نهی و منع خلیفه ازنقل حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله یا زیاد گفتن آن و زدن و زندانی کردن او بزرگان صحابه را به این سبب. قرظه بن کعب گوید: وقتی که عمر ما را به عراق فرستاد با ما چند قدمی آمد و گفت: آیا می دانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم: بلی برای بزرگداشت ما، گفت: و با این شما می روید پیش مردم دهکده ای که برای ایشان زمزمه ای به قرآن است مثل زمزمه و صدای زنبورعسل پس آنها را مانع نشوید به نقل احادیث، پس مشغولشان کنید، قرآن را تنها بگذارید، و کم کنید روایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله را و من شریک شمایم پس چون قرظه بن کعب وارد شد گفتند: برای ما حدیث بگو، گفت عمر… ما را نهی کرد.
و در لفظ ابی عمر: قرظه گفت: پس بعد از آن من حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نکردم.
و در لفظ طبری: عمر بود که می گفت: قرآن را مجرد کنید و آنرا تفسیر نکنید و کم کنید روایت از رسول خدا را و من شریک شمایم.
م- چون ابو موسی را به عراق فرستاد به او گفت: تو می روی به سوی مردمی که برای ایشان در مساجدشان زمزمه ای به قرآن مانند زمزمه زنبور عسل است پس آنها را به همان حالشان واگذار و مشغولشان به احادیث نکن و من در این موضوع شریک توام، ابن کثیر یاد کرده این را در تاریخش ج 8 ص 107 و گفته: این منع از حدیث معروف از عمر است.
و طبرانی نقل کرده از ابراهیم بن عبد الرحمن که عمر حبس کرد سه نفر را: 1- ابن مسعود، 2- و ابو درداء، 3- ابو مسعود انصاری را پس به ایشان گفت: شما زیاد کردید حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله، ایشان را زندانی نمود تا هلاک شد.
و در لفظ حاکم در مستدرک ج 1 ص 110 که عمر بن خطاب به ابن مسعود و ابو درداء و ابوذر گفت چیست این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله، و گمان میکنم که او ایشان را در مدینه حبس کرد تا آنکه کشته شد.
و در لفظ جمال الدین حنفی است: که عمر حبس کرد ابو مسعود و ابو درداء و ابوذر را تا آنکه هلاک شد، و گفت: چی این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله، سپس گفت: و از آنچه نیز از او روایت شده این است که عمر به ابن مسعود وابوذر گفت: این حدیث چیست؟ گفت: خیال میکنم که حبس کرد ایشان را تا آنکه کشته شد، پس گفت: و همینطور معامله کرد با ابو موسی اشعری یعنی او را هم زندانی نمود برای نقل حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله با اینکه نزد او عادل بود. (المعتصر ج 1ص 459)
و عمر به ابی هریره گفت: هرآینه البته باید ترک کنی حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله را یا آنکه تو را تبعید به زمین دوس خواهم کرد.
م- و به کعب الاحبار گفت: باید ترک کنی حدیث گفتن از اول (یعنی رسول خدا ص) یا آنکه تو را ملحق می کنم به زمین بوزینه گان.(تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 106)
و ذهبی در تذکره ج 1 ص 7 نقل کرده از ابی سلمه گوید: گفتم به ابی هریره آیا در زمان عمر هم اینطور حدیث می کردی؟ گفت: اگر در زمان عمر حدیث می گفتم مانند آنچه که برای شما حدیث می گویم هر آینه با شلاق کشنده اش می زد.
و ابو عمر از ابو هریره نقل کرده: که من حدیث گفتم شما را با احادیثی که اگر در عصر عمر بن خطاب گفته بودم هر آینه مرا با شلاقش می زد.(جامع بیان العلم ج 2 ص 121)
م-و در لفظ زهری: آیا پس من بودم حدیث گوینده شما به این احادیث در حالی که عمر زنده بود اما به خدا قسم در آن موقع که یقین داشتم که شلاق و تازیانه دردناک او پشت مرا مجروح کند، و در لفظ ابن وهب: به درستی که من هر آینه حدیث می گویم احادیثی که اگر در زمان عمر لب به آن می گشودم یا در پیش عمر تکلم می کردم سرم را می شکست. (تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 107)
بعد از گذشتن این واقعه شعبی گفت: من دو سال یا یکسال و نیم با پسر عمر نشستم پس نشنیدم از او حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله مگر یک حدیث.
