار باو: پس امّا تو نماز نخواندى و گوید: که عمر آیه تیمم را مخصوص حدث اصغر می دانست و اجتهادش او را واداشت که جنب تیمّم نکند.
و ابن حجر گوید: این فتواى معروفى است از عمر.
بیان می کند این حدیث از اینکه این اجتهاد خلیفه در زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم بوده و آن عجیب ترین چیزیستکه به گوش روزگار رسیده.
چگونه خدا دینش را کامل نموده و مانند مسئله تیمّمى که مورد ابتلاء عموم مردم است در زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نامعلوم بوده و در آن مجالى براى مثل خلیفه بوده که آنرا نداند یا در آن اجتهاد کند و چگونه باب اجتهاد را گشود بدو دستگیره اش بر امّت با وجود آنکه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در میان آنان بود.
پس آیا این مرد سئوال نکرد پیامبر خدا را بعد از آنکه عمّاربا او مخالفت کرد و او را دید که در خاک غلطید و نماز خواند.
و آیا عمّار او را خبر نداد از روزى که جنب شده بودند و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله او را ارشاد نموده و آموخت سنّت او را در تیمّم
و آیا ندانست پیامبر خدا نماز نخواندن عمر را و حال آنکه مهمترین واجبات و کامل ترین فریضه هاست، هر جا که جنب شد و آب پیدا نکرد و آیا خبر داد او را بآنچه را که اسلام آورده و در شرع مقدسش مقرّر شده است.
و آیا نه پرسید عمر بعد از آن از پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و اله مردانى را که مخالف با رأى و عقیده او بودند چون امیر المؤمنین على علیه السلام و ابن عباس و ابو موسى اشعرى و تمام صحابه غیر از عبد الله بن مسعود.
و آیا عمل این گروهیکه قائل به تیمم بودند براى جنبیکه آب ندارد از روى تبعیّت و پیروى از سنّت ثابته اى شنیده شده از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بوده یا تنها رأى و اجتهاد نیز بوده است در پیش اجتهاد خلیفه.
و آیا خلیفه وثوق و اعتماد بعمّار نداشت روزیه او را از سنّت پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله خبر داد پس از رأیش برنگشت و ابن مسعود ندیده که عمر قانع بقول عمّار شده باشد. «1»
و آیا بر خلیفه مخفى بوده حدیثى را که بخارى در صحیحش از عمران بن حصین نقل کرده که رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله مردیرا دید که گوشه اى نشسته و نماز نمی خواند در مردم پس فرمود:
فلانى براى چه در میان مردم نماز نمی خوانى، پس گفت اى پیامبر خدا من جنب شده ام و آب نیست، پس فرمود: بر تو باد بخاک که آن کافیست تو را «1».
و آیا از یاد او رفته حدیثى را که سعید بن مسیب از ابى هریره روایت نموده، گوید: آمد نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و گفت: مادر ریگ هستیم و در میان ما زن حایض و جنب و نفساء (زائو) است پس بر ما چهار ماه می گذرد که آب پیدا نمی کنم فرمود:
بر تو باد بخاک یعنى تیمم و در عبارت دیگر است که عربهائى آمدند خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پس گفتند: اى رسول خدا ما در این ریگها زنده گى می کنیم و قدرت بر آب نداریم و سه ماه یا چهار ماه می شود که آب نمی بینیم و در میان ما زن زائو و حائض و جنب است.
