اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۴ مهر ۱۴۰۲

نکوهش عمرو عاص از زبان ابوالأسود دوئلی

متن فارسی

21- ابو الاسود دوئلى و عمرو
ابو الاسود دوئلى «1» بعد از کشته شدن على (رض) بر معاویه وارد شد در حالی که بلاد اسلامى در زیر تسلط و نفوذ معاویه درآمده بود.
معاویه او را نزدیک خود نشاند، و جایزه بزرگى به او داد، عمرو بن عاص بر او رشک برد و در هنگامى که ورود بر معاویه مجاز نبود، آمد و اذن ملاقات خواست و پس از گرفتن اجازه بر معاویه وارد شد.
معاویه گفت: اى ابا عبد اللّه! چه موجبى باعث شد شتاب کنى و قبل از وقت مجاز بر من وارد شوى؟گفت: یا أمیر المؤمنین براى موضوعى نزد تو آمدم که برایم دردناک بود و خواب را از من ربوده و مرا به خشم آورده است، قصد من در این موضوع، خیر اندیشى و نصیحتى براى أمیر المؤمنین است.معاویه گفت: بگو موضوع چیست؟عمرو گفت:یا أمیر المؤمنین! ابو الاسود دوئلى مرد خردمند و سخنورى است، کیست که چون او از نیروى سخنورى بهره داشته باشد؛ او در شهر و مملکت تو، نام على را (به نیکى) تجدید نموده است و دشمنان او را به دشمنى یاد کرده و من می ترسم که تو اینقدر بر او سستى کنى، تا بر دوش تو سوار شود.
عقیده من اینست که او را بطلبى و بترسانى و از وضع او تحقیق و بررسى نمائى و امتحانش کنى در نتیجه از دو حال خالى نیست؛ یا روحیات او بر تو آشکار می شود و زمینه‏اى از گفتارش بدست می رسد و یا تظاهر خواهد کرد و بر خلاف آنچه که در دل دارد اظهار خواهد کرد؛ اگر چنین کرد از او بپذیر و به گفتار او در اینجا اتخاذ سند کن، نتیجه و عاقبت این عمل به خیر و صلاح خواهد بود انشاء اللّه.
معاویه گفت: بخدا قسم من مردى هستم که کمتر شده نظر و عقیده صاحب نظرى را نادیده بگیرم، و هیچگاه نشده نظر و عقیده‏اى اظهار گردد و من در اطراف آن فکر نکنم؛ ولى در مورد این شخص (ابو الاسود دوئلى) اگر او را طلب کنم و نظر تو را در باره او اجرا نمایم، و او با قدرت بیان خود در برابر مؤاخذه و تهدید من مقاومت کند من کسى را ندارم که در مقابل او به معارضه برخیزد. و ممکن است سخن و معارضه او باعث خشم و ناراحتى من گردد؛ زیرا من از مقصود و سویداى دل او مطلعم و صلاح در این است که هرگونه تظاهرى در حضور ما می کند از او پذیرفته گردد و از مکنونات واقعى او تفحص نکنیم و در بقیه مطالب او را به حال خودش واگذاریم.
عمرو گفت:من یار و رفیق تو بودم در روزی که قرآنها بر سر نیزه ‏ها رفت، و تو به نحوه فکر و راى من مطلعى و صلاح نمی بینم که بر خلاف رأى من رفتار کنى؛ چه من از خیر اندیشى و صلاحدید در کارهاى تو دریغ نکرده‏ام! بفرست او را حاضر کنند و خود را در مقابل او عاجز و ناتوان قلمداد مکن تا ترا بکوبد و منکوب سازد!معاویه به دستور عمرو رفتار کرد و در پى ابو الاسود فرستاد که حاضرش سازند؛ و هنگامى که وارد مجلس شد سومین کس بود، معاویه به او خوشامد گفت و سپس مورد خطابش قرار داد و گفت:من و عمرو بن عاص درباره اصحاب محمّد مناقشه و منازعه داشتیم دوست دارم نظر و عقیده تو را در رفع این نزاع و مناقشه بدانم.
ابو الاسود گفت: یا أمیر المؤمنین! آنچه می خواهى سؤال کن.معاویه گفت: اى ابو الاسود! کدامیک از اصحاب رسول خدا (ص) محبوبتر بودند؟
ابو الاسود گفت: آن کس که بیشتر از همه رسول خدا را دوست می داشت و در راه او فداکارى می کرد.
معاویه به طرف عمرو بن عاص نظرى افکند و سرى تکان داد و سپس دنباله سؤال خود را گرفت و به ابو الاسود گفت.
بنابر این کدامیک از آنها در نظر تو برتر و افضلند؟
ابو الاسود گفت: آن کس که تقواى او زیادتر و خوف او در دین از دیگران بیشتر بود، معاویه در این موقع بر عمرو خشمناک شد و سپس به ابو الاسود گفت:
بنابر این کدامیک از آنها داناتر از دیگران بود؟ گفت: آن کس که بیشتر از همه در گفتار خود از خطا مصون بود و سخنش رساتر و کاملتر بود.
