ابن حجر به تقلید از پیشینیانش کار توجیه جنایات و گناهان معاویه را ادامه داده و در بهانه تراشی و تصحیح خلافت معاویه بس پر گفته و تلاش ورزیده و حقه بازی را به پرروئی کشانده است و همه آنچه در کتاب «الصواعق المحرقه» نوشته «1» دو مطلب بیش نیست:
1- همه جنایاتی که معاویه مرتکب گشته از لشکرکشیهای تجاوز کارانه و خونریزی و قتل و غارت و بیناموسی و قیام علیه خلیفه وقت و کشتن هزاران مسلمان «2» که در میانشان سیصد و چند تن از شرکت کنندگان در بیعت «شجره» و جماعتی از مجاهدان بدر «3» و گروهی از مهاجران و انصار و عدهای بسیار از اصحاب عادل و نیکرو یا تابعان نیکوسیرت بودهاند همه اینها را از روی اجتهاد و استنباط فقهی خویش کرده است!
ابن حجر میپندارد چنین توجیهات مسخرهای میتواند ارتکاب گناهانی را که قرآن و سنت بوضوح مشخص کردهاند کار درستی جلوه دهد و مرتکبش را تبرئه نماید! و گمان میکند همین که پرده قدس و عفافی به عنوان مجتهد بودن به گرد معاویه کشید هر گناهی را که مرتکب شده و لکه هر جنایتی را که بر دامن داشته باشد ماستمالی خواهد کرد و دیگر هر کاری برخلاف قرآن و سنت کرده عمل شرعی و طبق اجتهاد و فتوای شخصی خواهد بود و نام گناه و جنایت و نافرمانی در برابر خدا و پیامبر (ص) بر آن نمیتوان نهاد! او نمیداند یا خود را به نفهمی میزند که چنین اجتهاد و استنباطی- استنباطی که مخالف نص و در برابر نص صریح قرآن و سنت باشد- بیارزش و بیاعتبار است و اساسا اجتهاد و استنباط نام ندارد! ابن حجر شنیده که انسان میتواند برخلاف اجتهاد مجتهدان اجتهاد و استنباط نماید، لکن نفهمیده که دیگر برخلاف حکم خدا و پیامبر (ص) نمیتوان اجتهاد و اظهار رأی کرد!
باری، ابن حجر و کسانی که پیش از او به این توجیهات و بهانهآوریها جهت تبرئه معاویه پرداختهاند و کسانی که پس از او چنین کردهاند «1» پنداشتهاند اجتهاد و استنباط احکام فقهی کاری بی ضابطه و بی قاعده است نه آنکه اصول و قواعد و ضوابطی داشته باشد که اگر طبق آنها عمل نشد باطل و نادرست باشد، و کاری است که به دلخواه صورت میگیرد و آراء اجتهادی چندان کشدار و سازگار است که با هر هوس و خواهشی جور میآید و چنان است که بوسیلهاش میتوان خلافکاری و گناهورزی خالد بن ولید را توجیه و تبرئه کرد و گفت طبق اجتهادش آن فجایع را در حق قبیله بنی حنیفه و رئیس پاکدامن و نیکوکارش مالک بن نویره مرتکب گشته و خون بی گناهان را ریخته و با همسر مسلمانی خیانتکارانه همبستر شده است! «2» و گفت ابن ملجم مرادی «3»- که طبق فرمایش پیامبر راستگو و امین نگونسارترین موجود همه نسلهای پس از پیامبر (ص) است- طبق اجتهادش دست به وحشتناکترین گناهان زده و حرمت گرامیترین مقدسات اسلامی را لگدمال کرده و خون خلیفه بر حق و پیشوای پارسایان را در محراب پرستش ریخته و مجسمه فضیلت و تقوی را واژگون کرده و آن را که خدا و پیامبرش بسیار ستودهاند و قرآن «خود» پیامبر شمرده است کشته و امت اسلام و بشریت را از فیض دانش و حکومتش محروم گردانیده است، و چون طبق اجتهادش بوده هیچ گناهی نکرده و بر صواب بوده است!