فرمود: بر شما باد بر زمین و در لفظ اعمش است: که عربها آمدند حضور پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و گفتند ما در ریگ هستیم و از آب دوریم دو ماه و سه ماه و در میان ما جنب و حایض است. پس فرمود بر شما باد بر خاک «2»
و آیا رفته است از خاطر او خبریرا که ابوذر از سنّت باو داد گفت من دور از آب بودم و با من عیالم بود پس جنب شدم و بدون طهارت نماز خواندم پس آمدم خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در موقع ظهر و آنحضرت در میان جمعى از اصحابش در سایه مسجد بودند پس فرمود ابوذر: گفتم: بلى هلاک شدم اى پیامبر خدا، پس فرمود چى تو را هلاک کرد گفتم من از آب دور بودم و همسرم با من بود پس جنب شدم و بدون طهور (وضو و یا غسل) نماز خواندم، پس پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم دستور داد آبى براى من بیاورند، پس کنیز سیاه چهره اى ظرف آبى آورد که پر بود و تکان می خورد پس من رفتم و در پشت شترم غسل کردم پس از آن آمدم خدمت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله پس پیامبر فرمود: اى ابو ذر بدرستیکه خاک پاک طهور و پاک کننده است هر چند که تا ده سال آب نیابى پس هرگاه آب یافتى پس آنرا بر بدنت بریز «1».
م- و آیا بگوش او نرسیده حدیث اسقع گوید: بودم من که بار و بنه براى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم می بردم پس جنب شدم پس پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى اسقع بار و بنه ما را بسته حرکت کن. پس گفتم: پدر و مادرم بفدایت من جنب شده ام و در این منزل آب نیست پس فرمود بیا اى اسقع بتو تیمّم بیاموزم مثل آنچه را که جبرئیل بمن آموخته پس آمدم خدمت آنحضرت پس کمى از راه دور شده و تیمّم را بمن یاد داد «2»
و پیش از هر چیزى اینکه آیه تیمّم دو آیه است یکى در سوره
نساء آیه 43 و آن قول خداى تعالى است یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ
مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً: اى کسانیکه ایمان آورده اید نزدیک نماز نشوید در حالیکه شما مست هستید تا بدانید که چه می گوئید و نزدیک نماز نشوید در حال جنابت مگر رونده گان راه تا آنکه غسل کنید و اگر بیمار بودید یا مسافر یا یکى از شما از «توالت» آمد یا آمیزش با همسرانتان نمودید و آب نیافتید پس با خاک پاک تیمّم کنید و مسح نمائید صورتتان و دستهایتان را بدرستیکه خداوند بخشنده و آمرزنده است.
و امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: این آیه نازل شده وقتیکه جنب شد و آب نیافت تیمّم نمود و نماز خواند تا ادراک آب نمود پس وقتیکه آب پیدا کرد غسل نمود «1».
و آیه دوّم در سوره مائده آیه 6 است و آن قول اوست:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداًطَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ . «2»
ترجمه الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 168
ترجمه: اى کسانیکه ایمان آورده اید هرگاه برخاستید براى نماز پس بشوئید صورتتان و دستهایتان را تا مرفق و آرنج و مسح کنید سر و پاهایتان را تا کعبین و روى پاى، و اگر جنب بودید پس تطهیر کنید و اگر بیمار بودید یا مسافر یا یکى از شما از (توالت) و مستراح آمد یا آمیزش با زنانتان نمودید و آب نیافتید پس تیمّم کنید با خاک پاک پس مسح کنید صورت و دستهایتان را از آن.
پس بدرستیکه مقصود از ملامسه در آیه سوره نساء «آمیزش» است چنانچه از امیر المؤمنین علیه السلام و ابن عباس و ابو موسى اشعرى نقل شده و پیروى کرده ایشان را در این مسئله حسن (بصرى) و عبیده و شعبى و دیگران و این مذهب و عقیده هر کسى است که منع از وضوء کرده در آمیزش با زن را مثل ابو حنیفه و ابو یوسف و محمد و زفر و ثورى و اوزاعى و غیر ایشان. و این جهتش اینستکه چون نداى سبحان مقدّم داشت بیان حکم جنب را در موقع وجود آب بقولش: «حتى تغتسلوا» تا اینکه غسل کنید. و در قول دیگرش «فاطّهروا» پس تطهیر کنید. سپس شروع کرد در صورت حکم عدم تمکّن از استعمال آب براى بیمارى یا مسافرت یا نبود آب و در اینجا گریز زد بذکر حدث اصغر بقولش: «او جاء احد منکم من الغایط» یا بیاید یکى از شما از «توالت». پس یاد آورى کرد و جنابت را بقولش: «او لامستم النساء» یا آمیزش و جماع کردید با زنها. و اگر اراده شده بود بآن غیر از جماع هر آینه جدا شده بود از ما قبلش.