معاویه سؤال کرد: کدامیک از اصحاب، شجاعتر از سایرین بود؟
ابو الأسود جواب داد: آن کس که در میدانهاى جنگ رنج و محنت بیشترى را متحمل شد و در مقابل حملات دشمن بردبارتر بود.معاویه گفت: کدامیک از اصحاب بیشتر مورد وثوق و اطمینان پیامبر خدا بود؟ابو الاسود جواب داد: آن کس که بعد از خود، درباره او وصیت فرمود.معاویه گفت: کدامیک از اصحاب نسبت به پیغمبر راستگوتر بود؟ابو الاسود گفت: آن کس که قبل از همگان پیغمبریش را تصدیق نمود.در این موقع معاویه رو به عمرو کرد و گفت: خداى پاداش نیکو به تو ندهد؛ آیا نسبت به آنچه که ابو الاسود گفت، می توانى ردّى ابراز کنى؟ابو الاسود به معاویه گفت: من از اول دانستم که چه کسى تو را به این امر تحریک نموده است.
اکنون به من اجازه بده که درباره او (عمرو) چند کلمه‏اى بگویم.معاویه گفت: آرى، آنچه درباره او می دانى بیان کن.
ابو الاسود گفت: یا أمیر المؤمنین! این شخص، کسى است که در ضمن اشعارى که سروده رسول خدا را هجو و نکوهش نموده است و رسول خدا (ص) در مقابل اشعار او فرمود:
پروردگارا! من که شعر نتوانم گفتن، پس به هر بیتى که عمرو در هجو من سروده، او را لعنتى فرست. آیا با این سخن پیامبر خدا، می شود رستگارى و فلاح براى عمرو تصور نمود، تا به آن برسد؟
و یا از آنچه بدست می آورد سودى ببرد؟
بخدا سوگند، کسى که شناختن حسبش با قرعه باشد، باید در سخن ناتوان و قلبى ترسناک داشته باشد و احساس حقارت و بی پناهى کند و تن به هر مذلت و خارى بدهد، خود را نمی تواند در میان مردان جا دهد و یا در بکار بستن سخن، رأى و نظرى داشته باشد.
هنگام سخن گفتن مردان، ناچار گوش می دهد و دم در نمی آورد و به هنگام بپا خواستن بزرگواران هر قوم، او چون سگ می نشیند؛ بنام دین خود را به تکلف و ریا افکند بسبب گناه بسیاریکه مرتکب شده، به ابّهت بزرگواران نظر نمی افکند و در عین حال در بزرگوارى آنها منازعه و همسرى نتواند، سپس در تیرگی هاى سخت سرگردان شده، و با بی حیائى متوسل به مکر و دغل می شود؛ با مردم به حیله و نیرنگ معامله می کند در حالیکه سرانجام مکر و حیله در آتش است!.
عمرو گفت: اى برادر دوئلى! همانا تو خوار و فرومایه هستى، و اگر نسب خود را وابسته به کنانه نمی کردى و به این عنوان متوسّل نمی شدى، اطرافیانت چون باز شکارى تو را از میان می ربودند، ناچار بسبب این وابستگى بر دیگران بزرگى می فروشى و به نیروى آنها حمله می کنى و با این دستاویزها، زبانت گویا و توانا است ولى بزودى همین توانائى و زبان آورى برایت وبالى خواهد بود.
بخدا قسم. تو از قبلها دشمنترین اشخاص نسبت به أمیر المؤمنین (معاویه) بودى و اکنون هم هیچگاه عداوت و دشمنیت نسبت به او به این سختى و شدت نبوده؛ لذا با دشمنان او دوست و با دوستانش دشمنى، مدام در پى ماجراجوئى و ایجاد حادثه هستى، و اگر معاویه از نظر من پیروى می کرد هر آینه مسلما زبان تو را قطع می کرد و افکار شیطانیت را از سرت بیرون می ساخت؛ زیرا تو آن دشمن نابکارى هستى که در پاى درخت هستى او (معاویه) چون افعى نر کمین- کرده‏اى!!در این هنگام، معاویه به سخن آمد و گفت:اى ابا اسود! تو منتهاى کاوش را در آنچه خواستى نمودى و هیچ راه آشتى و سازش باقى نگذاشتى و سپس رو به عمرو کرد و گفت: آنطور که باید؛ از عهده دفاع برنیامدى و در برابر ابو الاسود، به مقصود خود نرسیدى؛ سخن از او آغاز شد و بر تو تجاوز نمود و آن کس که آغاز به حمله کند، ستمکارتر است و سومى شما (معاویه) بردبارتر است، از این سخن درگذرید و سخن دیگرى به میانآورید و بدون اینکه تصور کنید که از مجلس اخراجتان نمودم، از مجلس خارج- شوید.عمرو برخاست در حالیکه این بیت را می سرود:«لعمرى لقد اعیى القرون الّتى مضت لغشّ ثوى بین الفؤاد کمین»