محمد بن جریر طبری در «تهذیب» مینویسد: سیره نویسان متفقند بر این که علی دستور داد قاتلش را به کیفر قتلش بکشند و از مثله کردنش بر حذر داشت.
و در میان امت اختلافی بر سر این نیست که ابن ملجم طبق اجتهاد و تفسیرش و به تصور این که کار درستی میکند علی را کشته است. و به همین لحاظ است که عمران بن حطان میگوید:
زهی به ضربهای که پرهیزکاری زد و منظوری جز این نداشت
که رضای پروردگار آسمان را دریابد
من درباره وی میاندیشم و در نتیجه میبینم
که وی در آستان خدا از همه آدمیان گرانبارتر است «1»
با همین اجتهاد و مجتهد بودن، ابو غادیه فزاری «2» قاتل عمار یاسر را تبرئه میکنند، عمار یاسری که خدا و پیامبر او را ستودهاند و این حدیث پیامبر (ص) که به وی میفرماید: «تو را دار و دسته تجاوز کاران داخلی میکشد» چنانکه در جلد نهم گذشت، حدیثی ثابت و «صحیح» شمرده شده است، و نیز دامن عمرو عاص «3» از آلایش حیلهای که در جریان حکمیت بکار زد و به امت محمد (ص) خیانت کرد و وحدت و قدرتش را بر هم زد پیراسته میشود، کسی تبرئه میشود که مولای ما امیر المؤمنین درباره او و همکارش فرمود:
هان! این دو مردی که به عنوان حکم برگزیدید حکم قرآن را پشت سر افکندند و آنچه را قرآن نابود کرده احیا نمودند و هر یک از پی دلخواه خویش رفتند بی ارشادی از خدا، تا در نتیجه بدون حجتی آشکار یا باستناد سنتی که عمل گشته باشد داوری نمودند و در داوری و حکمیت خویش اختلاف پیدا کردند و هر دو بیراهه رفتند. بر اثر آن، خدا از آن دو بیزار گشت و پیامبرش و مؤمنین نیکو حال.
همین اجتهاد و مجتهد بودن دستاویزی گشته برای تبرئه یزید سرکش و دیکتاتور از همه تبهکاریهایش «1» از قتل عام خاندان پیامبر (ص) و کشتن ذریه و بازماندگانش و باسارت بردن زنان محترم دودمانش تا دیگر جنایاتی که هر کس نگاهی به سیاهه اعمالش بیندازد بیدرنگ رگبار لعنت و دشنام بر او خواهد بارید و از او بیزاری خواهد جست. دستاویزی برای پاک کردن دامن آلوده آنها که پا از بیعت با امام امیر المؤمنین علی (ع) به دامن پیچیدند «2» در حالیکه همه شرایط بیعت خلافت در وی جمع بود و بر آنان واجب مینمود که دست بیعت دهند، و چون خودداری نمودند و امام زمان خویش نشناختند بحال جاهلیت از دنیا رفتند.
دستاویزی گشته برای تبرئه آن چند حاکم نخستین که به لغزشهای دینی و فقهیشان در جلدهای ششم و هفتم و هشتم و نهم اشاره رفت، تبرئه با بهانهها و توجیهاتی که بدتر از خود آن گناهان است. همچنین برای تبرئه و لوث کردن خیلی گناهان و انحرافات و فجایع مشابه اینها.
