23- غانمه دختر غانم و عمرو
این بانوى مسلمان که نامش غانمه است، در مکه بود و شنید معاویه و عمرو بن عاص به بنى هاشم دشنام می دهند، گفت: اى گروه قریش! بخدا قسم معاویه أمیر المؤمنین نیست و در خور این مقامى که براى خود پنداشته نیست؛ او بخدا قسم کسى است که نسبت به رسول خدا (ص) بدى و نکوهش نمود! من خود نزد معاویه خواهم رفت و با او سخنى خواهم گفت که از شرمسارى، عرق در پیشانیش نقش بندد و از شنیدن آن بسیار ناراحت و نالان گردد.
عامل و نماینده معاویه، این جریان را به معاویه نوشت، همین که معاویه از این قضیه اطلاع یافت که غانمه به او نزدیک شده «1»، امر کرد محلّى را به عنوان مهمانخانه پاکیزه و آماده و مفروش نمودند، همین که غانمه به نزدیکى مدینه رسید یزید با حشم و غلامانش به استقبال او رفت و غانمه پس از ورود به مدینه به خانه برادرش عمرو بن غانم رفت.
یزید به او گفت: ابا عبد الرحمن (معاویه) (امر کرده تو) به مهمانخانه او فرود آئى.
غانمه یزید را نمی شناخت لذا سؤال کرد: تو کیستى؟ خداوند تو را حفظ کند.
گفت: من یزید پسر معاویه هستم.
غانمه گفت: خدا تو را باقى نگذارد اى ناقص، تو در خور پذیرائى مهمان نیستى!!
رنگ یزید از این اهانت دگرگون شد و به نزد پدرش آمد و جریان را به او خبر داد، معاویه گفت: این سالخورده ترین زن قریش است و از همه بزرگتر می باشد.
یزید گفت: سن او را در چه حدّى ضبط کرده اند؟
معاویه گفت: در زمان رسول خدا (ص) چهار صد سال برآورد کردند، و این زن باقیمانده بزرگان است. روز بعد معاویه به نزد غانمه آمد و به او سلام کرد.
غانمه گفت:
سلام بر اهل ایمان، و خوارى و هلاکت به ناسپاسان، سپس گفت: کدامیک از شما عمرو بن عاص است.
عمرو فورا جواب داد که من اینجا هستم.
غانمه گفت: این توئى که قریش و بنى هاشم را دشنام می دهى؟! و حال آنکه خود لایق دشنام هستى و موجبات دشنام در تو فراهم است؛ دشنامها به تو برمی گردد.
بخدا قسم، به عیوب و زشتی هاى تو و مادرت دانا و آشنایم و یک یک عیبهاى تو را یاد می کنم تو از کنیزک سیاهى، دیوانه و زشت کردار و احمق، متولد شدى؛ کنیزکى که ایستاده بول می کرد و اشخاص فرومایه و پست را براى مقاربت می پذیرفت، هرگاه نرى با او همبستر می شد نطفه او بر نطفه آن مرد غلبه می نمود (کنایه از فرط شهوت او است) در یک روز چهل مرد بر او می جهیدند و همبستر می شدند- این مربوط به مادرت- و اما تو! من تو را مردى یاوه و گمراه یافتم که به رشد و صلاح نرسیدى و چنان فاسد و تباه و تباه کننده هستى که صلاح و هدایت را در تو راهى نیست؛ تو مرد بیگانه اى را همبستر با زنت دیدى و حس غیرت و مخالفتى از تو دیده نشد.
اما تو اى معاویه! هیچگاه با نیکى و صلاح سر و کارى ندارى و بر اساس خیر و نیکى تربیت نشده اى؛ تو را چکار با بنى هاشم؟ آیا زنان بنى امیه چون زنان بنى هاشمند؟ …!!
تا آخر حدیث که طولانى است، و ما مقدارى از ابتداى آن را ذکر کردیم (و براى مطالعه تمام آن) به «المحاسن و الاضداد» تألیف جاحظ ص 102- 104 و چاپ دیگر ص 118- 121. و «المحاسن و المساوى» تألیف بیهقى ج 7- 71، مراجعه شود.
این بود؛ حقیقت و نمودار ذاتى و روحیّات این مرد (عمرو بن عاص)، از زمان جاهلیت و در عصر نبوت صلّى اللّه علیه و آله و بعد از آن تا آنگاه که فتنه ها به پا کرد و در زمان حکومت أمیر المؤمنین علیه السّلام قبائل را در مقابل هم به جنگ انداخت، و در روزى که با زاده هند جگرخوار، براى نابودى حق و اهل حق پیوست، و آنهمه نیرنگها و حادثه جوئیها که نمود تا هنگامى که عمر ننگینش بسر آمد و در پستترین حالات مرگش فرا رسید و بنیان آرزوهاى او را خراب کرد و فرجامش در طبقات دوزخ، گرفتار شراره هاى آتش گشت و قیدهاى آهنین و آتشین او را در میان گرفت!
ما این حقیقت را براى خوانندگان گرامى محسوس نمودیم، وضع این مرد طورى است که سراسر زندگیش آنچه هست از همین امور بوده که شرحش گذشت که نه باعث ثنائى است براى او و نه مقامى تا مایه مباهات او گردد، و آنچه در اوصاف او گفته شده، ساخته همقطاران و همفکران اوست که از دشمنان خاندان رسالتند،
و با حقائق قطعى که با ذکر سوابق تاریخى، بیان نمودیم گمان نمی رود جائى براى مطالب ساختگى آنها باقى مانده باشد و بتواند حقایق را از محور خود منحرف سازد، خاصه با توجه به خصوصیات و حالات راویان ناپاک و بداندیش، که در راه انگیزش باطل کوشیده اند!!
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 224