ترجمه: بجان خودم قسم، ناپاکى درون، قرنهاى گذشته را خسته نموده است.
و ابو الاسود بپا خواست، و این بیت را می خواند:
«الا انّ عمرا رام لیث خفیّة و کیف ینال الذّئب لیث عرین»

ترجمه: آگاه باشید! عمرو آهنگ مزاحمت نموده، نسبت به شیرى که در کنام خود آرمیده و حال آنکه چگونه گرگ خواهد توانست که به شیر شرزه برسد و به او زیانى برساند.مصدر این بحث: تاریخ «ابن عساکر» ج 7 ص 104- 106.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 217

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 217

17- أبو الأسود الدؤلی و عمرو

قدم أبو الأسود «3» الدؤلی على معاویة بعد مقتل علیّ رضى الله عنه، و قد استقامت لمعاویة البلاد، فأدنى مجلسه، و أعظم جائزته، فحسده عمرو بن العاص، فقدم على معاویة، فاستأذن علیه فی غیر وقت الإذن، فأذن له، فقال له معاویة: یا أبا عبد اللَّه ما أعجلک قبل وقت الإذن؟ فقال: یا أمیر المؤمنین أتیتک لأمر قد أوجعنی و أرّقنی و غاظنی، و هو من بعد ذلک نصیحةٌ لأمیر المؤمنین. قال: و ما ذاک یا عمرو. قال: یا أمیر المؤمنین إنَّ أبا الأسود رجلٌ مفوّهٌ، له عقلٌ و أدبٌ، من مثله للکلام یُذکر؟ و قد أذاع بمصرک من الذکر لعلیّ و البغض لعدوِّه، و قد خشیت علیک أن یُترى «4» فی ذلک حتى یُؤخذ بعنقک، و قد رأیت أن ترسل إلیه، و ترهبه، و ترعبه، و تَسبره، و تَخبره، فإنّک من مسألته على إحدى خِبرتین، إمّا أن یبدی لک صفحته فتعرف مقالته، و إمّا أن یستقبلک فیقول ما لیس من رأیه، فیحتمل ذلک عنه فیکون لک فی ذلک عاقبة صلاح إن شاء اللَّه تعالى. فقال له معاویة: إنّی امرؤٌ- و اللَّه- لقلّما ترکت رأیاً لرأی امرئٍ قطُّ إلّا کنت فیه بین أن أرى ما أکره و بین بین، و لکن إن أرسلتُ إلیه فسألته فخرج من مساءلتی بأمرٍ لا أجد علیه مقدما، و یملئونی غیظاً لمعرفتی بما یرید، و إنَّ الأمر فیه أن یُقبل ما أبدى من لفظه، فلیس لنا أن نشرح عن صدره و ندع ما وراء

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 218

ذلک یذهب جانباً. فقال عمرو: أنا صاحبک یوم رفع المصاحف بصفّین، و قد عرفت رأیی، و لست أرى خلافی و ما آلوک خیراً، فأرسل إلیه، و لا تفرش مهاد العجز فتتّخذه و طیئاً.

فأرسل معاویة إلى أبی الأسود، فجاء حتى دخل علیه فکان ثالثاً، فرحّب به معاویة و قال: یا أبا الأسود خلوتُ أنا و عمرو فتناجزنا «1» فی أصحاب محمد صلى الله علیه و سلم، و قد أحببت أن أکون من رأیک على یقین. قال: سل یا أمیر المؤمنین عمّا بدا لک.