وانگهی موارد بسیاری هست که در آن اجتهاد صورت گرفته است، ولی بدان اجتهادات هیچ اعتنائی نمیشود و آن آراء اجتهادی و موضع گیریهائی که بر اساسش شده چون برخلاف تمایل و دلخواه جماعتی بوده است بیاعتبار و بی قدر شمرده میشود. این گونه اجتهادات در نظر آن جماعت نمیتواند از مخالفان عثمان -که صحابه عادل و راسترو و برجستهترین مهاجران و انصار و زبده مجتهدان هستند و قرآن و سنت را از شخص پیامبر (ص) آموختهاند- رفع اتهام نماید و مایه تبرئه و پاکی دامنشان به حساب آید، و اینها در نظر ابن حزم -که تبهکارترین فرد یعنی ابن ملجم را به بهانه و به ادعای مجتهد بودنش از کشتن امام علی بن ابیطالب تبرئه مینماید- زشتکارانی ملعون و آشوبگر مسلح و خونریز و آدمکش عمدی هستند «1» و در نظر ابن تیمیه جمعی هستند که علیه حکومت قانونی قیام و در کشور تبهکاری کردهاند و میگوید: او را مشتی تجاوز کار و ستمگر کشتند و همه آنها که در پی قتل عثمان بودند نه تنها خطاکار، بلکه ستمکار و تجاوزکار مسلح و بیدادگر بودند «2» و در نظر ابن کثیر جمعی سبکسر و بی سر و پایند و بدون شک از جمله تبهکاران روی زمین و تجاوز کارانی که علیه پیشوای شرعی قیام کردند و نابخردانی لجباز و خائنانی ستمگر و تهمت زن «3» و در نظر ابن حجر تجاوزکارانی دروغپرداز و ملعون و پرخاشگر که نه تنها فهم و شعور، بلکه عقل ندارند. «4»
اگر رأی اجتهادی وضع معین و ارزش و اعتبار ثابتی داشته باشد باید رأی اجتهادی همه مجتهدان را حائز آن دانست نه این که یکی را قدر نهاد و دیگری را بی اعتبار شمرد و میان مجتهدان تبعیض و تمیز قائل گشت. اگر اجتهاد قابل احترام و تبعیت است چرا برای رأی اجتهادی امام امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (ع) در مورد متهمین قتل عثمان احترام و اعتباری قائل نگشتند، نظر امام را که میگفت مصلحت اقتضا میکند که رسیدگی به متهمین قتل عثمان به تأخیر افتد و در موقع مناسب به موجب قرآن و سنت به آن حادثه رسیدگی شود؟! به اجتهاد وی اعتنا ننموده و آتش جنگهای جمل و صفین را -که جنگ حروریین دنبالهاش بود- علیه وی برافروختند و رأی حضرتش را که به حکم نص پیامبر (ص) دروازه شهر دانش پیامبر (ص) و سرآمد قاضیان امت است به هیچ نشمردند، اما نظر اجتهادی عثمان را که عبید اللّه بن عمر قاتل هرمزان و دختر ابو لؤلؤه -آن دو بی گناه- را مورد عفو قرار داده معتبر میشمارند. اگر خلیفه حق داشته باشد قاتلی را که خون ناحقی ریخته عفو کند چرا این حق و اختیار به مولای ما امیر المؤمنین در مورد انقلابیونی که به وی پناه آورده بودند داده نشد با توجه به این که معلوم نبود امام چه حکمی درباره آنان صادر خواهد کرد، آیا چون قاتلش مشخص نیست دیه مقتول را از خزانه عمومی خواهد پرداخت همانطور که در مورد اربد فزاری عمل کرد «1» یا آنان را مجتهد میداند -و چنان هم بودند- و مجتهدانی که ممکن است نظری درست یا خطا داشته باشند، یا رسیدگی به آن را موکول خواهد کرد به استقرار خلافتش و برقراری آرامش و امنیتی که لازمه حل و فصل امور است، و مسلم است که امام (ع) هر یک از این آراء را اتخاذ میکرد برایش اشکالی نداشت؟! اما آن جماعت بیراه شمشیر برکشیدند و به جنگی تجاوزکارانه علیه خلیفه و امام وقت برخاستند و خواستند که حق و قانون تابع دلخواهشان شود و در پی این مقصود جنگی بر پا کردند که طی آن دهها هزار سر از پیکر جدا گشت و هزاران بیگناه به خاک و خون کشیده و خونهای ناحق ریخته شد. میپرسیم: با چه اجتهادی به چنین تبهکارییی دست زدند و به تفرقه و پراکندگی صفوف امت پرداختند و مسؤولیت بی نظمی و خونریزی را بگردن گرفتند و تخم آشوب و فتنه پراکندند و به فتنه و گمراهی فرو افتادند.