و تعبیر کرد از جماع بلمس که مرادف با مسّ و آمیزش است که به آن جماع قصد می شود و بس در قول خداى تعالى: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَ «1»: باکى بر شما نیست اگر طلاقى گفتید زنانشانرا مادامی که جماع و آمیزش نکردید. و قول او: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَ «2»: و اگر طلاق گفتید پیش از آنکه آمیزش کنید. و قول او: ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَ «3»:
سپس طلاق گفتید پیش از آنکه جماع و آمیزش کرده باشید.و براى عدّه اى از فقهاء تسنّن و پیشوایانشان کلمات فراوانى است در مقام که پرده برمی دارد از حقیقت حال که اکتفا می کنیم از آن به کلمه و سخن ابى بکر جصاص حنفى متوفّى 370 در کتاب احکام القرآن ج 2 ص 450- 456 گوید:
اما قول خداى تعالى: أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً
یا آمیزش کردید زنها را پس آب نیافتید پس تیمّم کنید با خاک.
پس بدرستیکه پیشینیان نزاع و جدال کرده اند در معناى ملامسه یاد شده در این آیه. پس على (علیه السلام) و ابن عباس و ابو موسى و حسن و عبیده و شعبى گویند: آن کنایه از جماع و آمیزش است و آنها وضوء را واجب نمى دانستند براى کسیکه زنش را لمس کرده. و عمر و عبد الله بن مسعود می گفتند: مقصود لمس کردن با دست است و آن دو وضوء را واجب نمى کردند به لمس کردن زن و براى جنب نمی دیدند که تیمّم کند. پس کسیکه تأویل کرده ازصحابه بر جماع و آمیزش (مخصوص) واجب نکرده وضوء را از مسّ و آمیزش زن و کسیکه حمل کرده آنرا بر لمس کردن با دست وضوء را از مسّ زن واجب کرده و تیمّم را براى جنب جایز ندانسته است.
سپس ثابت کرده باطل نشدن وضوء را بلمس کردن زن در هر حال چه از روى شهوت و انگیزه غریزه جنسى باشد یا غیر شهوت سنّت نبویّه. پس گوید لمس کردن احتمال می رود جماع و آمیزش مخصوص باشد بنابر آنچه را که على علیه السلام و ابن عباس و ابو موسى تأویل کرده اند. و احتمال میرود منظور دست زدن باشد بنابر آنچه را از عمر و عبد الله بن مسعود روایت شده است.
پس چون روایت شده از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که برخى از همسرانش را بوسیده سپس نماز خواند و وضوء نگرفت روشن کند این مقصود خداى تعالى را.
و صورت دیگرى که دلالت می کند که مقصود از آن جماع است و آن اینکه لمس کردن هر چند که حقیقت در لمس با دست است پس آن چون اضافه بناء شده است لازم است که مقصود از آن جماع و آمیزش مخصوص باشد چنانچه وطئ حقیقت در راه رفتن با پاهاست پس وقتى اضافه به نساء شد معقول نیست که غیر جماع مقصود باشد همین طور این و مانند آن قول خداى تعالى است وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَ
یعنى از پیش از آنکه با آنها مجامعت و آمیزش کرده باشید.
و نیز بدرستیکه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله امر فرمود که جنب تیمّم کند در اخبار صحیحه و وقتى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله حکمى وارد شد که مرتب می کند آن را لفظ آیه واجبست که فعلش البته از
کتاب صادر شده باشد چنانچه آنحضرت برید دست دزد را و در قرآن لفظى است که اقتضا می کند که بریدن دست دزد را معقول و از روى حکمت بسبب آیه باشد «1» و مانند سایر شرایع و احکامی که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نمود از آنچه را که ظاهر کتاب پرو پیچیده از آن است.