و سائب به یزید گوید: من مصاحب و همسفر سعد بن مالک شدم از مدینه تا مکه پس از او یک حدیث هم نشنیدم (سنن ابی ماجه).
و ابو هریره گوید: ما در زمان عمر توان آنرا نداشتیم که بگوئیم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود تا آنکه عمر هلاک شد.(تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 107)
امینی (قدس الله سره) گوید: آیا بر خلیفه مخفی ماند که ظاهر کتاب (قرآن) امت را بی نیاز از سنت نمی کند و آن از قرآن جدا نیست تا هر دو بر پیامبر در کنار کوثر وارد شوند و آیا مستور مانده بر او که نیاز امت به سنت و حدیث کمتر از نیاز و حاجت او به ظاهر قرآن نیست، و قرآن چنانچه او زاعی و مکحول گفته اند: نیازمندتر به سنت است از سنت به کتاب. (جامع بیان العلم ج 2 ص 191)
یا آنکه در اینجا مردی دیده که بازی با سنت نموده به جعل کردن و ساختن احادیث بر پیامبر معصوم و منزه، و حق هم دیده پس عازم شده که قطع کند دست جرثومه هائی که افتراء بر آن حضرت صلی الله علیه علیه و آله می زدند و کوتاه کند این دستهای آلوده گنهکار را از سنت شریفه، پس اگر این یا آن است پس گناه مانند ابوذری که راست گوئی و صداقت او زبانزد همگانی است، به قول پیامبر بزرگوار “: ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء علی رجل اصدق لهجه من ابی ذر ” آسمان سایه نیفکنده و زمین روئیدنی نداده بر مردی که راستگوتر از ابی ذر باشد یا مثل عبد الله بن مسعود صاحب سرّ و رازدار رسول خدا و بالاترین کسی که قرآن را خوانده و حلال آنرا حلال و حرام آنرا حرام دانسته و فقیه در دین و عالم به سنت
پیامبر یا مانند ابودرداء عویمر بزرگ صحابه رفیق و یا رسول خدا صلی الله علیه و آله پس چرا آنها را حبس کرد تا مُرد، و برای چه بی حرمتی و اهانت کرد به این بزرگان در میان اجتماع مردم مسلمان و چرا آنها را کوچک کرد در چشم و نظر مردم، و آیا ابو هریره و ابو موسی اشعری از همین گروه بازرگانان حدیث و جعالین بودند تا آنکه مستحق این تعزیر و رانده شدن و زندان و تهدید گشتند، انا لا ادری، من نمی دانم.
بلی: تمام این رأیها نظرهای سیاسیه وقتیه است که بر امت مسدود کرده درهای علم را و آنها را در پرتگاه جهل و نادانی و میدان هواها انداخته هر چند که خلیفه قصد آنرا هم نکرده باشد لیکن او مسلح نمود به آن چنین روزی را و دفاع کرد از خودش درگیری مشکلات را و نجات داد خود را به وسیله آن از مسائل مشکله و پیچیده.
م- و بعد از نهی کردن امت اسلامی از علم قرآن و دور کردن او رااز آنچه در کتاب آنها است از معانی بزرگ و دروس عالیه از ناحیه علم و ادب و دین و اجماع و سیاست و اخلاق و تاریخ و مسدود کردن باب آموزش و گرفتن به احکام و روش چیزی که محقق نشده و موضوع آن واقع نشده و اعراض از آمادگی برای عمل به دین خدا پیش از وقوع واقعه و منع کردن امت را از دانستنی ها و معلومات سنت شریفه و جلوگیری از نشر آن در میان مردم، پس به چه علم سودمند و به کدام حکم و حکمتی ترقی نموده و پیش میافتد امت بیچاره اسلامی بر امتهای دیگر و به چه کتاب و به چه سنت و روشی برایش سیادت عالم خواهد بود آخرین پیامبران شالوده آنرا ریخته بود پس این سیره وروش خلیفه ضربه محکمی است بر اسلام وبر امت اسلام و تعالیم آن و بر شرف و تقدم و برتری آن. بداند آنرا (آقای خلیفه) یا نداند، و از همین موضوع و برای تائید این روش منفور حدیث نوشتن سنن است، بدان و آن…
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 417