از اجتهادات مسخره و عجیبی که در قرون پیشین صورت گرفته اینها است که دشنام دادن به امیر المؤمنین علی (ع) و هر صحابییی که از حضرتش پیروی کرده جایز است و هر کس حق دارد آنان را لعنت کند و بد بگوید و در نماز و خطبه جمعه و جماعت و از فراز منبر و در دعای دست ناسزا بگوید و در انجمنها داد بزند و فحش بپراند به آنان و هیچ قابل سرزنش و تعقیب نباشد حتی بالاتر از آن اجری هم ببرد چون مجتهدی خطاکار است هر چند آدمی بیسر و پا و بیسواد و دهاتی و بیابانگرد باشد و از آنها که از علوم و معارف و از درس و بحث به دورند، اما علی و شیعه و پیروانش حق ندارند از ظلم و ستمهائی که بر آنان رفته کلمه ای بر زبان بیاورند و دشمنان خویش را چنانکه هستند وصف نمایند و بدیها و تبهکاریهاشان را برشمارند حال آنکه خدای متعال میفرماید: خدا دوست نمیدارد صدائی به بدگوئی برآید مگر آنکه ستم دیده باشد. «2» و هیچیک از ایشان -هر چند در همه علوم متبحر باشد و مجتهدی عالیمقام- حق ندارد چنین کاری به استناد اجتهادش بکند، و اگر کسی از ایشان بدی به آن ستمگران و تبهکاران گفت مستوجب کشتن و بستن و شکنجه و تبعید است و به اجتهادش- خواه درست باشد و خواه اشتباه- اعتنائی نباید کرد. و بر همین اساس عمل کردهاند آن جماعت از روز نخست و همان وقت که بنای ستم و انحراف نهاده شد تا به امروز. به فرهنگهای شرح حال رجال و به تاریخ مراجعه کنید ملاحظه خواهید کرد که بر این سخن دو شاهد عادلند و دو گواه راست. پیش دستتان سخن ابن حجر هست در کتاب «الصواعق» که در موضوع لعنت کردن بر معاویه میگوید: «در مورد این که بعضی بدعت خواهان به او دشنام میدهند و لعنت میفرستند در موردش سرمشقی هست از ابو بکر و عمر و عثمان و بیشتر اصحاب، بنابراین حرف آنها قابل اعتنا نیست و نه میتواند اساس کار قرار گیرد و این حرف از جماعتی سرزده است که احمقند و نادان و نافرمان که خدا التفاتی ندارد به آنها و به این که در چه وادییی سر گشته و گمراهند و خدا لعنتشان کرده و خوارشان گردانیده به بدترین شکلی و اسلحه اهل سنت را- که حجتهای مستحکم و برهانهای قاطع در رد بدگوئی به ائمه و پیشوایان برجسته و ممتاز دارند- بر سرشان مسلط کرده است.» «1»
میدانید ابن حجر چه کسی را لعنت میکند و دشنام میدهد؟! و ناسزاهایش متوجه چه کسی است؟! حدیث لعنت فرستادن رسول خدا (ص) بر معاویه را بیاد آورید و احادیث لعنت کردن امیر المؤمنین علی (ع) به معاویه را و لعنتهائی را که در دعای دست در نمازش بر او میکرد و لعنت کردن ابن عباس و عمار یاسر و محمد بن ابی بکر را و نفرینی را که ام المؤمنین عائشه در تعقیبات نمازش میکرده و دیگر اصحاب تا روشن شود که لعنت و دشنام ابن حجر متوجه کیست! خودتان قضاوت کنید.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج10، ص: 467