و دلالت می کند بر اینکه مقصود جماع است نه صرف دست زدن اینکه خداى تعالى فرمود: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ ، تا آنجا که: وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا. هرگاه براى نماز برخاستید پس صورتتان را بشوید. تا اینکه گفت: و اگر جنب بودید پس تطهیر کنید روشن کرد بآن از حکم حدث در حال وجود آب سپس عطف کرد بر آن قولش را: و ان کنتم مرضى او على سفر. و اگر بیمار بودید یا در سفر تا آنجا که گوید: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً، پس تیمّم کنید با خاک پاک. پس اعاده فرمود ذکر حکم حدث را در حال نبود آب پس لازم و واجبست که بوده باشد قول او. أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ
حمل بر جنابت باشد تا آنکه آیه مرتّب بر هر دو حال و بیان کننده حکم هر دو در حال وجود آب و نبود آن. و اگر مقصود لمس با دست بوده باشد هر آینه ذکر تیمّم منحصر بود بر حال حدث نه جنابت مفید براى حکم جنابت در حال نبود آب نباشد و حمل کردنآیه بر هر دو فایده اولى است از اکتفا کردن بآن بر یک فائده و چون ثابت شد که مقصود جماع و آمیزش مخصوص است لمس بدست منتفى شود براى آنچه که ما بیان کردیم از امتناع قصد کردن آن دو بیک لفظ.پس اگر کسى بگوید: هر گاه حمل بر لمس با دست شود مفید اینستکه لمس حدث باشد و اگر منحصر بر جماع باشد افاده این را نکند پس واجب بر قضیه تو در اعتبار دو فایده اینست که حمل شود بر هر دو پس افاده کند که لمس حدث است و افاده کند نیز جواز تیمّم را براى جنب. پس اگر جایز نباشد حمل کردن آنرا بر هر دو امر براى آنچه که یاد نمودم که پیشینیان اتفاق دارند بر اینکه هر دو امر اراده نشده و ممتنع است که لفظ مجاز و حقیقت باشد یا کنایه و صریح باشد پس ما با تو برابر شدیم در اثبات فائده تازه اى بحمل کردن آنرا بر لمس با دست با استعمال ما حقیقت لفظ را در آن تیمم براى جنب اولى نیست از آنکه ثابت کرده فایده آنرا از جهت حدث بودن لمس با دست.باو گفته شود: که قول خداى تعالى: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ مفید حکم حدثهاست در حال وجود آب و تصریح است با این بر حکم جنابت پس بهتر آنستکه بوده باشد آنچه در ترتیب آیه است از قول او: جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ تا قول او: أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ
– بیان براى حکم حدث و جنابت باشد در حال نبود آب چنانچه در اوّل آیه بیان براى حکم هر دو است در حال وجود آب و مورد آیه در بیان تفصیل همه حدث ها نیست و فقط آن در بیان حکم جنابت است و تو وقتى حمل کردى لمس را بر بیان حدث پس دور کردى آنرا درمقتضا و ظاهرش پس براى این آنچه که ما یاد کردیم بهتر است.
و دلیل دیگرى بر آنچه ما یاد کردیم از معناى آیه اینستکه آن بر دو صورت قرائت شده است: أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَو «لمستم».