فقال: یا أبا الأسود أیّهم کان أحبَّ إلى رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم؟ فقال: أشدّهم حبّا لرسول اللَّه صلى الله علیه و سلم و أوقاهم له بنفسه.

فنظر معاویة إلى عمرو و حرّک رأسه، ثمّ تمادى فی مسألته، فقال: یا أبا الأسود فأیّهم کان أفضلهم عندک؟ قال: أتقاهم لربِّه و أشدُّهم خوفاً لدینه.

فاغتاظ معاویة على عمرو، ثمّ قال: یا أبا الأسود فأیّهم کان أعلم؟ قال: أقولهم للصواب و أفصلهم للخطاب. قال: یا أبا الأسود فأیّهم کان أشجع؟ قال: أعظمهم بلاءً، و أحسنهم عناءً و أصبرهم على اللقاء. قال: فأیّهم کان أوثق عنده؟ قال: من أوصى إلیه فیما بعده. قال: فأیّهم کان للنبیِّ صلى الله علیه و سلم صدیقاً؟ قال: أوّلهم به تصدیقاً.

فأقبل معاویة على عمرو، و قال: لا جزاک اللَّه خیراً، هل تستطیع أن تردَّ ممّا قال شیئاً؟

فقال أبو الأسود: إنّی قد عرفت من أین أُتیت، فهل تأذن لی فیه؟. فقال: نعم؛ فقل ما بدا لک. فقال: یا أمیر المؤمنین إنَّ هذا الذی ترى هجا رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم بأبیات من الشعر،

فقال رسول صلى الله علیه و سلم: «اللّهمّ إنّی لا أحسن أن أقول الشعر، فالعن عمراً بکلِّ

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 219

بیت لعنة»

أ فتراه بعد هذا نائلًا فلاحاً؟ أو مدرکاً رباحاً؟ و ایم اللَّه إنَّ امرءاً لم یُعرف إلّا بسهم أُجیل علیه فجال، لحقیقٌ أن یکون کلیل اللسان، ضعیف الجنان، مستشعراً للاستکانة، مقارناً للذلِّ و المهانة، غیر ولوج فیما بین الرجال، و لا ناظر فی تسطیر المقال، إن قالت الرجال أصغى، و إن قامت الکرام أقعى «2»، متعیّصٌ لدینه لعظیم دینه «3»، غیر ناظر فی أُبّهة الکرام و لا منازع لهم، ثمّ لم یزل فی دجّة ظلماء مع قلّة حیاء، یعامل الناس بالمکر و الخداع، و المکر و الخداع فی النار.

فقال عمرو: یا أخا بنی الدؤل، و اللَّه إنَّک لأنت الذلیل القلیل، و لولا ما تمتُّ به من حسب کنانة، لاختطفتک من حولک اختطاف الأجدل الحدیّة «4»، غیر أنَّک بهم تطول، و بهم تصول، فلقد استطبت مع هذا لساناً قوّالًا، سیصیر علیک وبالًا، و ایم اللَّه إنّک لأعدى الناس لأمیر المؤمنین قدیماً و حدیثاً، و ما کنت قطُّ بأشدّ عداوةً له منک الساعة، و إنّک لتوالی عدوّه، و تعادی ولیّه، و تبغیه الغوائل، و لئن أطاعنی لیقطعنّ عنه لسانک، و لیخرجنَّ من رأسک شیطانک، فأنت العدوُّ المطرق له إطراق الأُفعوان «5» فی أصل الشجرة.

فتکلّم معاویة فقال: یا أبا الأسود أغرقت فی النزع و لم تدع رجعة لصلحک. و قال لعمرو: فلم تغرق کما أغرقت، و لم تبلغ ما بلغت، غیر أنَّه کان منه الابتداء و الاعتداء، و الباغی أظلم، و الثالث أحلم، فانصرِفا عن هذا القول إلى غیره، و قوما غیر مطرودین، فقام عمرو و هو یقول:

لعمری لقد أعیا القرون التی مضت             لغشٍّ ثوى بین الفؤاد کمینِ‏

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 220

و قام أبو الأسود و هو یقول:

ألا إنَّ عمراً رامَ لیثَ خفیّةٍ «1»             و کیف ینالُ الذئبُ لیثَ عرینِ‏

تاریخ ابن عساکر «2» (7/104- 106)