پس کسیکه اولا مستم خوانده پس ظاهر آن جماع است نه غیر آن براى آنکه مفاعله نمی شود مگر از دو نفر، مگر در چیزهاى بسیار کم مثل قول ایشان: قاتله الله و جازاه و عافاه الله: خدا بکشد او را و خدا باو پاداش دهد و عافیت دهد خدا او را و مثل آن و آن چند حرف معدود است که غیر آن بر آن قیاس نمی شود و اصل در مفاعله آنستکه بین دو نفر باشد مثل قول ایشان قاتله و ضاربه و سالمه و صالحه و مانند آن و هرگاه این حقیقت لفظ باشد که پس واجب حمل کردن «لامستم» است بر جمائیکه از مرد و زن با هم میشود. و بر این دلالت می کند اینکه تو نمی گوئى «لامست الرجل» من لمس کردم مردى را «و لامست الثوب» من لمس کردم پیراهن را هرگاه لمس کردى آنرا با دستت براى تنها بودن تو بفعل. پس دلالت میکند بر اینکه قول او «لامستم» بمعناى «او جامعتم النساء» است پس حقیقتش جماع می باشد. و هرگاه این صحیح شد و قرائت کسى بود که او «او لامستم» قرائت کرده بود احتمال دارد که لمس با دست باشد و احتمال دارد جماع باشد. واجب است که این محمول باشد بر چیزیکه احتمال نمى رود مگر یک معنى براى آنکه چیزى که حمل نمی شود مگر بیک معنى پس آن محکم است و آنچه بر دو معنى مى شود آن متشابه است.
و خداوند تعالى امر کرده ما را که حمل متشابه بر محکم و رد کردن آنرا بآن بقولش هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ الآیه «1»: او چنان خدائى است که فرو فرستاد بر تو قرآن را که بعضى از آن آیات محکمات است آنها اصل قرآنست. پس چون قرار داد محکم را اصل و امّ قرار داد براى متشابه پس ما را فرمان داده که آنرا حمل بر آن کنیم و مذمّت کرده پیروان متشابه باکتفا کردن او بر حکم آن بخودش غیر رد کردن آنرا بغیرش بقول او: فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ
پس امّا کسانیکه در دلهایشان انحرافى است پس پیروى می کنند آیات متشابه از آنرا. پس ثابت شد باین که قول خدا «اولمستم» چون حمل بر دو معنى می شود متشابه است و قول او «او لامستم» چون محدود و مختصر است در مفهوم زبان بر یک معنى محکم است پس واجبست که معناى متشابه مبیّن بر آن باشد.
و دلالت می کند بر اینکه لمس حدث نیست اینکه آنچه که حدث است مردان و زنان در آن مختلف نمى شود. و اگر زنى مس کند زن دیگر را حدث نیست، همین طور اگر مس کند مردى او را «2» و هم- چنین مس مرد بر مرد حدث نیست، پس همین طور مس زن او را.
و دلالت این بر آنچه ما وصف کردیم از دو جهت است: یکى از آن دو اینکه: ما یافتیم که در حدثها مردان و زنها مختلف نمیشوند.پس هر چیزى که آن حدث از مرد باشد پس آن از زن هم حدث است و همچنین آنچه که از زن حدث است از مرد هم حدث است پسکسیکه فرق گذارده بین مرد و زن پس قول او خارج است از اصول، و از جهت دیگرى: که علّت در مسّ زن زنرا و مرد مرد را اینکه آن مباشرت بدون جماع است پس حدث نیست همین طور مرد و زن. اه.پس مى بینى بعد از همه اینها که رأى خلیفه خلاف قرآن و سنّت ثابته و اجماع امّت و اجتهاد محض است که برابر آن نصوص مسلّمه است و براى این مخالفت کردن با او همه امّت اسلامیّه از روز اوّل تا امروز. و اتّفاق کرده اند بر وجوب تیمّم بر جنبیکه آب ندارد و پیروى نکرده او را در آنچه که اجتهاد نموده هیچکسى مگر عبد الله بن مسعود اگر درست باشد نسبت باو.
و ظاهر می شود از دو صحیح دو شیخ- بخارى و مسلم- از شقیق که اجتهاد یاد شده در دو آیه تیمّم و تأویل قول او «او لامستم» چنانچه یاد شده از ساختگى هاى تابعین و کسانیستکه بعد از ایشان آمدند و مفاد دو آیه مورد اتّفاق صحابه بوده است و هرگز اختلافى در آن بین ایشان نبوده است و جز این نیست که عمر و یگانه پیرو او (ابن مسعود) کراهت داشته تیمّم را براى جنب فاقد آب براى مقصد دیگرى.
شقیق گوید: من میان عبد الله بن مسعود و ابى موسى …
بودم پس ابو موسى گفت: اى ابو عبد الرحمن آیا دیده اى که اگر مردى جنب شود و آب نیابد یک ماه چگونه نماز بجا آورد؟ پس گفت:
تیمّم نکند هر چند که تا یک ماه هم آب نیابد. پس ابو موسى گفت: چه می کنى باین آیه در سوره مائده فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً
عبد الله گفت: اگر بایشان در این آیه اجازه داده شده باشد هر آینه، هر آینه ممکن است که اگر آب سرد شود بر ایشان اینکه
بخاک تیمّم کنند. پس ابو موسى باو گفت: جز این نیست که تیمّم را براى این مکروه دارید عبد الله گفت: بلى. پس ابو موسى به عبد الله گفت: آیا نشنیدى سخن عمّار را بعمر که گفت: پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله مرا فرستاد پس من جنب شدم و آب نیافتم که غسل کنم پس در خاک غلطیدم چنانچه چهارپایان می غلطند سپس آمدم نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پس به آنحضرت بازگو کردم. پس فرمود: البته براى تو کافیست که چنین کنى. و زد دو کفّ دستش را یکمرتبه بر زمین سپس خاکش را تکان داد آنگاه بآن کف دست چپش را مسح نمود پشت دست راست را و با دست راستش مسح نمود پشت دست چپ را پس از آن مسح نمود با هر دو صورتش را. پس عبد الله گفت: آیا ندیدى که عمر قانع بقول و گفته عمّار نشد.
صورت دیگر براى بخارى
شقیق گوید: من نزد عبد الله و ابو موسى بودم. پس ابو موسى باو گفت: اى ابو عبد الله آیا دیده اى که هرگاه کسى جنب شد و آب نداشت چه کار کند؟ عبد الله گفت: نماز نخواند تا آب پیدا کند. ابو موسى گفت: پس چه میکنى بگفته عمّار وقتیکه پیامبر صلّى الله علیه و آله باو فرمود: براى تو کافى بود «که دست بخاک بزنى و بر صورت و پشت دستت بکشى)؟ گفت: آیا ندیدى که عمر قانع نشد از او باین حدیث. پس ابو موسى باو گفت: ما را واگذار از گفته عمّار.
چه میکنى باین آیه؟ پس عبد الله ندانست چه بگوید. پس گفت:بدرستیکه ما اگر اجازه دهیم بایشان در این موضوع هر آینه ممکن استکه آب سرد باشد بر یکى از ایشان غسل را ترک کند و تیمّم نماید. پس بشقیق گفتم: پس گراهت عبد الله براى این بوده گفت: بلى. «1»چه اندازه این گوینده مهربانست بجنب فاقد آب و دلسوزى کرده بر او وقتیکه جایز دانسته بر او ترک نماز را و اگر چه یک ماه هم آب نیابد و چه قدر سخت دلست بر کسیکه آب برایش سرد باشد و شاید که تیمّم نماید پس نهى از تیمّم نموده براى سختگیرى بر این و دلسوزى بر آن. پس مثل اینکه نماز نخواندن جنب فاقد آب و اعراض کردن او از آنچه که در کتاب و سنّت است آسان تر است از جهت لگد مالى کردن نزد او از تیمّم کسیکه سرما را عذر گرفته و ترک غسل نموده است و مثل آنستکه او اعرف است بمصالح مجتمع دینى از تشریع کننده دین بر ایشان و مثل آنستکه می بیند که از شارع اقدس فوت شده رعایت آنچه که او آگاه شده است براى جنب از زیان از تیمّم در موقع سردى آب پس این فقیه نیرومند در فقاهت تدارک نموده آنرا برأى نپخته خود و دلیل باطل کننده اش و مثل آنکه آن و مثل آنکه آن.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 120